قرآن کریم درباره بسیاری از مطالب بحث کرده و در این میان روی بعضی از مطالب زیاد تکیه کرده است و روی بعضی دیگر کمتر. از جمله مسائلی که در قرآن مورد بحث قرار گرفته مسئله جامعه انسانی است. آیا قرآن برای جامعه انسانی شخصیت و اصالت قائل است یا آنکه صرفا فرد را اصیل به حساب می آورد؟ آیا جامعه از دید قرآن حیات و موت و ترقی و انحطاط دارد یا آنکه همه این صفات تنها درباره افراد صادق است؟ در همین زمینه مسئله تاریخ تا چه اندازه است؟
تکامل اجتماعی انسان در قرآن
علماء برای انسان قائل به دو تکاملند: یکی تکامل طبیعی و زیستی، که انسان را کامل ترین حیوان و آخرین حلقه تکامل طبیعی حیوانات دانسته اند. دیگری تکامل تاریخی یا تکامل اجتماعی یعنی سیر جدیدی از تکامل که در این سیر جدید، طبیعت به آن شکل دخالت ندارد. این تکامل، تکامل اکتسابی است. یعنی تکاملی است که انسان با دست خود آن را کسب کرده است و دوره به دوره هم آن را از طریق تعلیم و تعلم منتقل کرده است، نه از طریق وراثت.
تکامل طبیعی بدون اختیار و اکتساب انسان رخ داده است و با یک سلسله قوانین ارثی دوره به دوره طی شده است. ولی تکامل اجتماعی یا تاریخی انسان چون اکتسابی است و به دست خود انسان بوجود آمده است، انتقالش از نسلی به نسلی و از دوره ای به دوره ای و احیانا از منطقه ای به منطقه ای، به وسیله توارث نبوده و امکان هم نداشته است بلکه به وسیله تعلیم و تعلم و یاد دادن و یاد گرفتن، و در درجه اول به وسیله فن نوشتن انجام شده است که می بینیم قرآن کریم هم به قلم و ابزارهای نوشتن قسم می خورد:
«ن و القلم و ما یسطرون»؛ «نون، قسم به خامه و آنچه می نویسد.» (قلم/ 1) و یا: «اقرا باسم ربک الذی خلق* خلق الانسان من علق* اقرأ و ربک الاکرم* الذی علم بالقلم»؛ «بخوان به نام پروردگارت که بیافرید، انسان را از خون بسته بیافرید، بخوان و پروردگارت ارجمندتر است، همان که به وسیله قلم بیاموخت.» (علق/ 1-4)
خدای بزرگوار تو همان است که قلم به دست گرفتن را به انسان آموخت یعنی استعداد پیشرفت در تکامل تاریخی و تکامل اجتماعی به انسان داد. در اینکه جامعه بشر از بدو پیدایش، از زمانی که شروع کرده است به ایجاد تمدن، رو به پیشرفت و رو به تکامل بوده است تقریبا جای بحث نیست. همه ما می دانیم همانطوری که تکامل طبیعی تدریجا رخ داده است، تکامل اجتماعی هم تدریجا رخ داده است، با یک تفاوت و آن اینکه هر چه زمان گذشته است بر سرعت این تکامل افزوده است و به اصطلاح علمی، یک حرکت مقرون به شتاب بوده است یعنی حرکت بوده و سکون نبوده است و تازه حرکت یکنواخت هم نبوده است.
از نظر قرآن انسان بالطبع اجتماعی است
زندگی اجتماعی انسان ها از قبیل زندگی خانوادگی زن و مرد است، که هر یک از زوجین به صورت یک "جزء" از یک "کل" در متن خلقت آفریده شده و در نهاد هر کدام گرایش به پیوستن به "کل" خود وجود دارد. از آیات کریمه قرآن استفاده می شود که اجتماعی بودن انسان در متن خلقت و آفرینش او پی ریزی شده است.
در سوره مبارکه حجرات آیه 13 می فرماید: «یاایها الناس انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوبا و قبائل لتعارفوا ان اکرمکم عند الله أتقیکم»؛ «ای مردم! شما را از مردی و زنی آفریدیم و شما را ملت ها و قبیله ها قرار دادیم تا به این وسیله یکدیگر را باز شناسید (نه اینکه به این وسیله بر یکدیگر تفاخر کنید). همانا گرامی ترین شما نزد خداوند متقی ترین شماست.»
در این آیه کریمه ضمن یک دستور اخلاقی، به فلسفه اجتماعی آفرینش خاص انسان اشاره می کند به این بیان که انسان به گونه ای آفریده شده که به صورت گروه های مختلف ملی و قبیله ای در آمده است، با انتساب به ملیت ها و قبیله ها بازشناسی یکدیگر که شرط لاینفک زندگی اجتماعی است صورت می گیرد، یعنی اگر این انتساب ها که از جهتی وجه اشتراک افراد و از جهتی وجه افتراق افراد است نبود، بازشناسی ناممکن بود و در نتیجه زندگی اجتماعی که بر اساس روابط انسان ها با یکدیگر است امکان پذیر نبود.
این امور و امثال این امور از قبیل اختلاف در شکل و رنگ و اندازه است که به هر فردی زمینه شناسنامه ای ویژه خود او اعطا می کند. اگر فرضا همه افراد یک شکل و یک رنگ و یک قالب بودند و اگر رابطه ها و انتساب های مختلف میان آنها حکم فرما نبود، افراد در برابر یکدیگر نظیر کالاهای متحد الشکل یک کارخانه بودند که تمیز آنها از یکدیگر و در نتیجه بازشناسی آنها از یکدیگر و در نتیجه نهایی زندگی اجتماعی آنها بر اساس روابط و مبادله اندیشه و کار و کالا غیر ممکن بود. پس انتساب به شعب ها و قبیله ها حکمت و غایتی طبیعی دارد و آن تفاوت و بازشناسی افراد از یکدیگر است که شرط لاینفک زندگی اجتماعی است نه تفاخر و مایه برتری شمردن ها، که همانا مایه کرامت و شرافت تقواست.
در سوره فرقان آیه 54 می فرماید: «و هو الذی خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا»؛ «اوست که از آب، بشری آفرید و آن بشر را به صورت نسب ها (رابطه های نسبی) و خویشاوندی دامادی (رابطه های سببی) قرار داد.»
این آیه کریمه نیز روابط نسبی و سببی را که مایه پیوند افراد با یکدیگر و پایه بازشناسی آنها از یکدیگر است، به عنوان طرحی که در متن خلقت برای حکمت و غایتی کلی قرار داده شده عنوان نموده است.
در سوره مبارکه زخرف آیه 32 می فرماید: «أهم یقسمون رحمت ربک؟ نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوه الدنیا و رفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا و رحمت ربک خیر مما یجمعون»؛ «آیا آنها رحمت پروردگارت را تقسیم می کنند؟ (آیا کار خلقت به آنها واگذار شده که هرچه را به هر که بخواهند بدهند و از هر که نخواهند باز گیرند؟) ما مایه های معیشت و وسایل زندگی (امکانات و استعدادها) را میان آنها در زندگی دنیا تقسیم کردیم و برخی را بر برخی دیگر از نظر امکانات و استعدادها به درجاتی برتری دادیم تا به این وسیله، و به صورت متقابل، برخی برخی دیگر را مسخر خود قرار دهند (و در نتیجه همه به طور طبیعی مسخر همه واقع شوند)، و همانا رحمت پروردگارت (موهبت نبوت) از آنچه اینها گرد می آورند بهتر است.»
خداوند انسان ها را از نظر استعدادها و امکانات جسمی و روحی و عقلی و عاطفی، مختلف و متفاوت آفریده است، بعضی را در بعضی از مواهب بر بعضی دیگر به درجاتی برتری داده است و احیانا آن بعض دیگر را بر این بعض، در بعضی دیگر از مواهب برتری داده است و به این وسیله همه را بالطبع نیازمند به هم و مایل به پیوستن به هم قرار داده و به این وسیله زمینه زندگی به هم پیوسته اجتماعی را فراهم نموده است. این آیه کریمه نیز دلالت دارد بر اینکه زندگی اجتماعی انسان امری طبیعی است نه صرفا قراردادی و انتخابی و نه اضطراری و تحمیلی.
فرد و جامعه در قرآن
قرآن هم فرد را اصیل می داند و هم جامعه را از آن نظر که وجود اجزای جامعه (افراد) را در وجود جامعه حل شده نمی داند و برای جامعه وجودی یگانه مانند مرکبات شیمیایی قائل نیست، اصالت الفردی است، اما از آن جهت که نوع ترکیب افراد را از نظر مسائل روحی و فکری و عاطفی از نوع ترکیب شیمیایی می داند که افراد در جامعه هویت جدید می یابند که همان هویت جامعه است هر چند جامعه هویت یگانه ندارد، اصالت الاجتماعی است، طبق نظر قرآن در اثر تأثیر و تأثر اجزاء، واقعیت جدید و زنده ای پدید آمده است، روح جدید و شعور و وجدان و اراده و خواست جدید پدید آمده است علاوه بر شعور و وجدان و اراده و اندیشه فردی افراد، و بر شعور و وجدان افراد غلبه دارد. قرآن در شکل یک کتاب علمی یا فلسفی بشری مسائل را طرح نمی کند، به شکل دیگری طرح می کند.
قرآن برای "امت" ها (جامعه ها) سرنوشت مشترک، نامه عمل مشترک، فهم و شعور، عمل، طاعت و عصیان قائل است (رجوع شود به المیزان، ج 102/4). بدیهی است که امت اگر وجود عینی نداشته باشد، سرنوشت و فهم و شعور و طاعت و عصیان معنی ندارد، اینها دلیل است که قرآن به نوعی حیات قائل است که حیات جمعی و اجتماعی است. حیات جمعی صرفا یک تشبیه و تمثیل نیست، یک حقیقت است، همچنان که مرگ جمعی نیز یک حقیقت است. در سوره اعراف آیه 34 می فرماید: «و لکل امة أجل فاذا جاء أجلهم لا یستاخرون ساعة و لا یستقدمون»؛ «هر امتی (هر جامعه ای) مدت و پایانی دارد (مرگی دارد). پس آنگاه که پایان کارشان فرا رسد، ساعتی عقب تر یا جلوتر نمی افتند.»
در این آیه سخن از یک حیات و زندگی است که لحظه پایان دارد و تخلف ناپذیر است، نه پیش افتادنی است و نه پس افتادنی و این حیات به "امت" تعلق دارد نه به افراد. بدیهی است که افراد امت نه با یکدیگر و در یک لحظه بلکه به طور متناوب و متفرق حیات فردی خود را از دست می دهند.
در سوره مبارکه جاثیه آیه 28 می فرماید: «کل امة تدعی الی کتابها»؛ «هر امت و جامعه ای به سوی "کتاب" و نوشته خودش برای رسیدگی خوانده می شود.» پس معلوم می شود نه تنها افراد هر کدام کتاب و نوشته و دفتری مخصوص به خود دارند، جامعه ها نیز از آن جهت که در شمار موجودات زنده و شاعر و مکلف و قابل تخاطب هستند و اراده و اختیار دارند، نامه عمل دارند، و به سوی نامه عمل خود خوانده می شوند.
در سوره انعام آیه 108 می فرماید: «زینا لکل امة عملهم»؛ «عمل هر امتی را برای خود آنها زیبا قرار دادیم.» این آیه دلالت می کند که یک امت شعور واحد، معیارهای خاص، طرز تفکر خاص پیدا می کند، و فهم و شعور و ادراک هر امتی مخصوص خود آن است. هر امتی با معیارهای خاصی قضاوت می کند (لااقل در مسائل مربوط به ادراکات عملی). هر امتی ذوق و ذائقه ادراکی خاص دارد، بسا کارها که در دیده امتی زیبا و در دیده امتی دیگر نا زیباست. جو اجتماعی امت است که ذائقه ادراکی افراد خود را اینچنین می سازد.
در سوره غافر آیه 5 می فرماید: «و همت کل امة برسولهم لیأخذوه و جادلوا بالباطل لیدحضوا به الحق فأخذتهم فکیف کان عقاب»؛ «و هر امتی آهنگ پیامبر خویش کردند که او را بگیرند و به باطل با او جدل کردند تا حق را به این وسیله بشکنند. و چون چنین کردند من آنها را گرفتم. پس چگونه بود عقاب من؟» در این آیه سخن از یک تصمیم و اراده ناشایسته اجتماعی است، سخن از تصمیمی اجتماعی برای معارضه بیهوده با حق است و سخن در این است که کیفر چنین آهنگ و تصمیم اجتماعی، عذاب عمومی و اجتماعی است.
در قرآن کریم احیانا مواردی دیده می شود که کار یک فرد از افراد یک اجتماع به همه آن اجتماع نسبت داده می شود و یا کار یک نسل به نسلهای بعدی نسبت داده می شود (مانند آیه 79 از سوره بقره: «فویل للذین یکتبون الکتاب بأیدیهم ثم یقولون هذا من عند الله لیشتروا به ثمنا قلیلا فویل لهم مما کتبت أیدیهم و ویل لهم مما یکسبون»؛ «پس وای بر آنها که کتاب را با دست های خود می نویسند سپس می گویند: این از جانب خداست، تا آن را به بهای ناچیزی بفروشند. وای بر آنها از دست نوشته هاشان و وای بر آنها از آنچه کسب می کنند.») و این در مواردی است که مردمی دارای یک تفکر اجتماعی و یک اراده اجتماعی و به اصطلاح دارای یک روح جمعی می باشند. مثلا در داستان قوم ثمود سوره شمس آیه 14، عمل پی کردن شتر صالح را که ناشی از یک فرد بود به همه آن قوم نسبت می دهد: «فعقروها»؛ (آن قوم آن شتر را پی کردند)، همه قوم را به عنوان مرتکب جرم می شمارد، همچنان که همه آنها را مستحق مجازات برای آن عمل می داند و می گوید: «فدمدم علیهم ربهم»؛ «و خدا آنها را به گناهانشان بگرفت.»
امام علی (ع) در یکی از خطب نهج البلاغه در توضیح این مطلب می فرماید: «ایها الناس انما یجمع الناس الرضا و السخط و انما عقر ناقه ثمود رجل واحد فعمهم الله بالعذاب لما عموه بالرضا: فقال سبحانه «فعقروها فأصبحوا نادمین» ای مردم! رضایت و نارضایتی (بر عملی) موجب وحدت پاداش و کیفر مردم می گردد (یعنی عاملان و کسانی که راضی به آن عملند در کیفر پاداش شریکند) ناقه ثمود را یک نفر بیشتر پی نکرد، اما عذاب و کیفر آن همه قوم ثمود را فرا گرفت، زیرا همه به عمل او راضی بودند، خداوند سبحان می فرماید: «آن را پی کردند ولی (سرانجام پس از نزول بلا) پشیمان شدند.»» (نهج البلاغه، خطبه 201)
هرگاه مردمی به صورت جمعی به کاری که واقع می شود -هرچند به وسیله فرد واحد- خشنود یا ناخشنود باشند، همه یک حکم و یک سرنوشت پیدا می کنند. خداوند در سخن خودش کار پی کردن را در عین اینکه وسیله یک فرد صورت گرفته بود به جمع نسبت داد و گفت آن قوم پی کردند و نگفت فردی از آن قوم پی کرد.
اینجا نکته ای است که خوب است یادآوری شود و آن اینکه خشنودی به گناهی، مادام که صرفا خشنودی باشد و عملا شرکت در آن گناه تلقی نشود، گناه شمرده نمی شود، مثلا فردی گناه می کند و دیگری پیش از گناه و یا بعد از آن از آن آگاه می شود و از آن خشنود می گردد، حتی خشنودی اگر به مرحله تصمیم برسد و به مرحله عمل نرسد باز هم گناه تلقی نمی شود، مثل اینکه خود فرد تصمیم به یک گناه می گیرد ولی عملا به انجام نمی رسد. خشنودی آنگاه گناه تلقی می شود که نوعی شرکت در تصمیم گناه یک فرد و به نوعی مؤثر در تصمیم او و عمل او تلقی شود. گناهان اجتماعی از این قبیل است.
جو اجتماعی و روح جمعی به وقوع گناهی خشنود می گردد و آهنگ آن گناه را می نماید و یک فرد از افراد اجتماع که خشنودی اش جزیی از خشنودی جمع و تصمیمش جزیی از تصمیم جمع است، مرتکب آن گناه می شود و در اینجاست که گناه فرد گناه جمع است. در قرآن احیانا کار یک نسل را به نسل های بعدی نسبت می دهد، آنچنان که اعمال گذشته قوم بنی اسرائیل را به مردم زمان پیغمبر نسبت می دهد و می گوید اینها به موجب اینکه پیامبران را به ناحق می کشند استحقاق ذلت و مسکنت دارند.
این از آن جهت است که اینها از نظر قرآن ادامه و امتداد همان ها بلکه از نظر روح جمعی عین آنها هستند که هنوز هم ادامه دارند. اینکه می گویند: "شریت از مردگان بیشتر تشکیل شده تا از زندگان"؛ یعنی در بشریت هر زمانی مردگان و گذشتگان در تشکیل عناصر آن بیشتر سهیم اند تا زندگان، یا می گویند: "مردگان بیش از پیش بر زندگان حکومت می کنند" ناظر به همین معنی است. اگر جامعه ای دارای روح واحد و تفکر اجتماعی واحد شد حکم یک فرد انسان را پیدا می کند و افرادش همانند قوا و اعضای انسان می گردند که ذاتا و فعلا در شخصیت انسان مستهلک می باشند و لذت و دردشان عین لذت و درد انسان است و سعادت و شقاوتشان عین سعادت و شقاوت انسان است.
قرآن در داوری اش درباره امت ها و جامعه هایی که به علل تعصبات مذهبی یا ملی تفکر جمعی یگانه ای داشته اند، اینچنین داوری نموده است که طبقات و نسل های بعدی را به اعمال نسل های قبلی مورد مؤاخذه قرار می دهد و حاضران را به اعمال غایبان و گذشتگان مورد عتاب و ملامت قرار می دهد، و در موردی که مردمی تفکر جمعی و روحیه جمعی داشته باشند داوری حق جز این نمی تواند باشد. (المیزان، ج 4، ص 112)
برداشت قرآن از جامعه
برخی مدعی هستند که برداشت قرآن از جامعه برداشت دو قطبی است. از نظر قرآن جامعه در مرتبه اول و درجه اول تقسیم می شود به قطب مسلط و حاکم و بهره کش، و قطب محکوم و بهره ده و به اسارت گرفته شده. قطب حاکم همان است که قرآن از آنها به "مستکبرین" تعبیر می کند و قطب محکوم آنان هستند که قرآن آنان را "مستضعفین" می خواند.
سایر تقسیمات از قبیل تقسیم به مؤمن و کافر یا موحد و مشرک یا صالح و فاسد جنبه فرعی دارد یعنی استکبار و بهره کشی است که به کفر، شرک، نفاق، و امثال اینها منجر می شود و متقابلا استضعاف شدگی است که در جهت ایمان، هجرت، جهاد، صلاح، اصلاح و امثال اینها می کشاند.
بدون شک قرآن تکیه خاصی روی پایگاه اجتماعی افراد دارد، ولی آیا این به این معنی است که قرآن همه تقسیم ها و قطب بندی ها را با این ملاک توجیه می کند؟! از نظر ما این نوع برداشت از جامعه با برداشت اسلام از انسان و جهان و جامعه منطبق نیست و از یک مطالعه سطحی در مسائل قرآنی ناشی شده است. قرآن در درس های تاریخی خود، مؤمنانی را ارائه می دهد که از متن طبقه مستکبر برخاسته و علیه آن طبقه و ارزش های آن طبقه شوریده اند.
مؤمن آل فرعون که داستانش در سوره ای از قرآن به همین نام، یعنی نام "مؤمن"، آمده است از این نمونه است. زن فرعون که شریک زندگی فرعون بود و فرعون از تنعمی بهره مند نبود که او بهره مند نباشد همین طور. به داستان او نیز در قرآن اشاره شده است. (نساء/ 97، ابراهیم/ 21، سبأ/ 31 - 37 و غافر/ 47 - 50) قرآن از سحره فرعون در چند مورد به نحو شور انگیزی یاد کرده است و نشان می دهد که وجدان فطری حق جویی و حقیقت خواهی بشر چگونه در مواجهه با حق و حقیقت علیه دروغ و زورگویی و اشتباه کاری بر می شورد و به همه منافع خود پشت پا می زند و از تهدید فرعون -که همه تان را عن قریب به دار خواهیم زد در حالی که یک دست از یک طرف بدن و یک پا از طرف دیگر را بریده باشیم- نمی هراسند.