ناراحتی از مرگ یکی از علل پیدایش بدبینی فلسفی است. فلاسفه بدبین، حیات و هستی را بی هدف و بیهوده و عاری از هر گونه حکمت تصور می کنند. این تصور، آنان را دچار سرگشتگی و حیرت ساخته و احیانا فکر خودکشی را به آنها القاء کرده و می کند. با خود می اندیشند اگر بنابر رفتن و مردن است نمی بایست می آمدیم، حالا که بدون اختیار آمده ایم این اندازه لااقل از ما ساخته هست که نگذاریم این بیهودگی ادامه یابد، پایان دادن به بیهودگی خود عملی خردمندانه است.
ویلیام جیمز در فصل اول کتاب خود که به نام "دین و روان" ترجمه شده، درباره یک نویسنده مادی به نام "مارک اورل" و هم درباره نیچه و شوپنهاور می گوید: «کلمات مارک اورل تلخی ریشه دار غم و اندوه را نشان می دهد. ناله های آن مانند ناله خوکی است که زیر تیغ سر می دهد. وضع روحی نیچه و شوپنهاور، عبوسی ها و کج خلقی ها در آنها دیده می شود که آمیخته با دندان غروچه های تلخی می باشد. ناله های مرارت آمیز این دو نویسنده آلمانی آدمی را به یاد جیرجیرهای موشی می اندازد که مشغول جان دادن است. در کلمات این دو نویسنده آن معنا و مفهوم تصفیه ای که مذهب به سختی ها و مشقت های زندگی می دهد دیده نمی شود.»
شوپنهاور معتقد است:
«اصل در زندگی رنج و گزند است. لذت و خوشی همانا رفع الم است و امر مثبت نیست، بلکه منفی است و هر چه موجود جاندار در مرتبه حیات برتر باشد، رنجش بیشتر است چون بیشتر حس می کند و آزار گذشته را به یاد می آورد و رنج آینده را بهتر پیش بینی می نماید.... یک دم خوشی، عمری ناخوشی در پی دارد، ازدواج نمی کنی، در آزاری. می کنی، هزار درد سر داری. مصیبت بزرگ بلای عشق است و ابتلای به زن که مردم مایه شادی خاطر می دانند، در صورتی که سر دفتر غم ها است. معاشرت می کنی گرفتاری، نمی کنی از زندگی بیزاری. بندگی بند و خداوندی صواع. مختصر این که تا جان در تن است از این رنج و مشقت نمی توان رست. زندگی سراسر جان کندن است؛ بلکه مرگی است که دم به دم به تأخیر می افتد و سرانجام اجل می رسد؛ در صورتی که از حیات هیچ سودی برده نشده و نتیجه مفیدی بدست نیامده است.»
نیچه می گوید: «باید رأفت و رقت قلب را دور انداخت. رأفت از عجز است.» نیچه با چنین افکار و اندیشه هایی طبعا جهان را بر خویشتن بصورت یک زندان ساخته بود. در اواخر عمر ثمره این اندیشه ها عائدش شد. در نامه ای که اواخر عمر به خواهرش نوشته می نویسد:
"هر چه روزگار بر من می گذرد زندگانی بر من گران تر می شود. سال هایی که از بیماری در نهایت افسردگی و رنجوری بودم هرگز مانند حالت کنونی، از غم پر و از امید تهی نبودم. چه شده است؟ آن شده است که باید بشود. اختلافاتی که با همه مردم داشتم اعتماد را به من از ایشان سلب کرده و طرفین می بینیم به اشتباه بوده ایم. خدایا من امروز چه تنها هستم! یک تن نیست که بتوانم با او بخندم و یک فنجان چای بنوشم. هیچکس نیست که نوازش دوستانه بر من روا بدارد."
بدبینان فلسفی در جهان اسلام
در جهان اسلام نیز کسانی بوده و هستند که جهان را تاریک می بینند و همواره چهره ای گرفته و عبوس و خشمگین در برابر جریانات آفرینش نشان می دهند و به قول ویلیام جیمز گفته هاشان نوعی دندان قروچه است.
ابوالعلاء معری فیلسوف و شاعر معروف عرب و همچنین خیام از این گروه می باشند. خیام شاعر از آن جهت است که محققین باور ندارند که اشعار معروف بدبینانه از خیام فیلسوف و ریاضی دان باشد. آنچه برای خیام موجب حیرت و رنج و ناله است برای خیام فیلسوف حل شده است.
در عصر ما به تقلید از اروپاییان و به علل دیگر، نویسندگان بدبین پیدا شده اند که زهر هایی از این راه به جان جوانان می ریزند و آنان را بی علاقه به زندگی و احیانا وادار به خودکشی می کنند و از طرف عوامل مرئی و نامرئی مورد تشویق قرار می گیرند و روز به روز به عددشان افزوده می شود.
صادق هدایت یک نمونه از این گروه می باشد و نوشته های او به قول ویلیام جیمز حالت همان خوکی را می نمایاند که زیر تیغ ناله سر می دهد و یا موش در حالی که مشغول جان دادن است و جیرجیر می کند.