تفاوت اساسی عشق با هوس آن است که هوس زودگذر است و میتواند با امور دیگر در دل انسان همنشین شود اما عشق واقعی ماندگار است و وقتی در دل کسی جای گرفت اغیار را از درون عاشق میراند. شهوت حیوانی هوس است و پس از تماس و تقارن دو جسم و تخلیه شهوی معمولا کشش و جاذبه فروکش میکند یا از بین میرود. ولی دنیای عشق دنیایی دیگر است. عشق و هوس چون کفر و ایمان در یک دل با هم نمینشیند و «گوی عشق را به چوگان هوس» نمیتوان زد. عاشق اشتیاق مفرط به اتحاد با معشوق دارد. پر واضح است اتحاد دو جسم غیر ممکن است و این به علت خصلت مادی آنهاست که ماده، مناط غیبت و تفرقه است نه حضور و اتحاد. هر آنچه از جسمانیات نام اتحاد را به خود در آویزد، جز تسمیه واقعیت دیگری ندارد. فقط اقتران و اختلاط و امتزاج و تماس است.
اما عاشق واقعا وحدت با معشوق را میطلبد و همین نشان میدهد که عشق از اوصاف نفس غیر مادی است و متعلق هیچکدام از عاشق و معشوق، جسم نیست. عاشق هر چه به معشوق نزدیک شود باز هم قرب بیشتری میطلبد. گویی میخواهد با او یکی شود و معلوم است که سرانگشت این عشقها به عالم دیگر نشانه دارد. کرارا اتفاق افتاده است تمنای عاشق در مرتبه نخست نزدیکی به معشوق و حضور در مجلس انس اوست وقتی این امر حاصل میشود، فوق آن را یعنی خلوت و تنهایی با معشوق را میطلبد. به این هم راضی نمیشود آغوش و کنار را آرزو میکند. عطش او با آن کار نیز پایان نمییابد بلکه حرارت و شعله طلب او بیشتر میشود و با تمام وجود و اعضا و جوارح خود، التزام با معشوق را تمنا میکند. باز هم آتش شوقش زبانه میکشد.
ملاصدرا در این باره میگوید آنچه بالذات متعلق عشق قرار میگیرد صورت خیالی معشوق است و اتحاد عاشق با همین صورت خیالی است. این صورت جزئی از وجود عاشق میشود. عاشق با آن عالمی سرشار از خوشی و گرمایی و سرمستی برای خود میسازد و این اتحاد از قبیل اتحاد عاقل و معقول است. علت آن است که محبوب و معشوق در واقع گوشت و استخوان و بدن نیست و درعالم جسمانیت چیزی که مورد اشتیاق نفس باشد وجود ندارد بلکه محبوب او صورت روحانی، معنوی است که در عالم دیگری موجود است.
در ارزش عشق نفسانی و کارکرد آن فیلسوفی نیست که آن را مطلقا و بدون قید و شرط تأیید کند و همانطور که گفتیم بعضی از حکما این عشق را نوعی بیماری و فاقد ارزش قلمداد کردهاند و تأییدگران آن نیز، عشق نفسانی را مشروط به شروطی پذیرفتهاند.
ابن سینا میگوید: «انسان هرگاه صورت زیبا را به خاطر لذت حیوانی دوست بدارد مستحق ملامت و سرزنش است. کما اینکه افراد زناکار و همجنس باز اینگونهاند. اگر انسانهای فاسد صورتهای ملیح زیبا را به اعتبار عقلی آن (به خاطر صرف زیبایی نه لذت حیوانی دوست بدارند این وسیلهای برای پیشرفت در خوبی و خیر خواهد بود چرا که در واقع بیانگر حرص او نسبت به مؤثرترین چیز در قرب به مؤثر اول و معشوق محض و شبیهترین چیز به امور عالیه شریفه است).» نکته قابل توجهی که ابن سینا ذکر میکند این است که ظاهر و باطن انسانها مبتنی بر هم و حکایتگر از یکدیگرند. حدیثی را از پیامبر اکرم (ص) نقل می کند که فرمود: «اطلبوا الحوائج عند حسان الوجوه؛ حوائج و خواستهایتان را نزد زیبارویان بجویید.» و نتیجه میگیرد که حسن صورت نتیجه حسن سیرت، و اعتدال و حسن ترکیب ظاهری دال بر اعتدال وجودت ترکیب باطنی است. باطن زیباست که صورت زیبا میآفریند و شمایل نیکو, باطنی نیکو در فرد پدید میآورد.
او انسانهای خوشرو را معمولا انسانهای خوبی میداند اما اعتراف دارد گاهی انسانهای زشتروی نیک صفت و نیز زیباروی زشتخو یافت میشوند اما اینها استثناست. معتقد است انسانهای زشتروی دارای حسن شمایل، دارای قبح صورت ذاتی نبودهاند بلکه در اثر عوارضی اینگونه شدهاند. زشتی آنان اصلی و ذاتی نیست بلکه عارضی است و یا اینکه حسن مشرب و معاشرت آنان دراثر عادت و اکتساب و اختلاط با نیکان بوده است. متقابلا افراد زیباروی زشت سیرت نیز وجود دارند که این هم محتملا معلول دو عامل است یا آن است که قباحت سیرت مدخلیت در ذات آنها نداشته بلکه بر حسب خلقت و فطرت خوب و پسندیده بوده و به واسطه عوارضی در طبع، بدخو شدهاند و شاید هم همنشینی با بدان در آنان تأثیر سوء گذارده و عادت ثانوی آنها شده است.
بنابراین از نظر شیخ الرئیس، اگر در این عشق، ارضای تمایلات غریزی- شهوانی ملحوظ نظر عاشق نباشد بلکه صرفا به حسن صورت و اعتدال قامت و نیکی سجیت و صفات پسندیده او شیفته شود و دلبردگی او ناشی از زیباییهای معشوق باشد نه معلول عطش او به تخلیه شهوت، ممدوح و معقول است و از آنجا که صورت و سیرت متناظرند در واقع او به سیرت نیکو عشق میورزد هر چند که مجلا و منظر او صورت است. همین آمادگی انسان در عشق ورزی به زیباییها و نیکیها بسیار مغتنم و مبارک است، نفس را لطیف و مشتاق و صاحب وجد و حزن و گریه میسازد و رقت قلب و فکرت ایجاد میکند. به عواطف و احساسات او لطافت و حیات میبخشد. عاشق، گویی امری باطنی و مخفی از حواس را میطلبد و در نتیجه از شواغل دنیوی آزاد و رها میگردد و از هر آنچه غیر معشوق است اعراض مینماید و از عالم کثرت به وحدت سلوک میکند و بهمین جهت اقبال او به معشوق حقیقی آسانتر و سهل الوصولتر میشود. زیرا او در پیوستن به معشوق حقیقی که سر منشأ جمیع کمالات و خوبیها و زیباییهاست محتاج به انقطاع از اشیاء کثیر نیست. بلکه کافی است که از یکی ببرد و به یکی دیگر بپیوندد.
یکی از بزرگترین موانع در تکامل معنوی و فکری انسان کثرت هموم و پراکندگی انگیزهها و گرایشهای اوست. قوۀ خیال غالب انسانها همچون مرغ سرگردانی است که هر آن بر شاخی مینشیند و همه توان و نیروی انسان را در این کثرتها بی فایده صرف میکند. هم واحد یکی از نعمتهایی است که سالکان، متفکران و تمام کسانی که توفیق ترقی در هر رشته و حرفهای داشتهاند، از آن برخوردار بودهاند. در بعضی ادعیه آمده است که «اللهم اجعل همنا هما واحدا». پیامبر اکرم (ص) در روایتی به اصحاب فرمودند: «لو لا تکثیر فی کلامکم و تمزیج فی قلوبکم لرأیتم ما اری لسمعتم ما أسمع؛ اگر زیاده گویی و پراکندگی قلبی نداشتید، آنچه را که من با بصیرت باطنی می دیدم، می دید و آنچه را که من با گوش جان می شنیدم، می شنیدید.»
آدمی وقتی دارای هم واحدی شد تمام انرژی و قوای او در یک جهت متمرکز میشود و او را به سوی هدف سوق میدهد. این هنر بزرگ از عشق بر میآید. عشق اکسیری است که وجود و خیال متکثر آدمی را توحد میبخشد و به یک نقطه متمرکز میسازد و از اینرو عامل بسیار قوی برای حرکت، جنبش و تکاپو است. از جرأت و جسارت، صاحب خود را سرشار میکند و وارد میدانهایی میشود که هیچگاه عقل را شهامت آن نیست. عشقها ماهیتا واحدند و تفاوت در متعلق آن است. از هر نوع که باشد یکی از کارکردهای ارزشمند آن همین از کثرت به وحدت آوردن است که زمینه بسیار خوبی برای سلوک و انقطاع از کثرت طبیعی است. عشق در واقع همان اشتیاق و میل شدید عاشق به اتحاد با معشوق است.
ابن سینا در نمط نهم آنجا که از تمرین و ریاضتهای عرفانی صحبت میکند یکی از اهداف ریاضت و مجاهدت عرفانی را تلطیف سر و لطافت باطنی میداند. از جمله اموری که در این راستا مفید و مساعد میشمرد «الفکر اللطیف و العشق العفیف» است. عشق توام با عفاف و پاکی را در این مسیر بسیار کارساز میداند. ابن سینا در مورد تبعات محتملی که بر عشق به زیبارویان مترتب است میگوید: «آغوش و بوس و کنار و مباضعت سه تبعه این عشقند. نکته سوم یعنی حب مباضعت است که در واقع مرز فارق بین عشق نفسانی و عشق حیوانی است. اگر عاشق در طمع این عمل با معشوق نیکصورت خود است عشق او عشق حیوانی است هر چند این قسم هم میتواند با سهیم شدن قوه ناطقه از جنبه حیوانی در آید و با نیت بقا و تکثیر نسل ارزشمند شود. مورد اول و دوم یعنی آغوش و تقبیل را هم چنانچه از روی ریبه و شهوت باشد، زشت تلقی میکند اما اگر به منظور نزدیک شدن به معشوق و اتحاد با او باشد و اغراض شهوی در آن نباشد منکر نمیشمرد.»
عشق مجازی (نفسانی) و عشق حقیقی در معنا و ذات خود اختلاف چندانی ندارند. درهر دو معشوق موجودی است برخوردار از کمالات، نیکیها، زیباییها و سجایای مطلق که شاهنشین چشم و خیال عاشق را پر میکند. عمده تفاوت متوجه مصداق است که در اولی، مصداقی که عاشق به عنوان مطلق پذیرفته است صرف خیال و مجازی از حقیقت میباشد. چرا که موجودی با آن اوصاف اطلاقی و نامحدود در این جهان خاکی یافت نمیشود. در چنین حالت اگر عاشق در پرتو عنایت سالک واصل و راه پیمودهای قرار گیرد، مقدمه بسیار ارزشمندی جهت عبور به حقیقت خواهد بود. عبور از عشق مجازی به حقیقی را در آثار عهد یونان باستان به ویژه در آثار افلاطون میتوان سراغ گرفت. لیکن آنچه با تحقیق و تأمل در آثار دانشمندان مسلمان واضح میشود آن است که پرداختن به محبت به عنوان راه و طریقه را عرفا و حکما و علمای اخلاق در اسلام از آیات قرآن کریم الهام گرفته و سپس در پی تدوین اصول این طریقه و روش بر آمدهاند و طبعا با تأملات درونی و تفکر به برخی تقسیمات و ویژگیهای هر یک از اقسام محبت و احکام آن دست یافتهاند.
ملاصدرا عشق نفسانی را به طور مطلق و بدون قید و شرط تجویز نمیکند. شایستگی آن را منوط به وقت و حال افراد میداند. معتقد است کاربرد آن فقط در اواسط سلوک عرفانی و برای ترقیق نفس و بیداری از خواب غفلت و خروج از بحر شهوات حیوانی مفید فایده است. اما موقعی که نفس با علوم الهیه استکمال یافت و صاحب ملکه اتصال به عالم مقدس شد، اشتغال به آن شایسته نیست چرا که چنین انسانی به حقیقت واصل شده است و خروج از حقیقت و آن مرتبه عالی به مجاز و مرتبه دانی مورد ذم عقلاست. او بعید نمیداند یکی از عوامل اختلاف حکما در این خصوص همین باشد که وقوف بر آن عشق مجازی یا رجوع بعد از وصول به حقیقت پسندیده نیست.
چنانکه مشهور است، شروع عشق در زندگی و سرگذشت اکثر عرفا، با عشق مجازی بوده است. در مورد ابن عربی، مولانا، حافظ و از معاصران مرحوم شهریار چنین حکایاتی را ذکر میکنند. طفل راه یافته در مکتب عشق را نخست باید با ابزارهای بچهگانه تعلیم داد تا پس از ورزیدگی او را متصل به حقایق کرد.
غازی به دست پور خود شمشیر چوبین میدهد *** تا او در آن استا شـود شمشیر گیـرد در غــزا
عشقی که در انسان بود، شمشیر چوبین آن بود *** آن عشق با رحمـان شود چون آخر آیـد ابتـلا
اما و هزار اما این وادی بس خطرناکی است و طی آن بی همرهی خضر مقدور نیست. لکن چنانچه دست تقدیر بر سر راه سالک چنین پدیدهای را گذارد، برخورد عفیفانه، رندانه و صبورانه سالک با آن پدیده در کیمیاگری او وزدودن زنگارها و ناخالصیها از فلز وجود او بسیار بسیار کارساز خواهد بود، که از هیچ چیز جز آن بر نخواهد آمد.
حصار انانیت و خودبینی را در او میشکند. عطش حرکت به سوی کمالات و زیباییها را دراو شدت میبخشد. قوای او را به فعلیت میآورد. ذهنی تیز، قلبی نورانی، روحی لطیف و عواطفی رقیق به او ارمغان میدهد و او را بر درک ظرایف و امور معنوی و متعالی آگاه میسازد.