وجود روان ناخودآگاه در انسان امری مسلم است. در این زمینه، نکاتی در قرآن مجید و کلمات امام علی (ع) و کلمات حکمای الهی و عرفایی مثل مولوی وجود دارد، یعنی تا حدود زیادی حکما و عرفا هم به این نکته توجه کرده اند. در قرآن مجید در آیه 7 سوره مبارکه طه می فرماید: «فانه یعلم السر و اخفی»؛ «خدا آگاه به راز است، آگاه به پنهان است و آگاه به پنهان تر از پنهان است.»
این "پنهان تر از پنهان" چیست؟ برای انسان چیزی پنها ن تر از این نیست که امری را در دل خود پنهان کند. اگر انسان چیزی را در دل خاک یا هر جای دیگر پنهان کند ممکن است کسی پیدا کند. ولی اگر چیزی به صورت سر باشد، یعنی اصلا از درون دل بیرون نیاید، چیزی مخفی تر از آن برای انسان نیست.
از امام سؤال شد: چرا قرآن می گوید خدا راز را می داند و از راز پنهان تر را هم می داند؟ از راز مخفی تر چیست؟ امام فرمود: "از راز پنهان تر" آن چیزی است که در روان تو وجود دارد و خودت نمی دانی و فراموش کرده ای. مسئله کشف روان ناخودآگاه دو نتیجه علمی برای الهیون در برداشت.
روان ناخودآگاه و اثبات اصالت روح
یکی از آن نتایج در خود مسئله روح بود. روان ناخودآگاه اصالت روح را بیش از پیش ثابت کرد زیرا مسلم شد که عوارضی که در روان ناخودآگاه پیدا می شود اصلا به عالم اعصاب انسان مربوط نیست. حتی خود فروید معتقد است که بسیاری از دیوانگی ها که پیدا می شود، معلول بیماری های عصبی نیست، معلول فرمان روان ناخودآگاه است.
گاهی می گویند فلان کس از غصه دیوانه شد و واقعا هم هستند افرادی که از غصه دیوانه می شوند. البته دیوانه به این معنا که یک حالت "خل گری" پیدا می کنند و دیگر آن غصه ای که باید بخورند اصلا نمی خورند. وقتی این افراد را معاینه پزشکی می کنند هیچ عارضه ای در اعصابشان مشاهده نمی کنند ولی در عین حال در عمل می بینند که کارهای خل گری می کنند. چرا اینطور می شوند؟ این نوع افراد گاهی دچار مصیبت های بسیار بزرگ غیر قابل تحمل می شوند. اینجاست که روان ناخودآگاه دست به کار می شود، یعنی کاری می کند که در دستگاه شعور خودآگاه اختلال ایجاد شود.
در عالم خیالات و تخیلات و اوهام، عالمی برای خودش پیدا می کند و هنگامی که در عالم خیالات و اوهام رفت اصلا هیچ فکر نمی کند که مثلا بچه اش مرده است، چه بسا فکر می کند که او زنده است.
من به بعضی از این اشخاص برخورد کرده ام که در بعضی از کارهایشان فوق العاده اند، یعنی مثل یک آدم عادی، باهوش و بافهم و زیرک هستند، ولی مع ذلک در یک سلسله مسایل، این حالت خل گری را دارند. بعد از تحقیق معلوم شده که اینها چنین اشخاصی هستند. معلوم می شود که شعر این شاعر که می گوید:
ز هشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد *** دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد
فقط شعر نیست، اندکی هم حقیقت است. گاهی "دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد" فرمانی است که شعور باطن به انسان می دهد، می گوید این شعور، اسباب زحمت است، پدر آدم را در می آورد، بزن به بی شعوری (نه به این معنا که تعمدا این کار را بکن، یعنی من کاری می کنم که تو اصلا به بی شعوری بزنی در حالی که خودت هم نمی فهمی). یکی از افرادی که دچار این نوع بیماری ها بود و به تخیلات و اوهام گرفتار بود، از جمله تخیلاتش این بود که هر وقت کسالت پیدا می کرد، برای بهبود خودش نذر می کرد یک چلو کباب بخورد! پس نتیجه اول کشف روان ناخودآگاه این بود که مسئله اصالت روح را بسیار روشن کرد. معلوم شد روان انسان خیلی عمیق تر از این حرف ساده بچه گانه ای است که چهار تا ماتریالیست می گویند: حالات روانی انسان نتیجه فعل و انفعال شیمیایی سلسله اعصاب است.
روان ناخودآگاه و شناخت آیه ای
نتیجه دوم، در "شناخت شناسی" یعنی در مسئله "ما نحن فیه" (هر آنچه که ما در آنیم) است. روان ناخودآگاه که امروز از نظر علم یک حقیقت مسلم شناخته می شود نسبت به روان خودآگاه، یعنی "غیب" نسبت به "شهادت". روان ناخودآگاه، غیب وجود انسان است (این که خدا انسان را به گونه ای آفریده است که بزرگ ترین آیه الهی است که خیلی دلایل دارد یکی از دلایلش همین است). قبلا هم غیب و شهادت نام داشت، ولی اینطور معنا می کردیم که شهادت یعنی این بدن و غیب یعنی روان (همین روان ناخودآگاه).
امروز ثابت شده که نه تنها شهادتی داریم (یعنی بدن) و غیبی داریم (یعنی روان) بلکه یک غیب غیبی هم داریم که همان روان ناخودآگاه است. بدن خود را با حواس ظاهری حس می کنیم، روان خودآگاه را با حس باطن شهود می کنیم، اما روان ناخودآگاه را از کجا درک می کنیم؟ آیا فروید و امثال فروید روان ناخودآگاه را در لابراتوار کشف کردند؟ اگر در لابراتوار ببینند که جسمانی است و روان نیست.
روان را کسی در لابراتوار نمی بینید (هیچکس هم چنین ادعایی نکرده است)، و اگر بگوئید که خودشان این را در خودشان احساس می کردند، آن وقت می شود روان خودآگاه آری، از مجموع علایم و نشانه هایی که در روان خودآگاه دیدند، کم کم آن را کشف کردند. از این علایم و بروزات و ظهورات، مخصوصا از آنچه که در عالم رؤیا برای انسان رخ می دهد به وجود روان ناخودآگاه پی بردند. عالم رؤیا برای فروید یک کلید حل معمای روان ناخودآگاه شد، یعنی از وجود رؤیاها توانست پی ببرد که انسان روان ناخودآگاهی دارد که نمی توان آن را در زیر ذره بین ها دید و یا شهود باطن کرد (مثلا آگاهی روانشناسی از آن پیدا کرد).
علایم در مجموع نشان داد که ما یک چنین غیب و پنهانی داریم. این چه نوع شناختی است؟ این همان شناخت آیه ای است، یعنی خدای متعال به ذهن انسان خاصیتی داده است که از آنچه می بیند و حس می کند به عنوان علامت و نشانه استفاده می کند تا درون و باطنی را که پشت آن است کشف کند. روان ناخودآگاه را بشر کشف کرد -نه اینکه احساس کرد، کشف کرد- غیبی را از شهادت کشف کرد.
آیا سیاره نپتون برای اولین بار به وسیله دوربین کشف شد؟ خیر، مردی ریاضیدان و ستاره شناس وقتی همه منظومه شمسی را زیر نظر گرفت گفت باید در آن قسمت از فضا هم مداری باشد و سیاره ای در آن مدار حرکت کند، نمی شود این منظومه فقط از این سیاره ها تشکیل شده باشد، یعنی روی صفحه کاغذ، وجود نپتون را کشف کرد. بعدها -که دوربین های قوی تر اختراع شد- دیگران آنچه را که او قبلا با نیروی تفکر و تعقل از روی علایم و نشانه ها کشف کرده بود تأیید کردند.
این نوع شناخت تعقلی همان است که قرآن از آن تعبیر به "آیه" کرده است، مانند این آیه که در قرآن آمده است: «و من ایاته خلق السموات و الارض و اختلاف السنتکم و الوانکم»؛ «و از نشانه های (قدرت) او آفرینش آسمان ها و زمین و اختلاف زبان ها و رنگ های شماست.» (روم/22) و یا این آیه شریفه: «و من ایاته ان خلق لکم من انفسکم ازواجا لتسکنوا الیها و جعل بینکم مودة و رحمه»؛ «و از نشانه های او این که از خودتان همسرانی برای شما آفرید تا در کنارشان آرام گیرید و میانتان دوستی و مهربانی نهاد.» (روم/21) قرآن تمام عالم طبیعت را یکسره آیه و نشانه برای شناخت ماوراd طبیعت می خواند.
این تعبیر قرآن است. ما می بینیم که اکثر معلومات ما در جهان، به اصطلاح قرآن "معلومات آیه ای" است. اگر شما می گوئید فلان کس آدم خوبی است، خوبی او را نمی توانید احساس کنید. نمی توانید آزمایش کنید اما کارش را که آیه خوبی است می بینید. اگر می گوئید فلانی آدم بدی است، بدی او را که شما نمی بینید، تجربه و بررسی هم نمی توانید بکنید، کارش را می بینید، کارش نشانه بدی خود اوست. می گوئید فلان کس با من دوست است. دوستی او را که نمی بینید، ولی کارش آیه دوستی اوست. فلان کس با من دشمن است. دشمنی اش را که حس نمی کنید، می گوئید کارش نشانه دشمنی با من است.
پس اکثر شناخت های ما در جهان، شناختی است که نه حسی مستقیم است (یعنی همان شناخت احساسی سطحی) و نه منطقی علمی تجربی که خود موضوع، قابل تجربه و آزمایش باشد بلکه احساس ما به آیه های شی ء تعلق می گیرد ولی ذهن ما همواره از آیات و آثار، مؤثر را در ورای آن می بیند. حتی راسل هم به این حرف اعتقاد دارد -که درست هم هست- می گوید: «حتی گذشته ها را از این راه می دانیم.»
ناپلئون را ما نه دیده ایم و نه می توانیم آزمایش کنیم. ما که معتقد هستیم ناپلئون در دنیا وجود داشته، از روی علایم و نشانه ها و آیه هاست. اینها معلومات نشانه ای است، یعنی همان نوع معلوماتی که خدا را هم که انسان می شناسد به کمک همین نوع معلومات و همین نوع شناخت است. شناخت خدا یک نوع شناختی که اصلا شباهتی با شناخت های دیگر نداشته باشد و یک چیز مخصوص به خود باشد، نیست، راه شناختن خدا با راه شناختن بسیاری از مسایل که در طبیعت می شناسیم عینا یکی است. اگر ما راه خداشناسی را انکار کنیم باید 90 درصد معلومات خودمان را دور بریزیم در صورتی که احدی نمی تواند چنین ادعایی کند.