خداوند متعال در سوره مبارکه انفال میفرماید:
اعوذبالله من الشیطان الرجیم
52-کدأب ال فرعون والذین من قبلهِم کفرٌوا بایتِ اللهِ فّأخذهٌم اللهٌ بِذٌنٌوبهِم إن الله قوی شدیدٌ العقابِ
53-ذلک بأن اللهً لًم یکٌ مٌغیراً نعمه انعًمًهًا علی قًوم حتی یٌغیِرٌوا مابِأنفٌسِهِم وأن اللهً سًمیعٌ علیمٌ
54- کدأب ال فرعون والذین من قبلهِم کفرٌوا بایتِ ربهم فأهلکنًهٌم بِذٌنٌوبِهِم وًأغرقناء
ال ِفرعون وً کلٌ کانٌوا ظللمینً
]حال مشرکان[ همانند حال نزدیکان فرعون و کسانی است که پیش از آنها بودند. آنان آیات خدا را انکار کردند، خدا هم آنها را به کیفر گناهانشان مجازات کرد و خداوند قوی و شدیدالعقاب است. این به خاطر آن است که خداوند نعمتی را که به گروهی داده است تغییر نمیدهد، مگر اینکه آنها خودشان را تغییر دهند و خداوند شنوا و داناست. ]روش اینان[ مانند فرعونیان و کسانی است که پیش از آنها بودند، آیات پروردگارشان را تکذیب کردند و ما هم آنها را به سبب گناهانشان هلاک کردیم و فرعونیان را غرق کردیم و همه ی این گروهها ظالم بودند.
میدانیم که تکرار آیات در قرآن کریم گاهی به منظور تأکید بر یک مطلب است، یعنی خداوند حکیم مطلبی را که دارای اهمیت بسیار است، تکرار میکند تا توجه پیروان قرآن به اهمیت آن جلب شود. مثلاً در سوره ی الرحمن آیهی: "...فبای آلا ربکما تکذبان"؛ سی و یک بار تکرار شده است. درسورهی مرسلات که از سورههای کوتاه قرآن است. آیهی: "... وًیل یومئذ للمکذبین..."؛ ده بار تکرار شده است. در سورهی قمر این آیه چهار بار تکرار شده است:
وً لًقد یسرنا القٌرآن للذکر فًهًل مِن مٌدکرِ
و گاهی هم ممکن است نکات دیگری نیز از آنها استفاده شود که اهل تحقیق باید به آن برسند. در آیات مورد بحث جملهی: "کدأب ال فرعون والذین من قبلهِم"؛ تکرار شده است که ممکن است برای تأکید بر این مطلب باشد که این ماجرا مختص به گروهی خاص نیست و در هر زمانی تحقق میپذیرد. پیروزی اهل حق و شکست اهل باطل سنت جاری عالم است و محتمل است که دو وجه مشابهت در این آیات نشان داده شده باشد: یکی کفر به آیات الهی و نادیده گرفتن آنها در نتیجه، محکوم شدن به اهلاک، زیرا خداوند مردمی را که کافر به آیات اویند محکوم به هلاک میسازند؛ و دیگری تکذیب آیات که نتیجهاش تغییر نعمت است. تکذیب غیر از کفر است. ممکن است کسانی کافر و بیاعتنا به آیات خدا باشند و ترتیب اثر به آنها ندهند اما تکذیب نکنند. ولی عدهای مکذبند و رو در روی منادی حق می ایستند و چه بسا او را به سحر و جادو و کهانت و بلکه جنون نیز متهم میکنند. به رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم میگفتند: این شاعر مجنون است. "و یقولٌون إنا لتارِکٌوا آلهتًنا لشاعرِ مًجنٌون"؛ (صافات/36)
این تکذیب آیات است که از کفر به آیات نیز شدیدتر و نتیجه ی آن تغییر نعمت سپس اهلاک است. تکذیب کنندگان قبلاً به رسول اکرم و امانتداری و صداقت و عقل و درایت او اعتقاد داشتند و او را مورد مشورت قرار میدادند و در مشکلات امور از او نظر خواهی می کردند؛ اما همین که ادعای نبوت کرد، از او روی گرداندند و او را مجنون و شاعر و ساحر و کذب خواندند و لذا مورد قهر و غضب خدا قرار گرفتند؛ نعمتها برای آنها تبدیل به نقمت شد. زیرا آنها قبلاً سیادت و عظمتی در جزیره العرب داشتند، اما در اثر تکذیب رسول اکرم و آیات الهی به بدبختی و ذلت افتادند. گذشته از اینکه در جنگهای پی در پی مغلوب میشدند، در فتح مکه به کلی بردهی مسلمین شدند و رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آنها را آزاد کرد و فرمود: "تذهبٌوا انتٌم الطلقاءٌ".
در این جا دو بار تشبیه شده است: یک بار کفر به آیات که نتیجهاش اهلاک است و دیگری تکذیب آیات که نتیجهاش تغییر نعمتها به نقمتهاست. یک بار فرمود:
کدأب ال فرعون والذین من قبلهِم کفرٌوا بایتِ اللهِ فّأخذهٌم اللهٌ بِذٌنٌوبهِم
بار دیگر هم فرمود:
کدأب ال فرعون والذین من قبلهِم کفرٌوا بایتِ ربهم فأهلکنًهٌم بِذٌنٌوبِهِم
مطلبی که قرآن برآن تأکید و آن را مکراً تعقیب میکند تا در دلها بنشیند، مسئلهی مختار بودن انسان است و اینکه انسان خودش عامل موثر در تعیین سرنوشت خویش است. قرآن تصریح میکند که تقدیرات الهی و قضا و قدر در جای خود محفوظ و مسلم است؛ ولی در سلسلهی همین تقدیرات الهی در مرتبهای خاص مسئلهی اختیار انسان نیز واقع شده است و همین اختیار است که سرنوشت آدمی را مشخص می سازد؛ در واقع، کلید سعادت و شقاوت انسان به دست خود انسان داده شده است و این انسان است که خود را سعید یا شقی میسازد.
قرآن مجید به این منظور براین مطلب که جنبهی تربیتی دارد، تأکید میکند که انسان با توجه به آن، هم فعال باشد- چون اراده و اختیار خودش را سازندهی سرنوشت خودش میداند- هم ذاکر خدا باشد، چون اعتقاد به تقدیر و قضای الهی دارد. نه خدا را فراموش کند نه اختیار خود را. فعال ذاکر باشد، چرا که سعادت انسان در همین است، فعالیت نکردن از او انسانی راکد، تنبل، بی عار، بیکار و عاری از کمال و عامل فساد میسازد و اگر ذاکر خدا نباشد، طبیعی است که ظالم و ستمگر خواهد شد و مشمول قهر و غضب خدا چنان که میفرماید: "و ما کنا مهلکی القری إلا واهلها ظالمون"(قصص/59)، هیچ گاه ممکن نیست که ما آبادی ها را ویران کنیم، مگر اینکه آنها به راه ظلم افتاده باشند.
چون مردم ظالمند ما نیز مهلکیم. مهلک بودن ما متفرع بر ظالم بودن آنهاست و همچنین میفرماید: "و إذا اردنا أن نهلک قریه أمرنا مترفیها ففسقٌوا فیها فحق علیها القول فدمرناها تدمیراً"؛ (اسراء/16)
اول مردمی فاسق بر جمعیتی مسلط می شوند و فسق و جور د میانشان رواج پیدا میکند، آنگاه زمینه برای اهلاک آماده میشود. "ظهر الفساد فی البر والبحر بما کسبت ایدی الناس"؛ (روم/41) هرچه در عالم فساد به وجود میآید، در دریاها و خشکیها، همگی معلول افکار و اعمال خود انسانهاست.
در سوره مبارکه و در آیهی است که از جهت مضمون عجیب است میفرماید: "و ما کانً ربکً لیهلِکً القٌری بظلم وًأهلٌها مٌصلِحٌون"؛(هود/117)، خدا هرگز ظالمانه اهلاک نمیکند، درحالی که مردم مصلح باشند.
تفسیرهای مختلفی در مورد آیه وجود دارد. احتمالاً سه گروه را نشان میدهد که خدا به آنها مجال میدهد و هلاکتشان نمی کند. یک گروه آنها همه صالح و مصلحند و در میانشان هیچ ظلم و انحرافی نیست. وقتی همه صالح و مصلحند، دیگر معقول نیست که خداوند آنها را هلاک کند. گروه دیگر، کسانی که در میانشان ظلم و فساد هست ولی مصلحانی نیز دارند؛ در این میان افرادی هستند که فریاد میکشند و امر به معروف و نهی از منکر میکنند و مردم را از فساد باز می دارند و به صلاح دعوت میکنند. اگر این چنین باشند، باز خدا به آنها مهلت میدهد؛ چون منادیان صلاح و تقوا در میانشان هستند و غرق در فساد نشدهاند تا مستحق اهلاک باشند. گروه سوم که احتمالاً مصداق آیه باشند، جمعیتی هستند که ظالمند. در این جا ظلم به این معناست که مشرکند.
إن الشرک لظلم عظیم؛( لقمان/13)
موحد نیستند و اصلاً با خدا ارتباطی ندارند. به عبارتی کافر و ملحدند؛ ولی درعین حال در میان خودشان مصلحند. یعنی در میان خود عدل و انصاف را رعایت میکنند. امانتدار و درست کارند؛ چون این صفات از شئون انسانیت است و تنها مربوط به دین نیست. خود اصل انسانیت اقتضا میکند که انسانها عادل، صادق، امین و وفادار باشند؛ نیرنگ باز نباشند و یکدیگر را فریب ندهند. ممکن است ملتی در دنیا باشد که آحاد آن مسلمان و موحد و اهل مناسک دینی نباشند، اما در میان خودشان مصلح باشند و برای آباد کردن کشورشان تلاش بکنند. از آیه میتوان چنین استنباط کرد که این گروه را هم خدا در دنیا عذاب نمیکند و به آنها مجال میدهد و البته چون موحد و مومن نیستند، در آخرت اهل نجات نخواهد بود؛ اما در دنیا ممکن است خدا به آنها مجال دهد و مواخذه شان نکند، بلکه پیروزشان کند و به اهداف دنیوی شان برساند.
من کان یریدٌ العاجله عجلنا له فیها ما نشاءٌ لمن نٌریدٌ ثٌم جًعلنا لهٌ جهنًّم؛ (اسراء/18)
ما آن مقدار را که بخواهیم، به هرکس صلاح بدانیم(به کسانی که تنها هدفشان همین زندگی زودگذر دنیای مادی باشد) عطا می کنیم؛ سپس جهنم را برای او قرار خواهیم داد. البته این احتمالی بود که در معنای آیه ذکر شد. شاهد اینکه این معنا را نیز میتوان از آیه استباط کرد، جملهای است در نهج البلاغهی امام امیرالمومنین علیه السلام که در مورد مردم زمان حکومتشان قسم میخورند: "والله لا ظٌنٌّ أن هًولاءِ القوم سیدالٌون منکٌم"؛ به خدا قسم، من معتقدم که معاویه و پیروانش عاقبت بر شما مسلط میشوند و کار را از دست شما می گیرند. آنها پیروز میشومد و شما شکست میخورید، چرا؟
باجتماعِهِم علی باطلِهِم و تفرقکٌم عن حقکٌم وبمعصیتِکٌم إمامکٌم فی الحق وطاعتهِم إمامهٌم فی الباطل و بادائهِمٌم الامانه الی صاحبِهِم وً خیانتِکٌم بصلاحِهِم فی بلادهِم وفسادِکٌم؛
چرا عاقبت شما مغلوب میشوید و آنها پیروز میشوند؟ برای اینکه آنها در شهر خودشان برای خودشان خیرخواه و صالحند و تابع پیشوایشان. امامت دارند و به خودشان خیانت نمیکنند؛ ولی شما چنین نیستید. هم از من نافرمانی می کنید هم در میان خود فسادانگیز و خیانتکارید. دروغ میگویید و تدلیس میکنید، یکدیگر را فریب میدهید. البته، آنها از آن نظر که دنبال معاویه رفتهاند، تبهکارند و ظالمند. این شکی نیست؛ اما از این نظر که آن چنان تابع او بودند که وقتی دستور داد روز چهارشنبه نماز جمعه بخوانند، آمدند و خواندند، در خور تقدیرند. اطاعت و فرمانبری یک امت از امامشان، اعم از حق و باطل، رمز پیروزی در دنیاست. چه بسا این گروه پیش ببرند و کار را از دست شماها بگیرند و عاقبت هم گرفتند. همان مردم که به قول خودشان دوستدار علی بودند، علی را کشتند و معاویه و پیروانش بر آنها مسلط شدند. بیست سال تمام معاویه بر سرزمینهای اسلامی حکومت کرد و همه چیز را زیر پا گذاشت.
خلاصه آن که قرآن کریم موکداً میفرماید: مراقب باشید شما خود سرنوشت خود را تعیین میکنید، تمام صلاح ها و فسادها با دست خودتان به وجود می آید. به ذهنتان نیاید که: "السعید سعید فی بطن امه و الشقی شقی فی بطن امه"؛ و بگویید کار تمام شده و در شکم مادر هر که سعید بوده، سعید خواهد بود و هرکه شقی بوده شقی خواهد بود. دیگر کاری از دست ما ساخته نیست. عبارات دیگرآن، این است: "الشقی من شقی فی بطن امه السعید من سعد فی بطن امه"
این جمله درس مسلک جبری نمیدهد، بلکه هشداری است به پدرها و مادرها در دوران حمل جنین و شیرخوارگی کودک، که مراقب باشید شما با اعمال و افکار و حالات خودتان، با حرام خواریها و حرام کاری ها، ساختمان شخصیت جسمی و روحی فرزند خود را پیریزی می کنید. افکار و اخلاق و اعمالتان در نطفه و شیر اثر می گذارد؛ وقتی که فرزندتان به دنیا آمد، ممکن است در اثر بی مبالاتیهای شما به مسیر شقاوت و انحراف بیفتد. ولی درعین حال، اگر فرضاً پدر و مادر بی تقوا و تبهکار بودند و حرام خواری و حرام کاری داشتند، حتی مثلاً (العیاذ بالله) بچهای از زنا متولد شد، میتوان گفت این بچه دیگر روی بهشت را نخواهید دید و حتما شقی است؟
نه، این طور نیست؛ بله به هرحال، او انسان است و یادمان نرود که انسان در هر حال و با شرایطی با اختیار و حریت و آزادی در عمل ملازم است. هیچ ممکن نیست موجودی انسان باشد و در عین حال، دارای اختیار نباشد و نتواند کار خوب را انجام دهد و کار بد را ترک کند؛ ولو اینکه نطفه اش نیز از زنا منعقد شده باشد. درست است که تمایل به گناه در وجود او شدید است؛ ولی در عین حال، مضطر به گناه نیست، یعنی باز میتواند خود را از رفتن به راه گناه باز بدارد و به راه صلاح بیفکند و یه بندهی خوب خدا بشود؛ هرچند این کار برای او بسیار دشوار است ولی هر چه در این راه رنج بیشتر ببرد، اجر بیشتر خواهد برد. چه بسا این انسان زنازاده در اثر ریاضتی که تحمل کرده و با دشواری بندگی کرده است، بهشتی شود ولی آن انسان حلال زاد که بیتقوایی کرده است، جهنمی شود. آری، تمایل به گناه در وجودش شدید است و اجتناب از گناه بر او دشوار، اما این طور نیست که نتواند گناه نکند.