آیا بشر در عصر حاضر به وحی نیاز دارد؟
پرسش: اگر کسی در جواب این سؤال که هر موجودی احتیاج به تکامل دارد، پس چرا حضرت محمد (ص) گفت: من خاتم پیغمبرانم؟ گویا این که پیغمبر اکرم می گوید: خاتم انبیاء من هستم، نمی خواهد بگوید: آنچه گفتم انسان را الی الابد بس است بلکه خاتمیت می خواهد بگوید انسان ها تاکنون احتیاج داشته اند برای زندگی خودشان از ماورای تعقل و تربیت بشری شان هدایت شوند، حالا این زمان (قرن هفتم میلادی) بعد از آمدن تمدن یونان، تمدن روم، تمدن اسلام و قرآن، انجیل و تورات، تربیت مذهبی انسان تا حدی که لازم بود انجام پذیرفته است و از این پس انسان بر اساس این طرز تربیتش قادر است بدون وحی و بدون نبوت جدیدی، خود روی پای خودش به زندگی ادامه دهد و آن را کامل کند، بنابراین دیگر نبوت ختم است! خودتان راه بیفتید.
پیغمبر اسلام می گوید که از حالا به بعد تربیت شده ای و شعورت تا حدی که بتواند صلح و سازش و سعادت و تکامل و آسایش برقرار کند رسیده، تو می توانی و می فهمی؛ یعنی اندیشه ات به مرحله ای از تکامل رسیده که احتیاج ندارد باز هم وحی دست تو را بگیرد و پابه پا ببرد، از این پس عقل، جای وحی را می گیرد!...
آیا این گونه تعبیر، منافی «خاتمیت» هست یا خیر؟
پاسخ: خلاصه استدلال این که انسان مانند سایر انواع آفرینش در مجرای تکامل قرار دارد و از این راه جامعه بشری به مرور زمان تبدل اعصار، اوضاع و احوال وجودی ویژه ای پیدا کرده و در شرایط تازه تری قرار می گیرد که ملازم با احتیاجات و نیازمندی های تربیتی بیشتر و تازه تر می باشد؛ بنابراین، هر مرحله از مرحله تکامل انسان، روش زندگی و به عبارت دیگر، تکالیف و مقررات دینی تازه و مناسب با نیازمندی های تربیتی آن مرحله را می خواهد و هرگز نمی توان دین و یا یک روش زندگی را همیشگی و ابدی فرض نمود.
و از آن جمله شریعت مقدس اسلامی نیز که دینی واقعی و راهنمای حقیقی بشر می باشد، نمی شود دینی ابدی باشد! و بنابراین معنای خاتم النبیین بودن نبی اکرم که می فرمود: من خاتم النبیین هستم، این است که تاکنون بشر به واسطه ضعف تعقل، احتیاج داشت برای زندگی خود از ماورای تعقل و تربیت بشری، هدایت بشود، ولی در این زمان (قرن هفتم میلادی) بعد از آمدن تمدن یونان و تمدن روم و تمدن اسلام و نزول کتب آسمانی تورات و انجیل و قرآن، تربیت مافوق بشری شان تا حدی که لازم بود، انجام یافته است، دیگر احتیاجی به راهنمایی وحی ندارند و خودشان قادرند به پای خود بایستند؛ بنابراین نبوت و راه وحی ختم است، خودشان با کمک تعقل شان به زندگی ادامه دهند که از این به بعد از وحی و نبوت مستغنی هستند.
این خلاصه استدلال است، ولی باید گفت که این بیان از جهاتی مخدوش است:
اشکال اول: چنان که تردیدی نیست که انسان (اعم از فرد و جامعه) در مجرای تکامل قرار دارد، همچنین تردیدی نیست در این که انسان واقعیتی است محدود و تکامل او از حیث کیفیت و کمیت متناهی است، نه نامتناهی و تکامل او هرچه وسیعتر و دامنه دارتر فرض شود، بالاخره در یک مرحله ای متوقف خواهد بود و در نتیجه روش زندگی و مقرراتی که آن روز باید در عالم انسانی حکومت کند ثابت و غیر متغیر خواهد بود، پس در مجرای تکامل بودن انسان خود دلیل تحقق دینی است ثابت و ابدی نه دلیل نفی آن.
اشکال دوم: تربیت آسمانی و ماورای عقل بشری شمردن تمدن یونان و تمدن روم که زاییده افکار و ثنیت و بت پرستی و قوانین موضوعه ایشان بوده، خلاف نص صریح قرآن کریم می باشد که در آیات بسیاری راه و رسم آنان را، راه ضلالت و هلاکت شمرده و اعمال آنان را اگر چه به صورت از اعمال صالحه باشند، حبط و باطل و مطلقا بی اثر و بی اعتبار حساب می کنند و راهی که راه گمراهی و مطلقا بی اثر و بی اعتبار باشد، هرگز هدایت کننده و به سعادت رساننده نخواهد بود (آیات به حدی زیاد هستند که حاجتی به نقل آنها نیست).
اشکال سوم: اعلان این رسالت که از قرن هفتم میلادی که زمان بعثت رسول اکرم است و بعد از آن، عقول مردم دیگر کامل شده و احتیاجی به شریعت آسمانی ندارد و از راهنمایی وحی بی نیازند، آیا تناقض با آوردن شریعت تازه آسمانی و دعوت مردم به سوی آن ندارد؟ آن هم شریعتی که به نص قرآن کریم جامع شریعت های آسمانی پیشین می باشد؛ چنان که می فرماید:
«شرع لکم من الدین ما وصی به نوحا والذی اوحینا الیک و ما وصینا به ابراهیم و موسی و عیسی ...»؛ «برای شما از (احکام) دین همان را تشریع کرد که به نوح توصیه کرده بود و آنچه به تو وحی کردیم و آنچه به ابراهیم و موسی و عیسی توصیه نمودیم... (شوری/13)
آن هم دینی که خدای متعال در صریح کلام خود اسلامش نامیده و به شریعت ابراهیم (ع) تفسیرش نموده و فرموده که از مردم جز آن را قبول ندارد و کسی حق تخلف از آن را ندارد:
«ان الدین عندالله الاسلام ...»؛ «در حقیقت، دین در نزد خدا همان اسلام است.» (آل عمران/19)
«و من یبتغ غیرالاسلام دینا فلن یقبل منه ...»؛ «و هر که دینی غیر از اسلام برگزیند هرگز از او پذیرفته نشود.» (آل عمران/85)
«... ملة ابیکم ابراهیم هو سمیکم المسلمین ...»؛ «آیین پدرتان ابراهیم است او شما را از پیش و هم در این قرآن مسلمان نامید.» (حج/78)
«و ما کان لمؤمن و لامؤمنة اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیرة من امرهم ...»؛ «و هیچ مرد و زن مؤمنی نرسد که چون خدا و رسولش به کاری فرمان دهند، برای آنها در کارشان اختیاری باشد.» (احزاب/36)
... یا بگوییم این همه تکالیف آسمانی متوجه شخص رسول اکرم بود! و دیگران در پیروی راه وحی و احکام آسمانی آزاد بودند، در این صورت این همه خطابات عمومی قرآن: «یا ایها الناس»، «یا ایها الذین آمنوا» و نظایر آنها یعنی چه؟ این همه بشارت ها به پیروان وحی یعنی چه؟ و این همه تهدید متخلفین برای چه؟
یا بگوییم دعوت رسول اکرم به سوی شریعتی که آورده بود، پس از ابلاغ دین آسمانی قهرا جنبه پیشنهادی داشت به این تقریب که لازم معنای «ولکن رسول الله و خاتم النبیین»؛ «ولیکن فرستاده خدا و خاتم پیامبران است.» (احزاب/40) این است که شما انسان ها پس از این تاریخ از هدایت وحی و پیروی شریعت آسمانی آزادید و طبق عقولتان که تکامل یافته روش زندگی خود را تشخیص داده به راه بیفتید و من این مواد و مقررات را تنظیم کرده و به سوی شما آورده ام، به شما پیشنهاد می کنم که آنها را با عقول خود بسنجید؛ اگر تصدیق کرد بپذیرید و مورد عمل قرار دهید.
این معنا در حقیقت بر می گردد به مدنیت دموکراسی که به موجب آن مقررات اجتماعی در آن تابع خواسته اکثریت مردم می باشد، ولی باید دید که رسول اکرم کدام یک از این همه احکام و تکالیف را مانند: نماز و روزه و زکات و حج و جهاد و غیره آنها را بعد از نزول، در معرض شورا آورده، بعد از تحصیل رضایت اکثریت آرا اجرا نمود؟ مطلبی است که در تواریخ و سیر نمی توان حتی نمونه ای برای آن پیدا کرد.
آری، گاهی آن حضرت در کیفیت پیاده کردن یک حکم فعلی و نحوه امتثال تکلیف الهی در کارهای اجتماعی «شور» می فرمود؛ چنان که در جنگ احد در این که آیا در داخل شهر به دفاع بپردازند یا در خارج شهر و مانند آن، به مشورت پرداخت و البته اصل عمل به تکلیف، غیر از نحوه عمل به تکلیف است.
یا بگوییم معنای آیه کریمه «... ولکن رسول الله و خاتم النبیین ...» (احزاب/40) این است که نظر به این که نبی اکرم رسول است دینی که آورده دین جدی شماست ولی چون نبوت با وی ختم شده اگر بعد از این عصر ماده ای از مواد دینی با مصلحت وقت مطابقت نداشت و مخالف آن بود آن را طبق سنجش عقلی تغییر داده حکمی تازه و مطابق مصلحت به جای آن بگذارید.
محصل این وجه این است گه شریعت آسمانی اسلام نیز مانند سایر مقررات اجتماعی، با اختلاف اعصار و تغیر مقتضیات قابل تغییر است.
خلفای صدر اسلام نیز همین مذاق را داشته و همین رویه را پیش گرفته، پاره ای از احکام اسلامی را که در زمان حیات رسول اکرم اجرا می شد، منع کرده یا تغییر دادند و به همین منظور استنساخ حدیث نبوی که سیرت رسول اکرم را بیان می کرد، به نام حفظ حرمت قرآن در سده اول هجری شدیدا قدغن شد و تنها قرآن قابل استنساخ بود!
این وجه؛ یعنی تغییر یافتن احکام و مقررات دینی به اختلاف اعصار، اگرچه در مورد گرایش عده ای از دانشمندان به ویزه از نویسندگان اهل سنت و جماعت قرار گرفته، لکن وجهی است مخالف صریح قرآن کریم و آیین مقدس اسلام هرگز چنین تغییری را نمی پذیرد. تکیه جدی قرآن کریم در لابلای بیاناتش بر این است که چنان که فطرت و وجدان بی شائبه انسان نیز حکم می کند، حق باید متبع باشد و از حق باید پیروی کرد و در مخالفت حق جز گمراهی نیست.
«... فماذا بعد الحق الا الضلال ...»؛ «و از حق که بگذری جز ضلال چیست؟» (یونس/32) و این که قرآن کریم به سوی حق هدایت می کند و باطل به قرآن کریم راه ندارد و نخواهد داشت:
«... و انه لکتاب عزیز* لایأتیه الباطل من بین یدیه و لا من خلفه تنزیل من حکیم حمید»؛ «قطعا این کتاب شکست ناپذیر است، که هیچ گونه باطلی نه از پیش رو و نه از پشت سر به آن راه ندارد (چرا که) از جانب حکیمی ستوده نازل شده است.» (فصلت/41-42)
و کتابی که محتویات آن بطلان و نسخ نپذیرد، تغییر یافتن پاره ای از مطالبش معنا ندارد.
بلکه قرآن با صراحت لهجه حکم و تشریع شریعت را امر اختصاصی خدای متعال می داند و هرگز کسی را در جعل حکم، شریک خدا قرار نمی دهد، چنان که می فرماید:
«... ان الحکم الا لله امر الا تعبدوا الا ایاه ...»؛ «حکم فقط از آن خداست و فرمان داده است غیر او را نپرستید.» (یوسف/40)
و می فرماید: «و ما اختلفتم فیه من شیء فحکمه الی الله ...»؛ «و درباره هرچه اختلاف کردید، حکمش با خداست.» (شوری/10)
و در صورتی که جز خدای متعال کسی حق جعل حکم نداشته باشد چگونه متصور است انسان به عقل خود اکتفا کرده و جعل حکم نموده و از حکم آسمانی بی نیاز باشد؟
آری، در اسلام مقرراتی است که قابل نسخ و تغییر می باشد و آنها مقرراتی هستند که ولی امر (حکومت اسلامی) در اوضاع مختلفه به حسب اقتضای مصلحت وقت در شعاع شرع وضع می کند.
توضیح این که: نسبت ولی امر به جامعه نسبت رئیس خانواده و صاحب منزل است به جامعه کوچک خانواده، رئیس خانواده می تواند برحسب اقتضای مصلحت، هرگونه تصرفی در منزل بکند، یا هرگونه دستوری به نفع خانواده به اعضای خانواده صادر کند و اگر به حقوق منزل شان تعدی شود به دفاع پردازد، یا اگر صلاح ندید دم نزند! البته هرگونه تصرفی که می کند یا مقرری که صادر می کند، باید در شعاع دین باشد؛ او نمی تواند تصرفی یا دستوری که مخالف دین است انجام دهد، ولی امر نیز مثلا در صورت ایجاب مصلحت، می تواند حکم جهاد و دفاع از حدود اسلامی را بدهد، یا با دولتی پیمان عدم تعرض ببندد یا به حسب احتیاج یا صلح، مالیاتی تازه وضع کند و به همین ترتیب ... این مقررات باید در شعاع دین و مطابق مصلحت وقت باشد و همین که احتیاج تأمین شد، مقررات مربوطه آن خود به خود سقوط کرده و مرتفع می شود.
در نتیجه، اسلام دو نوع مقررات دارد: مقررات ثابت و غیر متغیر و آن شریعت آسمانی است، چنان که می فرماید:
«و لقد آتینا بنی اسرائیل الکتاب والحکم والنبوة...* ثم جعلناک علی شریعة من الامر فاتبعها و لاتتبع اهواء الذین لایعلمون* انهم لن یغنوا عنک من الله شیئا و ان الظالمین بعضهم اولیاء بعض والله ولی المتقین»؛ «ما بنی اسرائیل را کتاب و حکومت و نبوت دادیم و از پاکیزه ها روزیشان کردیم و آنها را بر جهانیان برتری دادیم. و دلایل روشنی بر امر (دین) به آنها عطا کردیم؛ پس ایشان اختلاف نکردند مگر بعد از آن که علم برایشان آمد (آن هم) به خاطر حسد و رقابتی که میان خودشان بود. قطعا پروردگار تو روز قیامت میان آنها در آنچه بر سرش اختلاف می کردند حکم خواهد کرد. سپس تو را بر شریعتی که از امر (خدا) است قرار دادیم، پس از آن پیروی کن و از هوس های کسانی که نمی دانند پیروی مکن. آنها هرگز در برابر خدا از تو حمایتی نتوانند کرد و همانا ستمگران یار و یاور یکدیگرند و خدا یاور پرهیزگاران است.» (جاثیه/16-19)
این گونه مقررات شریعت نامیده می شوند و مقررات قابل تغییر که ولی امر به حسب اقتضای مصلحت وقت وضع کرده و اجرا می کند و با ارتفاع حاجت، خود به خود رفع می شوند.