خداوند در مورد روزه می فرماید:«الله بکم الیسر و لا یرید بکم العسر؛ خداوند راحتى شما را می خواهد نه زحمت.» (بقره/ 185) در این آیه اشاره اى به این نکته شده بود که خدا بر شما آسان می گیرد و نمی خواهد به زحمت بیفتید، مسلما این اشاره در اینجا ناظر به مساله روزه و فوائد آن و حکم مسافر و بیمار است، ولى با توجه به کلى بودن از آن یک قاعده عمومى نسبت به تمام احکام اسلامى استفاده می شود و از مدارک قاعده معروف "لا حرج" است.این قاعده می گوید: اساس قوانین اسلام بر سختگیرى نیست، و اگر در جایى حکمى تولید مشقت شدید کند، موقتا برداشته می شود، چنان که فقها فرموده اند "هر گاه وضو گرفتن یا ایستادن به هنگام نماز و مانند اینها انسان را شدیدا به زحمت بیندازد، مبدل به تیمم و نماز نشسته می شود."
در آیه 78 سوره حج نیز می خوانیم: «هو اجتباکم و ما جعل علیکم فی الدین من حرج؛ او شما را برگزید و در دین خود تکلیف مشقت بارى براى شما قرار نداد.» حدیث معروف پیامبر (ص): «بعثت على الشریعة السمحة السهلة؛ من مبعوث به آئین سهل و آسانى شده ام.» نیز اشاره به همین مطلب است.
خداوند در جای دیگر به این موضوع اشاره می کند و می فرماید:« ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج و لکن یرید لیطهرکم و لیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون؛ خداوند نمی خواهد مشکلى براى شما ایجاد کند بلکه می خواهد شما را پاک سازد و نعمتش را بر شما تمام نماید شاید شکر او را به جا آورید.» (مائده/ 6) براى اینکه روشن شود هیچگونه سختگیرى در دستورات گذشته در کار نبوده بلکه همه آنها به خاطر مصالح قابل توجهى تشریع شده است، می فرماید: "خداوند نمی خواهد شما را به زحمت بیفکند، بلکه می خواهد شما را پاکیزه سازد و نعمت خود را بر شما تمام کند تا سپاس نعمتهاى او را بگوئید." در حقیقت جمله هاى فوق بار دیگر این واقعیت را تاکید میک ند که تمام دستورهاى الهى و برنامه هاى اسلامى به خاطر مردم و براى حفظ منافع آنها قرار داده شده و به هیچوجه هدف دیگرى در کار نبوده است، خداوند می خواهد با این دستورها هم طهارت معنوى و هم جسمانى براى مردم فراهم شود.
ضمنا باید توجه داشت که جمله «ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج؛ خداوند نمی خواهد تکلیف طاقت فرسایى بر دوش شما بگذارد.» گرچه در ذیل احکام مربوط به غسل و وضو و تیمم ذکر شده، اما یک قانون کلى را بیان می کند، که احکام الهى در هیچ مورد به صورت تکلیف شاق و طاقت فرسا نیست بنابراین اگر مشاهده کنیم که پاره اى از تکالیف در مورد بعضى از اشخاص صورت مشقت بارى به خود بگیرد و غیر قابل تحمل می شود آن حکم در مورد آنها (به دلیل همین آیه) استثناء می خورد و ساقط می شود، مثلا اگر روزه براى افرادى همچون پیرمردان و پیرزنان ناتوان و امثال آنها مشقت بار گردد، به دلیل همین آیه روزه بر آنها واجب نیست.
البته نباید فراموش کرد که پاره اى از دستورات که ذاتا مشکل است، و باید به خاطر مصالح مهمى که در کار است آن مشکلات را تحمل کرد همانند حکم جهاد با دشمنان حق. این قانون کلى در فقه اسلامى تحت عنوان قاعده "لا حرج" به عنوان یک اصل اساسى در ابواب مختلف مورد استناد فقها می باشد و احکام زیادى را از آن استنباط کرده اند. خداى سبحان در کتاب مجیدش فرموده: این کتاب تاویلى دارد که معارف و احکام و قوانین و سایر محتویات آن دائر مدار آن تاویل است، و این تاویلى که تمامى آن بیانات متوجه آن است امرى است که فهم مردم معمولى چه تیزهوش و چه کودن از درک آن عاجز است، و کسى نمیتواند آن را دریابد، به جز نفوس پاکى که خداى عز و جل پلیدى را از آنها دور کرده است، و تنها اینگونه نفوس می توانند به تاویل قرآن دست یابند، و این نقطه نهایى آن هدفى است که خداى عز و جل براى انسان در نظر گرفته، خدایى که دعاى بشر را مستجاب نموده، اگر بخواهند در ناحیه علم، به علم کتابش هدایتشان کند دعایشان را میپذیرد، کتابى که بیانگر هر حقیقتى است، و کلید این استجابت همان تطهیر الهى است، هم چنان که خودش فرمود:«ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج، و لکن یرید لیطهرکم» و در این فرمایش خود اعلام کرد که نقطه نهایى هدف از خلقت انسانها همان تشریع دین، و به دنبالش تطهیر الهى است. و این کمال انسانى مانند سایر کمالات که خدا و عقل به سوى آن دعوت می کنند چیزى نیست که تمامى افراد به آن برسند، و جز افرادى مخصوص به آن دست نمی یابند هر چند که از همه بشر دعوت شده تا به سوى آن حرکت کنند، پس تربیت یافتن به تربیت دینى تنها در افرادى مخصوص به نتیجه می رسد، و آنان را به درجه کامل از طهارت نفس می رساند، و مابقى را به بعضى از آن درجات می رساند که البته بر حسب اختلاف مردم در استعداد، آن درجات نیز مختلف است.
مساله طهارت نفس عینا مانند داشتن تقوا در مرحله عمل است، که خداى تعالى تمامى افراد بشر را به آن دعوت کرده، و فرموده: «اتقوا الله حق تقاته؛ از خدا آن گونه كه حق پرواكردن از اوست پروا كنيد.» (آل عمران/ 102) و لیکن حق تقوا که همان کمال آن و نهایت درجه آن است، جز در افرادى معدود حاصل نمی شود، و آنچه در مابقى مردم حاصل می شود درجات پائینتر از آن حد است، (الامثل فالامثل)، همه اینها به خاطر اختلافى است که مردم در فهم و طبیعت خود دارند، و این مختص مساله طهارت نفس و تقوا نیست، بلکه تمامى کمالهاى اجتماعى از حیث تربیت، و دعوت همین طور است، آن کسى که بنیانگذار یک اجتماع است تمامى افراد را به بالاترین درجه هر کمالى دعوت می کند، و می خواهد که مثلا در علم، در صنعت، در ثروت، در آسایش، و سایر کمالات مادى و معنوى به نهایت درجه آن برسند؟ ولى آیا می رسند؟ نه بلکه تنها بعضى از افراد جامعه به آن می رسند، و مابقى بر حسب استعدادهاى مختلف به درجات پائین تر آن دست می یابند، و در حقیقت امثال این غایات، کمالاتى است که جامعه به سوى آن دعوت می شود، نه تک تک افراد، به طورى که هیچ فردى از آن تخلف نداشته باشد.
«ما یرید الله لیجعل علیکم من حرج و لکن یرید لیطهرکم» داخل شدن حرف "من" بر مفعول فعل "ما یرید؛ نمی خواهد" صرفا براى تاکید نفى است، و به کلام این معنا را می دهد که: "خداى تعالى نمی خواهد هیچگونه حرج و دشوارى را بر شما تحمیل کند"، در نتیجه می فهماند که در بین احکام دینى اصلا و به هیچ وجه حکمى حرجى و تحمیلى وجود ندارد، و به همین جهت "خواستن حرج" را نفى کرده، نه "خود حرج" را. البته باید دانست که حرج دو جور است، یکى حرجى است که در ملاک حکم و مصلحت مطلوب از آن حکم پیدا می شود، که در این صورت حکم ذاتا حرجى صادر می شود، و صاحب حکم حرج را هم می خواهد، چون حکم تابع ملاک و معیار خودش است، وقتى ملاک حرجى شد قهرا حکم هم حرجى می شود، مثل اینکه فرضا یک مربى به شخصى که تحت تربیت او است و می خواهد ملکه زهد و ترک لذت را در دل او پدید آورد، به او دستور دهد که از هیچ غذاى لذت آورى استفاده نکند، که چنین حکمى در اصل حرجى است، زیرا ملاک آن حرجى است، جور دیگر از حرج، حرجى است که در ملاک حکم نیست، و قهرا خود حکم هم در اصل حرجى نبوده، ولى حرجى بودن از خارج و به علل اتفاقى بر آن عارض شده، در نتیجه بعضى از افراد حکم مذکور و یا به عبارتى براى بعضى از افراد حرجى شده است که در چنین فرضى حکم در خصوص آن افراد ساقط می شود، و در غیر آن افراد به اعتبار خود باقى است، مثل وجوب قیام در نماز براى کسى که کمر درد و یا پا درد گرفته، و ایستادن برایش دشوار و حرجى و مضر شده، که حکم قیام در خصوص وى ساقط می شود، و در مورد دیگران به اعتبار خود باقى است.
و اینکه خداى تعالى با آوردن کلمه "لیکن" از مطلب قبل که فرمود: "خدا نمی خواهد بر شما حرج تحمیل کند" اعراض کرد، خود دلیل بر این است که مراد از آیه شریفه این است که حرج را از ملاک حکم نفى کند و بفرماید: احکامى که خداى تعالى بر شما تکلیف کرده حرجى نیست و به منظور دشوار کردن زندگى شما تشریع نشده، (بلکه به این منظور تشریع شده که شما را پاک کند)، وجه این دلالت این است که از ظاهر گفتار آیه بر می آید که مراد از احکام جعل شده، تطهیر شما و اتمام نعمت بر شما است، نعمتى که همان ملاک احکام است، نه اینکه مراد دشوار کردن زندگى بر شما باشد، و به همین جهت هرجا که دیدیم وضو و غسل بر شما حرجى و دشوار است مثلا آب نیست و پیدا کردن آب برایتان سخت است، و یا آب هست ولى استعمال آن دشوار است، ما در آنجا تکلیف وضو و غسل را بر داشته به جاى آن تیمم را که در وسع شما است بر شما واجب می سازیم، و اما حکم طهارت که غرض اصلى ما است را به کلى از بین نمی بریم، این خود دلیل بر این است که ما طهارت شما و کامل کردن نعمت خود بر شما را می خوانیم، تا شاید شما شکر بگزارید.
«و لکن یرید لیطهرکم و لیتم نعمته علیکم لعلکم تشکرون» لازمه مطلبى که در معناى حرج نخواستن آمد این است که مراد از جمله: "یرید لیطهرکم" این باشد که بفرماید غرض ما از تشریع وضو و غسل و تیمم تنها حاصل شدن طهارت در شما است، چون این سه دستور سه وسیله و سبب براى طهارت است، و این طهارت هر چه باشد غیر از پاکیزگى ظاهرى و بر طرف شدن خبث و کثافات از بدن است، بلکه طهارتى است معنوى، که به وسیله یکى از این سه دستور حاصل می شود، و آنچه که در نماز شرط شده علاوه بر پاکى ظاهر بدن، همین طهارت معنوى است. ممکن است از همین معنا استفاده کنیم که وقتى غرض، طهارت معنوى است، پس کسى که وضوى قبلیش نشکسته و هنوز آن را دارد براى خواندن نماز بعدى دیگر حاجت به طهارت جدید ندارد، و این استفاده ما با اطلاق آیه منافات ندارد، زیرا تشریع منحصر در تکلیف وجوبى نیست، بلکه تکلیف استحبابى نیز تشریع می خواهد. در نتیجه می گوئیم به حکم اطلاق آیه وضو گرفتن براى هر نمازى خوب و مستحب است، هر چند که وضوى نماز قبلى باقى باشد، ولى واجب نیست، بلکه تنها در جایى واجب است که وضوى قبلى شکسته شده باشد.
و اما اینکه فرمود: «و لیتم نعمته علیکم ...»، در سابق یعنى در ذیل آیه: «الیوم أکملت لکم دینکم..» (مائده/ 3)، کلمه "نعمت" را معنا کردیم و نیز گفتیم که اتمام نعمت به چه معنا است، و در ذیل آیه "و سیجزی الله الشاکرین" (آل عمران/144) مراد از نعمت در آیه مورد بحث نعمت دین است، البته نه از حیث اجزاى آن، یعنى تک تک معارف و احکامش، بلکه از حیث اینکه دین عبارت است از تسلیم خدا شدن در همه شؤون و این همان ولایت خدا بر بندگان و حکمرانیش در ایشان است، و این ولایت وقتى تمام می شود و به حد کمال می رسد که همه احکام دینى که قسمتى از آن طهارتهاى سه گانه است را تشریع بفرماید. از اینجا به روشنى به دست می آید که بین دو غایت و نتیجه اى که براى تشریع طهارتهاى سه گانه ذکر شده یعنى جمله: "لیطهرکم" و جمله "لیتم نعمته" فرق هست، و آن این است که جمله اول غایت تشریع طهارتهاى سه گانه به تنهایى را بیان می کند، چون پاک شدن نتیجه این سه دستور است، ولى جمله دوم نتیجه تشریع همه احکام را بیان می کند، که سه دستور مزبور تنها سهم خود را از آن دارند، یعنى از میان همه احکام سه حکم و از میان همه نعمتهاى دینى سه نعمتند، پس در حقیقت دو نتیجه نام برده یکى خصوصى است و دیگرى عمومى.
و بنابراین معناى آیه چنین می شود: خداى تعالى نمی خواهد بدون جهت بار شما را سنگین کند، بلکه می خواهد با جعل طهارتهاى سه گانه دو کار کرده باشد، اول اینکه براى شما پاکیزگى را که خاصیت خصوص این سه دستور است حاصل کرده باشد، دوم اینکه نعمت عمومیش را که همان نعمت دین است با تشریع این سه حکم تتمیم کرده باشد، شاید شما خداى را بر نعمتش شکر کنید و خداى تعالى شما را خالص براى خود بسازد. «و اذکروا نعمة الله علیکم و میثاقه الذی واثقکم به إذ قلتم سمعنا و أطعنا» این میثاق همان میثاقى است که از آنان گرفته شده بر اینکه اسلام را بپذیرند، یعنى تسلیم خداى تعالى باشند، شاهد این مدعا این است که در جمله: «إذ قلتم سمعنا و أطعنا...» یادآوریشان می کند که در چه زمانى چنین میثاقى دادند آن زمانى بود که گفتند: "سمعا و طاعة" گوش به فرمان و آماده اطاعتیم، چون این سخن بدان جهت که هیچ قیدى ندارد سمع مطلق و طاعت مطلق را می رساند، و سمع و طاعت مطلق عبارت اخراى کلمه اسلام است، پس منظور از نعمت در جمله: "و اذکروا نعمة الله علیکم" مواهب جمیله اى است که خداى تعالى در سایه اسلام به آنان داده، و این بهترى حال روز بعد از اسلامشان نسبت به حال و وضع قبل از اسلامشان است، در دوران جاهلیت امنیت و سلامتى و ثروت و صفاى دل نسبت به یکدیگر و پاکى اعمال نداشتند، و در سایه اسلام صاحب همه اینها شدند، هم چنان که نسبت به صفاى دل فرموده: "و اذکروا نعمت الله علیکم إذ کنتم أعداء فألف بین قلوبکم فأصبحتم بنعمته إخوانا و کنتم علی شفا حفرة من النار فأنقذکم منها؛ به یاد آرید نعمتى را که خداى تعالى بر شما ارزانى داشت، که مردمى بودید دشمن جان یکدیگر، و خدا بین دلهایتان الفت برقرار کرد، و در سایه نعمت او برادران یکدیگر شدید، و بر لبه پرتگاه آتش قرار داشتید، شما را از آن پرتگاه نجات داد.» (آل عمران/ 103)
ممکن هم هست که بگوئیم منظور از نعمت، حقیقت اسلام است، چون اسلام منشا همه نعمتها و برکات است، هر نعمتى را که ریشه یابى کنیم بالاخره به اسلام منتهى می شویم که بیانش گذشت، و این هم بر خواننده پوشیده نماند که مراد از نعمت بودن اسلام حقیقى و یا ولایت این است که خواسته اند انگشت روى مصداق بگذارند، نه اینکه خواسته باشند مفهوم لفظ نعمت را مشخص کنند، چون مفهوم کلمه نعمت و هر کلمه دیگر عهده دار مشخص کردنش علم لغت است، نه قرآن کریم و ما نیز درباره مفهوم این لفظ بحثى تفسیرى نداریم، بحثى اگر هست در این است که از این مفهوم کلى منظور خداى تعالى در این آیه کدام مصداق است؟ خداى تعالى سپس خودش را به یاد آنان می آورد که عالم به همه زوایاى دلها است، و نتیجه می گیرد پس باید از خدایتان بترسید، که او بدانچه سینه ها در خود نهان داشته آگاه است. همچنین خداوند در آیه 78 سوره حج اسلام را به عنوان آئینى که خالى از هر گونه سختگیرى است توصیف کرده است «و ما جعل علیکم فی الدین من حرج؛ در دين بر شما سختى قرار نداده است.»
البته ذکر یک نکته ضروری است که موضوع سختی ها و شدائد دنیا برای انسان و به خصوص برای فرد مومن با نفی حرج و دشواری در دین که جزء مطالب مسلم و قطعی است منافات ندارد. زیرا مقصود از نفی حرج این نیست که در دین تمرین و تکلیف وجود ندارد؛ بلکه مقصود این است که در دین دستورهایی که مانع پیشرفت انسان باشد و مزاحم فعالیت صحیح باشد وجود ندارد. قوانین دینی طوری وضع شده است که نه دست و پا گیر است و نه تنبل پرور.
احکام عبادی سختگیری باورها در قرآن احکام فقهی انسان خدا ناتوانی