در بحث در مورد اینکه عوامل و انگیزهائی زمینه ساز لوسی کودکان است، در پاسخ باید یادآور شد که عوامل بسیاری در این زمینه دخالت دارند که برخی از آنها بدین قرارند:
- برآورده شدن همه هوسهای کودک توسط والدین او، به گونه ای که او مزه محرومیت را نچشد.
- محبت افراطی و زیاده روی در نوازش کودکان و بحساب آوردنش به گونه ای که امر بر خودش مشتبه شود.
- حمایت زیاده از حد در هر بلا و محنت و مصیبت به گونه ای که درد ناکامی و شکست را نچشیده باشد.
- وابستگی شدید به والدین به گونه ای که همه رفتار او تحت امر و نهی والدین باشد.
- اطاعت و تبعیت کورکورانه و بی حساب از کودک
- سر پوش گذاردن بر خطاهای کودک و جلوگیری از تنبیه به جای او و اغماض بی حساب
- حل مسایل و دشواری کودک و تصمیم گیری و عمل به جای او
- میدان دادن بیش از حد ظرفیت به کودک
- کنترل شدید به گونه ای که هیچ چشم زخمی به کودک نرسد
- رسیدگی زیاد به کودک برای ارجح بار آوردن او
- آزاد گذاردن بیش از اندازه کودک ( براساس تحقیقات سیرز)
- گاهی فقدان عشق و محبت و امنیت که او را ناراضی بار می آورد و لوس
- زمانی افراط در اجرای انضباط و درخواست اطاعت قانونی از او و برخورد خشن با کودک
- تعریف و ستایش بیش از حد که غرور او را برانگیزاند
- و در کل برآورد کردن همه آرزوها و نیازهای کودک به خاطر احساس مسئوولیت شدید درباره کودک و یا اثبات شایستگی خود.
عوامل تشدید آن
مسائل و جریاناتی هستند که سبب تشدید لوسی و ننری کودکان شده و باعث می شوند طفل در این زمینه سخت تر برخورد کند. آن عوامل بسیار و از آن جمله است:
- پناه داشتن کودکان بدین گونه که طفلی خطائی درخور تنبیه مرتکب شده و به هنگامی که والدین قصد تنبیه آنها را داشته باشند به اجداد پناه برده و آنها او را بپذیرند.
- به هنگامی که مادر کودک خود را ساکت و تنها نمی گذارد- دائم با او سرگرم است.
- به هنگامی که با اندک آه و ناله ای مادر کودکش را در بغل می گیرد و او را نوازش می کند.
- زمانی که مادر دلواپس هایی شدید از خود بروز دهد و مثلا با مختصر بیماری و کسالتی او را به نزد پزشک برد.
- مواقعی که مادر برای مقاومت اولیه کودک، مقاومت خود را از دست بدهد.
- و بالاخره زمانی که در رابطه با کودک اضطراب شدیدی از خود بروز دهد و با کمترین طردی که از کودک می بیند از عجز و لابه سر در آورد.
عوارض زندگی با اجداد:
در اینجا بی مناسبت نیست که از عوارض زندگی با اجداد سخن گوئیم و غرض اجدادی هستند که بدون در نظر داشتن شئوون تربیتی کودک موجبات لوسی و ننری آنها را فراهم می نمایند. واقعیت این است که مادربزرگ ها و پدربزرگ ها نوه های خود را بسیار دوست می دارند و در سنین پیری و تنهائی بدشان نمی آید که طفل بازارشان را گرم و شیرین بیان کند و حتی با ادا و اطوارهای خود بیش و کم انتقامی از فرزندان ناخلف خود بگیرد. بدین نظر لوس بازی های کودکان را به آنها می بخشند و با مقابله ای که نسبت به فرزندان خود دارند سعی دارند آنها را جری بار آورند. این امر پدران و مادران را دلواپس کرده و کودک را هم به سوء استفاده از این عنایت وامی دارد. شک نیست که بسیاری از اجداد به حقایق تربیت و فنون آن آگاهی دارند و مراقب آنند که موضعگیری هایشان برای کودک بدآموزی نداشته باشد، و یا اخلاق و رفتار کودکان برایشان عادات ناصوابی را ایجاد نکند ولی مساله همچنان در برخی از خانواده ها دیده می شود.
احساس و تصور آنها
کودکانی که بیش از حد و ظرفیت خود محبت و حمایت می بینند در شرایطی قرار می گیرند که امر بر خودشان مشتبه می شود. گمان دارند فردی مهم و درخوز این محبت و لطفند، در نتیجه توقعات خود را افزونتر کرده و بزودی بصورت افزون غیرقابل تحمل در می آیند. احترام به کودک ضروری است ولی احترام بیش از درک و ظرفیت کودک باعث آن می شود که او خود را بزرگتر و برتر از آنچه که هست بپندارد و غرور و احساس عظمت بی خودی آنها را فرا گیرد. در نتیجه تصور می کنند که لیاقت این احترام را دارند و اگر روزی از این مقدار برایشان کمتر مایه گذاری شود، احساس اهانت و ادعادی غبن داشته باشند. آنان در اثر زیاده روی در محبت همه را خدمتگزار خود می خواهند و محبت دیگران را وظیفه نوکری شان حمل می کنند و خود را از آنان طلبکار می پندارند. در مواردی برای خود دلسوزی کرده و گمان دارند شأن آنها بالاتر از این اندازه است. عمل ناروائی انجام داده و گمان دارند که آن عمل روا و مناسبی است « افمن زین له سوء عمله فرآه حسنا» (سوره فاطر/ آیه8).