به عکس دنیاى امروز که هنر را یا در گوشه موزه ها و نمایشگاهها مى جوید، و یا آن را موضوعى تفننى مى انگارد که در هر دو صورت وسیله اى براى گذراندن اوقات فراغت است، در گذشته هنر در متن زندگى و با هر فعالیتى جارى بوده، و در واقع به مثابه معنا و روح ساخته هاى انسان جلوه مى نمود. علت این دوگانگى را نیز در نحوه نگرش انسانها به عالم هستى و فعالیتهایشان مى توان جستجو نمود که حتى زندگى و مشى دینداران را نیز تحت تأثیر قرار داده است. در جهت تبیین رابطه انسان امروز با هنر و نیاز وى به آن و به ویژه نقشى که هنر دینى و معنوى در کمال و رشد وى ایفا مى نماید. بى تردید، بارزترین آرمان انسان، تعالى و کمال یافتن و وصول به مکانى است که جهان بینى انسان به عنوان اوج ونهایت حیات براى او تعریف مى نماید، که البته این آرمان در جهان بینى ها و جوامع و فرهنگهاى مختلف، هم ویژگیها و مختصات متفاوتى را دارا هستند، و هم اینکه براى وصول به آن راههاى گوناگونى مد نظر قرار مى گیرد.
هنر یکى از زمینه هایى است که انسان در طول تاریخ در جهت بیان آرمانهاى خویش و همچنین در راه وصول به آن آرمانها از آن بهره گرفته است. هنر با عنایت به جهان بینى و تفکر انسان و زمان و مکان زیست او و همچنین اهداف و آرمانهایش جلوه هاى گوناگونى داشته و از تمرکز بر معنویت و روحانیت و ذکر نکات روحانى گرفته تا توجه بر مادیت صرف در نوسان بوده است.
البته هنر نیز همچون بسیارى تعابیر و مفاهیم همچون حقیقت، عشق، زیبایى، آزادى، عدالت و امثالهم واجد حقیقتى و ماهیتى عالى و اصیل و الهى است که با به کار گرفته شدن توسط انسانهاى با عقاید مختلف جلوه هاى گوناگونى یافته و طیف وسیعى (از اوج تا حضیض) به نام هنر نامیده مى شوند. به هر حال رابطه هنر به خصوص هنر دینى با انسان دوران معاصر چگونه است و یا چگونه باید باشد؟ و به عبارت دیگر نقشى که هنر دینى در ارتقاء کیفیت حیات انسان ایفا می نماید چگونه است؟ بررسى روابط دین و هنر و انسان امروز و تبیین مناسب ویژگیهاى آن در وهله اول نیازمند آشنایى با معناى این تعابیر است که از دیدگاه افراد مختلف (با جهان بینى و فرهنگ و محیط و سابقه علمى و فکرى گوناگون) مصادیق و معانى متفاوتى را دارا هستند. در جهت وضوح بحث سعى بر آن خواهد بود تا در این مختصر ویژگیهاى این تعابیر روشن شوند. زیرا اولین گام براى وضوح روند بحث، معرفى و حداقل توافق و تفاهم در مورد این تعابیر مى باشد.
معناى دین را از مناظر گوناگون مى توان بررسى کرد، اولین راه آن است که مطابق معناى لغوى آن، دین را به هر گونه راه و روشى که براى چگونه زیستن و مسیر حرکت در زندگى برگزیده مى شود اطلاق نمائیم. منظر خاص تر که در اکثر مواقع نیز مراد از دین این گونه برداشت است، آن است که دین را اعتقادات و مبادى جهان بینى خاصى اطلاق نمائیم که ارتباط انسان را با ماوراءالطبیعه برقرار مى نماید. از این منظر هر گونه اعتقادى که این ارتباط را برقرار سازد دین نامیده مى شود. این منظر نیز به دو دیدگاه قابل تقسیم است: دیدگاهى که دین قابل قبول را منحصر به ادیانى می داند که پیروان آنها ضمن اعتقاد به مبادى مربوط به ماوراءالطبیعه به خالق یگانه و واحد نیز معتقد هستند، که نمونه بارز آن ادیان توحیدى هستند. و دیدگاه دیگر مشتمل بر ادیانى است که به شیوه هاى گوناگون اعم از پرستش الهه ها، عناصر طبیعى (زمینى و سماوى)، بت پرستى، و سایر صور شرک ظهور نموده اند.
هر دیدگاهى موجد و بانى و مروج نوعى جهان بینى خاص است که در مقایسه آنها اگر دو منظر اصلى یعنى اعتقاد به متافیزیک و انکار آن را مدنظر داریم مى توان از جهان بینى هاى دینى و غیر دینى سخن گفت. در حالى که اگر رابطه ادیان الهى و نفى دین را در نظر بگیریم مى توان از جهان بینى هاى الهى و مادى، و اگر دو نوع نگرش دینى را مد نظر داریم مى توان از جهان بینى توحیدى و شرک سخن گفت. وقتى صحبت از دین به میان مى آید طبیعى است که شناسایى یک سرى باورها و یک نوع جهان بینى و هستى شناسى و غایت و آرمانى براى زندگى و حیات لازم مى آید که بسته به ماهیت آن دین مورد نظر با تغییراتى قابل توضیح هستند. جملگى این موضوعات بر فعالیتهاى انسان و از جمله هنر او نیز اثر مى گذارند.
مراد این نوشتار از دین عبارت است از نوعى مشى و زندگى که بر پایه ایمان به خالق، معنادار بودن حیات، و باور به حیات پس از مرگ، و تسلط سنت ازلى بر عالم وجود، استوار شده است. در این ترتیب دین اساسا به باطن و ملکوت هر شى ء و هر عملى در جهان متوجه بوده و ظاهر و ماده را تجلى آن اصل باطنى مى داند.
چیست دین برخاستن از روى خاک*** تا که آگه گردد از خود جان پاک
به این ترتیب و در کنار همه اینها صحبت از هنر بدون توجه به جهان بینى و معرفت و آگاهى و اهداف حیات ممکن نیست.
بدون دخول در معناى هنر از دیدگاههاى مختلف، مرورى بر تلقى جوامع از هنر، که تابعى از دین و جهان بینى و فرهنگ غالب بر آنها بودند به وضوح بحث کمک خواهد نمود. در این زمینه دیدگاه هاى مختلفى وجود دارد: دیدگاهى هر آنچه را که انسان (به خصوص در جامعه اى دینى) با اعتقاد و در جهت انجام وظایف خویش به نحو شایسته اى انجام می دهد هنر مى نامد. دیدگاهى ایجاد فضا و شکل و صوت و به طور کلى هر اثر لذتبخش را هنر مى شناسد. دیدگاهى دیگر صرف ایجاد شى ء زیبا را هنر می داند. دیدگاهى هنر را در برخى مقولات خاص همچون موسیقى، نقاشى، ادبیات، نمایش، مجسمه سازى و معمارى منحصر و محدود مى شمارد. همانگونه که دین درجات مختلفى دارد، براى هنر نیز مى توان درجاتى قائل شد که در طیف وسیعى از هنر الهى تا هنر شیطانى (هنر حقیقى تا هنر مجازى یا ...) قابل تبیین است. على اى حال مراد اصلى در این نوشتار هنر اصیل و حقیقى خواهد بود. هنرى که جلوه اى از وجه روح الهیه ملکوتیه انسان و وجه خلاقه و به عبارتى نشانه انسانیت انسان است. و اما براى آنکه زیاد از جو عمومى جامعه دور نشویم هنر به رشته هایى خاص اطلاق مى شود که اصطلاحا نیز هنر نامیده مى شوند. اگرچه که این تقسیم بندى و اطلاق هنر به برخى فعالیتها به تعبیرى از اثرات تفکرات بعد از رنسانس است. و مراد اصلى از هنر، هنر معنوى و هنر رحمانى است و شبه هنرها، هنر مجازى و هنر شیطانى، مقصود نمى باشد.
انسان امروز
اما غامض ترین و چند پهلوترین تعبیر، تعریف انسان امروز است. طبیعى است که قبل از تعریف انسان امروز تبیین مراد از انسان نیز به وضوح بحث کمک خواهد کرد. تعریف انسان در مکاتب و ادیان و تفکرات مختلف، علیرغم تشابهشان، داراى وجوه افتراقى نیز هستند، گاهى انسان حیوانى ناطق معرفى می شود، تفکرى او را جانشین خداوند در زمین مى شناسد، و در دوران مدرن به جایگزین خداوند و معیار و میزان سنجش همه چیز و ارزشگذار تبدیل می شود. آنچه که از ظاهر ادیان برمى آید نیز حاکى از تلقى هاى متفاوت نسبت به انسان است. براى نمونه هگل می گوید: «من دین یهود را نمى پذیرم چون بر اساس تفسیر روحانیون یهود نسبت انسان با خدا برده و ارباب است و این رابطه هیچ نوع نقش تربیتى و سازندگى براى انسان ندارد.» جالب است بدانید که حکیمان و عارفان مسلمان علیرغم آنکه در قرآن واژه هاى عبد، عبادت، رب مکررا آمده است، قرائتى جدید از این مفاهیم ارائه داده اند که کاملا مقابل قرائت متکلمین یهود قرار مى گیرد.
در قرائت عارفان اسلامى انسان بنده خدا و خداوند ولى و مولاى اوست و میانشان رابطه ولایى برقرار است. ولایى که همراه با محبت و دوستى و عشق است، نه نفرت و ترس و خشم. تعبیر انسان امروز تعبیرى چند پهلو است که مى تواند مفاهیم و تصورات متنوع و حتى متضادى را به ذهن متبادر نماید. از یک جهت مى توان انسان امروز را مترادف انسان مدرن دانست که در واقع همان انسان معاصر مغرب زمین است. انسانى که جملگى فعالیتها و رفتار و پندار و برنامه هایش بر اساس عقل جزئى (ابزارى) تنظیم شده است. این انسان مى تواند منکر هر گونه معنویتى باشد. مى تواند معنویت را امرى شخصى و فردى تلقى کند که در زندگى و رفتارها و برنامه هاى اجتماعى جائى ندارد. مى تواند اصولا معنویت را به عنوان امرى غیر حقیقى و فقط براى اداره و کنترل انسانها توصیه نماید.
انسان امروز مى تواند فردى دیندار باشد، منتهى مشى و رفتار و اخلاقش، مشى و رفتار و اخلاقى مادى باشد. مى تواند دیندار باشد ولى به روش جهانگرایان (سکولارها) مشى کند. باید توجه کرد که سکولاریسم در صورتها و جلوه هاى مختلف و از راههاى پیدا و نهان مى آید و در همه جا به سراغ همه چیز و همه کس می رود و مخصوصا در تفسیر کلمات قدسى جایى براى خود دست و پا می کند. مأموران و نمایندگان سکولاریسم همیشه منکران دین نیستند. سکولاریسم وقتى در جان یک دیندار سکنى می گزیند او را به بى دینى نمى خواند، بلکه تلقى دینى او را با مسلمات عصر تطبیق می دهد.
مى تواند سنت را مقوله اى قدیمى و مندرس و کهنه و غیر قابل اتکا و استناد و نامناسب براى زندگى خویش بداند. و یا بالعکس مى تواند سنت را قانون حیات بداند که راههاى پاسخگویى به اصول آن با تغییرات علوم بشرى در حال تغییر است. مى تواند تنها متدین باشد و به برخى عبادات و آداب فردى پرداخته و دین را در امور جارى زندگى و فعالیتها و حتى آموزشها و علومش دخالت ندهد. و مى تواند تفکر دینى را در همه شئونات زندگى خویش مسلط بخواهد. مى تواند انسان باشد با همه آرمانها و اهداف و باورهاى حقیقى انسانى که در هر زمانى که زندگى کند اصول برایش تغییر نمى کنند و تنها ابزار و روشها هستند که از نظر او تغییر مى کنند.با توجه به این مباحث، وجه بارز (انسان امروز) مورد نظر، عبارت از زمان (عصر و دوران) زندگى، و ویژگیهاى زمانى است که او در آن زیست مى کند که اهم این ویژگیها عبارتند از: ارتباطات سریع، دسترسى (نسبتا) آسان به اطلاعات،هجوم تبلیغات، بحران هویت، مسخ و استحاله واژه ها و مفاهیم عالى انسانى، سلطه سرمایه، تحت عناوین فرهنگ جهانى و...، علم گرایى (به معناى تجربه گرایى) خردگرایى (به مفهوم عقل ابزارى) و در کنار همه اینها تکفیر معترضین به طریقى بیرحمانه تر از قرون وسطى.
از آنجایى که دین به عنوان یک نوع بینش (نگرش ) و جهان بینى مطرح مى شود. و از سوى دیگر هنر نیز واجد مبانى نظرى و فلسفى است و شکل گیرى و معناى آن بر اساس جهان بینى ها و بینشها مى باشد. بالتبع دریک جامعه دینى، دین تأثیرات خاص خویش را بر هنر ظاهر نموده و با اصول و ارزشهاى خاص خود هدایت و جهت دادن به آن را عهده دار می شود. هنر مرتبط با دین و برخاسته از آن، واجد دو وجه بارز است، یکى هنر قدسى و دیگر هنر دینى. هنر قدسى هنرى است که مستقیما و بلاواسطه از ارزشهاى دینى سرچشمه گرفته، و براى آئینهاى دینى مورد استفاده قرار می گیرد. در حقیقت هنر قدسى جلوه اى از شهود است که در گذشته مردم از معناى آن آگاه بودند، و یا به عبارتى مبین تجلى عوالم برتر (عقل و روح) در ساختهاى نازل تر هستى (نفس و ماده) است. هنر قدسى را مى توان شاخه اى از هنر سنتى (دینى) تلقى نمود که به صیقل دادن و ارتقاى روح و معناى حیات انسان مى پردازد.
نمونه بارز هنر قدسى را در خوشنویسى قرآن مجید و تلاوت آن در اسلام، شمایل نگارى در مسیحیت مى توان مشاهده کرد. در حالى که هنرهاى دینى فراوانى را در هر دینى مى توان سراغ گرفت از جمله موسیقى، معمارى، نقاشى و شعر که براى مقاصد و آئین هاى دینى و تذکر معانى معنوى آنها مورد استفاده قرار می گیرند. در این زمینه نیز امکان خلط مباحث و معرفى هنرى معمولى به جاى هنر دینى وجود دارد. به این ترتیب که برخى موضوعات دینى بطور خیلى سطحى و تنها به قصد دینى قلمداد نمودن هنر مورد نظر در آنها به کار گرفته مى شوند. به عبارت دیگر باید توجه داشت که به دلایلى همچون مد، و یا سفارش، و یا جو عمومى، امکان ایجاد آثارى به نام دین و با تم دینى وجود دارد که فى الواقع وجه مجازى هنر دینى نامیده مى شود. این وجه مجازى هم ردیف و در امتداد هنر مادى و مجازى است که تنها به دلایلى به هنر دینى مشتبه شده و یا به عبارتى به لباس دین ملبس شده است تا بازارى بیابد. اما هنر دینى اصیل که وجه اعلا و متعالى آن هنر قدسى است، به هنرى اطلاق مى شود که از فکر دینى و قدسى نشأت گرفته و متذکر به حقایق الهى و معنوى باشد.
به این ترتیب، دین به طور عام با همه هنرها نسبت داشته، از آنها بهره گرفته، به آنها غنا بخشیده، و در اصلاح و تصفیه و تکاملشان ایفاى نقش نموده است. و متقابلا هنر نیز از تعالیم دینى و به خصوص مضامین معنوى آن کسب فیض نموده، سبکها و روشها و اسلوبى خاص را در ارائه آنها معرفى نموده، و البته به تبع جهان بینى منبعث از هنر دینى در رشته هاى مختلف اوج و افولهایى را نیز داشته است. بنابراین رابطه هنر با دین رابطه کالبد با روح است. به این معنا که همواره دین به عنوان راهنما و تغذیه کننده (فکرى) هنر ایفاى نقش نموده است تا جائی که اولا جملگى ادیان هنرى خاص که مبین تفکرات و ایده هاى خاصى نیز بوده اند را پایه گذارى کرده که به نام خودشان معروف شده اند همچون هنر بودایى، هنر هندو، هنر مسیحى، هنر اسلامى و حتى امروزه که هنر مدرن یا هنر پست مدرن مطرح است به نحوى به جهانبینى و دین و تفکر حاکم بر جهان مدرن اشاره دارند.
از آنجائى که سعادت انسان و هدایت وى موضوع اصلى مورد نظر دین بوده و هنر نیز (با هدایت جهان بینى) توسط انسان پدید مى آید، تبیین رابطه انسان و هنر از اهمیتى خاص برخوردار است. در گذشته رابطه جامعه و هنر همچون رابطه جامعه با دین بود. اگر دین، دینى الهى، تکریم کننده انسان بوده و آورنده دین نیز با جامعه قرابت و همزیستى داشت هنر نیز چنین بود. و بالعکس اگر دین، دینى دربارى و شرک آلود بود، و آورنده یا مبلغ و سردمدار آن با جامعه هماهنگ و با آن سر سازگارى داشت، لااقل برخى هنرها به عنوان هنر خاص آن دین مطرح بوده و در میان جامعه رواج مى یافت. با این اوصاف مى توان گفت که دین با هنر پیوند و قرابتهایى دارد. به این معنا که همانطور که دین قصد هدایت انسان به سمت رستگارى و فلاح و در واقع راهنمایى براى رجعت او به اصل خویش را دارد. هنر نیز باید بتواند انسان را به اصل خویش (جایى که از آن آمده و به آن رجعت خواهد نمود) متذکر سازد. به عبارت دیگر از آنجایى که دین و هنر با انسان و زندگى (و ساحتهاى حیات) او سر و کار دارند نمى توانند بى ارتباط با یکدیگر باشند. با عنایت به آنچه که در باب ویژگیهاى دین گذشت، هنر نیز باید بتواند پاسخگوى مناسبى براى ویژگیهاى مذکور براى دین باشد.
در واقع رابطه هنر با انسان از طریق همین ارتباط برقرار مى شود به این ترتیب که هنر باید بتواند فضاى مناسبى را براى رشد و کمال انسان فراهم کند. هنر باید خود واجد معنایى باشد که معنویت دینى را به ذهن متبادر نماید. هنر باید معنادار بودن حیات را متذکر شود. و در واقع به آگاهى و علم و معرفت منجر شود. هنر باید مبدأ و بخصوص مقصد نهایى حیات انسان را به او متذکر شود.هنر باید چگونگى زیستى را نیز به انسان تعلیم دهد. هنر باید زیبایى و حسن و تعادل و سایر قوانین حاکم بر عالم وجود که مخلوق خداوند هستند، و از طریق علم شناخته مى شوند، را در تولیدات انسانى به کار بندد. هنر باید جاودانه ها و جاودانگى ها را تذکر دهد. هنر باید از ایجاد غفلت و بى خبرى در انسان جلوگیرى کند. در هنر باید به دنبال ساختن انسان و اثرات دائمى بود و نه اثرات موقت که به محض قطع ارتباط با هنر، اثرات مثبت و سازنده آن نیز از بین برود. هنر باید بتواند روح ناآرام انسان را که مدام در پى اصل خویش است آرام نماید و در واقع باید با زیبایى خود بتواند روح انسان را به ماندن در کالبد مادى تشویق و ترغیب و راضى نماید.
رابطه دین و هنر در مورد رابطه و تأثیر دین و هنر بر یکدیگر مى توان گفت که هنر، مبادى و اصول و ارزشهاى خویش را از جهان بینى و فرهنگ حاکم بر جامعه و یا به عبارتى از عقاید و باورهاى هنرمند مى گیرد، و دین با جامعیت خویش و با تسلطى که بر جسم و روح انسان دارد، مناسب ترین منبع تغذیه معنوى و روحانى هنر است. دین هنر را هدایت مى کند تا آنچه را که سعادت بشر متضمن آن است به شیوه اى مناسب و جذاب بیان نماید. دین هنر را متذکر مى سازد تا وجوه مختلف خویش را به وضوح و روشنى بیان کند و به عبارتى دیگر دین معیارهایى را به دست مى دهد تا وجوه افتراق هنر معنوى و هنر مادى مشخص شوند. دین هنر را به سمت ایجاد آثارى رهبرى مى کند که بتواند روح انسان را تعالى بخشیده و جسم او را در حالت ثابت و تابع روحى وى و بدون تهییج نگهدارد. هنر نیز با تکیه بر مبانى دین، زمینه و فضاى مناسب رشد و کمال انسان را فراهم مى کند.
در واقع، هنر با الهام از اصول و باطن دین قادر به ایجاد فضایى مى شود که انسان به باطن اشیاء و مفاهیم متوجه شود. اولین ویژگى فضاى حاصل این است که عارى از هر توجه به غیر خدا بوده و حضور قلب مؤمن را تضمین و تقویت مى نماید. هنر فضاى مناسب برگزارى آئین ها و رسوم هویت بخش و وحدت بخش جامعه را فراهم مى آورد، هنر اجزا و عناصر خاص هر آئین را نیز که اصولا سمبلیک است به گونه اى شکل می دهد که یادآور ارزشهاست. این در حالى است که هنر معاصر که به تبعیت از دین رایج عصر، که یا به مرحله فردیت و حیطه زندگى شخصى سقوط نموده و یا اینکه اصولا معنویت و ماوراءالطبیعه را انکار می کند، تولید و با انسان رابطه برقرار می کند، فقط القا کننده موضوعاتى است چون تمام زندگى همین است که مى بینى و با آن در تماسى و دیگر هیچ.
بسیارى هنرها از جمله موسیقى و نقاشى و ادبیات به تهییج کننده بعد مادى حیات تبدیل مى شوند. هنرها در اختیار سرمایه داران و تولید کنندگانى قرار می گیرند که اگر یک روز تولیدشان خریدارى نشود و جامعه جهانى دست از روند اسرافگر و تبذیرگونه خویش بردارد جایى براى انبار کردن تولیدات خود ندارند. معمارى تبدیل به قفس هایى می شود همچون غارهاى انسانهاى اولیه که به زور انواع چراغها و تابلوها و اثاثیه زرق و برقى یافته و حتى توان پاسخگویى به امیال مادى انسان را نیز ندارد. همه اینها به خاطر این است که انسان معاصر روى از آسمان بر گرفته و به زمین می نگرد. براى این است که معنویت و خدا براى امور شخصى و خصوصى مورد استفاده و استناد قرار گرفته و در حیطه حیات اجتماعى نقشى ایفا نمى نمایند.
به قول شهید مطهرى «اخلاق مادى در عین تدین بر بسیارى جوامع حاکم است.» و البته آنها که تدینشان نیز در مادیت و زندگى دنیویشان خلاصه می شود که جاى خود دارند (أرأیت من اتخذ الهه هویه) در اینجا ذکر این نکته لازم است که یکى از مهمترین نیازهاى انسان، نیاز به پرستش است که اگر به طریق صحیح ارضا نشود، یعنى معبود حقیقى شناخته نشود پرستش به سمت مادیت و مادون خدا گرایش مى یابد، و پرستش پول و مقام و دنیا و علم و هر چیز دیگرى (جز خدا) رایج می گردد. امروزه یا هنر براى هنر مطرح است، و یا حتى اگر هنر براى انسان مطرح است نیز به دنیاى انسان چشم دارد و نه به تعبیر مرحوم علامه جعفرى به حیات معقول انسان.
تو کز سراى طبیعت نمى روى بیرون *** کجا به کوى حقیقت گذر توانى کرد
با توجه به آنچه که گذشت، هنرهائى و یا بهتر بگوییم جلوه هایى از انواع هنرها به گونه اى به دین منتسب شده و به نام هنر دینى یا هنر قدسى مسمى شده اند. یکى از آثار مترتب بر هنر دینى ایجاد فضاى مقدس است و مفهوم فضاى مقدس که در واقع به کیفیت قدسى بخشیدن به فضا اطلاق می شود همواره مورد توجه محققینى چون بورکهارت، گنون، الیاده، شووان، کربن، نصر، کوماراسوامى بوده است. کارى که هنر دینى می کند در کنار همه منظورهاى خویش فضا را کیفى می کند. هنر دینى خود را از مشتبه شدن به سایر هنرها و سایر مکاتبات حفظ می کند.
به عبارت دیگر، از هر وسیله براى بیان و نمایش خویش استفاده نمى کند. در پى متجلى ساختن ارزش ذاتى ماده و کمال بخشیدن به آن است. در پى تجلى بخشیدن به اصل و روحى است که کلام از ذکر آن قاصر است. ارتباطى را بین انسان و ماوراء الطبیعه برقرار می کند. دنیوى نیست.
اصالت و هدف را صرف زیبایى ظاهر (زینت) نمی داند، بلکه اساس بیان کیفیتهاى روحانى است که البته حتما نیز زیبا خواهد بود.و به همین دلیل است که محتوایى که هنر دینى در پى متجلى ساختن و نمایش دادن آن است اصالت و حقیقتى است که در هر قالبى (سبک هنرى) نمى گنجد و لذاست که نمى توان انتظار داشت هنرى که در پى ارضاء و یا تهییج مشتهیات انسانى شکل گرفته است بتواند بیان ارزشى روحانى و دینى را عهده دار شود که حتى اگر این نقش را به او بسپاریم همچنان است که نقش امامت مسلمین را به معاویه سپرده باشیم. در مقایسه هنر دینى و هنر غیر دینى توجه به اختلاف معناى تعابیر و مفاهیمى اصلى و در واقع معرفت شناسى مهم هستند. فى المثل معناى عقل در آنها متفاوت است چنانچه کرین مى گوید: «مفهوم عقل intelligentia یا intellectus با مفهوم ratio متفاوت است. مراتب وجود در جهان بینى هاى متفاوت مختلف است، و بالتبع هنر مبتنى بر جهان بینى الهى و توحیدى با هنر برآمده از جهان بینى مادى و شرک متفاوت است. تولید و ارائه هنر دینى امر خطیرى که پایه دل مشغولى هنرمند عارف اشراقى است که به اصل و نیستان واقف بوده و در پى آن است که چگونه انسان غریب را مى توان به وطن خود باز گرداند.»
هنر دینى اساسا با اشراق و دریافت و حکمت سر و کار دارد. هنر دینى بر حکمت استوار است. و این اصل بایستى به وضوح بیانگر اصول حکمى باشد. مثلا اگر حکمت از تعادل و توازن و وحدت و زیبایى و عدالت و هماهنگى و تناسب سخن مى گوید، هنر متکى بر حکمت نیر باید بتواند تجلیگاه و متجلى کننده این اصول باشد. در قلمرو هنر معنوى، هنرمند همواره در پى تجلى کالبدى بخشیدن به شهودى است که به آن رسیده است. مرتبه شهود و توانایى هنرمند در بیان زیباى آن نیازمند نبوغى است که هر کسى به سهولت به آن دسترسى ندارد. یکى از مهمترین بنیادهاى هنر قدسى تمثیل گرایى و رمزپردازى آن است. این رموز و تمثیلها جداى از نشانه هاى قراردادى و رایج زمان حاضر هستند.
هنرها به طور عام با تأثیراتى که بر روان انسان می گذارند قوه تخیل و تفکر انسان را تحریک نموده و عامل حرکتهاى روانى و روحى مى شوند. اگر هنر مورد نظر متمرکز بر مشتهیات مادى و جنبه هاى مادى حیات باشد، اوهام و خیالات انسان به سمت آنها میل نموده و با توجه و تمرکز بر آنها تهییج امیال و غرایز او حاصل خواهد شد. اما در صورتى که هنر بر جنبه هاى روحى و معنوى متمرکز باشد سبب اوج فکر و خیال انسان به سمت منزل ازلى و مقصد غایى حیاتش شده، متذکر به ارزشهاى معنوى و اخلاقى گردیده و غرقه شدن و اوج گرفتن در مقولات معنوى، از دنیاى خاک و مادیت رها خواهد شد. با عنایت به این مقدمه کوتاه و با توجه به وضعیت حاکم بر جهان و انسان معاصر، یکى از مهمترین عوامل رستن انسان از مصائب و دامهاى دنیوى موجود بهره مندى از هنرهاى دینى است که البته با عنایت به جو عمومى که هنر را غالبا امرى تفننى میانگارد نیازمند حمایت هاى همه جانبه معنوى مى باشد. على اى حال به برخى نکات که وضوح بیشتر آنها نیازمند تحقیق و تفحص بیشترى است، اشاره مى شود. علت اصلى نیاز انسان معاصر به هنر از جهت نیازى است که به معنویت احساس مى کند. در واقع غفلت از جنبه معنوى حیات و تمرکز بر جنبه هاى مادى، به مرور این آگاهى را به بشر داده که وجهى و ساحتى از حیات او مغفول مانده و او دانسته یا ندانسته در پى پاسخگویى به آن نیاز است.
علل بریدن انسان از دین در ابتداى دوران معاصر را در عللى از جمله: خرافه ها، تحریف برخى از ادیان و عدم تطابقشان با عقل، تبلیغ خرد و عقل جزئى و ابزارى به عنوان اساس و میزان و معیار حیات، تبلیغات و مد و مصرف، عدم امکان (فرصت و دسترسى به منابع) و تحقیق و تفحص در متون مى توان جستجو نمود. به این ترتیب یکى از بارزترین نقشهاى هنر زدودن این علل و خرافه ها و تحریفات از چهره معنویت دینى است. از دیگر معضلات انسان معاصر بحران هویتى است که با آن مواجه است. علیرغم اینکه این بحران عمدتا در بخش معنوى و انسانى مطرح مى باشد، بالعکس در جهت رفع آن به موضوعات و مفاهیم مادى تکیه مى شود. که مى تواند بر خلاف وحدت انسانیت نیز عمل کند. هنر دینى عاملى است که ضمن وحدت بخشیدن به انسانها، گرایش آنها به سمت هویتى واحد که از بین برنده بحران هویت است را تقویت خواهد نمود.
یکى از نیازهاى اساسى نیاز به پرستش است، اگر این احساس و نیاز به طریق صحیح مرتفع و ارضاء نشود، پرستش به سمت مواد و امورى گرایش مى یابد که شایستگى پرستش را ندارند، همچون مال و دنیا و مقام و سایر امور مادى. در جهت اصلاح این مسیر هنر دینى یکى از بهترین راهها و ابزار خواهد بود که مى تواند به روشى هنرمندانه و عالمانه راه پرستش صحیح و موضوع درست پرستش را به انسانها معرفى نماید. براى ارائه هنر مناسب و درخور، بهره گیرى از هر قالب و روشى مجاز و یا به عبارت بهتر اتخاذ چنین روشى نه تنها کارآیى و تأثیر لازم را ندارد که در بسیارى موارد تأثیر منفى دارد و فراتر از آن مبلغ آراء و نظرات منشأ آن قالب و روش ناهمگون مى شوند.
براى نمونه «آیت الله بروجردى» مرحوم شده بودند، فوت شده بودند، یک دسته اى به مناسبت هفتم یا چهلم ایشان گویا از رفسنجان آمده بودند قم، به مناسبت عزاى این مرجع تقلید عام، اینها عزادارى مى کردند، و شعرى مى خواندند و سینه مى زدند ولى به محض اینکه انسان اولین فرد این شعر را گوش مى کرد تداعى مى کرد با یک ترانه عشقى که همان روزها پخش مى کرد. آهنگ، آهنگ آن ترانه بود. شعر، شعر مرثیه بود! با هم نمى خواند با ریتمش مى شد سینه بزنى اما دل نمى شکست، چون آهنگ، آهنگ شاد بود.»
یکى از ارکان و بنیادهاى ادیان، تکیه بر وحدت (لااقل) پیروان خویش است، اینک که با خلط مباحث و شخصى و فردى قلمداد شدن دین، یکى از عوامل مهم هویت جمعى جامعه مخدوش مى شود نمى توان انتظار داشت که هنر دینى نیز بتواند کارآیى لازم در احراز هویت جمعى جامعه را داشته باشد، مگر آنکه تفکر دینى جایگزین تدین فردى و شخصى شود. على ای حال در عصر حاضر که وحدت به جامعه است که این وحدت از طریق معرفى و کمک به احراز هویت انسانى و جمعى، القا و نمایش عزت به انسان و جامعه (در مقابل ساخته هاى انسان)، تمرکز بر اشتراکات ملى، تضعیف تغییرات و نه انکار آنها، القاء آرامش به انسانها و.....امکان بروز و ظهور خواهد یافت. هنر و به ویژه هنر دینى، در دوران حاضر، در مرتفع نمودن مشکلات انسان امروز، در تعدیل مادیت حیات، در لطافت بخشیدن به زندگى، در قابل تحمل نمودن دنیاى ماده، نقشى شایان توجه ایفا مى نماید. در خلق و ارائه هنر دینى باید توجه داشت که از تقلید الگو و سبک و روش هنر دینى احتراز شود. افلاطون هنرمند را مقلد آنچه که در طبیعت است مى دانست که اثر هنر او فاقد حقیقت و ارزش است، با این استدلال تقلید از موجودیتى که خود فاقد ارزش و اصالت مى باشد به طریق اولى مردود مى باشد.