خداوند متعال در سوره مبارکه توبه می فرماید: «و جاء المعذرون من الاعراب»، کلمه ی اعراب جمعی دارد، ولی جمع عرب نیست؛ بلکه گفته اند: اصلا مفرد ندارد. منافقان بادیه نشین نیز همانند منافقان شهری به اعتذار آمدند و از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم اجازه ی نرفتن به جهاد خواستند. گرچه برخی از مفسرین فرموده اند: اینها عذرهای واقعی داشتند، ولی از قراین استفاده می شود که منظور همان افراد عذر تراش می باشد.
«از بادیه نشینان، افرادی که عذر تراش بودند ]عذر واقعی نداشتند و بهانه جویی می کردند که به میدان نروند[ آمدند»، (لیوذن لهم)، «که پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم به آنها اجازه دهد] که بمانند.[» سپس خداوند صفت همانها را بیان می کند:
«وقعد الذین کذبوا الله و رسوله»؛ «کسانی که به خدا و پیامبر دروغ گفتند] و عذری نداشتند[ از رفتن به میدان جهاد عقب نشینی کردند».
«سیصیب الذین کفروا منهم عذاب الیم»، «]به کیفر این دروغگویی[ عذاب دردناکی دامن اینها را خواهد گرفت».
«من» در« منهم» ظاهرا «بیانیه» است و برای «تبعیض» نیست. جهاد در عین اینکه از تکالیف مهم اسلامی و مایه ی شرف و عزت هر دو جهانی مسلمین است، مع الوصف به حکم قانون کلی: «ما جعل علیکم فی الدین من حرج» (حج/78)، «]خداوند[ در دین ]خود[ تکلیف حرجی ]که آدمی را در تنگنا قرار داده و مستلزم مواجه شدن با مشقت غیرقابل تحمل باشد[، وضع نکرده است».
گروه های معاف از جهاد
در مسأله ی جهاد نیز دستور حرجی نداده و گروههایی را استثناثا معاف فرموده است؛ از این قبیل: «لیس علی الضعفاء و لا علی المرضی و لا علی الذین لا یجدون ما ینفقون حرج».
گروه اول:
«لیس علی الضعفاء»؛ ضعیفان و ناتوانان هستند؛ مریض نیستند اما سالم هم نیستند. گاهی انسان نقص بدنی دارد، مثلا نابیناست، نابینا سالم نیست ولی مریض هم نیست؛ ناتوان است و نمی تواند به جهاد برود. آدمی که دست وپایش فلج است و زمینگیر است از ضعفاست. بر ضعفا حرجی نیست و واجب نیست که به میدان جهاد بروند.
شأن نزول آیه ی شریفه
در شأن نزول این آیه آمده که: پیرمردی نابینا نزد پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم آمد و گفت: یا رسول الله؛ من هم کهنسالم و هم نابینا، کسی هم نیست که دست مرا بگیرد و بیاورد، آیا من معذور و معاف از جهاد می باشم؟! این خودش درسی است که مسلمانان باید برای دینشان ارزش قایل باشند و وظیفه ی دینیشان را خوب بشناسند. ممکن بود این پیرمرد نابینا در خانه بنشیند و بگوید: من که پیر و نابینا هستم، معذورم، ولی گفت: نه؛ من باید از یک راه اطمینان بخشی بفهمم که معذورم یا نه؟! چون احتمال می داد شاید با همین نابینایی ام بتوانم در پشت جبهه خدمتی کنم و حداقل به بودن خود در جبهه بر سیاهی لشکر بیفزایم.
چقدر برای دین خود ارزش قائلیم؟
بسیاری از مردم برای دینشان ارزش قائل نیستند، با اندک بهانه ای، وظیفه ای دینی خود را تعطیل می کنند یا به تأخیر می اندازند. یکی تا سردرد و دل دردی می گیرد، به عذر اینکه: مریضم! نمازش را نشسته می خواند؛ نمی رود بپرسد که آن بیماری یا ناتوانی که مجوز تبدیل قیام نماز به قعود می شود، کدام است؟! دیگری در روز ماه مبارک رمضان اندک ضعفی احساس کند، روزه اش را می خورد. سومی می گوید: من که درآمد سرشاری ندارم که خمس بدهم! خیال می کند خمس دادن درآمد سرشار می خواهد. در صورتی که یک تومان (ده ریال) هم اگر از مخارج سال خود و عائله اش اضافه آمد، دو ریال آن، خمس است و باید آن را به محل مشخص شده ی در شرع مقدس برساند. آن پیرمرد نابینا در خانه ی خود ننشست که من معذورم و تکلیفی نسبت به جهاد ندارم، بلکه حرکت کرد و نزد پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم آمد که: یا رسول الله؛ تکلیف من چیست؟ تازه وقتی او سوال کرد، پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم جواب نداد و سکوت کرد؛ یعنی چون مسأله ی دین خیلی مهم است، باید از جانب خدا جواب برسد و وحی نازل شود تا من بگویم تکلیف تو چیست! در این موقع آیه نازل شد:
«لیس علی الضعفاء .....حرج»؛ «بر ضعیفان حرجی نیست ]و می توانند به میدان جهاد نیایند[»
«تلک حدود الله» (بقره/187). دین خدا حدود دارد و تعیین آن با اذن خدا وظیفه ی پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم و امامان معصوم علیهماالسلام است و در زمان غیبت، دست فقهای جامع الشرایط است.
گروه دوم:
«و لا علی المرضی»؛ بیماران، یعنی کسانی که نقض بدنی ندارند ولی مریضند؛ چشم درد و دل درد و سر درد شدید دارند:
گروه سوم:
«و لا علی الذین لا یجدون ما ینفقون»، کسانی که فقیرند و تمکن مالی ندارند که وسایل مربوط به جهاد از قبیل مرکب و اسلحه کفش و لباس لازم را تهیه کنند. بعد می فرماید: این سه گروه ضعفا و مرضی و فقرا از آمدن به میدان جهاد معافند ولی با این شرط که: «إذا نصحوا الله و رسوله».
شرایط معاف شدن از جهاد
خیرخواه خدا و رسولش باشند، به هر نحوی که می توانند ترویج دین نمایند، با وعظ و نصیحت و بیان آثار و برکات دنیوی و اخروی جهاد، روحیه ی مسلمانان را تقویت و روحیه ی دشمنان و منافقان را تضعیف بنمایند.
«ما علی المحسنین من سبیل»؛
اینها با آن شرطی که گفتیم، محسن و نیکوکار حساب می شوند و ما هیچ راه توبیخ و تحمیل مسوولیتی نسبت به افراد محسن نداریم. سرانجام، خداوند خود را با صفت «غفور» و رحیم» می ستاید:
« و الله غفور رحیم»
« خدا آمرزنده و مهربان است»، یعنی این گروه های معاف شده، هرچند گناهی مرتکب نشده و ترک واجبی نکرده اند، مع ذلک ترک جهاد در واقع منقصتی (نقصان و کمبود) است که دامنگیر آنها شده و احتیاج به غفران و رحمت خدا دارند تا آن منقصت از صفحه ی جانشان برطرف گردد و خداوند از آن نظر که غفور است، آن نقص را می پوشاند و از آن نظر که رحیم است، از آنها رفع مسئولیت می نماید و این همه دقت و ژرف نگری، اشعار به اهمیت موضوع جهاد دارد. بعدش جمله ی دیگری آمده که ممتاز بودن جمعی از همین گروه سوم، یعنی فقرا را نشان می دهد:
«ولا علی الذین إذا ما أتوک لأتحملهم قلت لا أجد ما إحملکم علیه»، «آن کسانی که نزدت آمدند و گفتند: ]ما مرکب نداریم[ ما را همراه خود ببر، تو گفتی: من هم مرکب ندارم و نمی توانم شما را ببرم] آنها متأثر شدند. گریه کنان برگشتند از اینکه چیزی نداشتند که در راه خدا انفاق کنند[».
در بعضی تفاسیر آمده است که حتی راضی به این بودند تنها کفشی به آنها بدهندکه بپوشند و بروند، اما آن را هم نداشتند! این گروه از همان گروه سوم (فقرا) بودند که مخصوصا جداگانه مورد عنایت قرار گرفته اند. معلوم می شود اینها امتیازی داشته اند و امتیازشان این بوده که دلباخته و شیفته ی جهاد بوده اند. براستی غصه می خوردند و از شدت غصه و غم، چشمانشان اشک می ریخت؛ اما چه اشکی که قرآن می گوید: «تولوا وأعینهم تفیض من الدمع»، «بازگشتند در حالی که چشمانشان از اشک فیضان داشت».
تأثر شدید محرومین از جهاد
یعنی اینها به قدری اشتیاق به جهاد داشتند که وقتی پیامبر فرمود: نمی توانیم شما را ببریم؛ از غصه و غم، سیلاب اشک از چشمایشان جاری شد! گاهی انسان غصه می خورد و متأثر است اما گریه نمی کند؛ گاهی تأثر، شدید می شود و چشم اشک آلود می گردد اما بیرون نمی ریزد؛ گاهی چند قطره هم به گونه می غلتد؛ اما گاهی آنچنان می گرید که گویی سیل اشک کل صورت را فراگرفته است.
«حزنا الا یجدوا ما ینفقون»؛
عضه می خورند که چرا وسیله نداریم به میدان جنگ برویم. اینها، هم قلبی آکنده از غصه و غم داشتند و هم چشمی اشکبار!
بکائون معروف تاریخ
چشم اشکبار هم نعمت خوبی است. از جمله دعاها که از رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم نقل شده، این جمله است: «خدایا؛ دو چشم اشکبار به من عنایت کن».
در روایات تفسیری، ذیل این آیه آمده است: آنها که از خدمت رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم مأیوس و گریه کنان برگشتند، هفت نفر بودند که اسامی آنها نیز ذکر شده است و به نام «بکائون» نامیده شده اند. «بکاء» غیر از «باکی» است و در تاریخ، جمعی از انبیاء و اولیای خدا علیهم السلام «بکاء » شناخته شده اند. از جمله: حضرت آدم علیه السلام که به خاطر تبعید از جنت و دور افتادن از قرب جوار خدا بر اثر یک ترک اولی، سالها ( بنابر نقلی دویست سال) گریسته است. حضرت نوح؛ حضرت یعقوب در فراق یوسف؛ حضرت یوسف در زندان؛ حضرت داوود و حضرت شعیب علیهم السلام از «بکائون» بودند. در تاریخ اسلام نیز حضرت صدیقه ی کبری علیهم السلام از بکائون هستند. با این که ایشان پس از رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم چند روزی بیش (75 یا 95 روز) در دنیا نبودند ولی در این مدت کوتاه آنقدر گریه کردند که «بکاء» شمرده اند. حضرت امام سجاد علیه السلام نیز از بکائون هستند. به هرحال، این چند نفر را قرآن مورد تجلیل و تکریم قرار داده و مستقلا ذکر می کند؛ با اینکه اینها از همان گروه سوم، یعنی گروه فقرا بودند ولی چون برای جهاد شیفتگی و دلباختگی خاصی داشتند و به خاطر محرومیت از فیض آن، قلبشان آکنده از غصه و اندوه و چشمشان اشکبار شد، مستقلا مورد ذکر و عنایت خاص قرار گرفتند. بعد خداوند حکیم گروه دیگری را مورد ذم و نکوهش قرار داه و می فرماید:
«انما السبیل علی الذین یستاذنونک و هم أغنیاء»،
تنها آن کسانی سزاوار توبیخ و ملامت هستند که توانگرند ]و همه گونه امکانات مالی و بدنی دارند و هیچ عذری هم ندارند[ درعین حال می آیند از تو استیذان می کنند] که اجازه بدهی در مدینه بمانند[».
«رضوا بأن یکونوا مع الخوالف و طبعالله علی قلوبهم فهم لا یعلمون»؛
این جمله از جهت اهمیت تکرار شده و تأکید می کند که: «این قوم مبتلا به بیماری طبع و مهر خوردگی قلب شده و نیروی علم و فقاهت انسانی و درک حقایق را از دست داده اند و به همین جهت رضا داده اند که با خوالف همنشین باشند ]و از همدوشی با رزم آوران و جهادگران استنکاف ورزند[».