قرآن درباره بسیاری از مطالب بحث کرده و در این میان روی بعضی از مطالب زیاد تکیه کرده است و روی بعضی دیگر کمتر. از جمله مسائلی که در قرآن مورد بحث قرار گرفته خدای جهان و جهان است. یکی از مسائل مطرح شده در قرآن مسأله جهان است. باید بررسی کنیم که دید قرآن درباره جهان چگونه است؟ آیا خلقت و جهان را عبث و بازیچه می داند یا آن را بر حق می داند؟ آیا جریان عالم را بر اساس یک سلسله سنن و نوامیس (قوانین) می داند یا آن را بی قاعده و گزاف می شمارد آنطور که گویی هیچ چیز شرط هیچ چیز نیست. نگاه قرآن به جهان توحیدی است، جهان بینی توحیدی یعنی درک اینکه جهان از یک مشیت حکیمانه پدید آمده است و نظام هستی بر اساس خیر و جود و رحمت و رسانیدن موجودات به کمالات شایسته آنها استوار است.
جهان بینی توحیدی، یعنی جهان "یک قطبی" و "تک محوری" است. جهان بینی توحیدی یعنی جهان ماهیت "از اویی" «انا لله» و "به سوی اویی" «انا الیه راجعون» (بقره/ 156) دارد، موجودات جهان با نظامی هماهنگ به یک "سو" و به طرف یک مرکز، تکامل می یابند، آفرینش هیچ موجودی عبث و بیهوده و بدون هدف نیست، جهان با یک سلسله نظامات قطعی که "سنن الهیه" نامیده می شود اداره می شود، انسان در میان موجودات از شرافت و کرامت مخصوص برخوردار است و وظیفه و رسالتی خاص دارد، مسؤول تکمیل و تربیت خود و اصلاح جامعه خویش است، جهان مدرسه انسان است و خداوند به هر انسانی بر طبق نیت و کوشش صحیح و درستش پاداش می دهد. جهان بینی توحیدی با نیروی منطق و علم و استدلال حمایت می شود. در هر ذره از ذرات جهان دلایلی بر وجود خدای حکیم علیم هست و هر برگ درختی دفتری در معرفت پروردگار است. جهان بینی توحیدی به حیات و زندگی معنی و روح و هدف می دهد، زیرا انسان را در مسیری از کمال قرار می دهد که در هیچ حد معینی متوقف نمی شود و همیشه رو به پیش است. جهان بینی توحیدی کشش و جاذبه دارد، به انسان نشاط و دلگرمی می بخشد، هدفهایی متعالی و مقدس عرضه می دارد و افرادی فداکار می سازد.
جهان بینی توحیدی تنها جهان بینی است که در آن تعهد و مسؤولیت افراد در برابر یکدیگر مفهوم و معنی پیدا می کند، همچنانکه تنها جهان بینی است که آدمی را از سقوط در دره هولناک پوچی گرایی و هیچی ستایی نجات می دهد. بنابراین جهان از نظر قرآن ماهیت "از اویی" دارد. قرآن کریم در آیات متعددی عملیات اعجازآمیز از قبیل مرده زنده کردن و کور مادرزاد شفا دادن به برخی پیامبران نسبت می دهد، اما همراه آن نسبتها کلمه "باذنه" را اضافه می کند. این کلمه نمایشگر ماهیت "از اویی" این کارهاست که کسی نپندارد انبیاء از خود استقلالی دارند. پس مرز توحید نظری و شرک نظری "از اویی" است. اعتقاد به وجود موجودی که موجودیتش "از او" نباشد، شرک است. اعتقاد به تاثیر موجودی که موثریتش "از او" نباشد، باز هم شرک است، خواه اثر، اثر مافوق الطبیعی باشد مثل خلقت همه آسمانها و زمینها و یا یک اثر کوچک بی اهمیت باشد مثل زیر و رو شدن یک برگ. جهان واقعیت "از اویی" و "به سوی اویی" دارد. از طرفی در محل خود ثابت است که جهان یک واقعیت متحرک و سیال نیست، بلکه عین حرکت و سیلان است، از طرف دیگر در مباحث حرکت این نکته به ثبوت رسیده است که وحدت مبدا و وحدت منتهی و وحدت مسیر، به حرکتها نوعی وحدت و یگانگی می بخشد. پس نظر به اینکه کل جهان از یک مبدا و به سوی یک مقصد و در یک مسیر تکاملی روان است، خواه ناخواه جهان از نوعی وحدت و یگانگی برخوردار است. از نظر جهان بینی توحیدی اسلامی، جهان یک آفریده است و با عنایت مشیت الهی نگهداری می شود. اگر لحظه ای عنایت الهی از جهان گرفته بشود نیست و نابود می گردد. جهان به باطل و بازی و عبث آفریده نشده است، هدفهای حکیمانه در خلقت جهان و انسان در کار است، هیچ چیزی نا به جا و خالی از حکمت و فایده آفریده نشده است.
نظام موجود، نظام احسن و اکمل است. جهان به عدل و به حق برپاست. نظام عالم براساس اسباب و مسببات برقرار شده است و هر نتیجه ای را از مقدمه و سبب مخصوص خودش باید جستجو کرد. از هر نتیجه و سبب، تنها نتیجه و مسبب مخصوص خود آن را باید انتظار داشت. قضا و قدر الهی، وجود هر موجودی را تنها از مجرای علت خاص خودش به وجود می آورد. قضا و تقدیر الهی یک شیء، عین قضا و تقدیر سلسله علل اوست. اراده و مشیت الهی به صورت "سنت"، یعنی به صورت قانون و اصل کلی، در جهان جریان دارد. سنتهای الهی تغییر نمی کند و آنچه تغییر می کند بر اساس سنتهای الهی است. خوبی و بدی دنیا برای انسان بستگی دارد به نوع رفتار انسان در جهان و طرز برخورد و عمل. او نیکی و بدی کارها گذشته از آنکه در جهان دیگر به صورت پاداش یا کیفر به انسان باز می گردد، در همین جهان نیز خالی از عکس العمل نیست. تدریج و تکامل، قانون الهی و سنت الهی است. جهان گاهواره تکامل انسان است. قضا و قدر الهی بر همه جهان حاکم است و انسان به حکم قضا و قدر، آزاد و مختار و مسؤول و حاکم بر سرنوشت خویش است. انسان دارای شرافت و کرامت ذاتی و شایسته خلافت الهی است. دنیا و آخرت به یکدیگر پیوسته است. رابطه این دو نظیر رابطه مرحله کشت و مرحله برداشت محصول است که هر کس عاقبت کار آن می درود که کشته
است، نظیر رابطه دوره کودکی و دوره پیری است که دوره پیری ساخته دوره کودکی و جوانی است.
نظر قرآن در مورد شناخت
قرآن راجع به شناخت قائل به ممنوعیت شناخت نیست بلکه قائل به امکان شناخت است. به چه دلیل قرآن قائل به امکان شناخت است؟ واضح است: وقتی قرآن دعوت می کند به شناخت، دعوت به یک امر ناممکن نمی کند. وقتی که قرآن راجع به آدم، اول درجه شناختش را تا حد بی نهایت بالا می برد چه می خواهد بگوید؟ می خواهد بگوید: ای بشر! تو امکان شناخت بی نهایت داری: «و علم ادم الاسماء کلها؛ همه نام ها را به آدم تعلیم داد.» (بقره/ 31) امام صادق روی یک تخته پوستی نشسته بودند. دست زدند به آن و فرمودند: «و حتی این که زیر پای من است.» یعنی چنین شناخت بی نهایتی برای آدم حاصل شد. پس قرآن قائل به امکان شناخت است.
دعوت قرآن به شناخت
قرآن رسما بنی آدم را دعوت به شناخت می کند. این همه در قرآن امر به نظر هست، امر به تفکر و تدبر هست، و تعبیراتی از این قبیل. «قل انظروا ماذا فی السموات و الارض؛ به این مردم بگو نظر کنید، (نظر یعنی فکر کردن) فکر کنید، در این آسمانها و زمین چه چیزهایی هست، بشناسید.» (یونس/ 101) قرآن می گوید در این آسمانها و زمین نظر کنید، بروید هر چه هست بشناسید، ای انسان خودت را بشناس، جهانت را بشناس، خدایت را بشناس، زمانت را بشناس، جامعه و تاریخ خودت را بشناس. حتی آیه «یا ایها الذین آمنوا علیکم انفسکم؛ ای اهل ایمان بر شما باد خودتان.» (مائده/ 105) یعنی خودت را بشناس در آیه معروف "ذر" نکته عجیبی در باب شناخت خود و خودشناسی هست اگر چه به صورت رمز مانند بیان شده است. می گوید: «اشهدهم علی انفسهم؛ مردم را شاهد بر نفسهای خود گرفت.» (اعراف/ 172) قرآن می گوید خدا خود بشر را به خودش ارائه داد، خودش را شاهد بر خودش گرفت، یعنی گفت خودت را ببین! «اشهدهم علی انفسهم» تا بشر خودش را دید، خدا گفت: «الست بربکم؛ آیا من پروردگار شما نیستم؟» گفتند: بله اینقدر خودشناسی و خداشناسی با یکدیگر آمیخته است! می گوید بشر! خودت را ببین، تا خودش را می بیند می گوید آیا من پروردگار تو نیستم؟ تو خودت را ببینی مرا دیده ا ، خودت را بشناسی مرا شناخته ای. جمله «من عرف نفسه فقد عرف ربه؛ هر کس خودش را بشناسد خدا را شناخته است.» از جملات معروف جهان است. قرآن به یک تعبیر می گوید همان عرفان نفس کافی است، اگر عرفان نفس باشد عرفان رب هم هست. این قدر عرفان نفس با عرفان رب یکی است! مثل نگاه کردن به آینه است. در عین اینکه آینه غیر از صورتی است که در آن است اما اگر آینه را ببینی نمی توانی صورت درون آن را نبینی.