اولین هدایت قرآن این است که: به انسان ایمان به غیب می دهد. غیب و شهادت دو واژه از اصطلاحات قرآن است. در جهان بینی قرآن عالم هستی منحصر به آنچه که برای ما محسوس است نیست، بلکه محسوسات یک قشر نازکی از عالم است و قسمت عظیم تر در ماورای آن است. آنچه محسوس است نامش شهادت و آنچه نامحسوس است، غیب نامیده شده است.
آنچه را فلاسفه آن را عالم طبیعت می نامند، درخت ها، گل ها، دریا ها، صحرا ها، کهکشان ها، ستارگان و .... و بالاخره آنچه که انسان می بیند و می بوید و می شنود و بطور کلی احساس می کند و یا به تعبیر قرآن شهود می نماید، اینها مربوط به بخش شهادت است. اگر فقط هستی همین بخش بود، آنگاه جهان بینی خاصی بود، زیرا مثلا می دید که آدمی متولد می گردد و مدتی در این دنیا زندگی می کند و بعد هم می میرد و فانی می گردد. می پنداشت که انسان همین است و دیگر به آغاز و انجام او کاری نداشت و در اندیشه اش خطور نمی کرد که این انسان از کجا پیدا شده و به کجا خواهد رفت؟
ولی رسالت قرآن مجید این است که انسان را از این دیدگاه تنگ بیرون آورد و او را آگاه و مؤمن سازد که آنچه به صورت شهادت احساس می کند قشر نازکی از هستی است و در ماورای آن، دریای عظیم و بی نهایت هستی است. بهترین نمونه غیب برای انسان، خود وجود انسان است. بدن و تن ما برای خودمان محسوس است و ما نیز بر روان خود آگاه هستیم و این دو قسمت برای ما شهادت است. ولی نسبت به دیگران روان آنها برای ما محسوس نیست بلکه غیب است. زیرا اگر یک عمر هم با کسی زندگی کنیم جز اینکه صدای او را بشنویم و رنگ و رخسار او را ببینیم و بدن او را لمس کنیم چیز دیگر نیست و روان او برای همیشه بر ما مخفی است و هیچگاه ما نمی توانیم بطور مستقیم بر قلب و دل او واقف شویم مگر اینکه خود او از آن برایمان بگوید.
جالب این است که در روان شناسی امروز مطرح است که انسان غیب دیگری دارد که حتی بر خودش نیز مخفی است و نام آن را روان ناخودآگاه میگذارند.
می گویند ما یک روان خودآگاه داریم که همان است که ما می گوییم من اینطور فکر می کنم، احساس می کنم، فلان چیز را دوست دارم و به فلانی کینه می ورزم و یک روان ناخودآگاه داریم که حتی قسمت اعظم وجود ما را تشکیل می دهد. این انسان است که قسمت عمده آن غیب است و تنها قسمت ناچیزی از آن مشهود است. قرآن این مطلب را راجع به کل عالم می گوید و جهان بینی تازه ای به انسان می بخشد. ملائکه، لوح محفوظ، عرش، کرسی، اینها مربوط به غیب و باطن این عالمند که به صرف آنکه از حواس ما مخفی است نمی توان آنها را نفی کرد بلکه باید معتقد بود که عالم، غیبی دارد که حواس ما از احساس آن عاجز است و تنها بخش شهود است که بر ما مشهود است.