اصلاح تلاش، تکاپو، پویش و خیزشی همه سویه، فراگیر و دربرگیرنده همه زوایای زندگی اجتماعی و فردی امت اسلامی برابر معیارهای اسلامی است. اصلاح گری در جهان اسلام نشانه ها ویژگیها و شاخصه هایی دارد از جمله:
1. مبارزه برابر با معیارهای اسلامی با خودکامگی و استبداد
2. تلاش همه سویه در راه پیوند دین و سیاست
3. تلاش برای فراگیری دانشها و فنهای جدید
4. بازگشت به اسلام راستین و مبارزه با خرافات و پیرایه ها
5. ایمان و اعتقاد به مکتب
6. مبارزه با استعمار سیاسی اقتصادی و فرهنگی
7. تلاش برای یگانگی و وحدت جهان اسلام
8. دمیدن روح جهاد به کالبد جامعه اسلامی
9. مبارزه با خودباختگی در برابر غرب و…
برابر معیارهای اسلامی و این هدفها و آرمانهاست که اصلاحگر بزرگ جهان اسلام سیدجمال الدین اسدآبادی با افکار و اندیشه های سر سید احمدخان هندی که قهرمان اسلامی اصلاح در هند به شمار می رفت در افتاد. زیرا سیدجمال دید سید احمدخان سعی دارد مسائل ماوراء طبیعی را به نام و بهانه علم توجیه طبیعی کند از غیب و معقول تعبیر محسوس و مشهود ارائه دهد معجزات را که در قرآن نص و صریح است به شکلی رنگ عادی و طبیعی دهد مفاهیم آسمانی قرآن را (زمینی) جلوه دهد. (نهضتهای اسلامی صدساله اخیر، ص20) دکتر حمید عنایت محقق و نویسنده معاصر می نویسد: «اگر سید احمد خان از اصلاح دین سخن می گفت سید جمال مسلمانان را از فریبکاری برخی مصلحان و خطرات افراط در اصلاح بر حذر می داشت. اگر سید احمدخان ضرورت فراگرفتن اندیشه های نو را برای مسلمانان تاکید می کرد سیدجمال بر این موضوع اصرار داشت که اعتقادات دینی بیش از هر عامل دیگر افراد انسان را به رفتار درست رهنمون می شود. و اگر سید احمدخان مسلمانان را به پیروی از شیوه های نو در تربیت تشویق می کرد سیدجمال این شیوه ها را طبعا برای دین و قومیت مردم هند زیان آور می دانست. بدین سان سیدجمال که تا آن زمان به جانبداری از اندیشه ها و دانشهای نو نامبردار شده بود به هنگام اقامت در هند در برابر متفکر نوخواهی چون سیداحمد خان ناگزیر به پاسداری از عقائد و سنن قدیمی مسلمانان شهرت یافت. با این وصف در این دوره نیز از رأی پیشین خود درباره ضرورت تحرک فکری دینی روی بر نتافت.» (سیری در اندیشه سیاسی عرب، حمید عنایت)
واژه شناسان حیات را ضد مرگ و واژه احیاء را به زنده کردن و زندگانی بخشیدن معنی کرده اند. در آیات و روایات حیات مرحله های گوناگونی دارد: حیات گیاهی (حیات بخشیدن به طبیعت) (بقره/ 164; عنکبوت/ 63; حدید/ 17) حیات حیوانی (فصلت/ 39; یس/ 78) (زنده کردن مردگان) حیات فکری عقلانی و انسانی (انعام/ 122) (هدایت گمراهان) افزون بر این در قرآن گاه حیات به معنای حیات جاودان جهان دیگر (فجر/ 24) گاه به معنای علم و توانایی بی حد و اندازه آمده است. (بقره/ 255) پاره ای از آیات قرآن به چند گونه از حیات اشاره دارند از باب نمونه: «و من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا؛ هرکس به انسانی حیات بخشد مثل این است که به همه مردم حیات بخشیده است.» (مائده/ 32) این آیه هم مصداق مادی دارد همانند نجات انسانی از غرق شدن هم مصداق معنوی همانند هدایت و راهنمایی انسانی و نجات او از فساد و گمراهی.
قرآن پیروی از دستورهای پیامبر اسلام (ص) را مایه حیات مسلمانان می داند: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛ ای مؤمنان! چون خدا و پیامبرش شما را به چیزی که به شما زندگی بخشد فرا خوانند دعوت آنان را بپذیرید.» (انفال/ 24) آیه شریفه دعوت پیامبر اسلام (ص) را دعوت به سوی حیات می داند: حیات معنوی و مادی. دعوت به جهاد ایمان قرآن و بهشت به عنوان مصداقهایی از حیات به شمار می آیند نه به عنوان تنها عامل حیات چنانکه شماری از مفسران پنداشته اند. محدود ساختن مفهوم آیه شریفه به موردهای یاد شده درست نیست; بلکه هر اندیشه و دستور و برنامه ای که از اسلام سرچشمه بگیرد حیات و زندگی می آفریند. نکته درخور یادآوری این که آیه شریفه به کسانی که دین را تنها امری معنوی و خارج از عرصه زندگی اجتماعی پنداشته اند پاسخ گفته و اعلام می دارد دین به همه زوایای زندگی انسان حرکت و حیات می بخشد. برای روشن تر شدن مفهوم (احیاء) در فرهنگ اسلامی نگاهی می افکنیم به چند روایت:
امام علی (ع) مردم را در گاه رویارویی و برخورد با کارهای زشت و ناپسند به چند گروه تقسیم می کند و سپس می فرماید: «آن که در برابر کارهای زشت و ناپسند و به دور از هنجارهای اجتماعی هیچ گونه واکنشی نشان نمی دهد: (فذلک میت بین الاحیاء) (غررالحکم/ آمدی ج444/4، نهج البلاغه/ صبحی صالح، کلمات قصار 374) این چنین شخصی مرده ای است در بین زنده ها.» در روایتی از آن حضرت می خوانیم: «آن که صورت انسان دارد و قلبی بسان قلب حیوان نه راه درست هدایت را می شناسد که از آن پیروی کند و نه گمراهی را که از آن دوری گزیند مرده ای است در بین زندگان.» (غررالحکم/ ج436/4) یا می فرماید: «الکذاب و المیت سواء لان فضیلة الحی علی المیت الثقة به فاذا لم یوثق بکلامه فقد بطلت حیاته؛ دروغ گو و مرده بسان یکدیگرند; زیرا برتری مرده بر زنده به این است که به او اعتماد شود. پس هنگامی که به سخن کسی اعتماد نشود حیات او از دست رفته است.» (همان/ ج139/2)
امام در گوناگون سخنان دانش عدالت ذکر خدا دین و توحید را مایه حیات می شمارد: می فرماید: «اکتسبوا العلم یکسبکم الحیاة؛ علم فرا چنگ آورید تا به حیات دست بیابید.» (همان ج240/2) یا می فرماید: «العدل حیاة» (میزان الحکمه/ ج267/9) یا می فرماید: «الذکر نور العقل وحیاة النفوس و جلاء الصدور؛ ذکر خدا روشنی عقل است و زندگی نفسها و پرواز سینه ها.» (غررالحکم/ ج108/2; ج394/4)
یا می فرماید: «لاحیاة الا بالدین؛ زندگانی نیست مگر به دین.» (میزان الحکمه/ ج 553/2) یا می فرماید: «التوحید حیوة النفس؛ ییگانه دانستن حق تعالی حیات حقیقی نفس است.» (غررالحکم/ ج145/1) یا می فرماید: «صحبة الولی اللبیب حیاة الروح؛ همنشینی با دوست عاقل زندگانی روح است.» (همان/ ج206/4) یا می فرماید: «معاشرة ذوی الفضائل حیوة القلوب؛ نشست و برخاست با صاحبان فضائل زندگی دلهاست.» (همان/ ج126/6) یا می فرماید: «مجالسة الحکماء حیاة العقول وشفاء النفوس؛ همنشینی با حکیمان [صاحبان علم و عمل] حیات عقلها و شفای نفسهاست.»
حضرت در برابر فقر بی دینی نادانی پیروی از هوای نفس و… را مرگ نام می نهد: «الفقر موت الاکبر» (میزان الحکمه/ ج267/9) «الفقر من الدین موت الاحمر.» «الجاهل میت و ان کان حیا» (غررالحکم/ ج293/1; ج143/2) «من امات شهوته احیی مروته» (همان/ ج279/5; ج488/4) و هشیارترین و برترین مردم را کسانی دانسته است که: «سببها و باعثهایی را که مایه حیات انسان می گردند زنده گردانند و با باعثها و سببهایی که مرگ معنوی انسانها را در پی دارند به ستیزی همه سویه بپردازند.» (همان/ ج73/2 563) بر همین اساس آن بزرگوار بهترین حاکم را حاکمی می داند که با ستم مبارزه و به احیای عدل بپردازد. (همان ج431/3) چرا که: «عدل السلطان حیاة الرعیة و صلاح البریة؛ عدالت حاکم مایه حیات و صلاح مردم است.» (همان/ ج363/4) یا فرموده: «العدل حیاة الاحکام؛ عدالت مایه حیات احکام دین است.» (همان ج104/1)
حضرت درباره امام زمان می فرماید: «فیریکم کیف عدل السیره ویحیی میتة الکتاب و السنة؛ او عدالت را نشان شما خواهد داد که چگونه است و احکام قرآن و شیوه پیامبر (ص) را زنده خواهد کرد.» (نهج البلاغه/ خطبه 138) از امام رضا (ع) نقل شده که فرمود: «رحم الله عبدا احیا امرنا. فقلت کیف یحیی امرکم؟ قال: یتعلم علومنا ویعلمها الناس فان الناس لو علموا محاسن کلامنا لاتبعونا؛ خدا رحمت کند بنده ای را که امر ما را [ولایت] زنده کند.راوی می گوید گفتم: چگونه امر شما را زنده کند. فرمود: علوم ما را فرا گیرد و به مردم بیاموزاند. اگر مردم زیباییهای سخنان ما را بدانند ما را پیروی خواهند کرد.» (الحیاة/ حکیمی ها ج51/1 دفتر نشر فرهنگ اسلامی)
از آیات و روایات یاد شده می توان نتیجه گرفت حیات به معنای جان بخشیدن به کالبد بی جان و بی روح است. از حیات گیاه تا حیات عقلانی و معنوی.
ممکن است گفته شود دین از آن جهت که دین است و فرستاده خداوند نیازی به احیاء ندارد تا ما وظیفه داشته باشیم به احیای آن بپردازیم. بر اساس آیه شریفه: «یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛ ای مؤمنان! چون خدا و پیامبرش شما را به چیزی که به شما زندگی بخشد فرا خوانند دعوت آنان را بپذیرید.» (انفال/ 24) این دین است که به ما انسانها حیات و زندگی می دهد نه این که ما به دین حیات ببخشیم. با توجه به سخن بالا احیای دین به چه معناست؟
در پاسخ این پرسش می گوییم درست است که دین زنده کننده ماست ولی ما نیز وظیفه داریم که زنده کننده دین باشیم; این دو ناسازگار با یکدیگر نیستند. همان گونه که آب مایه حیات جسمانی ماست ما نیز وظیفه داریم آب را از باعثها و سببهای آلودگی که حیات آن را به خطر می اندازد جلوگیری کنیم و تلاش ورزیم آن را سالم و پاک نگه داریم. بله دین حیات بخش است و هدف از رسالت پیامبران نیز زنده کردن انسانها و جامعه های انسانی است ولی چه بسا دین نیز بر اثر سببها و باعثهایی دچار آلودگی و ناپاکی گردد. گاه احیاگر احساس می کند دین در میان مردم به چیزهایی بیگانه از دین در آمیخته و یا تحریف در آن راه یافته است و از درون آفتها و خوره ها آن را می کاهند و نزار می سازند. در این هنگام احیاگر به احیاگری می پردازد و دین را از زواید می پیراید و با تحریف گران به مبارزه بر می خیزد و فرا یافته ها و آموزه های دینی را روشن می کند. گاه پاره ای از معارف و آموزه های دینی در گردش روزگار فراموش می شوند که احیاگر به تلاش بر می خیزد و آنچه را فراموش شده فرا یاد می آورد.
دین اگر همگام با زمان به نیازهای جامعه پاسخ نگوید بی گمان نفوذ و جایگاه واقعی خود را از دست خواهد داد. احیاگر با آگاهی از زمان و شناخت درست (حوادث واقعه) به دریافت و درآوردن احکام مورد نیاز جامعه از منابع دینی می پردازد. احیای دین در این جا به معنای همراه شدن با زمان و شناخت نیازهای بشری و بیرون آوردن حکم آن نیازها از دل نصوص دینی و منابع اسلامی است. افزون بر این در آیات و روایات هم دین مایه حیات و زندگی دانسته شده است و هم مسلمانان به احیای دین امر شده اند. به پاره ای از آیات و روایاتی که بر این معنا دلالت داشت در همین مقاله اشاره کردیم و در این جا تنها به یک نمونه بسنده می کنیم:
علی (ع) در آخرین خطبه خود که مردم را برای جنگ با معاویه آماده می کرد با آهی سوزان از شهادت یاران باوفای خود همچون: عمار ابن تیهان ذوالشهادتین شهیدان پیکار صفین یاد کرد و از آنان با عنوان احیاگران سنت و شریعت و ستیزندگان با بدعت نام برد: «اوه علی اخوانی الذین تلووا القرآن فاحکموه وتدبروا الفرض فاقاموه احیوا السنة واماتوا البدعة؛ آه چقدر متأسفم بر درگذشت برادرانم برادرانی که قرآن را خواندند و در حفظ آن کوشیدند واجب را به پاداشتند پس از آن که در آن اندیشیدند سنت را زنده کردند و بدعت را میراندند.» (نهج البلاغه/ خطبه 182) در همین خطبه علی (ع) از عمالقه و فراعنه و حاکمان ستم به عنوان کسانی که سنتهای پیامبران را میرانده و سنتهای ستمگران را زنده کردند یاد کرده است. بر این اساس اشکالی ندارد که ما وظیفه داشته باشیم دین را احیا کنیم دینی که خود زنده کننده ماست.
احیای مسلمانان
گاه مسلمانان دچار سستی و رخوت می گردند از اخلاق اسلامی دانش و بینش فاصله می گیرند. در این هنگام احیاگران با هدف احیای دینداران به پا می خیزند. قیام و نهضت سید جمال الدین اسدآبادی از این گونه احیاگران بود. هر چند هیچ گاه نمی شود کسی برای احیای دینداران و توانا سازی روحیه دینی آنان به پا خیزد ولی در اصل تفکر دینی سخنی نگوید و نظری نداشته باشد; زیرا این دو لازم و ملزوم یکدیگرند و هیچ یک را بدون دیگری نمی توان به سامان رساند. اما گاهی تأکید بر یک بعد بیشتر است و گاه تأکید بر سویی دیگر. استاد شهید مرتضی مطهری جنبشهای اصلاحی در جهان اسلام را نوعی بیدارسازی و تجدید حیات در جهان اسلام می شمارد; چرا که مصلحان دردهای اجتماعی مسلمانان را بازگو کرده و راه اصلاح و چاره جویی را نیز نشان می دهند. (نهضتهای اسلامی در صدساله اخیر، ص14)
بر اساس آنچه در مفهوم و کاربرد واژه اصلاح و احیاء بیان کردیم تا اندازه ای روشن شد که این دو واژه در فرهنگ اسلامی معنایی نزدیک به یکدیگر دارند. در متون دینی از پیامبر (ص) و علی و دیگر ائمه (ع) به عنوان مصلح و محیی هر دو یاد شده است. همان گونه که (احیاء) گاه فکری و دینی است و گاه اجتماعی اصلاح نیز گاه فکری و دینی است و گاه اجتماعی. اگر دین به خرافه ها و پیرایه هایی آمیخته شد یا تفسیرهای نادرستی از پاره ای آموزه های آن در جامعه رواج پیدا کرد و یا اگر بخشی از دین مسخ شد و یا در بوته فراموشی قرار گرفت کسی که به خرافه زدایی بپردازد و نارواها را بپیراید هر دو عنوان بر او صادق است: هم محیی و هم مصلح اگر جامعه ای از دانش و بینش و اخلاق اسلامی دور بیفتد و فاصله بگیرد باید به مسیر درست برگردانده شود. کسانی که در این راه به تکاپو پردازند و با ناهنجاریهای اجتماعی به رویارویی برخیزند و علیه فقر فساد ستم و بی عدالتی قد برافرازند برابر روایات رسیده از معصومان (ع) هم اصلاح گرند و هم احیاکننده.
از باب نمونه همان گونه که عدالت مایه حیات مردم دانسته شد مایه اصلاح آنان نیز به شمار آمده است: «الرعیة لایصلحها الا العدل؛ مردم را اصلاح نمی کند مگر عدالت.» (غررالحکم/ ج354/1) یا «فی العدل صلاح البریة؛صلاح مردم در عدالت است.» (همان ج 402/4) ممکن است عدالت حاکمان مراد باشد همان گونه که در روایت دیگری آمده است و یا رفتار مردمان به عدالت در میان خود باشد. در هر صورت در این روایات عدالت مایه صلاح و اصلاح جامعه شمرده شده است. همان گونه که مبارزه با رذیلتها و پستیهای اخلاقی و احیای برتریها و شایستگیها در روایات مرگ و حیات نامیده شده بودند در باب اصلاحات نیز این چنین است. مبارزه با هواهای نفسانی بدیها و زشتیها اصلاح نامیده شده است. (همان394/; ج258/5).
همان گونه که در روایاتی که در باب احیاء وارد شده برترین مردم کسی بود که به احیای شایستگیها و برتریها بپردازد در این جا نیز روایاتی داریم که برترین انسان را انسانی می داند که به اصلاح امور معنوی بپردازد. شماری بر این پندارند بین (اصلاح) و (احیا) فرقهای اساسی وجود دارد. اینان پنداشته اند اگر مردم و اندیشه وران دینی روح و جان دین و سمت گیری اصلی دین را دریافته باشند ولی در لا به لای مجموعه عقاید و باورهایشان لغزشها و اشتباه هایی باشد این جا جای اصلاح است. مصلح دینی کسی است که می کوشد این اشتباه و لغزشها را به مسیر درست برگرداند. حتی اگر ناراستیها در جای جای باورهای دینی دینداران دیده شود; اما سمت و سوی اندیشه آنان درست باشد این جا نیز جای اصلاح است.
اما احیای دین در جایی کاربرد دارد که دانشوران دین و مردم. در برداشت خود از دین بر خطا باشند و از اساس راه را اشتباه بپیمایند. اگر در جامعه ای از اسلام جز اسمی و رسمی باقی نمانده باشد و مردم اهل ظاهر باشند و جوهر و روح دین که همان خدایی شدن و خدایی ماندن و حرکت به سوی قرب الهی است از کالبد دین رخت بر بسته باشد این جا جای احیاست نه اصلاح. در این جا وجود یک احیاگر ضرورت می یابد تا روح و جان دین را به کالبد آن باز گرداند.
به پندار اینان اصلاح و احیاء در ابعاد سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و … نیز همین گونه است. یعنی در صورتی که خواهان حفظ ساختارهای اصلی نظام سیاسی اقتصادی و… باشیم و به برطرف کردن پاره ای از کاستیها بسنده کنیم «اصلاح» نام دارد; ولی اگر خواهان دگرگونیهای اساسی در اصول و ساختارها باشیم «احیاء» نام دارد. به نظر می رسد که سخنان یاد شده چه در رابطه با دین و چه در رابطه با اجتماع و نظام سیاسی اقتصادی و… از درهم آمیختگی مفهوم اصلاح در فرهنگ اسلامی و اصلاح در فرهنگ و ادبیات سیاسی روز سرچشمه گرفته است وگرنه اصلاحات در فرهنگ اسلامی همان گونه که یادآور شدیم در همه زوایای دین و ساختار نظام سیاسی اجتماعی امکان پذیر است. همه مواردی که نویسنده یاد شده پنداشته بود تنها جای «احیاء» است و نه «اصلاح» و به عکس مواردی را که پنداشته بود تنها جای «اصلاح» است نه «احیاء» درست نیست.
احیاء و اصلاح در همه مصداقهای یاد شده در فرهنگ اسلامی کاربرد دارد. از باب نمونه. پیامبر گرامی اسلام با این که با باورهای اصلی مشرکان کار دارد و اصل ساختار نظام حاکم بر آنان را نمی پذیرد اما در روایات از او به عنوان مصلح یاد می شود و چنین است امام حسین (ع). یعنی او نیز که خواهان دگرگونی ژرف در همه زوایای جامعه اسلامی است مصلح نامیده شده است. (مقتل خوارزمی ج188/1; کافی ج58/8; بحارالانوار ج 250/ 28 مؤسسه الوفاء بیروت)
بنابراین این پندار: «در تاریخ اسلام اولین (محیی) حضرت سیدالشهداء حسین بن علی(ع) امام سوم ماست.» سخنی سست بنیاد است. در تاریخ اسلام نخستین احیاگر خود پیامبر اسلام (ص) است. قرآن به روشنی این نکته را یادآور شده است: «استجیبوا لله وللرسول اذا دعاکم لما یحییکم؛ خدا و پیامبرش شما را به چیزی که به شما زندگی بخشد فرا خوانند دعوت آنان را بپذیرید.» (انفال/ 24) پیش از بعثت مردم در مردابی بزرگ گرفتار شده بودند. شرک و بت پرستی به جای توحید و خداپرستی ارزشهای جاهلی و ضدانسانی به جای ارزشهای انسانی و اسلامی و دیگر نظامهای جاهلی بر جامعه آن روز حاکم بود. در چنین روزگاری پیامبر اسلام (ص) همانند نوری در تاریکی درخشید و در همه زوایای مادی، معنوی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، اخلاقی و … انسانها را به زندگی و حیات واقعی فراخواند و پرچم احیاگری را برافراشت. پس از او علی به این مقام دست یافت و در روایات به احیاگری نامبردار شد.
خود آن حضرت هدف از حکومت بر مردم را احیاگری می داند و به ابن عباس سفارش می کند: احیاگری را سرلوحه برنامه های حکومت خویش قرار دهد. «اما بعد; فلایکن حظک فی ولایتک مالا تستفیده و لاغیظا تشتفیه و لکن اماتة باطل واحیاء حق؛ ای فرزند عباس! بهره تو از حکومت نباید مالی باشد که از آن استفاده کنی و نه خشمی که با امر و نهی شفا یابد; بلکه باید هدف تو نابودی باطل و زنده داشتن حق باشد.» (بحارالانوار/ ج328/40)
علی (ع) حکومت را برای احیای حق و میراندن باطل می خواهد و حکومت را وسیله ای بیش نمی داند آن هم برای اصلاح. «اللهم انک تعلم انه لم یکن الذی کان منا منافسة فی سلطان ولا التماس شیء من فضول الحطام ولکن لنرد المعالم من دینک ونظهر الاصلاح فی بلادک فیأمن المظلومون من عبادک وتقام المعطلة من حدودک؛ خدایا تو می دانی آنچه از ما رفت نه به خاطر رغبت در قدرت بود و نه از دنیای ناچیز خواستن زیادت. بلکه می خواستیم نشانه های دین را به جایی که بود بنشانیم و اصلاح را در شهرهایت ظاهر گردانیم تا بندگان ستمدیده ات را ایمنی فراهم آید و حدود ضایع مانده ات اجرا گردد.» (نهج البلاغه خطبه131)
امام در نامه ای به مردم مدائن خود و کارگزاران را احیاگران سنت پیامبر (ص) خوانده است: «الا و ان لکم علینا العمل بکتاب الله و سنة نبیه (ص) و القیام علیکم بحقه و احیاء سنته؛ آگاه باشید که ما از سوی شما وظیفه داریم به کتاب خدا و سیره رسول خدا (ص) جامه عمل پوشیم حق او را در میان شما بر پا داریم و سنت او را زنده گردانیم.» (سیمای کارگزاران امیرالمؤمنین، علی اکبر ذاکری ج1 / 252)
در تفسیر قمی در ذیل آیه شریفه: «من احیاها فکانما احیا الناس جمیعا» (مائده/ 32) آمده است: «من انقذها من حرق او غرق… او کلفة حتی یستغنی او اخرجه من فقر الی غنی؛کسی که انسانی را از سوختن و غرق شدن نجات دهد یا بار دشوار زندگی را تا حد خودکفایی از دوشش بردارد یا او را از فقر و تهیدستی برهاند و به مرز بی نیازی برساند.» (الحیاة ج280/4) در این روایت تلاش در جهت رهایی مردم از سختی و دشواری و از تهیدستی و فقر از مصداقها و نمونه های حیات بخشی شمرده است.
اسلام برای ماندگاری خود و جامعه ای که بر مبنای قانونها و آیینهای آن اداره می شود اصلی را بنیان گذاشته به نام امر به معروف و نهی از منکر. با این اصل و به اجراگذاردن آن و افشاندن عطر آن به هر کوی و برزن و به هر خانه و کومه و… راه بر بدیها ناراستیها کژیها زشتیها تباهیها و پلیدیها بسته می شود و بر خوبیها زیباییها و راستیها گشوده. معروف هر نیکی را در بر می گیرد و منکر هر زشتی و بدی را. هر کار رفتار حرکت طرح و برنامه ای که جامعه را سالم نگه دارد و از متلاشی شدن جلوگیری کند و خوبیها را بگستراند و ریشه ستم را بسوزاند ستمدیده را رهایی بخشد گناه را از دامن جامعه بزداید و خیر و نیکی را برپا دارد معروف است و هر کار رفتار حرکت و سخنی که جامعه را آلوده سازد زمینه متلاشی شدن آن را فراهم آورد پراکندگی به وجود آورد فساد و فحشاء را بگستراند به گناه میدان بدهد و… منکر است. حال ببینیم اصلاح مورد بحث ما که همانا اصلاح اجتماعی باشد با امر به معروف و نهی از منکر چه بستگی دارد؟ آیا هر اصلاحی مصداق امر به معروف و نهی از منکر است؟
یا هر امر به معروف و نهی از منکری اصلاح است. اصلاح اجتماعی سالم سازی جامعه از هر بدی است و ناهنجاریها را به هنجار در آوردن و جامعه را از بدیها و ناراستیها پیراستن. این اصلاح همان امر به معروف و نهی از منکر است. اما امر به معروف و نهی از منکر دایره بسیار گسترده ای دارد هم مسائل بزرگ اجتماعی را در بر می گیرد و هم مسائل فردی را. بنابراین اصلاح شاخه ای از امر به معروف و یا مصداقی از آن است.
شهید مطهری در این باره می نویسد: «اصلاح طلبی یک روحیه اسلامی است. هر مسلمانی به حکم این که مسلمان است خواه ناخواه اصلاح طلب و یا لااقل طرفدار اصلاح طلبی است; زیرا اصلاح طلبی هم به عنوان یک شأن پیامبری در قرآن مطرح است و هم مصداق امر به معروف و نهی از منکر است که از ارکان تعلیمات اجتماعی اسلامی است. البته هر امر به معروف و نهی از منکری لزوما مصداق اصلاح اجتماعی نیست ولی هر اصلاح اجتماعی مصداق امر به معروف و نهی از منکر است. پس هر مسلمان آشنای به وظیفه از آن جهت که خود را موظف به امر به معروف و نهی از منکر می داند نسبت به اصلاح اجتماعی حساسیت خاصی دارد.» (نهضتهای اسلامی در صدساله اخیر، ص 8)
امام حسین (ع) کار خود را اصلاح و امر به معروف و نهی از منکر می داند. ایشان اصلاح اجتماعی و امر به معروف را یکی می گیرد و در کنار هم می آورد. دگرگونی نظام ستم بر چیدن دستگاه فسادگستر برگردان جامعه به سنت پیامبر (ص) و راه و روش مولا علی (ع) و… را اصلاح می داند و مصداقی از اصل بنیادین امر به معروف و نهی از منکر: «انی لم اخرج اشرا و لابطرا ولامفسدا ولا ظالما وانما خرجت لطلب الاصلاح فی امة جدی ارید ان آمر بالمعروف و أنهی عن المنکر واسیر بسیرة جدی وأبی؛ قیام من قیام فردی جاه طلب و کامجو و آشوبگر و مفسده انگیز و ستمگر نیست. من برای اصلاح امت جدم به پاخاسته ام. برآنم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به سیره جد و پدرم رفتار کنم.» (مقتل خوارزمی/ ج188/1)
امام علی (ع) مبارزه با فساد اموی و یاغی گریها ستمها پلیدکاریهای معاویه را امر به معروف و نهی از منکر قلمداد کرده است. آن حضرت درگاه مهیا شدن برای درهم فرو کوفتن کانون فساد و تاراندن اهرمنان شام به استانداران خود نامه می نگارد و از کارهای ناشایست و ناهنجار آفرینیهای معاویه و هم پیالگان و همراهان وی پرده بر می دارد و مبارزه با آنها را از باب امر به معروف و نهی از منکر لازم می شمارد. به مخنف بن سلیم می نویسد: «فاذا اتیت بکتابی هذا فاستخلف علی عملک اوثق اصحابک فی نفسک واقبل الینا لعلک تلقی هذا العدو المحل فتأمر بالمعروف و تنهی عن المنکر و تجامع الحق و تباین الباطل فانه لاغناء بذلک ولابک عن اجر الجهاد وحسبنا الله ونعم الوکیل؛ هرگاه نامه من به تو رسید یکی از اصحاب مورد اعتماد خود را به جای خود برگمار و به سوی ما بیا تا با این دشمن بی پروا روبرو شوی به معروف فرمان دهی و از منکر بازداری با حق گرایان باشی و از باطل گرایان دوری گزینی. ما و تو هیچ کدام از پاداش جهاد بی نیاز نیستیم. خدا ما را از هر کس دیگر بی نیاز می کند. او بهترین وکیل و سرپرست است.» (شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید ج182/3 ـ 183)
بسیاری از اصحاب بزرگ پیامبر (ص) و امامان (ع) مبارزه خود را علیه حاکمان ستم تباهی آفرین سنت شکن تحریف گر وارونه گر احکام و آیینهای اسلام امر به معروف و نهی از منکر دانسته اند و خود را از تلاشگران در راه برپا دارندگی این اصل بلند و بنیادی.
ابوذر غفاری با حاکم وقت به خاطر ناهنجار آفرینیها بدعتها سنت شکنیهای وی در می افتد و به مبارزه بر می خیزد. او این خیزش و حرکت و انتقاد را امر به نیکیها رواها زیباییها و سنت راستین پیامبر (ص) و بازداشتن از بدیها زشتیها پلیدیها و نارواها و سنت شکنیها می داند. این که مورد خشم حاکم قرار می گیرد و تبعید می شود انتقام از خود نمی داند که انتقام از این اصل بلند و بنیادین می داند. (الامر بالمعروف و النهی عن المنکر/ حسین نوری همدانی)
مالک اشتر پس از آن که بدن مبارک ابوذر را در ربذه غسل داد کفن پوشاند نماز گزارد دفن کرد در کنار قبر او ایستاد و گفت: «اللهم هذا ابوذر صاحب رسول الله (ص) عبدک و جاهد فیک و لم یبدل ولکن رأی منکرا فغیره بلسانه حتی جفی و نفی و حرم ثم مات وحیدا غریبا. اللهم فانتقم ممن حرمه و نفاه من حرم رسول الله (ص)؛ پروردگارا این ابی ذر صحابی رسول خداست که تو را عبادت کرده و برای خشنودی و رضای تو به جهاد پرداخته و چیزی را دگرگون نساخته است. بلکه کار خلاف شرع را دیده و در برابر آن ایستاده و زبان به اعتراض گشوده است. بر او ستم روا داشتند تبعیدش کردند و او در غربت جان سپرد. پروردگارا! از کسانی که ابوذر را از حرم رسول تو محروم ساختند و تبعیدش کردند انتقام بگیر.» (فی ظلال نهج البلاغه/ محمد جواد مغنیه، ج264/2) ابوذر علیه بیداد برخاست. او ناهنجاریها را بر نتافت و برای به هنجار درآوردن جامعه گام در راه اصلاح گری و امر به معروف و نهی از منکر گذارد و جان خویش را در این راه فدا کرد و به مقام والایی رسید که پیامبر از او خبر داده بود. حرکت او را که برابر معیار امر به معروف و نهی از منکر بود امام علی (ع) تأیید کرد. (نهج البلاغه/ خطبه 130)
مسلم بن عقیل سردار بزرگ جبهه حق و یار باوفای خردمند امام حسین (ع) مبارزه با بنی امیه و فراخوانی مردم به بیعت با امام حسین (ع) را امر به معروف و نهی از منکر قلمداد کرده است. (لهوف/ سید بن طاووس ترجمه عقیقی بخشایشی) امام موسی بن جعفر (ع) حسین بن علی شهید فخ را به عنوان امر کننده به معروف و بازدارنده از منکر ستوده است. (بحارالانوار/ ج165/48) امر به معروف و نهی از منکر فریضه ای والا و به پادارنده دیگر فریضه هاست. بدون اجرای این مهم و پیاده شدن همه سویه آن دیگر فریضه ها پا نمی گیرند و بسیاری از امور مهم اجتماعی سامان نمی یابند و….
امام باقر (ع) می فرماید: «ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر فریضة عظیمه بها تقام الفرائض… ان الامر بالمعروف و النهی عن المنکر سبیل الانبیاء و منهاج الصلحاء… و تأمن المذاهب و تحل المکاسب و تـرد المظالم و یعمر الارض و ینتصف من الاعداء و یستقیم الامد؛ امر به معروف و نهی از منکر فریضه بزرگی است که دیگر فریضه ها به آن به پا می شوند… همانا امر به معروف و نهی از منکر راه همه پیامبران است و شیوه همه صالحان راهها با آن امن می گردند کسبها با آن حلال و مظالم با آن باز می گردد و زمین به آن آباد می شود. با آن می شود از دشمن انتقام گرفت و کارها را استوار کرد.» (کافی/ ج55/5)
حال اگر کسی تلاش ورزد این اصل بنیادین در جامعه پیاده شود و نسیم دل انگیز آن به همه زوایای جامعه وزانده شود بی گمان راه اصلاح گری را پیش گرفته و مصلح واقعی و حقیقی اوست. اگر مقوله اصلاح در فرهنگ اسلامی و برابر معیارهای اسلامی به بوته بررسی گذاشته می شود نباید امر به معروف و نهی از منکر شرایط آن و ویژگیهای انجام دهندگان آن از نظر دور داشته شود و کسانی اصلاحگر معرفی شوند که کارشان برنامه شان هدفها و آرمانهایشان در مقیاس امر به معروف و نهی از منکر که اصلاح مصداقی از آن است نمی گنجد و برابر شرایط به این مهم نمی پردازند و ویژگیهای لازم را ندارند که مصلح باید صالح باشد.