در جدال درونی انسان که ممکن است یک طرف مسرت بخش و یا احساس شکست نماید، این چه احساسی است؟ در هر دو حالت، انسان خودش از خودش شکست خورده و در هر دو حالت، انسان خودش بر خودش پیروز شده. بنابراین او نباید احساس شکست بکند و نباید احساس پیروزی بکند، یا لااقل باید در حالی که از یک جهت احساس شکست می کند، از جهت دیگر احساس پیروزی بکند و حال آنکه این جور نیست، انسان آن گاه که میل ها بر اراده اخلاقی اش غالب می شود، واقعا احساس می کند که شکست خورده، خودش را ملامت می کند. حالا فهمیدم که من چیزی نیستم، ولی وقتی که اراده اخلاقی بر میل طبیعی پیروز می شود، احساس موفقیت و پیروزی می کند و به خودش امیدوار می شود. این همان جاست که انسان درک می کند که خود اصلی، خود واقعی، من حقیقی، آن اراده اخلاقی است که تحت فرمان عقل می باشد و این میل در «من» یک ابزار است در «من»، من واقعی آن نیست، من واقعی آن نیست، من واقعی من این میل و این طبیعت نیست، این بیگانه است که دارد «من» را شکست می دهد.
این احساس، احساسی است که انسان در درون خویش دارد و همان احساسی که انسان با آن درک می کند من واقعی من این میل ها و این طبیعت نیست؛ من، این طبیعت با این همه میل ها نیستم، طبیعت با همه میل ها ابزارها و وسایلی است که به این «من» داده شده است که از این ابزارها و وسایل استفاده کند.
«من» همان مقامی است که تصمیم را می گیرد، همان عقل و درک است، آن مقامی است که این ها را می فهمد. اما آن مقامی که فرمان طبیعت را به من می دهد او بیگانه و غیر است، او من نیستم.