اوصاف فراریان از جنگ احد

به فکر جان خود بودن و دید جاهلیت داشتن

خداى تعالى طایفه ای را که در جنگ احد پا به فرار گذاشتند را اینطور توصیفشان کرده (که در فکر جان خود بودند) خداوند این گروه را گرامى نداشت، عفو و تبدیل غم و أمنیت و نعاس را به آنان نداد، بلکه به خودشان واگذارشان کرد، و در نتیجه فقط به فکر جانشان افتادند، و همه چیز را از یاد بردند؛ «و طائفة قد أهمتهم أنفسهم یظنون بالله غیر الحق ظن الجهلیة یقولون هل لنا من الأمر من شى ء قل إن الأمر کله لله؛ و گروهى که تنها در فکر جان خویش بودند گمان هاى نادرستى، درباره ى خدا چون گمان دوره ى جاهلیت داشتند، مى گفتند: آیا ما را از این کار چیزى هست؟ بگو: سررشته همه کارها به دست خداست.» (آل عمران/ 154) و خداى تعالى از میان اوصاف آنان تنها دو صفت را آورد، هر چند که برگشت آن دو هم به یک صفت است، چون آن دیگرى از لوازم و فروعات اولى است، یکى به فکر خود بودن و دیگرى داشتن دید جاهلیت، اما به فکر خود بودن معنایش این نیست که تنها به فکر سعادت حقیقى خویش بوده باشند، چون مؤمنین هم جز این را نمى خواهند و اصولا هر انسان صاحب اراده و همتى غیر از خودش هیچ هم دیگرى ندارد، پس مراد این نیست، بلکه مراد این است که این طایفه هیچ همى جز حفظ حیات مادى و دنیایى خود نداشتند و به همین جهت بوده که نمى خواستند خود را در دام قتل بیندازند، پس این طایفه نه دینى در نظر داشتند، و نه سعادت واقعى را، تنها همشان کامروا کردن خود در دنیا بوده است، و اگر خود را بدین چسباندند، براى این بوده که مى پنداشتند دین همواره غالب است، و هیچگاه مغلوب واقع نمى شود، چون خدا به این شکست و به غلبه دشمنانش راضى نیست، هر چند که اسباب ظاهرى با دشمنان او باشد، پس این طایفه "نمى خواستند به دین خدا خدمت کنند"، بلکه مى خواستند از پستان دین بدوشند، تا چندى که برایشان استفاده داشته باشد از آن دم بزنند ولى هر وقت وضع برگشت و به هدفهایى که گفتیم نرسیدند، به عقب برگردند و سیر قهقرایى را پیش گیرند.
«یظنون بالله غیر الحق ظن الجاهلیة... إن الأمر کله لله" مى فرماید درباره خدا خیالى کردند که درست و حق نبود، بلکه از پندارهاى جاهلیت بود، و خدا را به وصفى ستودند که حق نبود، بلکه از اوصافى بود که اهل جاهلیت خداى را با آن مى ستودند، و این ظن هر چه بوده مناسب و لازمه این گفتارشان است که گفتند: "هل لنا من الأمر من شی ء"؟ و دستورى هم که خداى تعالى به رسول خود داد که پاسخشان را چنین بگوید: «قل إن الأمر کله لله؛ بگو زمام امور همه به دست خدا است.» آن را کشف مى کند، چون از ظاهر این پاسخ بر مى آید که این طایفه خیال کرده بودند که زمام بعضى امور به دست خودشان است، و به همین جهت بوده که وقتى شکست خوردند، و کشتار دشمن از آنان زیاد شد، به شک افتادند، و گفتند: "پس مگر ما هیچ کاره ایم؟"
با این بیان روشن مى شود که آن امرى هم که خود را در آن مؤثر و یا مستقل مى پنداشته اند، همان شکست دادن و غلبه بر دشمن بوده و زمام این امر را از این جهت به دست خود مى پنداشتند که به اسلام در آمده اند، پس معلوم مى شود این طایفه چنین مى پنداشتند که دین حق هرگز شکست نمى خورد، و همچنین متدین به چنین دینى هرگز مغلوب دشمنش واقع نمى شود، چون یارى این دین و این متدین به عهده خدا است، و براى این پندار خود هیچ شرط و قیدى هم قائل نبودند، چون خیال مى کردند که خداى تعالى در وعده نصرت خود هیچ قیدى را شرط نکرده. و اشتباهشان هم همین جا بوده و ظن جاهلیت همین است، چون بت پرستان جاهلیت معتقد بودند که براى هر صنف از اصناف حوادث، از قبیل: رزق، حیات، موت، عشق، جنگ و امثال آن، و همچنین براى هر نوع از انواع موجودات عالم از قبیل: انسان، زمین، دریاها و غیر اینها رب و مدبرى جداگانه است که امور هر یک از آنها را رب آنها اداره مى کند، و این ارباب و خدایان در اراده خود شکست ناپذیرند.
بت پرستان این خدایان را مى پرستند تا آنچه را که مى خواهند به وسیله آنان به سوى خود سرازیر سازند، و سعادت را براى خویش جلب نمایند، و نیز شرها و بلاها را از خود دفع کنند، و خداى سبحان را رب آن ارباب، و به منزله پادشاهى عظیم مى دانستند، که هر صنف از اصناف رعیت خود را به یکى از بزرگان رعیت خود سپرده، و اختیار تام به او داده، و او در حوزه حکمرانى و منطقه نفوذ خود هر کارى بخواهد مى کند.
این مشرک وقتى مسلمان شد، و در اسلامش خیال کرد که دین حق در تقدم و پیشرفت ظاهرى هم هرگز شکست نمى خورد و همچنین پیامبر (که اولین کسى است که مسئولیت ابلاغ این دین از جانب پروردگارش به دوش او نهاده شده، و سنگینى آن را تحمل کرده) در ظاهر، دعوتش مقهور نمى شود، و یا حد اقل کشته نمى شود و نمى میرد، در حقیقت ظنى جاهلى به خود راه داده و درباره خدا ظنى غیر حق نمودند، چرا که براى خدا همتا و امثالى گرفته که یکى از آنها پیامبر است، و پیامبر را ربى پنداشته که خداى تعالى امر پیروزى بر دشمن و غنیمت گرفتن از او را به خود آن جناب وا گذاشته است، با اینکه خداى سبحان واحد است، و شریکى ندارد و تمامى امور به دست خود او است و احدى از خلائق اختیار هیچ امرى را ندارد.
به همین جهت بود که وقتى در آیات گذشته فرمود: «لیقطع طرفا من الذین کفروا أو یکبتهم فینقلبوا خائبین؛ تا برخى از كسانى را كه كافر شده‏اند نابود كند يا آنان را خوار سازد تا نوميد بازگردند.» (آل عمران/ 127) ناگهان رشته سخن را قطع نموده، به عنوان جمله معترضه خطاب به رسول گرامى خود نموده و فرمود: «لیس لک من الأمر شی ء» تا کسى توهم نکند که رسول خدا (ص) دخالتى در مساله قطع و کبت دارد، بلکه این خداى سبحان است که سنت اسباب و مسببات را وضع کرده، در بین اسباب و مسببات آن مسببى در خارج واقع مى شود که سببش قوى تر از سایر اسباب باشد، حال چه اینکه حق باشد و چه باطل، چه خیر باشد و چه شر، چه هدایت باشد چه ضلالت، چه عدل باشد و چه ظلم، و نیز چه درباره مؤمن باشد یا کافر، چه محبوب باشد چه مبغوض، چه رسول خدا (ص) باشد و چه ابوسفیان.

 


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏4 صفحه 73

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/110067