در آیه 99 سوره مبارکه یوسف می خوانیم:
"فلما ادخلوا علی یوسف ء اوی الیه ابویه و قال ادخلوا مصر ان شاء الله امنین"
ترجمه:
«هنگامی که بر یوسف وارد شدند، او پدر و مادرش را در کنار خود جای داد و گفت: به خواست خدا با امن و امان داخل مصر شوید».
روی سنت پروردگار که همه باید مورد امتحان و آزمایش قرار بگیرند صحنه هایی به وجود آمد که هم حضرت یعقوب علیه السلام مورد امتحان قرار گرفت و هم حضرت یوسف علیه السلام و هم برادران یوسف و هرکدام برحسب قربشان نسبت به خدا، امتحانشان مختلف بود. دوران امتحان حضرت یوسف علیه السلام که منقضی شد، به مقام سلطنت و دیگر جهات عزت و رفعت رسید و همچنین دوران امتحان حضرت یعقوب علیه السلام که منقضی شد و آن ابتلائات و محنت هایی که پیش آمده بود، از جمله مسأله ی نابینایی بود که با پیراهن یوسف علیه السلام مبدل به بینایی گردید. خداوند این خاصیت را در آن پیراهن قرار داده بود که وقتی آن را به صورت حضرت یعقوب افکندند، دفعتا بینا شد.
استقبال یوسف علیه السلام از پدر
این گفتار قرآن کریم است:
"فلما ان جاء البشیر القاه علی وجهه فارتد بصیرا" (یوسف/96)
«وقتی بشیر آمد و آن را به صورت وی افکند، بینایی او برگشت..».
این یکی از مظاهر قدرت خداوندی است که خاصیت شفابخشی را به آن پیراهن داده بود. بعد مسأله ی قحطی و خشکسالی که مخصوصا در منطقه ی کنعان در نهایت شدت بود نیز حل شد. به این کیفیت خاندان یعقوب همه به سوی مصر حرکت کردند و به جهت طولانی بودن راه و نبودن وسایل در آن روزگار، حدود دوازده یا هجده روز در راه بودند تا به مصر رسیدند و قبلا روی حسابی که داشتند، روز ورودشان را معین کرده بودند و برحسب استفاده از آیهی شریفهی و روایت، حضرت یوسف برای استقبال از مصر خارج شد و در بیرون دروازه ی مصر به انتظار ورود پدر و همراهانش متوقف شد.
در آیه ی: "قال ادخلوا مصر"، «حضرت یوسف به پدر و همراهانش گفت: داخل مصر بشوید». از همین کلمه ی "ادخلوا" استفاده می شود که حضرت یوسف به بیرون شهر آمده و در بیرون شهر انتظار ورود داشته است زیرا اگر در قصر خودش منتظر آمدنشان بود، دیگر گفتن "ادخلوا مصر" معنا نداشت و بر حسب جریان عادی نیز باید چنین باشد زیرا فرزندی که تقریبا سی سال از پدر دور افتاده و پدر در فراق او، آن همه رنج ها متحمل شده است- آن هم پدری که پیامبر بزرگوار خداست و اینک با اشتیاق تمام به دیدار فرزندش می آید- طبیعی است که او هم برای استقبال از پدر به خارج شهر خواهد رفت و پس از اینکه آنجا با هم ملاقات کردند، تقاضا می کند که داخل شهر بشوند و از جمله ی "فلما ادخلوا علی یوسف" نیز که مربوط به بیرون شهر است، می شود استفاده کرد که یوسف دستور داده بوده است در بیرون شهر، جایگاهی برای او و همراهانش که به اسقبال آمده اند آماده سازند و پذیرایی مقدماتی از واردین به عمل آورند، و پدر و مادر و برادران یوسف در آن جایگاه بیرون شهر ابتدا به یوسف وارد شده اند و پس از پذیرایی ابتدایی، آنگاه "قال ادخلوا مصر ان شاء الله امنین" «گفت: اینک همگی داخل مصر بشوید و به خواست خدا در امنیت کامل به سر برید» اینجا بعض مفسران مطلبی با استناد به روایتی آورده اند که وقتی حضرت یعقوب و همراهانش به مصر رسیدند، حضرت یوسف در حالی که سوار بر اسب بود، به اسقبال آمد و تا چشمش به پدر افتاد، خواست به احترام پدر از اسب پیاده شود اما برای حفظ شکوه و جلال سلطنت، از پیاده شدن منصرف شد. از همان بالای اسب، به پدر سلام کرد و این عمل مرضی خدا واقع نشد و حضرت جبرئیل علیه السلام از طرف خدا وند متعال نازل شد و به یوسف گفت: خدا می فرماید، ریاست مانع از این شد که به احترام بنده ی شایسته ی من از اسب پیاده شوی، از همین رو مستحق کیفر شدی! دست خود را باز کن. دستش را باز کرد و از میان انگشتانش نوری خارج شد.
از جبرئیل سوال کرد: این نور چه بود؟! او گفت: نور نبوت بود که از صلب تو خارج شد و دیگر در صلب تو و از فرزندان تو پیامبری نخواهد بود. این قصه را در بعضی تفاسیر نقل می کنند. این گونه مطلب که به صورت روایت نقل شده اند، نمی توانیم اعتماد کنیم. چون این سنخ از روایات اکثرا تنقیح (نتیجه گیری) نشده و از جهت سند، رسیدگی نشده است و مخصوصا این روایت از نظر بعضی ارباب تحقیق رجالی، از جهت سند مخدوش است و از جهت مضمون نیز با مضمون آیات سازگاز نیست زیرا مضمون این روایت نشان می دهد که حضرت یوسف سوار بر اسب با پدر ملاقات کرده است و حال آن که آیه می فرماید: "ادخلوا علی یوسف"، «یعقوب و همراهانش بر یوسف داخل شدند».
دخول با ملاقات در حال سواری سازگار نیست. معنای دخول علی الظاهر این است که کسی در جایی نشسته و منتظر است و دیگری بر او وارد می شود. گذشته از این، اصلا صدور این عمل از حضرت صدیق علیه السلام غیر قابل باور به نظر می رسد زیرا حتی اگر یک فرد عادی به پدرش بی احترامی کند؛ از نظر مردم مورد ذم و نکوهش قرار می گیرد.
در قرآن کریم احسان به والدین در ردیف عبادت خدا قرار می گیرد و گفتن یک کلمه ی "اف" که کمترین حد بی حرمتی و اظهار دلتنگی نسبت به والدین می باشد، تحریم شده است. "فلا تقل اهما اف" (اسراء /33). بنابراین کاری که در نظر مردم هتک و اهانت حساب می شود، چه طور ممکن است از پیامبر بزرگواری چون حضرت صدیق علیه السلام درباره ی پدرش که او هم پیامبر بزرگوار خداست، صادر شده باشد؟! اگر یک عالمی به پدرش که فردی عادی است بی احترامی کند، می گوییم، این عالم شایستگی پیشوایی مردم را ندارد. نه می شود از او تقلید کرد و نه در نماز به او اقتدا نمود. آن وقت چگونه می شود باور کرد که جلال ریاست، حضرت یوسف را گرفت و به وظیفه اش درمقابل پدر عمل نکرد؟!
صدور این عمل از یک پیامبر نسبت به پیامبر دیگر، نه از نظر عرف قابل قبول است و نه از نظر شرع و عقل. امامان علیهم السلام خودشان فرموده اند، آنچه به ما نسبت می دهند و به عنوان روایت از ما نقل می کنند، آن را به قرآن عرضه کنید، اگر دیدید با موازین قرآنی منطبق نیست، قبول نکنید و لذا ما وقتی دقت می کنیم می بینیم، جمله ی "ادخلوا علی یوسف" نشان می دهد که یوسف علیه السلام در خارج شهر در جایگاه خاصی مستقر شده و منتظر ورود پدر و مادر خود بوده است و آن ها در آن جایگاه بر او داخل شده اند و همچنین معنای جمله ی "آوی الیه ابویه" این است که یوسف، پدر و مادر خود را به خود نزدیک کرده و آن ها را در کنار خود جا داد.
این معنا هم با حال سواره بودن سازگار نیست. از کلمه ی «ابویه» استفاده می شود که مادر یوسف نیز زنده بوده است. اگر چه بعضی می گویند، مادر یوسف پس از زادن بنیامین از دنیا رفته است و زنی که همراه یعقوب به مصر آمده، خاله ی یوسف بوده که مادر برادرهای دیگری بوده است.
در روایتی آمده که وقتی از امام راجع به خوابی که یوسف دیده بود که ماه و خورشید و ستارگان بر او سجده کردند؛ سوال می کنند، امام علیه السلام جواب می دهند آفتاب مادرش به نام راحیل و ماه هم پدرش بوده است. به هر حال از آیه استفاده می شود که مادر یوسف زنده بوده و همراه پدرش یعقوب به مصر آمده و در بیرون دروازه ی شهر بر یوسف وارد شده اند و پس از پذیرایی مقدماتی در خارج شهر "قال ادخلوا مصر ان شاء الله امنین" یوسف گفت: داخل مصر شوید؛ ان شاء الله در کمال امنیت خواهید بود».
نعمت امنیت، بالاترین نعمت ها
اینجا از میان همه ی نعمت هایی که در مصر بوده است، حضرت یوسف روی نعمت امنیت انگشت گذشته و به آن ها وعده ی امنیت داده است. یعنی بزرگ ترین نعمتی که اکنون در مصر برای شما هست، نعمت امنیت است که همه ی نعمت ها در سایه ی آن حاصل می شود. فرموده اند: "نعمتان مجهولتان الصحه والامان".
دو نعمت مجهول القدرند و تا از دست نرفته اند، انسان به ارزش آن ها پی نمی برند. آن دم که از دست رفتند، آدم می فهمد که چه نعمت بزرگی داشته است و آن را از دست داده است، یکی سلامت بدن و دوم امنیت. وقتی امنیت در جایی نباشد، هم دین در خطر است و هم دنیا. نه دیندارها می توانند به دین خود خوب عمل کنند، نه دنیاداران می توانند از دنیای خویش آن چنان که می خواهند استفاده کنند. حضرت یوسف هم روی این نعمت دست گذاشته و وعده ی امنیت کامل به میهمانان تازه وارد داده است. آن هم نه اینکه به خود ببالد که من آن را تأمین می کنم بلکه «ان شاء الله» اگر خدا بخواهد.
این کلمه، هم ادب را می رساند و هم واقعیت انسان را نشان می دهد. انسان مودب کسی است که تحقق همه چیز را موقوف به مشیت خدا می داند و می گوید، اگر خدا بخواهد چنین می شود. دیگر اینکه واقعیت امر همین است یعنی انسان از خود چیزی ندارد چون مخلوق است و مخلوق یعنی در حد ذات خود هیچ و پوچ که اگر از جانب خدا به او عنایتی نشود، نه وجود دارد، نه حیات، نه اراده، نه مشیت و نه علم و قدرت. این کلمه واقعیت مخلوق را نشان می دهد که در کنار مشیت خدا، از خود مشیتی ندارد.