خداوند متعال در آیه 27 سوره مبارکه هود می فرماید: «فقال الملاالذین کفروا من قومه ما نرئک الا بشر مثلنا وما نرئک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرای و ما نری لکم علینا من فضل بل نظنکم کذبین»، «اشراف کافر قومش گفتند: ما تو را جز بشری همچون خودمان نمی بینیم و کسانی را هم که از تو پیروی می کنند جز گروهی اراذل ساده اندیش نمی شناسیم و هیچ مزیت و برتری در شما نسبت به خودمان نمی یابیم بلکه شما را دروغگو می دانیم». مقصود از «ملا» که در آیات قرآن مکرر آمده است، صاحبان زر و زور و افراد چشم پرکن از لحاظ زرق و برق زندگی مادی هستند که همه جا در چشم انداز مردم قرار می گیرند و در میان هر ملتی سرچشمه ی فساد و تباهی می باشند و به طور جد در مقابل مردان الهی و منادیان حق و عدالت به مخالفت برمی خیزند. آری، اینها به زعم خودشان سه عیب و سه نقص را در جناب نوح علیه السلام نشان دادند که تو با داشتن این سه نقص صلاحیت پیشوایی ما را نداری و از ما توقع پیروی از خودت را نداشته باش.
اولا: «ما نرئک الا بشر مثلنا»، تو هم مانند بشری هستی و عقلا هیچ بشری این حق را ندارد که خود را مطاع دیگران بداند و از آنها بخواهد که از من تبعیت کنید و مطیع فرمان من باشید و مردم نیز این وظیفه را ندارند که از بشری همچون خود تبعیت کنند: «فقالوا بشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفی ضلال و سعر» (قمر/24)، «گفتند: آیا از بشری همانند خود تبعیت کنیم؟! دراین صورت به گمراهی آشکاری افتاده ایم وسر از جنون در آورده ایم»!
ثانیا: «وما نرئک اتبعک الا الذین هم اراذلنا بادی الرای»، عیب و نقص دومی که ازتو مشاهده می کنیم این است که کسانی اطراف تو را گرفته و دنبال تو افتاده اند که مشتی اراذل و افراد پست ناآگاه از مسائلند که از هر که هر چه بشنوند آن را بدون فکر و تأمل می پذیرند و بسیار روشن است که دنباله روی این گروه از یک نفر، شرف و عزتی برای آن شخص، همراه نمی آورد و معیار و میزانی برای تشخص وی نمی باشد. البته می دانیم انبیاء علیهم السلام منادیان حق و عدالت هستند و یکی از اصول اساسی مکتبشان مبارزه با مستکبران و حمایت از مستضعفان و محرومان جامعه است. از این جهت طبیعی است که به محض بلند شدن ندای آنان، نخستین گروهی که به آنها می پیوندند و به هواداری آنها برمی خیزند؛ همان گروه محرومان و ستم دیدگان جامعه هستند که از نظر ملا مستکبر، اراذل و اوباش شناخته می شوند و از آن جهت که با دلهایی صاف و عاری از لجاج و عناد و تعصب، با منطق نورانی انبیاء علیهم السلام مواجه می شوند، حق را که هماهنگ با فطرتشان است می پذیرند. اینها در نظر مستکبران مغرور لجوج و معاند، افرادی بادی الرأی بی فکر ساده اندیش زودباور به حساب می آیند.
ثالثا: «و ما نری لکم علینا من فضل»، عیب و نقص سومی که در پرتو تو و پیروانت سراغ داریم این است که ما هیچگونه فضل و امتیاز و برتری در شما نسبت به خودمان نمی بینیم. آخر شما چه کمالی دارید که ما آن را نداریم تا شما به سبب داشتن آن کمال پیشوای ما باشید و فرمانروا، و ما بر اثر نداشتن آن کمال، دنباله رو شما و فرمانبردار باشیم؟ از نظر مزایای ظاهری که شما فاید کمالاتید، نه پول و ثروت دارید و نه جاه و مقام و ریاست. دنباله روها و هوادارانتان نیز مشتی اراذل و اوباشند و بادی الرأی عاری از فکر و فهم و درایت هستند. از نظر کمالات معنوی هم مثلا رمالی، کف بینی، فالگیری، سرکتاب باز کنی و شعبده بازی و.....و از این قبیل کارها هم که ندارید؛ پس شما چه برتری از ما دارید؟! «بل نظنکم کاذبین»، «و لذا ما شما را ]در ادعای خود که نذیر و هشدار دهنده ی آسمانی هستید[ دروغگو می دانیم».
پاسخگویی حضرت نوح(ع)
«قال یقوم ارء یتم إن کنت علی بینه من ربی وء اتئنی رحمه من عنده فعمت علیکم انلز مکموها وانتم لها کرهون»
«ویقوم لااسئلکم علیه ما لا إن اجری الا علی الله و ماانا بطارد الذین امنوا انهم ملقوا ربهم ولکنی اربکم قوما تجهلون»
«ویقوم من ینصرنی من الله إن طرد تهم افلا تذکرون»
«ولا اقول لکم عندی خزائن الله ولا اعلم الغیب ولا اقوال انی ملک ولا اقول للذین تزذری اعینکم لن یوتیهم الله خیرا الله اعلم بما فی انفسهم انی اذا لمن الظلمین» (هود/31-28)
«]نوح[ گفت: ای قوم! اگر من دلیل روشنی از پروردگارم داشته باشم و او رحمتی از نزد خود به من داده باشد و آن بر شما] بر اثر لجاج و عناد[ پوشیده مانده باشد ]آیا باز هم منکر رسالت من خواهید بود؟[ آیا ممکن است ما شما را به پذیرش این بینه مجبور سازیم با اینکه شما نمی خواهید آن را بپذیرید؟»
«ای قوم! من از شما هیچگونه اجر و پاداشی نمی طلبم؛ چون پاداش من تنها بر خداست و من کسانی را که ایمان آورده اند] به خاطر شما[ از خود طرد نمی کنم؛ زیرا آنها پروردگارشان را ملاقات خواهند کرد ولی من شما را مردمی نادان می بینم».
«ای قوم! چه کسی مرا ]در برابر مجازات خدا[ یاری می دهد، اگر آنها را از خود طرد کنم؟ آیا نمی اندیشید؟».
«من به شما نمی گویم خزائن خدا نزد من است و غیب نمی دانم و نمی گویم من فرشته ام و نمی گویم آنها که در نظر شما خوار می آیند خدا به آنها خیری نخواهد داد. خدا به آنچه که آنها در دل دارند آگاه تر است. من در این صورت ]که طردشان کنم[ از ستمکاران خواهم بود».
ابتدا اشاره به اشکال اولشان کرد و فرمود: بشر بودن نه تنها منافات با رسالت از جانب خدا ندارد، بلکه باید بشر متصف به تمام صفات و حالات بشری باشد تا بتواند الگو برای آدمیان گردد و گرنه ملک که مسانختی با بشر ندارد، اهلیت الگو بودن برای آدمیان ندارد و لذا خدا فرموده: «و لو جعلناه ملکا لجعلناه رجلا» (انعام/9). فرضا اگر ما می خواستیم ملک را رسول بر آدمیان قرار دهیم به ناچار او را مردی قرار می دادیم... رسول خدا برای بشر باید بشری باشد که به مردم بگوید: من مثل شما هستم، غرایز و شهوت و غضب دارم و در عین حال متقی هستم. می توانم با داشتن همه ی این غرایز متقی باشم.
معجزه ی حضرت نوح علیه السلام
بینه همان معجزه و کار خارق العاده ای است که انبیاء علیهم السلام براساس ارتباط با خدا و با حمایت او انجام می دهند که دیگران از انجام آن ناتوانند و دیگر اینکه رسول باید از جانب خدا کتابی مشتمل بر معارف و احکام آسمانی آورده باشد. حال بینه و معجزه ی جناب نوح علیه السلام چه بوده؟ در این آیات ذکر نشده است. اجمالا خدا فرموده: ما همه انبیاء را با بینه فرستاده ایم و خود حضرت نوح علیه السلام هم گفته: من با بینه آمده ام ولی آن بینه چه بوده، مشخص نشده است. احتمالا یکی از بینات آن حضرت طول عمرش بوده که به طور قطع امر خارق العاده ای بوده و از این رو شیخ المرسلین نامیده شده است. کسی دو هزاران و پانصد سال عمر کند و هیچ نیرویی از نیروهای بدنیش کاسته نشود و مرور زمان در وی اثر نکند تا آنجا که در طول این مدت، یک دندان از او نیفتد معلوم است که او یک بشر عادی نمی باشد و ازجانب خالق عالم مورد عنایت خاصی قرار گرفته است و لذا: «قال یاقوم ارء یتم إن کنت علی بینه من ربی وء اتانی رحمة من عنده»، گفت: ای قوم من! اگر من دلیل روشنی از پروردگارم داشته باشم و او از نزد خود رحمت و کتابی به من داده باشد؛ آیا باز جا دارد که شما به خاطر بشر بودنم منکر اصل رسالتم باشید؟ در صورتی که هر انسان عاقل منزه از لجاج و عناد و تکبر، وقتی دید انسانی با دلیل و بینه و کتاب از جانب خدا آمده و جز ارشاد و هدایت مردم برای تحصیل سعادت جاودان، نظری ندارد، طبیعی است که می پذیرد و از دستوراتش که دستور خداست تبعیت می کند ولی مشکل شما اینجاست که: «فعمت علیکم»، آن بینه و رحمتی که من از جانب خدا آورده ام بر اثر روح لجاج و عناد و تعصب، بر شما مخفی مانده و شما نسبت به آن نابینا گشته اید و اصلا نمی خواهید آن را ببینید! در این صورت من چه می توانم بکنم؟! «انلز مکموها وانتم لها کارهون»، «آیا ما می توانیم شما را به پذیرش این بینه ی روشن مجبور سازیم درحالی که شما تصمیم بر عدم پذیرش گرفته اید] و اصلا از تفکر و اندیشمندان در پیرامون آن نیز استنکاف می ورزید[». انبیاء علیهم السلام مقصدشان ایجاد عقیده و ایمان در دل های مردم است و عقیده و ایمان نیز هیچگاه از طریق اجبار و اکراه حاصل نمی شود و لذا انبیاء علیهم السلام هرگز در دعوت خود دست به الزام و اکراه نمی زنند و می گویند: «انلز مکموها وانتم لها کارهون»، آیا مگر ممکن است ما شما را الزام به پذیرش دعوت خود کنیم و حال آنکه شما قلبا خواهان آن نمی باشید؟ آیه ی: «لا اکراه فی الدین...» (بقره/256) نیز ناظر به همین حقیقت است که تکوینا تحقق دین از طریق اکراه را نفی می کند. البته این مربوط به مرحله ی «اعتقاد قلبی» است که اکراه پذیر نمی باشد وگرنه در مراحل عمل به احکام دین، احیانا نیاز به اکراه پیدا می شود و برای جلوگیری از اخلالگری های عناصر غیرقابل تربیت و حفظ انتظامات اجتماعی و تأمین امنیت عمومی، چاره ای جز امر به معروف و نهی از منکر نمی ماند آن هم با رعایت مراتب آن که بعضا به شلاق زدن و زندان و دست و پا بریدن و اعدام منتهی می گردد.
سرحمایت مستضعفان از قیام انبیاء علیهم السلام
آنگاه حضرت نوح علیه السلام برای دفع هرگونه توهم انگیزی مادی به آنها فرمود: «ویاقوم لا اسئلکم علیه ما لا إن اجری الا علی الله»، ای مردم! من برای انجام این کار از شما توقع هیچ امر مالی ندارم، نه می خواهم به پولی برسم و نه به مقامی نائل شوم. من برای خدا کار می کنم. مزد مرا هم خدا می دهد. تا اینجا پاسخ به اشکال اول قومی بود که می گفتند تو هم مانند ما بشری هستی و بشر تناسب با رسالت آسمانی ندارد، و اما در پاسخ به اشکال دومشان که می گفتند: ما در میان پیروان تو جز مشتی اراذل و افراد کم فهم عاری از تفکر نمی بینیم می فرماید: «و ماانا بطارد الذین امنوا»، «و من کسانی را که ایمان آورده اند طرد نمی کنم»، زیرا اینها اراذل و افراد عاری از عقل و درایت و باری الرأی نیستند، بل کسانی هستند که براساس تفکر و تحقیق و استماع سخن حق ایمان به مبدأ و معاد آوره اند، منتها چون مال و مقامی ندارند؛ از نظر شما اراذل بادی الرای به حساب می آیند. البته به این نکته نیز توجه داریم: اینکه نخستین گروهی از مردم که به انبیا علیهم السلام می پیوندند و به ندای آنها لبیک می گویند طبقه ی محروم و مستضعف جامعه هستند، سرش این است که انبیاء علیهم السلام از اولین قدم به مبارزه ی با مستکبران و ستمگران فرعون صفت برمی خیزند و ندای حمایت از ستمدیدگان و محرومان سر می دهند از این جهت طبیعی است که پیش از همه، مستضعفان و طبقه ی حقوق از دست داده، به ندای انبیاء علیهم السلام لبیک می گویند و به تبعیت از آنها برمی خیزند و لذا حضرت نوح علیه السلام می فرمود: «و ماانا بطارد الذین امنوا»، من مردم مومن پاکدل را از خود طر نمی کنم؛ اگرچنین کنم مسلم پیش خدا مورد اخذا و عقاب قرار می گیرم. «انهم ملاقوا ربهم»، اینان به لقای پروردگارشان نائل می شوند و آنگاه از من که طردشان کرده ام شکایت می کنند. «ولکنی اراکم قوما تجهلون»، ولی من شما را مردمی جاهل بی خبر از حق و حقیقت می بینم که جز اشباع شهوات و اتباع از هوی و هوس چیزی نمی فهمید و در عین حال از من توقع دارید پاکدلان از پیروانم را از خود طرد کنم! «ویاقوم من ینصرنی من الله إن طرد تهم افلا تذکرون»، «ای مردم! من اگر این افراد با ایمان را از خود طرد کنم، چه کسی می تواند] در دنیا و آخرت[ به حمایت از من برخیزد] و جلو عذاب خدا را بگیرد؟[ آیا] به خود نمی آیید[ و نمی اندیشید] تا بفهمید[»؟
تربیت انسان، هدف اصلی انبیا علیهم السلام
سومین اشکال قوم این بود که می گفتند: «و ما نری لکم علینا من فضل» (هود/27)، ما هیچگونه برتری در شما نسبت به خودمان نمی بینیم و مقصودشان این بود: تو که ادعای رسالت از جانب خدا داری؛ رسول خدا باید بتواند در زمین و آسمان تصرف کرده و همه گونه کارهای خارق العاده انجام بدهد. مرده ها را زنده و کورها را بینا کند و....اینگونه توقعات از پیامبران و امامان علیهم السلام هم اکنون در میان عوام مردم مشاهده می شود. آنها بزرگترین کمال امامان علیهم السلام را در همین می دانند و در حوائجشان نیز همین کارها را از آنها می طلبند. شفای بیماران، وسعت در رزق و روزی، دفع و رفع کسادی بازار، زن خوب و فرزند خوب، عروس و داماد خوب و...آنچه که اصلا به ذهن اکثر ما مردم نمی رسید آدم خوب شدن است؟؟ کجاست کسی که کنار در حرم مطهر امام ابوالحسن الرضا علیه السلام بایستد و گریه کنان بگوید: ای مولا و ای آقا ی من! من آمده ام اینجا آدم بشوم. دست به دعا بردارد و خدا را به حق آن امام بزرگ قسم بدهد که پروردگارا ! من بیماریحرص و حسد دارم. بخیلم، بد زبانم، بد خلقم، مبتلا به انواع و اقسام خوهای ناپسندم! حال ای خدا! خوی حیوانی از من بگیر، آنگاه آدمم کن. کمال حقیقی امامان علیهم السلام به اذن خدا قدرت بر آدم سازی است. آنها آمده اند این حیوان دو پا را در مکتب خود بپرورانند و مبدل به انسان های الهی بسازند و در غرفه های جنة الماوی بنشانند. البته ما معتقدیم آن بزرگواران به اذان خدا می توانند در زمین و آسمان تصرف کنند، مرده را زنده و کور را شفا بدهند، اما شأن و کار اصلیشان این نیست! رسول اکرم صلی الله علیه وآله وسلم که افضل از همه است فرموده: (انی بعثت لا تمم مکارم الاخلاق)، به تحقیق من برای تتمیم مکارم اخلاق ]و تربیت انسان[ مبعوث شده ام نه برای آوردن معجزات و خوارق عادات! مردم زمان نوح علیه السلام نیز از آن حضرت توقع اینگونه کارها را داشتند و آنها را شرط لازم رسالت می دانستند و لذا جناب حضرت نوح علیه السلام در جوابشان فرمود: «ولا اقول لکم عندی خزائن الله»، من این ادعا را ندارم که خزائن و گنجینه های خدا در اختیار من است و من همه گونه تصرف در همه جای عالم می توانم بکنم. نه! من چنین نیستم و این توقع نابجایی است که شما از من دارید که قدرت تسلط بر عالم را شرط لازم رسالت می پندارید. «ولا اعلم الغیب»، «من عالم به غیب و نهان عالم نیستم و علم غیب ندارم». «ولا اقوال انی ملک»، «و نمی گویم من ملک هستم». همین ملک در آیه ی دیگر خطاب به شخص پیامبر اکرم صلی الله علیه وآله وسلم شده که: «قل لا اقول لکم عندی خزائن الله ولا اعلم الغیب ولا اقول لکم انی ملک إن اتبع الا ما یوحی الی» (انعام/50)، «] ای رسول![ بگو من نمی گویم خزائن خدا در نزد من است و من هر چه بخواهم می توانم بکنم. من از غیب و امور پنهان آگاه نمی باشم و نمی گویم: من ملکم! بلکه تنها امتیاز من از شما این است که من تابع وحی خدا هستم و از آنچه که به من وحی می شود تبعیت می کنم».
ولایت تکوینی و علم غیب، مختص ذات اقدس حق
اینجا ممکن است این شبهه در بعض اذهان پیش بیاید که پس اعتقاد ما به ولایت تکوینیه ی امامان علیهم السلام که متصرف در عالم می باشند و علم غیب دارند با مفاد این آیات قرآن چگونه قابل جمع است؟! در جواب عرض می شود: ما بر حسب استفاده از قرآن و روایات معصومین علیهم السلام معتقدیم کمالات ذاتی و استقلالی از هر قبیل، اختصاص به ذرات اقدس حق- عزوجل – دارد. اما کمالات اعطایی و موهبتی که متکی به اذن خداست در مورد پیامبران و امامان علیهم السلام محقق می شود. بنابراین آنجا که قرآن کریم ولایت تکوینیه و علم غیب را از پیامبران نفی می کند مربوط به جنبه ی استقلالی و ذاتی آن است و آنجا که اثبات می کند مربوط به جنبه ی اعطایی و موهبتی و براساس اذن الهی است. از باب مثال در مورد علم غیب می فرماید: «قل لا یعلم من فی السماوات والارض الغیب الا الله» (نمل/65)، «]ای رسول! [بگو: در تمام آسمان ها و زمین جز خدا کسی نیست که عالم به غیب باشد..». اینجا به طور مطلق نفی علم غیب از غیر خدا شده است ولی در آیه ی دیگرمی فرماید: «عالم الغیب فلا یظهر علی غیبه إحدا* الا من ارتضی من رسول» (جن/27-26)، «خدا عالم الغیب است و احدی را از غیب خویش آگاه نمی سازد مگر رسولی را که مورد ارتضا و پسندش باشد..». اینجا اثبات علم غیب برای رسول مرتضای خود نموده است پس ولایت تکوینیه و علم غیب از غیر خدا ذاتا و مستقلا منفی است اما اذن و اعطاء مثبت است. نکته ی دیگر اینکه در مورد نفی علم غیب نفرموده: «ولا اقوال انی لا اعلم الغیب» بلکه فرموده است: «و لا اعلم الغیب»، احتمالا برای این است که این توهم برای مخاطب پیش نیاید که گوینده علم غیب دارد ولی از روی تواضع یا به هر دلیلی آن را اظهار نمی کند و نمی گوید و لذا صریحا گفته که از علم غیب آگاهی ندارم. در قسمت پایانی آیه حضرت نوح علیه السلام فرموده است: «ولا اقول للذین تزذری اعینکم لن یوتیهم الله خیرا الله»، من درباره ی کسانی که به نظر شما خوار و تحقیر آمده اند نمی توانم بگویم خداوند خیر و پاداشی به آنها نخواهد داد، بلکه معتقدم بر اثر ایمانی که دارند تمام خیر و سعادت در هر دو جهان از آن آنهاست. اما از نظر صادق یا کاذب بودنشان در ایمان نیز من حق داوری ندارم. «الله اعلم بما فی انفسهم»، خدا از باطنشان و از آنچه که در دل دارند آگاهتر است و لذا با این حال اگر من آنها را ازخود طرد کنم: «انی اذا لمن الظالمین»، «]در این صورت[ از ستمکاران خواهم بود».