نزاع بر سر تقدم فکر بر اراده و یا بالعکس نزاعی دیرینه در عالم تفکر بوده است به طوری که فیلسوفان غالبا مدافع تقدم فکر بر اراده بوده اند و طایفه ای از متکلمان اراده را اصل دانسته و علم و فکر را تابع آن قلمداد کرده اند به طوری که مشیت و اراده حق تعالی را بر علم و حکمت او مقدم داشته اند. در فلسفه جدید ما با فیلسوفانی سر و کار داریم که کمابیش تقدم اراده بر فکر را تایید کرده اند و این رأی که با رأی متکلمان قرابت دارد در فلسفه جدید مورد توجه واقع شده و بسط پیدا کرده است. در این مقاله به آراء کانت پرداخته شده است.
با فلسفه کانت، مابعدالطبیعه وارد مرحله جدیدی شد. کانت در نقادی عقل محض در صدد بود تا درباره شرایط و اوضاعی تحقیق کند که موجودات امکان یابند به مثابه مورد نفسانی برای انسان به منزله موضوع نفسانی تحقیق پیدا کنند. یعنی به شرایط و اوضاعی رسیدگی کند که مورد ادراک بتواند مورد مشاهده و نظر (theoria) موضوع نفسانی قرار گیرد. اما هر چند کانتیان جدید فلسفه کانت را نظریه معرفت (theory of knowledge) دانسته اند و در این تعبیر به خطا نرفته اند لکن درباره فلسفه کانت حکمی سطحی ابزار کرده اند، زیرا کانت در مقام تبیین مابعدالطبیعه ای مبتنی بر مورد ادراک، یعنی موجود بماهو مورد ادراک، از آن حیث که برای موضوع نفسانی تعین پیدا می کند بوده است. کانت در نقادی عقل محض نشان داد که عقل انسان در تاسیس مابعدالطبیعه مبتنی بر موجود از آن حیث که مورد ادراک است دستخوش محدویت و عدم کفایت است و همین فقدان کفایت لازم عقل نظری امکان بررسی شرایط تاسیس مابعدالطبیعه عقل عملی یا مابعدالطبیعه اراده را فراهم کرد.
رابطه فکر و اراده
کانت در روایتی که در طبع دوم نقادی عقل محض از استنتاج استعلایی به دست داده است در باب ترکیب کثرات به طریق دیگر وارد شده است. او چنین ترکیبی را فی الجمله مسلم گرفته است و آن را به فعالیت فاهمه نسبت داده است. اما این ترکیب مبتنی بر مفهوم «وحدت» است و این مفهوم باید پیشینی باشد زیرا که در تجربه چیزی جز کثرت نمایان نمی شود. اما کانت برای تدارک مفهوم ماتقدم وحدت از اینجا شروع می کند که هر فکر و تمثلی ضرورتا فکر و تمثل کسی خواهد بود یعنی هر تمثلی ضرورتا نیازمند به تمثل آورنده ای است که این تمثل از آن اوست. بنابراین به ازای هر فکر و حکمی باید کسی باشد که بتواند بگوید «من فکر کرده ام» یا «من حکم کرده ام». یعنی هر فکر و شهود و تمثلی که برای موضوع نفسانی حاصل می شود با شرط استعلایی «من فکر می کنم» معیت خواهد داشت.
کانت می گوید: «من می اندیشم باید بتواند با هر تمثلی که من دارم همراه باشد، زیرا در غیر این صورت ممکن است چیزی نزد من تمثل یافته باشد که هرگز نتوانم فکری از آن داشته باشم و این به معنای محال بودن آن تمثل و یا دست کم به معنای هیچ و پوچ بودن آن در نزد من خواهد بود.» اما «من می اندیشم» در اینجا هرگز با خودآگاهی تجربی یکی نیست زیرا که با همه مضامین تجربی همراه است و لذا جنبه استعلایی دارد. این من استعلایی شرط لازم کل آگاهی است و خود متعلق آگاهی واقع نمی شود. یعنی گرچه «من» به خودی خود هرگز پدیدار نمی شود ولی هر پدیداری در افق گشوده شده «من می اندیشم» پدیدار می گردد.
اختیار و ذات معقول
از طرف دیگر کانت در دیالکتیک عقل محض تعارض سوم را چنین شکل داده است: وضع: در جهان علتهایی بر حسب اختیار وجود دارد. وضع مقابل: اختیاری وجود ندارد، بلکه هرچه هست طبیعت است. کانت تعارض سوم و چهارم یعنی تعارضهای دینامیکی را به این نحو رفع می کند که در آنها هم وضع و هم وضع مقابل هر دو صحیحند مشروط براینکه در یکی حکم به فنومن تعلق داشته باشد و در دیگری حکم از آن نومن باشد. او تصریح می کند که: «اگر اشیاء عالم محسوس را به جای نفس الامراشیاء و قوانین سابق الذکر طبیعت را به جای قوانین اشیاء در نفس الامر بگیریم، ناگزیر دچار تناقض خواهیم شد. همان طور نیز اگر فاعل مختار را مثل سایر اشیاء، صرف پدیدار بدانیم باز در تناقض خواهیم افتاد زیرا امر واحدی را در معنای واحد، در خصوص شی ء واحدی اثبات و در عین حال از آن سلب کرده ایم. لکن اگر ضرورت طبیعی را منحصرا به پدیدارها نسبت دهیم و اختیار را صرفا به نفس الامر اشیاء، در آن صورت با فرض یا قبول هر دو نوع علیت در زمان واحد، هیچ تناقضی پیش نخواهد آمد.» بنابراین کانت اختیار را شأن نفس الامر و ذات معقول و ضرورت طبیعی را شأن پدیدارها می داند و معتقد است که همه افعال موجودات ذی شعور، از آن لحاظ که پدیدار است (یعنی در تجربه ظاهر می شود) تابع ضرورت طبیعی است، اما همان افعال صرفا به اعتبار فاعل ذی شعور و قوه ای که در او برای عمل به مقتضای عقل عملی وجود دارد اختیاری است. مقایسه نشان می دهد که کانت در بحث استنتاج استعلایی مفاد آگاهی «من می اندیشم» را نفی می کند و در واقع «من» را از دسترس شهود عقلی دور می سازد اما در بیان تعارض شوم دیالکتیک عقل محض، ماهیت نفس الامری «من» را معین می کند و آن را عین اراده و آزادی می خواند.
اراده و عقل عملی
کانت در نقادی عقل عملی، امکان فراوری از پدیدارها را فراهم می کند و ذات «من» را با وصف اراده و آزادی در مبنای عقل عملی قرار می دهد. در اینجا «من» بدان جهت که آزاد است از حاق خویش برای خود قانون ضروری و الزامی اخلاقی وضع می کند و خود را به تبعیت از قوانین محض عقل عملی و انجام تکلیف ملزم می کند. به نظر کانت اثبات اینکه موجودات ذی شعور و عاقل، آزاد و مختار هستند از طریق عقل نظری غیر ممکن است زیرا عرصه عقل نظری عرصه پدیدارهاست و آن نیز تحت سیطره قانون ضروری علیت است. از آنجا که کانت شهود عقلی را در موضوع نفسانی انکار می کند لذا باب مشاهده حقایق نفس الامری را به روی دیدگان عقل می بندد و او را در محدوده پدیدارها محصور می کند اما در عین حال این باب به کلی به روی انسان مسدود نیست و بلکه به نظر کانت در حوزه عقل عملی مجددا این باب گشوده می شود. بدین ترتیب کانت از یک طرف با تاکید بر محدویت عقل بشر در شناخت نفس الامر، امکان مابعدالطبیعه نظری را از میان برمی دارد و از طرف دیگر با توصیف نفس الامری ذات بشر به اراده و آزادی مجددا شرایط تاسیس مابعدالطبیعه اراده را چنانکه بعد از وی در اصالت معنای آلمان بسط و توسعه یافت فراهم کرد.