بعد از این که ولیدبن مغیره برای مبارزه با دعوت پیامبر گفت بهترین راه این است که ما قرآن را سحر و جادو بدانیم این آیات نازل شد و ناظر به آن قضیه است: «ذرنی و من خلقت وحیدا؛ مرا بگذار با آن که من به تنهایی او را آفریدم که من وحیدم در آفریدن او» (مدثر/ 11). یا مرا تنها بگذار با این مخلوق خودم؛ یعنی دیگر شفاعت نکن، دعا نکن، برای او واسطه نشو، او دیگر قابل هدایت نیست و باید عقوبت بشود.
اینجا کلمه وحیدا که (به عنوان) صفت خدا درآمده است ضمنا تعریضی است به این لقب که قریش به ولیدبن مغیره مخزومی داده اند؛ می فرماید: منم وحید، یا مرا وحید و تنها بگذار، یعنی درباره آن کسی است که مردم او را وحید می نامند، آن وحید دروغین. «و جعلت له مالا ممدودا؛ و برای او مالی مبسوط و پهن شده قرار داده ام» (مدثر/ 12). مال ممدود یعنی یک مال گسترده. ممدود هم به معنای گسترده آمده است هم به معنای اضافه شده، یعنی چیزی که پی در پی بر آن اضافه می شود؛ چون او زراعت و باغ و امثال اینها داشت که سال به سال بر منافعش افزوده می شد. «و بنین شهودا؛ و فرزندانی حاضر با او» (مدثر/ 13). فرزندان زیاد داشتن در آن زمان خودش قدرت بود.
در نظاماتی که در اجتماعات پیشین بوده است خود قبیله داشتن و فرزند زیاد داشتن ملاک قوت و قدرت بود؛ برخلاف وضع تمدن امروز که اوضاع شکل دیگری است و قوانین به شکل دیگری درآمده است که هر کسی بخواهد صاحب قدرت باشد به شکل دیگری می تواند صاحب قدرت باشد و به این شکل کمتر می تواند. و بعلاوه افراد دیگری هم بودند که فرزندانی داشتند ولی چون پول زیاد نداشتند فرزندانشان در سفرها و در شهرها برای تجارت و کارهای دیگر متفرق و پراکنده بودند، این سو و آن سو می رفتند و همیشه این دغدغه خاطر راجع به آن ناامنیهایی که در قدیم بود برایشان وجود داشت. ولی او نوکرها و غلامهای زیادی داشت و همه کارها را آنها می کردند. لذا همه بچه هایش حاضر بودند، در هر مجلسی که می رفت با آن ریش سفید، خودش را جلو می انداخت، این بچه ها یکی پشت سر دیگری همراهش حاضر بودند و جزء جلالش بودند. جمله «و بنین شهودا» یعنی نه فقط این دارای پسر است بلکه پسرانی که همیشه همراه او در محافل و مجالس هستند و به او جلال و شکوه می دهند.
«و مهدت له تمهیدا؛ و برای او فراهم کرده ام فراهم کردنی» (مدثر/ 14)، یعنی اسباب و وسایل و نعمتها را به او داده ام. اما او به جای اینکه شاکر نعمت پروردگار خودش باشد و به حقیقت تسلیم بشود (همچنان که بودند افراد دیگری که بعضی از آنها احیانا ثروتمند هم بودند و بعد از نزول قرآن آن ثروت خودشان را در راه خدا مصرف کردند) برعکس، همه چیز را به حساب خودش گذاشته است. حتی گفته بود که اگر پیامبر اکرم راست می گوید و جنت و بهشتی هست قطعا بهشت هم مال من خواهد چون نشان می دهد که من عزیز خدا هستم و شانس من شانس دیگری است. اگر دنیای دیگری باشد و نعمتهایی بخواهد باشد باز شانس من آنجا هم کار خواهد کرد.
«ثم یطیع ان ازید؛ باز (هم) طمع دارد که بیفزایم» (مدثر/ 15) بعد از این همه کفران نعمت هنوز هم طمع دارد که من بر آن بیفزایم؛ دیگر گذشت. نوشته اند که بعد از نزول این آیات، ثروت او شروع کرد به رفتن و تمام شدن و تدریجا رفت و رفت که وقتی مرد فقیر بود. «کلا انه کان لآیاتنا عنیدا؛ این مردی است که نسبت به آیات ما عنود و عنید و پر از عناد است» (مدثر/ 16)، یعنی نسبت به آیات ما با یک نظر بی طرفی نگاه نمی کند، با چشم عناد نگاه می کند.
«سارهقه صعودا؛ زودا که او را به بالا رفتن از گردنه (ی عذاب) وادار کنم» (مدثر/ 17). سختیها در پیش دارد. این را از گردنه های بسیار بلند خواهیم دواند و تعقیبش خواهیم کرد. وقتی می خواهند بگویند که تو مشقتهای خیلی بزرگی در پیش داری، می گویند گردنه های خیلی بزرگی در پیش روی تو هست؛ چون -می دانید- وقتی که انسان راه می رود، مخصوصا در قدیم که پیاده یا با مال می رفتند، راه هموار یک وضع دارد، به گردنه ها رسیدن وضع دیگر دارد و (همراه با) تحمل مشقتها و بدبختیهای خیلی زیاد است. «سارهقه صعودا» عن قریب او را در یک سختیهایی تعقیب خواهیم کرد و فرا خواهیم گرفت و مقهور خواهیم کرد.
مگر او چه کرده است؟ قرآن فقط این قسمتش را نقل می کند: آن وقتی که آمد در مجلس قریش و حرفهایش را زد و بعد گفتند بالاخره تو چه طرحی می ریزی، طرح تو در این زمینه چیست، پس ما در زمینه پیامبر و قرآن چه بگوییم، می فرماید: «انه فکر و قدر؛ آرى (آن دشمن حق) اندیشید و سنجید» (مدثر/ 18)، در آنجا به فکر فرو رفت، اول مدتی فکر کرد. وقتی قرآن خود فکر کردن را نقل می کند معنایش این است که به فکر فرو رفت که یک راهی پیدا کند والا اگر به آنچه که می گفت اعتقاد داشت دیگر فکر نداشت، فورا می گفت. وقتی به او می گویند پس چه بگوییم، به فکر فرو می رود که ما در این زمینه چه بگوییم. فکر می کند که چه بگوید، نه فکر می کند که آن چیست. ببینید چقدر فرق می کند! یک وقت انسان درباره یک موضوع فکر می کند که آن چیست؛ این فکر مقدس است. و یک وقت فکر می کند که در این زمینه چه بگوید، یعنی آن را چگونه بنمایاند. به فکر فرو رفت که حالا چه بگوییم، چه محملی برایش بتراشیم، چه توجیهی بکنیم، «انه فکر» در اندیشه فرو رفت «و قدر» پی در پی اندازه گیری کرد، پس و پیش کرد.
قدر معنایش این است که یک چیزی به ذهنش می آمد، بعد حساب می کرد آن را بگوییم یا آن دیگری را، اندازه گیری می کرد این را بگوییم بهتر است یا آن را، این جور بگوییم یا آن جور، شقوق مطلب را می گرفت و روی اینها حساب می کرد. «فقتل کیف قدر؛ کشته بادا چگونه (او) سنجید» (مدثر/ 19) قتل همان معنایی است که ما در مرده باد می گوییم: خاک بر سرش، کشته باد چنین مردی، چگونه آخرش اندازه گیری کرد؟! کار اندازه گیری اش به کجا رسید که بیاید بگوید جادو است!
اقرار ولید به نفوذ فوق العاده قرآن
در گفتن اینکه قرآن جادو است، ضمنا اقرار و اعتراف عجیبی است به نفوذ خارق العاده قرآن در آن زمان؛ یعنی دشمن در حالی که می خواسته نظریه ای برای انکار وحی بودن قرآن بدهد اقراری کرده و قرآن هم همان وقت منعکس کرده است. اگر چنین چیزی نبود محال بود که قابل انعکاس باشد، چون مؤمنین و غیرمؤمنین می گفتند چه کسی چنین حرفی گفته است؟ با این حرف خودش ضمنا به نفوذ فوق العاده قرآن اقرار و اعتراف کرده که همین گونه که جادو، گویی افراد را مسلوب الاراده می کند و به سوی خودش می کشد قرآن چنین جاذبه ای دارد. بار دیگر: «ثم قتل کیف قدر؛ باز هم کشته باد چنین شخصی، چگونه اندازه گیری کرد؟!» (مدثر/ 20). این چه حسابی بود که زد؟! یعنی چه حرف مسخره ای زد!: «ثم نظر؛ سپس نگاهی افکند» (مدثر/ 21). حالا بعد از مدتی فکر کردن و چرتکه انداختن، پس و پیش کردن، حساب کردن و اندازه گیری کردن نگاهی به جمعیت قریش انداخت (نگاه از گوشه چشم). خودش رأس و رئیس قریش بود، خیلی هم متکبرانه با آنها رفتار می کرد.
«ثم عبس و بسر؛ آن گاه رو ترش کرد و چهره در هم کشید» (مدثر/ 22). (قرآن حالات روانی او را و آثار حالات روانی اش که بر چهره اش ظاهر می شده بیان می کند.) بعد که یک نگاهی به آنها کرد دو مرتبه چهره خودش را درهم کشید و عبوس کرد و میان دو ابروی خودش را جمع کرد. بعضی گفته اند بسر از همان ماده ای است که بسر است. بسر خرمای نارسیده است. گفته اند مقصود این است که عبوس کرد اما خیلی خام عبوس کرد، خیلی عبوس خامی کرد، یعنی از روی خامی بود.
«ثم ادبر واستکبر؛ بعد رویش را برگرداند و در حالی که تکبر می ورزید» (مدثر/ 23) (نسبت به همه چیز، هم نسبت به آن مردم و هم نسبت به حق و حقیقت؛ مثل اینکه نمی خواسته روبروی مردم این حرف را بزند، شاید کسی ایراد می گرفت که آخر اینکه تو می گویی سحر است، به این دلیل سحر نیست) در حالی که رویش را برگرداند و از روی تکبر و تبختر می رفت گفت: «ان هذا الا سحر یؤثر؛ این (قرآن) جز یک سحر و جادو نیست» (مدثر/ 24). جادویی که قابل آموختن است (اگر بگویند جادو را از چه کسی آموخت، از کجا گرفت، می توان گفت بالاخره از یک کسی گرفته، از هرجا بوده گرفته است.) این قرآن نیست مگر یک جادوی آموخته شده. «ان هذا الا قول البشر؛ پس جز سخن بشر سخن دیگری نیست» (مدثر/ 25). سخن یک بشر است که آمیخته با جادو است. اثر خودش را از آن جادو دارد نه از متن سخن.
قرآن تاریخ اسلام داستان قرآنی رذایل اخلاقی ولید ابن مغیره شخصیت انسانی تربیت