اعجاز بیانی بیشتر به جنبه های لفظی و عبارات به کار رفته و ظرافت ها و نکته های بلاغی نظر دارد، گرچه در این نکته ها و ظرافت ها در معنا و محتوا نقش اصلی را ایفا می کند، اعجاز بیانی قرآن را می توان در موارد زیر خلاصه نمود:
الف- گزینش کلمات
انتخاب کلمات و واژه های به کار رفته در جملات و عبارت های قرآنی کاملا حساب شده است. به گونه ای که اگر کلمه ای را از جای خود برداشته، خواسته باشیم کلمه دیگری را جایگزین آن کنیم که تمامی ویژگیهای موضع کلمه اصل را ایفا کند، یافت نخواهد شد، زیرا گزینش واژه های قرآنی به گونه ای انجام شده که اولا، تناسب آوای حروف کلمات هم ردیف آن رعایت گردیده، آخرین حرف از هر کلمه پیشین با اولین حرف از کلمه پسین هم آوا و هم آهنگ شده است، تا بدین سبب تلاوت قرآن روان و آسان صورت گیرد. ثانیا، تناسب معنوی کلمات با یک دیگر رعایت شده تا از لحاظ مفهومی نیز بافت منسجمی به وجود آید. به علاوه، مساله فصاحت کلمات طبق شرایطی که در علم «معانی بیان» قید کرده اند کاملا لحاظ شده است که این رعایت های سه گانه با ملاحظه و دقت در ویژگی های هر کلمه انجام گرفته است. در مجموع هر یک از واژه ها در جایگاه مخصوص خود به گونه ای قرار گرفته است که قابل تغییر و تبدیل نخواهد بود.
ابن عطیه در این باره گوید: «و کتاب الله سبحانه لو نزعت منه لفظة ثم ادیر بها لسان العرب علی لفظة فی ان یوجد احسن منها لم توجد؛ هر گاه واژه ای از قرآن را از جای خود برداشته و تمامی زبان عرب را گردیده تا واژه ای مناسب تر پیدا شود، یافت نمی شود.»
ابوسلیمان بستی گوید: «اعلم ان عمود هذه البلاغة التی تجمع له هذه الصفات، هو وضع کل نوع من الالفاظ التی تشتمل علیها فصول الکلام، موضعه الاخص الاشکل به، الذی اذا ابدل مکانه غیره جاء منه اما تبدل المعنی الذی یکون منه فساد الکلام، و اما ذهاب الرونق الذی یکون معه سقوط البلاغة؛ بدان که پایه اصلی بلاغت قرآن که صفات یاد شده را در خود گرد آورده، بر این اساس است که هر نوع لفظی را (که ویژگی های یاد شده در آن فراهم است) درست به جای خود به کار برده که مخصوص به آن و متناسب با آن بوده است به گونه ای که اگر به جای آن، کلمه دیگری را به کار برند، یا معنا به کلی تغییر می کند و موجب تباهی مقصود می گردد، یا آن که رونق و جلوه خود را از دست می دهد و از درجه بلاغت مطلوب ساقط می گردد.»
شیخ عبدالقاهر جرجانی گوید: «فلم یجدوا فی الجمیع کلمة ینبو بها مکانها، و لفظة ینکر شانها او یری ان غیرها اصلح هناک او اشبه او احری او اخلق، بل وجدوا اتساقا بهر العقول و اعجز الجمهور؛ ادباء و بلغاء از دقت در چینش و گزینش کلمات قرآنی، کاملا فریفته و مجذوب گردیدند، زیرا هرگز کلمه ای را نیافتند که متناسب جای خود نباشد، یا واژه ای را که در جایی بیگانه قرار گرفته باشد، یا کلمه دیگری شایسته تر یا مناسب تر یا سزاوارتر باشد. بلکه آن را با چنان انسجام و دقت نظمی یافتند که مایه حیرت صاحب خردان و عجز همگان گردیده است.»
این گونه تصریحات از بزرگان ادب و بلاغت، که گزینش و چینش کلمات قرآن را در حد اعجاز ستوده اند، فراوان است. البته این دقت در انتخاب و گزینش کلمات، به دو شرط اصلی بستگی دارد که وجود آن ها در افراد عادی (عادتا) غیر ممکن است: اول، احاطه کامل بر ویژگی های لغت به طور گسترده و فراگیر، که ویژگی هر کلمه به خصوصی را در سر تا سر لغت بداند و بتواند به درستی در جای مناسب خود به کار برد. شرط دوم، حضور ذهنی بالفعل، تا در موقع کاربرد واژه ها، آن کلمات مد نظر او باشند و در گزینش الفاظ دچار حیرت و سردرگمی نگردد، حصول این دو شرط در افراد معمولی غیر ممکن به نظر می رسد.
ابوسلیمان بستی در این زمینه به خوبی سخن گفته و مساله گزینش الفاظ را در رساله خود به طور گسترده مطرح ساخته است. گوید: «دانش بشر، امکان احاطه به تمامی ویژگی های لغت را ندارد، علاوه که حضور ذهنی چیزی نیست که همیشه رفیق با وفای انسان باشد.» در این باره مثال های چندی می آورد از جمله از «نضر بن شمیل» یکی از ادبای بزرگ عرب نقل می کند که در مجلس مامون خلیفه عباسی حضور یافت، مامون به او گفت: «اجلس، بنشین» نضر گفت: ای امیر مؤمنان! من نیامده ام تا جلوس نمایم «ما انا بمضطجع فاجلس». مامون پرسید چگونه است؟ گفت:به کسی که ایستاده است می گویند «اقعد» و به کسی که لمیده است می گویند «اجلس». زیرا «قعود» در مقابل «قیام» است و «جلوس» در مقابل «اضطجاع». مامون از این اشتباه و نا آگاهی خود خجل شد و دستور جایزه داد.
معروف ترین شاهد مثال در این زمینه آیه قصاص است: «و لکم فی القصاص حیاة یا اولی الالباب لعلکم تتقون؛ در اجرای قانون قصاص، تضمین حیات شده است، ای صاحب خردان، باشد که در رفتار خود پروا را پیشه خود کنید.» (بقره/ 179) عرب را عادت بر این بود که برای سهولت در حفظ قوانین مدنی و اجتماعی و کیفری خود، آنها را در قالب جمله های کوتاه و ظریف و ادبی در می آوردند، زیرا در آن زمان کتابت و تدوین در میان آنان رایج نبود، آن چه داشتند در سینه ها نگاه می داشتند. از این رو برای تدوین قوانین و بهتر محفوظ ماندن، از شیوه های ادبی کمک می گرفتند و ادبا و فصحای عرب در کنار قانون دانان و حکمایشان گرد می آمدند. برای تنظیم قانون قصاص از فصحای برجسته خود کمک گرفته تا کوتاه ترین و شیواترین جمله را بسازند و پس از کنکاش و نشست و بر خواست ها بر تنظیم عبارت «القتل انفی للقتل» اتفاق نظر دادند. یعنی کشتن قاتل بهترین بازدارنده است از ارتکاب جنایت قتل. ولی در این انتخاب از چند نکته غفلت ورزیدند.
اول، آن که هیچ چیزی خود را نفی نمی کند و از لحاظ ادبی اشتباه بزرگی مرتکب شدند که قتل را نافی قتل شمردند، زیرا قتل نافی را در عبارت یاد شده مطلق آورده اند، در صورتی که قتل اگر به عنوان قصاص انجام شود نافی قتل خواهد بود. عرب از این نکته غفلت ورزید با آن که خود واضع واژه «قصاص» که به همین معنا است بود. ولی قرآن از این نکته دقیق غفلت نورزید و درست واژه مناسب را در جای خود به کار برد. دوم، آن که در مقابله قصاص با حیات در آیه، فن «طباق» به کار رفته، که جمع بین ضدین و ائتلاف میان متنافرین است، زیرا قصاص (که نوعی قتل به شمار می رود) ضد حیات است، که در آیه موجب و خواهان حیات به شمار آمده است! سوم، در عبارت یاد شده، «افعل التفضیل» به کار رفته، که از نظر ادبی دچار مشکل حذف «مفضل علیه» گردیده و موجب ابهام شده است، زیرا معلوم نیست که قتل از چه چیزی باز دارنده تر می باشد. در صورتی که در آیه این مشکل وجود ندارد، صرفا ضمانت حیات را در قصاص به عهده گرفته است. چهارم، از نظر ادبی، آیه قرآن جنبه ایجابی دارد و عبارت یاد شده جنبه نفی، حال آن که در سخن سنجی عبارت اثباتی برتر از عبارت سلبی است، به ویژه در تدوین مواد قانونی و احکام. پنجم، آن که در به کار بردن لفظ «قصاص» جنبه عدالت قانونی تداعی می شود که این قانون از منشا عدالت برخاسته است، در صورتی که به کار بردن لفظ قتل در عبارت یاد شده آن هم ابتدا و بی سابقه، فاقد این خاصیت است. علاوه که لفظ قتل ابتدا حالت تنفر و انزجار دارد، بر خلاف به کار بردن لفظ قصاص که حالت عدالت خواهی و انبساط خاطر و تشفی را ایجاب می کند.
جلال الدین سیوطی تا بیست وجه در ترجیح آیه بر عبارت یاد شده بر شمرده، و زمخشری عبارت یاد شده را به شدت نکوهش کرده و از غفلت عرب در ساختن یک چنین جمله پر اشکال تعجب کرده است، همان گونه که خود عرب در موقع نزول آیه قصاص و پی بردن به اشتباهات خود در ساختن جمله ای در همین معنا و این که قرآن هرگز غفلت نورزیده، در شگفت شدند و خاضعانه اعتراف نمودند که «ما هذا کلام البشر و انما هو کلام الله عزوجل؛ هرگز به سخن بشر نمی ماند و جز سخن خدا نخواهد بود.» چنان که پیش از این گذشت. نمونه هایی از این قبیل بسیارند که به برخی از آن ها در «التمهید» اشاره شده است.
ب- سبک و شیوه بیان
اسلوب و شیوه بیان قرآنی (در عین حال که موجب جذب و کشش عرب گردید) با هیچ یک از اسلوب و شیوه های متداول عرب شباهت و قرابتی ندارد. قرآن سبکی نو و روشی تازه در بیان ارائه داد که برای عرب بی سابقه بود و بعدا هم نتوانستند در چنین سبکی سخنی بسرایند. این از شگفتی های سخنوری است که سخنور سبکی بیافریند که مورد پذیرش و پسند شنوندگان قرار گیرد، با آن که از شیوه های سخن متعارف آنان بیرون است. شگفت آورتر آن که از تمامی محاسن شیوه های کلامی متعارف بهره گرفته باشد، بی آن که از معایب آن ها چیزی در آن یافت شود. در گذشته اشارت رفت که شیوه های سه گانه متعارف (شعر و نثر و سجع) هر یک محاسنی دارند و معایبی. سبک قرآنی، جاذبیت و ظرافت شعر، آزادی مطلق نثر، حسن و لطافت سجع را دارا است، بی آن که در تنگنای قافیه و وزن دچار گردد، یا پراکنده گویی کند یا تکلف و تحمل دشواری به خود راه دهد. همین امر مایه حیرت سخن دانان عرب گردید و خود را در مقابل سخنی یافتند که شگفت آفرین است و در عین غرابت و تازگی، جاذبیت و ظرافت خاصی دارد که در هیچ یک از انواع کلام متعارف آنان یافت نمی شود.
امام کاشف الغطاء فقیه و دانشمند ادیب معروف در این باره می گوید: «تلک صورة نظمه العجیب و اسلوبه الغریب، المخالف لاسالیب کلام العرب و مناهج نظمها و نثرها، و لم یوجد قبله و لا بعده نظیر، و لا استطاع احد مماثلة شی ء منه، بل حارت فیه عقولهم، و تدلهت دونه احلامهم، و لم یهتدوا الی مثله فی جنس کلامهم من نثر او نظم او سجع او رجز و او شعر...هکذا اعترف له افذاذ العرب و فصحاؤهم الاولون؛ چنان است صورت نظم عجیب و اسلوب غریب (شیوه و سبک تازه) قرآن، که بر خلاف سبک و شیوه های کلام عرب و روش نظم و نثر آنان بود. نه پیش از آن و نه پس از آن نظیری ندارد و کسی را یارای هم آوردی با آن نباشد. بلکه در حیرت شدند و اندیشه شان فرو افتاد و ندانستند چگونه با او مقابله کنند، چه در نثر و چه در نظم و چه در سجع یا رجز و شعر که سخن متداول آنان بود... این چنین زبدگان عرب و فصحای اولین آنان در مقابل قرآن به زانو در آمدند.» بزرگ مرد عرب و یگانه فرزانه آن عصر به ناچار اعتراف نمود: «یا عجبا لما یقول ابن ابی کبشة، فو الله ما هو بشعر و لا بسحر و لا بهذی جنون. و ان قوله لمن کلام الله؛ آن چه محمد (ص) می گوید مایه شگفتی است، به خدا سوگند سخن او نه شعر است و نه سحر و نه به بیهوده گویی بی خردان می ماند. همانا سخن او کلام خدا است.»
سخنان شگفت انگیز دیگر فرهیختگان عرب آن روز را پیش از این آوردیم. بیان رسا و دلپذیر قرآن گرچه شعر نیست ولی ویژگی شعر را دارد، حتی بر شیواترین آهنگ های وزین عرب تنظیم گردیده، بی آن که در تنگناهای شعری قرار گیرد. چنان که در بخش «نظم آهنگ» قرآن خواهیم آورد. متانت نثر و استواری کلام آزاد را نیز دارد می باشد، که در چینش و گزینش کلمات و واژه ها راه او فراخ و هرگز با دشواری برخورد ندارد. هم چنین از زیبایی های سجع و کلام موزون (بی تکلف) به خوبی بهره مند می باشد. بدین سبب جامع محاسن انواع کلام و فاقد تمامی معایب آنها گردیده است.
ج: نظم آهنگ قرآن
هرگاه کسی برای چند بار به یک شعر گوش می سپارد، لحن و آهنگ آن برای او تکراری و ملال آور می شود، اما به هنگام نیوشیدن آوای گونه گون و هر دم تجدید شونده قرآن که اسباب و اوتاد و فواصل آن پی در پی جای خود را عوض می کنند و هر کدام گوشه ای از قلب را به نوازش وا می دارند، نه تنها خسته و آزرده نمی شود، بلکه عطش او برای شنیدن، همواره فزونی می گیرد. عرب، پیش از نزول قرآن، گاهی در شعر خود از این تنوع صوت بهره می برد، اما اغلب به دلیل اسراف و تکرار، تنوع آنان به ملال می انجامید. در نثر چه مرسل و چه مسجع نیز، چنین سلاست و روانی و حلاوتی که در قرآن مشهود است، سابقه نداشت و در بهترین نثرهای عرب عیب هایی یافت می شد که از سلاست و روانی ترکیب آن می کاست و امکان نداشت مثل قرآن قابل ترتیل باشد. اگر هم برای ترتیل آن پافشاری می شد، بوی تکلف از آن به مشام می رسید و از شأن کلام نیز می کاست. بر این اساس، هیچ جای شگفتی نیست که عرب، در گمان خود کمترین لقبی که به قرآن داده بود این بود که این سخن شعر است و اگر شعر نباشد سحر است و افسون! و این گفتار خود حیرت زدگی عرب در قبال سخن شکوهمند و بدیع قرآن را نشان می دهد، سخنی که از جلال و شکوه نثر چیزی فراتر دارد و از جمال و حلاوت شعر مایه ای افزون تر.
استاد دراز گفته است: «وقتی آدمی می بیند که از این مخرج های سخت جوش، چنین گوهرهای تابناکی با این ترتیب حروف و چنان آذین بندی بیرون آمده، التذاذی بی حساب می برد و وجدی بی انتها به او دست می دهد. در این حروف گویی یکی می نوازد، دیگری طنین انداز، سومین نجواگر است و چهارمین بانگ بر آورنده، پنجمین نفس را می لغزاند و ششمین راه نفس را می بندد و شما زیبایی آهنگ را در دسترس خود می یابید، مجموعه ای گوناگون و همساز، نه تکرار مکرر و نه یاوه دار، نه سستی و نه غلظت، نه تنافری در حروف و آواها. بدینسان کلام قرآن نه به دشخواری سخن بدویان و نه به نرمی کلام شهریان است، بلکه آمیزه ای است از هر دو، صلابت اولی را دارد و لطافت دومی را، گویی شیره جان دو زبان است و نتیجه آمیختگی دو گویش. آری قرآن چنین جامه تازه و زیبایی به تن دارد و این پیوسته نیز در حکم صدفی است که در جان خود گوهرهای گرانبها نهفته است و مرواریدهای ارزشمند را در آغوش می گیرد. پس اگر زیبایی پوسته تو را از گنجینه پنهان درونش باز ندارد و تازگی و شادابی، پرده راز نهفته در ماورای خود را بر تو حایل نشود و تو پوسته را از مغز کنار بزنی و صدف را از مروارید جدا بنهی و از نظم و آرایش الفاظ به شکوه معانی برسی، مایه ای شگفت تر و شکوهمندتر بر تو متجلی می شود و معنایی بدیع تر می یابی. آن جا، روح و کنه قرآن است، شعله ای است که موسی را به درخت آتش در بقعه مبارکه در کرانه وادی ایمن کشانید و آن جاست که نسیم روح قدسی می فرماید: «انی انا الله رب العالمین؛ همانا من هستم پروردگار عالمیان.» (قصص/ 30)
سید قطب درباره نظم آهنگ قرآن می گوید: «چنین نوایی در نتیجه نظام مندی ویژه و هماهنگی حروف در یک کلمه و نیز همسازی الفاظ در یک فاصله پدید آمده و از این جهت قرآن، هم ویژگی نثر و هم خصوصیات شعر را توأما دارد، با این برتری که معانی و بیان در قرآن، آن را از قید و بندهای قافیه و افاعیل بی نیاز ساخته و آزادی کامل بیان را میسر ساخته است. در همین حال از خصوصیات شعر، موسیقی درونی آن را گرفته و فاصله هایی که نوعی وزن را پدید می آورند. این خصوصیات، قرآن را از افاعیل و قوافی بی نیاز ساخته و در عین حال شؤون نظم و نثر، هر دو را داراست. در هنگام تلاوت قرآن، آهنگ درونی آن کاملا حس می شود. این آهنگ در سوره های کوتاه، با فاصله های نزدیکش و به طور کلی در تصویرها و ترسیم ها بیش تر نمایان است و در سوره های بلند کمتر اما همواره نظام آهنگ آن ملحوظ است.
برای مثال در سوره نجم می خوانیم: «و النجم اذا هوی* ما ضل صاحبکم و ما غوی* و ما ینطق عن الهوی* ان هو الا وحی یوحی* علمه شدید القوی* ذو مرة فاستوی* و هو بالافق الاعلی* ثم دنا فتدلی فکان قاب قوسین او ادنی* فاوحی الی عبده ما اوحی* ما کذب الفؤاد ما رای* افتمارونه علی ما یری* و لقد رآه نزلة اخری* عند سدرة المنتهی* عندها جنة الماوی* اذ یغشی السدرة ما یغشی* ما زاغ البصر و ما طغی* لقد رای من آیات ربه الکبری* افرایتم اللات و العزی* و مناة الثالثة الاخری* الکم الذکر و له الانثی* تلک اذن قسمة ضیزی؛ سوگند به اختر چون فرود مى آيد*
این فاصله ها تقریبا وزنی مساوی دارند (اما نه بر اساس نظام عروض عرب) و قافیه نیز در آن رعایت شده است و این هر دو به علاوه ویژگی دیگری است که مانند وزن و قافیه ظاهر نیست و از همسازی حروف واژگان و هماهنگی کلمات در درون جمله ها یک ریتم موسیقیایی پدید آورده است. ویژگی اخیر به دلیل حس داخلی و ادراک موسیقیایی باعث می شود که میان یک ریتم و ریتم دیگری (هر چند که فاصله ها و وزن یکی باشد) تفاوت باشد.
نظم آهنگ در این جا به پیروزی از نظام موسیقیایی جمله نه کوتاه است و نه بلند و طولی میانه دارد و با تکیه بر حرف «روی» فضایی سلسله وار و داستان گونه یافته است. تمام این ویژگی ها لمس شدنی است و در برخی فاصله ها بسیار نمایان تر، مانند: «افرایتم اللات و العزی و مناة الثالثة الاخری؟» پس اگر بگوییم: «افرایتم اللات و العزی و مناة الثالثة». قافیه از دست می رود و به آهنگ لطمه می خورد و اگر بگوییم: «افرایتم اللات و العزی و مناة الاخری» وزن مختل می شود. هم چنین در فرموده خداوند: «ا لکم الذکر و له الانثی؟تلک اذن قسمة ضیزی» اگر گفته شود «ا لکم الذکر و له الانثی، تلک قسمة ضیزی» آهنگ کلام که با کلمه «اذن» قوام یافته مختل می شود. البته، این سخن بدان معنا نیست که کلمه «الاخری» یا «الثالثة» یا «اذن» حشو و زاید است و فقط برای پر کردن وزن و قافیه آمده، نه، وظیفه مهم تر این کلمات، مساعدت برای رساندن معانی است، و این یکی دیگر از ویژگی های فنی قرآن است که کلمه هم برای رساندن معنا ضروری است و هم آهنگ را قوام می بخشد و هر دوی این وظایف در یک سطح انجام می گیرند و هیچ کدام بر دیگری برتری نمی یابند. نظم آهنگ در آیه ها و فاصله ها، (یا چیزی شبیه به آن) در جای جای کلام قرآن آشکار است. دلیلش هم این است که اگر کلمه ای را که به شکلی خاص به کار رفته به صورت قیاسی دیگر کلمه برگردانیم یا واژه ای را حذف یا پس و پیش کنیم، در این نظم آهنگ اختلال به وجود می آید.
بنابراین یک نوع موسیقی درونی در کلام قرآن وجود دارد که احساس شدنی است، اما تن به تشریح نمی دهد. این موسیقی در تار و پود الفاظ و در ترکیب درون جمله ها نهفته است و فقط با احساس ناپیدا و با قدرت متعال ادراک می شود. به این ترتیب، موسیقی درونی، بیان قرآن را هم راهی می کند و از آن کلماتی موزون و با حساسیتی والا می سازد که با کوچک ترین حرکات دچار اختلال می شود، هر چند که این کلمات شعر نیستند و قید و بندهای بسیار شعر را هم ندارند، قید و بندهایی که هم آزادی بیان را محدود می کنند و هم از مقصود دور می سازند.» رافعی نیز گفته است: «عرب در نوشتن نثر و سرودن شعر، با هم رقابت می کردند و بر یکدیگر فخر می فروختند، اما سبک کلام آنان همیشه بر یک منوال بود. آنان در منطق و بیان آزاد بودند و فن سخنوری می دانستند. البته فصاحت عرب از یک طرف فطری و از طرفی الهام گرفته از طبیعت بود. اما وقتی قرآن نازل شد، آنان دیدند که طرح دیگری در انداخته است. الفاظ همان بود که می شناختند، پی در پی، بدون تکلف و روان آمده و ترکیب و هماهنگی و همسازی در اوج است، از شکوه و فخامت آن در شگفت شدند و ضعف نهاد و ناچیزی ملکه ذهن خود را دریافتند.
بلیغان عرب نیز نوعی از سخن دیدند که تا آن زمان نمی شناختند. آنان، در حروف و کلمات و جمله های این سخن تازه، آهنگی با شکوه می دیدند. تمام این سخنان چنان متناسب در کنار هم نشسته بود که به نظر می رسید قطعه ای واحد است. عرب به خوبی می دید که نظم آهنگی در جان این سخنان جریان دارد و این خود ضعف و ناتوانی آنان را به اثبات می رساند. تمام کسانی که راز موسیقی و فلسفه روانی قرآن را درک می کنند، معتقدند که در نزد هیچ هنری نمی تواند با تناسب طبیعی الفاظ قرآن و آوای حروف آن برابری یا رقابت کند و هیچ کس نمی تواند حتی بر یک حرف آن ایراد بگیرد. دیگر این که قرآن از موسیقی بسیار برتر است و این خصوصیت را داراست که اصولا موسیقی نیست.
در نغمه های موسیقی، گوناگونی صدا، مد و طنین و نرمی و شدت و حرکت های مختلفی که هم راهش می شود، به اضافه زیر و بم و لرزش که در زبان موسیقی، بلاغت صدا می نامند، باعث خلجانات روحی می شود. چنان چه این جنبه از قرآن را در تلاوت مد نظر بگیریم، در می یابیم که هیچ زبانی از زبان قرآن بلیغ تر نیست و همین جنبه بر انگیزاننده احساسات آدمی (چه عرب و یا غیر عرب) است. با توجه به این دست آورد، تشویق به تلاوت قرآن با صدای بلند، نیز روشن می شود. این فاصله ها که آیات قرآن بدان ختم می شوند، تصویرهایی کامل از ابعادی است که جمله های موسیقیایی بدان ختم می یابند. این فاصله در درون خود با صداها تناسب بسیار دارد و با نوع صوت و شیوه ای که صوت ادا می شود یگانگی بی مانندی دارد و از جهتی، اغلب این فاصله ها با دو حرف نون و میم که هر دو در موسیقی معمول هستند یا با حرف مد پایان می گیرند که آن هم در قرآن طبیعی است.»
برخی از اهل فن گفته اند:در قرآن کریم بسیاری از فاصله ها با حروف «مد» و «لین» و افزودن حرف نون ختم می شوند و حکمت آوردن چنین حروفی، ایجاد نوعی آهنگ است. سیبویه نیز گفته است: «آنان (یعنی عرب) چنان چه می خواستند به سخن خود آهنگ بدهند، حروف الف و یاء و نون را اضافه می کردند و با این کار صدا را کشیده می خواندند. اما اگر مقصودشان ایجاد آهنگ نبود، از آوردن این حروف خودداری می کردند. در قرآن نیز این شیوه بسیار غنی تر و شایسته تر به کار گرفته شده است. اما چنان چه با یکی از این حروف خاتمه نیابد و مثلا با یک حرف ساکن پایان پذیرد، یقینا این حرف به پیروی از آوای جمله و تقطیع واژگانی آن آمده و متناسب با لحن گفتار، به شایسته ترین نحو در موضع خود نشسته است. البته، چنین حروفی اغلب در جملات کوتاه آمده و از «حروف قلقله» یا بانگ دار و یا طنین انداز و یا حروف دیگری است که در نظام موسیقی، لحنی برای آن قایل شده اند. تاثیر شیوه بر انگیختن با صدا در زبان بر دل همه آدمیان طبیعی است. در قرآن کریم نظم آهنگ اعجازگون صوت ها همگان را مخاطب قرار می دهد، چه آنان که زبان را می فهمند و چه آنان که نمی فهمند. بنابراین، کلمات قرآن کریم از حروفی تشکیل شده که اگر یکی از آن بیفتد یا عوض شود یا حرف دیگری به آن افزوده شود، اختلالی پدید می آید و در روند وزن و طنین و آهنگ ضعفی آشکار می شود و حس گوش و زبان را با اشکال روبه رو خواهد کرد و سرانجام، انسجام عبارت ها و زبدگی مخرج ها و مسندهای حروف و پیوستگی آن را به یکدیگر با اشکال رو به رو خواهد کرد و به هنگام شنیدن، ناهنجاری به همراه خواهد داشت.»
گفته اند: این جنبه از اعجاز قرآن در درجه نخست به احساسات مبهمی بر می گردد که در قلب خواننده یا شنونده بر می انگیزد. به عبارتی دیگر، حروف به شکل بی نظیری در کنار هم قرار می گیرند که به هنگام شنیدن، بدون وجود دستگاه های موسیقی و بدون وجود قافیه یا وزن و بحر، چنین آهنگ باشکوهی از آن به سمع می رسد. دیگر این که این تنوع در سبک و لحن حروف و عبارات در معماری قرآن، افت بی نظیری است که نه پیش و نه پس از آن بوده و یا خواهد بود. تمام این امور در کمال سادگی به وقوع پیوسته اند، و اثری از ساختگی و یا تکلف در آن مشهود نیست. واژه ها بسیار روان جریان می یابند، وارد قلب می شوند و پیش از دست به کار شدن عقل و تحلیل و تفکر و تامل آن احساس مبهمی را که آدمی را به خشوع وا می دارد، بر می انگیزد. به عبارتی، با رسیدن سخن قرآن به گوش و تماس با قلب، احساساتی را بر می انگیزد که ما تفسیری برای آن نداریم. این صفت به علاوه تمام صفات دیگر، روی هم رفته از قرآن پدیده ای می سازد که تفسیر پذیر نیست و مانند هم ندارد.
گذشته از اینها قرآن کریم یک سبک بیان مخصوصی دارد. می دانیم که سبکها متفاوتند. لااقل در فارسی می توانیم بشناسیم که سبک عبارتها با هم خیلی فرق می کند. مثلا سبک نثر سعدی یک سبک مخصوص به خود است. سبک صاحب ناسخ التواریخ سبک دیگری است به طوری که اگر انسان عبارتی از آن را بخواند می فهمد که این سبک سبک ناسخ است. "تاریخ وصاف" سبک دیگری است، و حتی همین نویسندگان درجه اولی که ما الان داریم که هر کدام یک سبک مخصوص به خود دارند باز هر کدام یک روش مخصوص به خود دارند. در عربی هم این مطلب زیاد است. قرآن یک سبک و اسلوب مخصوص به خود دارد. اگر ما یک آیه قرآن را در میان نهج البلاغه بگذاریم که در بلاغت نهج البلاغه هیچ کس شک نمی کند، می بینیم آیه قرآن در آن نمایان و مشخص است که این یک سبک است و آن سبک دیگری، حتی در میان خطبه های پیامبر اکرم (ص) نیز چنین است. حضرت رسول خطبه زیاد دارند.
خطبه هایی که خیلی پر طنطنه و فصیح و بلیغ و در ردیف خطبه های نهج البلاغه است، ولی قرآن سبک و اسلوبش سبک دیگری است. در قرآن، کلمات به شکل دیگری با یکدیگر پیوسته شده اند غیر از آن شکل نهج البلاغه و سخنان پیامبر. چنین سبکی در زبان عربی سابقه ندارد. نه تنها سابقه ندارد، لاحقه هم ندارد، و این خیلی عجیب است. در خطبه های نهج البلاغه واقعا می شود خطبه ای و اقلا چند فرازی از یک بلیغ دیگر بگنجانند که آدم شک کند که آیا این از حضرت امیر هست یا نیست؛ ولی قرآن سبکش لاحقه هم ندارد، یعنی هیچ کس نیامده و نتوانسته است یک سطر بیاورد که همان وضع خاص قرآن و همان اسلوب غیر قابل توصیف قرآن را داشته باشد که وقتی سر هم کنیم بگوییم این با آیه قرآن چه فرق می کند؟ آن نرمش عجیبی را که در این سبک هست، داشته باشد. به همین جهت هم بی سابقه است و هم غیر قابل تقلید.
یکی از مهم ترین جنبه های اعجاز بیانی قرآن (که اخیرا بیشتر مورد توجه دانشمندان قرار گرفته) نظم آهنگ واژگانی آن است. این جنبه، چنان زیبا و شکوهمند است که عرب را ناچار ساخت، از همان روز نخست اقرار کنند که کلام قرآن از توانایی بشر خارج است و تنها می تواند سخن خداوند باشد. نظم آهنگ واژگان قرآن، نغمه ای دلکش و نوایی دلپذیر پدید می آورد، نوایی که احساسات آدمی را بر می انگیزد و دل ها را شیفته خود می کند.
نوای زیبای قرآن برای هر شنونده ای، هر چند غیر عرب محسوس است، چه رسد به این که شنونده عرب باشد. هنگام گوش جان سپردن به آوای قرآن، نخستین حالتی که اذهان را جلب می کند، نظام بدیع و شیوای صوتی آن است. در این نظام، حرکات و سکنات واژگان به شکلی آرایش شده است که به هنگام شنیدن، آوایی دل نشین به گوش می رسد، آوایی که شوری در دل ها می اندازد و نشاطی در جان ها می دمد. از جهتی، حروف «مد» و «غنه» در کلمات آن به شکلی حساب شده نشسته اند، به طوری که می توانند به پژواک صدا آهنگی ببخشند و به نفس کشیدن قاری کمک کنند تا به سر حد فاصله و آن جایی که استادان ترتیل به طور قرار دادی وضع کرده اند برسد و نفسی تازه کند.