مقامات و درجات حضرت آدم علیه السلام

آفریده شده بى واسطه به دست خداوند

خداوند می فرماید «قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدى؛ (خدا به شیطان) فرمود: اى ابلیس تو را چه چیزى مانع شد که به موجودى که من به دو دست خود آفریدم سجده کنى.» (ص/ 75) بى تردید هر موجودى آفریده شده خداست، جنانکه خداوند در آیات متعدد به این موضوع اشاره نموده است: «و هو الذى خلق لکم ما فى الارض جمیعا؛ اوست کسى که آنچه در زمین است، همه را براى شما آفرید.» (بقره/ 29) «و خلق کل شى ء فقدره تقدیرا؛ و هر چیزى را آفریده و حد و اندازه اى براى آن تدبیر نموده است.» (فرقان/ 2) «هو خالق کل شى فاعبدوه؛ خالق همه چیز است، پس او را بپرستید.» (انعام/ 102)
«قل الله خالق کل شى ء و هو الواحد القهار؛ بگو: خدا خالق هر چیزى است، و او یگانه قهار است.» (رعد/ 16) و نیز در عالم «نظام على» حاکم است. بنابراین بسیارى از موجودات به وسیله علل و عواملى که خدا آفریده به وجود آمده اند و هیچ یک از علل در عالم مستقل نیستند، بلکه آن به آن، علیت خود را از علت العلل دریافت مى کنند، براین اساس در قرآن کریم، خداوند مى فرماید: ما مخلوقات را آفریدیم، ما انجام دادیم و با آوردن ضمیر متکلم مع الغیر تأثیر علل و عواملش را در پیدایش موجودات تایید مى نماید مثلا در این آیه مى فرماید: «و ما ارسلنا فى قریة من نبى الا اخذنا اهلها بالباساء و الضراء لعلهم یتضرعون* ثم بدلنا مکان السیئة الحسنة حتى عفوا و قالوا قدمس اباءنا الضراء و السراء فاخذنهم بغتة و هم لایشعرون؛ و ما در هر [شهر و] دیارى که پیامبرى فرستادیم، ساکنان آن را به سختى و بیمارى گرفتار کردیم تا مگر زارى کنند [و رو به خدا آرند]. آن گاه به جاى محنت ها خوشى آوردیم تا آن که وضعشان خوب شد [باز متنبه نشدند] و گفتند: البته به پدران ما [هم از گردش روزگار] رنج و خوشى مى رسید. پس ناگهان، در آن حال که غافل بودند ایشان را بگرفتیم.» (اعراف/ 94- 95)
چهار مرتبه عملى را در ضمن علت العلل به جمع نسبت مى دهد «فرستادیم ما، گرفتیم ما، تبدیل کردیم ما، گرفتیم آنها را» آیاتى از این قبیل فراوان است که نیازى به ذکر آن نیست و نیز پیدایش بعضى از موجودات و حوادث را به خود نسبت مى دهد و از ضمیر متکلم وحده استفاده مى نماید که از جمله آن خلقت آدم (ع) و دمیدن روح در این موجود خاکى است. در قرآن کریم بیش از 63 مرتبه از خلقت انسان سخن به میان آمده است. که بیش از 39 مرتبه آن با صیغه مفرد و متکلم وحده به خدا نسبت داده شده و حدود 24 مرتبه نیز با ضمیر متکلم مع الغیر ذکر شده اما در عین حال بین خلقت حضرت آدم (ع) و فرزندان او شاید بتوان تفاوتى قایل شد و احتمالا به خاطر همین تفاوت است که مى فرماید: «قال یا ابلیس ما منعک ان تسجد لما خلقت بیدى؛ گفت (خداوند) اى ابلیس تو را چه چیزى مانع شد که به موجودى که من با دو دست خود آفریدم سجده کنى؟» (ص/ 75)
با مراجعه به قرآن مى توان به دست آورد که چنین تعبیرى که خداوند در خلقت آدم (ع) به کار برده براى خلقت هیچ موجودى دیگرى به کار نبرد و هیچ موجودى را نفرموده با دو دست خودم او را آفریدم و از روح خودم در او دمیدم و در مورد خلقت هیچ موجودى خالقیت خود را تحسین نکرد و نفرموده «فتبارک الله احسن الخالقین؛ آفرين باد بر خدا كه بهترين آفرينندگان است.» (مؤمنون/ 14) آفرین بر قدرت کامل بهترین آفریننده، بنابراین در بین تمام موجودات این امتیاز براى حضرت آدم (ع) است گرچه این امتیاز به جهاتى بعدا به فرزند او منتقل شد اما از ارزش آن نسبت حضرت آدم (ع) کاسته نمى شود. اینکه خداوند خلقت، دمیدن روح و تسویه آدم (ع) را به صورتى ویژه به خود نسبت مى دهد، به این منظور بوده که براى آدم (ع) شرافتى اثبات نموده و بفرماید هر چیزى را به خاطر چیز دیگرى آفریدم ولى آدم را به خاطر خودم آفریدم. از عبارت «نفخت فیه من روحى؛ از روح خود در آن دميدم.» (حجر/ 29) این اختصاص استفاده مى شود و در عبارت «خلقت بیدى» نیز اگر کلمه «ید» را تشبیه آورده «دو دستم» کنایه از اهتمام تام و کامل در خلقت اوست.

برترى در خلقت

خداوند می فرماید: «و لقد کرمنا بنى آدم و حملنا هم فى البر و البحر و رزقناهم من الطیبات و فضلنا هم على کثیر ممن خلقنا تفضیلا؛ و ما فرزندان آدم را بسیار گرامى داشتیم و آنها را بر مرکب خشکى و آبى سوار کردیم و بر بسیارى از مخلوقات خود برترى و فضیلت بزرگى بخشیدیم.» (اسراء/ 70) نکاتى که در آیه شریفه دلالت برترى بنى آدم مى نمایند عبارتند از: «کرمنا، رزقنا، فضلنا، تفضیلا». اگرچه خطاب آیه شریفه فرزندان آدم (ع) و بحث ما در حضرت آدم (ع) است لکن آنچه را آیه شریفه در صدد اثباتش براى فرزندان آدم است به طریق اولى براى حضرت آدم (ع) نیز ثابت مى شود. زیرا حضرت آدم با فرزندانش در خلقت تفاوتى نداشتند. ظاهر و سیاق آیه سیاق منت نهادن است البته منتى آمیخته با عتاب. در این آیه خلاصه اى از کرامت ها و فضل خدا بر بشر یادآورى شده است تا انسان بفهمد پروردگارش نسبت به وى عنایت فراوانى دارد (و مع الاسف انسان این عنایت را نیز مانند همه نعمت هاى الهى کفران مى کند).
مراد آیه بیان حال جنس بشر است صرف نظر از کرامت هاى خاصه و فضایل روحى و معنوى که به پاره اى از انسان ها اختصاص دارد، بنابراین همه انسان ها حتى مشرکین کفار، فساق و... مورد نظراند. در غیر این صورت، اگر مقصود انسان هاى خوب و مطیع بود امتنان و عتاب معنا نداشت. مقصود از تکریم، اختصاص دادن به عنایت؛ و شرافت دادن به خصوصیتى است که در دیگران نباشد و معنایش نفسى است و کارى به غیر ندارد و تنها شخص مورد تکریم مورد نظر است طبق این بیان خداوند انسان را خصوصیتى عنایت کرده که سبب اکرام و شرافت او مى شود، به عبارت دیگر انسان را به خصوصیتى شرافت داد که دیگران را به این خصوصیت شریف نکرده است. اما تفضیل به معناى برترى دادن بر دیگران است، در حالى که او با دیگران در اصل آن عطیه و بخشش شرکت دارد و در کل مى توان گفت: تفضیل و تکریم ناظر به یک دسته از موهبت هاى الهى است که به انسان داده شده، اما تکریمش به دادن عقل است که به هیچ موجودى داده نشده و انسان بدین وسیله خیر را از شر، نافع را از مضر، نیک را از بد تمیز مى دهد و موهبت هاى دیگر از قبیل تسلط بر سایر موجودات و استخدام آنها براى رسیدن به اهدافش و نیز از قبیل نطق، خط و امثال آن متفرع بر عقل او است و تفضیل انسان بر سایر موجودات به این است که آنچه به آنها داده شده، بیش از آن به انسان داده اند. مثلا خصوصیات و صفات انسان بردیگر موجودات برترى دارد، هرکمالى که در موجودات هست حد اعلاى آن در انسان است و این معنا در مقایسه تفنن هاى که انسان در خوراک، پوشاک، مسکن، مسائل جنسى و غیره با سایر موجودات دارد به وضوح روشن است و نیز فنونى را که انسان در نظم و تدبیر خود به کار مى برد، به طورى که از ابتداى خلقت تا به حال رشد محسوس و ملموسى در تمام ابعاد زندگیش داشته و همچنان دارد و از جوشش خاصى در این زمینه برخوردار است.
در مورد ارتباط بین تکریم بنى آدم و عبارت «حلمنا هم فى البر و البحر و رزقنا هم من الطیبات؛  آنان را در خشكى و دريا [بر مركبها] برنشانديم و از چيزهاى پاكيزه به ايشان روزى داديم.» (اسرا/ 70) باید گفت: مرکب دریایى و زمینى براى انسان تدارک دیدن و انواع غذاها و میوه هاى لذیذ برایش مهیا نمودن هر دو از مصادیق تکریم است.
در این آیه، مثل این است که خداوند انسان را به مهمانى مثل مى زند که به ضیافتى دعوت شده آنگاه براى حضور در آن ضیافت برایش مرکب بفرستند، و در آن ضیافت انواع غذاها و میوه ها در اختیارش بگذارد. بنابراین اولا اصل مهمانى و دعوت، تکریم است ثانیا مرکب فرستادن نیز تکریم است. ثالثا، خوب پذیرایى کردن با غذاها و میوه هاى لذیذ و مطبوع نیز تکریم است. با این بیان روشن مى گردد که عطف جمله «و حملناهم» و جمله «ورزقناهم» بر«کرمنا» از قبیل عطف مصداقى است که از عنوانى کلى انتزاع شده و برآن متفرع گشته است.
مقصود از «کثیر ممن خلقنا» انواع موجودات داراى شعور و نیز جن مورد نظر آیه می باشد. این احتمال با معناى آیه مناسب تر است، زیرا هدف آیه بیان جهاتى است که خداوند با آنها آدمى را تکریم کرده و بر بسیارى از موجودات این عالم برترى داده و موجودات این عالم (تا آنجا که، سراغ داریم) جماد، نبات، حیوان و جن هستند و این آیه نمى تواند مشمول ملائکه نیز بشود، زیرا ملائکه تحت نظام حاکم بر عالم ماده قرار ندارند، بنابراین معناى آیه چنین مى شود: ما بنى آدم را بربسیارى از مخلوقاتمان که جماد، نبات، حیوان و جن باشند برترى دادیم، اما بقیه موجودات که در مقابل کلمه «کثیر» قرار دارند مثل ملائکه از محل گفتار خارجند، زیرا آنها موجودات غیر مادیند و داخل نظام جارى این عالم نیستند و انسان در این آیه به عنوان یکى از موجودات عالم ماده مورد بحث است، که این موجود مادى مورد تکریم و تفضیل خداوند قرار گرفته. به بیان دیگر، آیه ناظر به کمال انسانى از حیث وجود مادى است و تفضیلش در مقایسه با سایر موجودات مادى است.
این آیه در صدد مقایسه انسان با سایر موجودات مادى است و ملائکه به خاطر این که از تحت نظام مادى این عالم خارجند از محل کلام بیرونند، بنابراین آیه هیچ نظرى به مقایسه انسان با ملائکه ندارد، از این آیه نه برترى انسان از ملائکه و نه ملائکه بر انسان استفاده مى شود. به عبارت دیگر، آیه متعرض برترى انسان از حیث وجود مادى و دنیوى است و حال آن که ملائکه به چنین وجودى اصلا موجود نیستند. پس آیه مى فرماید انسان از جهت ابعاد وجودى نسبت به سایر موجودات مادى برتر است و مورد عنایت ویژه و تفضل خداوند قرار گرفته است و ملائکه چون مجردند از دایره این مقایسه خارجند.

مقایسه بین انسان و ملائکه

مسلم است که انسان و ملائکه از جهت وجودى قابل مقایسه نیستند، زیرا یکى مادى و دیگرى مجرد است و از دو سنخ وجودنند، اما صرف نظر از اختلاف سنخى در وجود، از جهت رتبه و مقام مى توانند مقایسه شوند که کدام برترند؟ و نیز مسلم است که در این مقایسه هر انسانى نمى تواند داخل باشد، زیرا بدون شک بعضى انسان ها از چارپایان نیز بدترند (گرچه همین انسان که از چارپایان بدتر است نیز مورد تکریم وتفضیل خدا قرار گرفته است لکن کفران نعمت کرده) بنابراین باید انسان هاى وارسته، پاک، مؤمن و درستکار با ملائکه مقایسه شوند، و در این مسئله بین مسلمین اختلاف است. اشاعره انسان را برتر از ملائکه مى دانند و بر این ادعا آیه شریفه مورد (اسرى/ 70) بحث را دلیل آوردند و کلمه «کثیر» را به معناى جمیع گرفته اند و معتقدند خداوند بنى آدم را بر جمیع مخلوقات خود حتى ملائکه برترى داده و نیز استناد کرده اند به روایتى که مى فرماید: «مؤمن نزد خدا گرامى تر از ملائکه است.»
مذهب شیعه نیز همین اعتقاد را دارند که انسان برتر است، و چه بسا استدلال کنند که ملائکه مطبوع بر اطاعت خدا هستند، یعنى اطاعت کردن خدا مقتضاى طبیعت و جبلى آنهاست و اصلا قادر بر معصیت نیستند، به خلاف انسان که هم مى تواند اطاعت و هم مخالفت کند و سازمان وجودش را هم، دو قسم نیرو تشکیل مى دهد، نیروى شیطانى و نیروى رحمانى، نیروى عقل و نیروى غضب و شهوت، پس در این حال اگر انسان مغلوب نیروى غضب و شهوت شود شکست خورده و اگر مقهور نیروى غضب و شهوت شود و عقل حاکم گردد و خدا را اطاعت کند. از ملائکه افضل است. البته بین اشاعره در این مسئله اختلافات کمى و کیفى وجود دارد. بر خلاف شیعه که بدون اختلاف چنین نظرى دارند.
اما معتزله معتقدند که ملائکه از بشر افضلند و استدلال کرده اند به آیه شریفه (اسرى/ 70) مورد بحث، که خداوند آدم را بر کثیرى از مخلوقات برترى داد نه همه و مسلما آنهایى که استثنا شده اند ملائکه اند و لاغیر. اما طرفداران جبر، به عناد با ملائکه برخواسته و از انسان در مقابل ملائکه دفاع غلطى کرده اند و کل انسان را (اعم از مؤمن و غیر مؤمن، خوب و بد) از ملائکه بالاتر دانسته اند. اما حق مطلب این است که، صرف امکان «فعل و ترک» براى انسان و این که به طور مساوى به آن دو قدرت دارد، و مى تواند کارى را انجام دهد یا ندهد، نمى تواند ملاک اصلى فضیلت و برترى اطاعت او باشد، بلکه اطاعت بشر از این جهت افضل است که، از صفاى طینت و حسن سریره او نشأت مى گیرد (و شاهد بر این ادعا این است که عبادت و اطاعت کسى که داراى خبث سریره و پلیدى نفس است مثل «منافق» هیچ ارزشى ندارد.
بنابراین ذات ملائک، که قوامشان بر طهارت و کرامت است و اعمالشان جز عبودیت و خلوص نیت حکمى ندارد، از جنس و ذات انسان که با کدورت هاى هواى نفس و تیرگى هاى غضب و شهوت مکدر است، افضل و شریف تر است. به همین جهت قوام ذات فرشتگان از قوام ذات انسان افضل است و اعمال فرشته ها خالص تر از اعمال انسان است، و کمالى که انسان آن را براى ذات خود هدف قرار داده و در پرتو اطاعت خدا جستجویش مى کند، ملائکه در ابتداء وجودشان از آن بهره مندند. لکن این هم هست که ممکن است همین انسان که کمال ذاتى خود را به تدریج یا به سرعت و یا به کندى به دست آورده استعدادهاى تازه اى کسب کند که در اثر آنها به مقامى از قرب وحدى از کمال برسد که مافوق حدى باشد که ملائکه با نور ذاتیشان در ابتداء وجود بدان رسیده اند.
ظاهر کلام خداوند این امکان را تأیید مى کند. چنانچه در مسئله خلافت انسان، خداوند در محاجه با ملائکه فرمود: «این موجود تحمل علم الاسماء را دارد که شما ندارید، او مى تواند علم به تمام اسماء را تحمل کند و همین تحمل علم، مقامى است که از نظر کمال، مقام تسبیح ملائکه وسیله حمد و تقدیس به آن نمى رسد.»

تعلیم یافته خداوند

مقام بلندى که قرآن، پس از مقام نبوت و اصطفا، براى آدم بر مى شمرد مقام تعلیم اسما است؛ اسماى الهى را بدو تعلیم داد تا او به دیگران بیاموزد: «و علم آدم الاسماء کلها؛ (خدا) علم اسماء [علم اسرار آفرینش و نام گذارى موجودات] را به تمامه به آدم آموخت.» (بقره/ 31) و نیز در آیه دیگرى مى فرماید: «فتلقى آدم من ربه کلمات؛ پس آدم از خداى خود کلماتى آموخت.» (بقره/ 37) یکى از عوامل که سبب عزت و مقام براى انسان مى شود، علم است و مهم تر از علم، معلم است، کم نیستند انسان هاى که مباهات مى کنند به تعلیم نزد شخصیت هاى مهم علمى جهان، مثلا گفته مى شود، شاگردان سقراط، ارسطو، بوعلى سینا، فارابى، امام خمینى،... حال اگر این معلمین برگزیده خدا باشند و علمشان به بن بست نرسد، مثل پیامبران و ائمه اطهار (ع) قطعا جاى مباهات و افتخار بیشترى دارد و اگر این واسطه برداشته شود و مستقیما خداوند معلم انسان باشد ارزش آن قابل اندازه گیرى نیست، و این که خداوند اول معلم انسان (حضرت آدم (ع)) است، به عنوان یکى از بزرگترین شئونات و مقامات انسان محسوب مى شود، مضافا بر این که در این مکتب، انسان چیزى را آموخت که موجب برترى او از ملائک و سایر مخلوقات شد. بنابراین از دو جهت انسان در این مسئله داراى مقام شد.
1- اولین شاگرد مکتب الهى گشت.
2- در این مکتب چیزى را آموخت که سبب برتریش نسبت به سایر مخلوقات گشت.

اولین خلیفه خدا در زمین

خداوند در قرآن می فرماید: «و اذقال ربک للملائکة إنى جاعل فى الارض خلیفه؛ آنگاه که پروردگار تو به فرشتگان گفت من در روى زمین جانشینى قرار خواهم داد.» (بقره/ 30) از موضوعات مهم در داستان حضرت آدم، خلافت او در روی زمین است، خلافتی که خدا پیش یا پس از خلقت او آن را با فرشتگان در میان نهاد و به آنان گفت: «من در روی زمین جانشینی می گذارم.» در این هنگام با پرسش فرشتگان روبرو شد و گفتند: «آیا کسی را در زمین جانشین قرار می دهی که در آن فساد و خونریزی می کند؟» در حقیقت پرسش به ظاهر اعتراض آمیز آنان، این بود که این موجود با سرنوشتی که ما از آن آگاهیم، شایسته خلافت نیست و اگرغرض از خلافت تسبیح و تنزیه توست، ما (که به این هدف عینیت می بخشیم) شایسته تریم که خلیفه تو باشیم. ایـن آیـه از بزرگترین مقام انسانیت که مقام خلافت و جانشینى خداست بحث مى کند.

برگزیده خداست

خداوند می فرماید «ان الله اصطفى آدم... على العالمین؛ به حقیقت خدا برگزید آدم... را بر جهانیان.» (آل عمران/ 33) در قرآن کریم، بیش از 13 مرتبه واژه «اصطفى» با مشتقاتش ذکر شده که مواردى از آنها، این نکته را تأیید مى کند که خداوند برخى از بندگانش را از میان همه برگزیده است براى خودش و براى انسان ها. "اصطفى" از ماده "صفو" (بر وزن عفو) به معنى خالص شدن چیزى است و صفوة به معنى خالص هر چیزى است، سنگ صاف را در لغت عرب از این نظر صفا مى گویند که داراى خلوص و پاکى است، بنابراین اصطفاء به معنى انتخاب کردن قسمت خالص چیزى است. اصطفى به معناى گرفتن خالص شده چیزى است و نیز به معناى انتخاب کردن و گزینش نمودن است و نیز به معناى مقدم نمودن فردى در یک امر یا امورى بر دیگران آمده است.
مقام «اصطفا» عینا همانند اسلام است که بر حالت خلوص بندگى اطلاق مى شود که بنده در جمیع شئون زندگى بر طبق مقتضاى بندگى و وظیفه عبودیت رفتار کند و در برابر پروردگار خود تسلیم محض باشد. بنابراین، تا خلوص و بندگى در شخصى نباشد برگزیده نخواهد بود. آیه فوق مى گوید: «ما آدم و نوح و خاندان ابراهیم و عمران را برگزیدیم» ممکن است این گزینش، تکوینى باشد و یا تشریعى، به این معنى که خداوند آفرینش آنها را از آغاز، آفرینش ممتازى قرار داد، هر چند با داشتن آفرینش ممتاز، هرگز مجبور به انتخاب راه حق نبودند، بلکه با اراده و اختیار خود این راه را پیمودند، سپس به خاطر اطاعت فرمان خدا و تقوا و پرهیزکارى و کوشش در راه هدایت انسانها، امتیازهاى جدیدى کسب کردند که با امتیاز ذاتى آنها آمیخته شد و به صورت انسانهایى برگزیده درآمدند.
در آیه بعد مى افزاید: «ذریة بعضها من بعض؛ آنها فرزندان و دودمانى بودند که بعضى از بعض دیگر گرفته شده بودند.» (آل عمران/ 34) این برگزیدگان الهى از نظر اسلام و پاکى و تقوا و مجاهده براى راهنمایى بشر همانند یکدیگر بودند، و همچون نسخه هاى متعدد از یک کتاب که هر یک از دیگرى اقتباس شده باشد.
علامه طباطبایی می فرماید: «کلمه "اصطفاء" که مصدر فعل "اصطفى" است، همان طور در آیه: «لقد اصطفیناه فی الدنیا؛ در حالى که ما او را در دنیا برگزیدیم.» (بقره/ 130) آمده به معناى گرفتن خالص هر چیز، و جدا کردن آن از چیزهایى است که آن را کدر مى سازد، در نتیجه معناى این کلمه نزدیک به معناى کلمه "اختیار" است، و اگر بخواهیم آن را با یکى از مقامات ولایت تطبیق کنیم، با معناى اسلام منطبق است، چون اسلام عبارت است از اینکه بنده به این مقام رسیده باشد که خود را تسلیم محض امر مولى بداند، و همواره آنچه را که موجب خشنودى او است انجام دهد ولیکن در آیه مورد بحث نمى توان کلمه اصطفا را به این معنا که گفتیم بگیریم، چون در آیه اصطفاى تنها نیامده، بلکه "على العالمین" هم با آن همراه است و اگر منظور از اصطفاى در آیه همان اصطفاى لغوى بود، جا داشت بفرماید: "ان الله اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهیم و آل عمران من العالمین" ولى اگر اینطور مى فرمود اسلام مختص به نامبردگان در آیه مى شد، آن وقت معناى کلام اختلال مى یافت، و لذا فرمود "اصطفى... على العالمین" و این نوعى اختیار و برگزیدن آنان در یک یا چند امر است که دیگران با آنان در این امور شرکت ندارند.»
دلیل اینکه اصطفا همه جا یک معنا نمى دهد، آیه شریفه «یا مریم إن الله اصطفاک و طهرک و اصطفاک على نساء العالمین؛ و هنگامى که فرشتگان گفتند: اى مریم! خداوند تو را برگزید و پاکیزه داشت و تو را بر زنان جهان برترى داد.» (آل عمران/ 42) است، که دو بار کلمه نامبرده در آن آمده، و اگر معناى این کلمه همه جا یکى بود، باید مى فرمود: "ان الله طهرک و اصطفاک على نساء العالمین".
خداوند آدم (ع) را از چند جهت بر دیگران برگزید:
الف) خلیفه بودن او از میان نوع انسان. «انى جاعل فى الارض خلیفه؛ فرمود من در زمین خلیفه برگمارم.» (بقره/ 30)
ب) از جهت افتتاح باب توبه براى او. «ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدى؛ سپس خدا توبه او را پذیرفت و هدایتش کرد و به مقام نبوت برگزیدند.» (طه/ 122)
ج) به لحاظ تشریع دین که خداوند اول براى او تشریع فرمود. «فاما یاتینکم منى هدى، فمن اتبع هداى فلایضل و لایشقى؛ چون از جانب من براى شما راهنمایى بیابد (آن هنگام) هر کس از راه من پیروى کند نه هرگز گمراه شود و نه شقى و بدبخت گردد.» (طه/ 123)

مسجود ملائکه به امر خدا

خداوند می فرماید: «و اذ قلنا للملائکة اسجدوا لادم فسجدوا الا ابلیس؛ و چون گفتیم فرشتگان را که سجده کنید بر آدم (ع) همه سجده کردند مگر شیطان.» (بقره/ 34) این آیه سند زنده و گواه روشنى است، بر شرافت انسان و عظمت مقام او که پس از تکمیل خلقتش تمام فرشتگان مأمور مى شوند در برابر این آفرینش بزرگ سر تعظیم فرود آورند. علاوه بر آیه شریفه مذکور آیات دیگرى بر این نکته دلالت دارد که ملائکه تماما بر حضرت آدم (ع) سجده کردند به غیر از ابلیس که از طائفه جن بود نه از ملائکه. از جمله آیات عبارتند از:
الف- «فسجدالملائکة کلهم اجمعون؛ پس فرشتگان همگى یکسره سجده کردند.» (حجر/ 30)
ب- «فسجدو الملائکة کلهم اجمعون الا ابلیس استکبر؛ پس همه فرشتگان یکسره سجده کردند.» (ص/ 73)
ج- «ثم قلنا للمائکة اسجدوا لادم، فسجدوا الا ابلیس؛ آن گاه به فرشتگان گفتیم:براى آدم سجده کنید پس سجده کردند جز ابلیس که از سجده کنندگان نشد.» (اعراف/ 11)

بازگشت به سوى خدا

وقتى آدم (ع) به همراه همسرش با خوردن از شجره ممنوعه از بهشت رانده شدند، آدم به خطاى خویش پى برد و خالصانه به سوى خدا روى آورد و توبه اى نصوح و حقیقى ابرازداشت: «فتلقى آدم من ربه کلمات فتاب علیه إنه هو التواب الرحیم؛ سپس آدم از پروردگارش کلماتى را دریافت نمود و خدا بر او بخشود. آرى اوست که توبه پذیر مهربان است.» (بقره/ 37)
«قالا ربنا ظلمنا أنفسنا وإن لم تغفر لنا وترحمنا لنکونن من الخاسرین؛ گفتند: پروردگارا ما بر خویشتن ستم کردیم و اگر بر ما نبخشایى و به ما رحم نکنى مسلما از زیانکاران خواهیم بود.» (اعراف/ 23)
«و عصى آدم ربه فغوى* ثم اجتباه ربه فتاب علیه و هدى؛ و این گونه آدم به پروردگار خود عصیان ورزید و بیراهه رفت. سپس پروردگارش او را برگزید و بر او ببخشود و وى را هدایت کرد.» (طه/ 121) مطابق روایات وارد شده، آدم بر بهشت و نعیم از دست رفته و خطاى خود بسیار گریست تا آن که توبه اش پذیرفته شد.

تأسیس کعبه و بیت الله و تعلیم مناسک

هرچند در قرآن سخنى از بناى بیت الله به دست آدم ابوالبشر به میان نیامده، اما از روایات متعدد چنین مستفاد و مشهور است که اولین بار، وى خانه خدا را در جایى که جبرئیل به او نشان داد و به شکلى که روایات در وصف آن اختلاف دارند، تأسیس و بنا کرد. خلاصه گفتار حضرت موسى بن جعفر (ع) در این باره چنین است: «پس از رانده شدن آدم و حوا از بهشت و ندامت و استغفار و توبه خالصانه آدم، خدا بر او منت گذاشت و با کلماتى که به او تعلیم فرمود، توبه اش را پذیرفت و جبرئیل را به سوى او فرستاد و او گفت: السلام علیک اى آدم توبه کننده از خطاى خویش و صبر کننده بر بلاى خود، به درستى که حق تعالى مرا به سوى تو فرستاد که تعلیم تو دهم مناسکى را که بدانها پاک شوى. پس دستش را گرفت و به سوى جاى کعبه برد و ابرى برایش فرستاد که بر جاى کعبه سایه افکند و آن ابر محاذى بیت المعمور بود. پس جبرئیل گفت: اى آدم خط بکش بر دور سایه آن ابر که به زودى از براى تو خانه اى از بلور بیرون خواهد آمد که قبله تو و قبله فرزندان تو باشد بعد از تو. چون آدم خط کشید، از براى او از زیر ابر خانه بیرون آمد از بلور و حجرالاسود را آورد و آن از شیر سفیدتر و از آفتاب نورانى تر بود و از این جهت سیاه شد که مشرکان بر آن دست مالیدند... و امر کرد جبرئیل آدم را که حج کند و طلب آمرزش کند از گناه خود نزد جمیع مشاعر و خبر داد که خدا آمرزید تو را... و مناسک حج را یکى یکى به او تعلیم داد.»
نیز در بخشى از روایت دیگر آمده است: «پس از هبوط آدم به زمین و توبه و گریستن بسیارش، خدا او را تسلى فرمود و خیمه اى از خیمه هاى بهشت از براى او فرستاد که در جاى کعبه نصب کردند و آن خیمه از یاقوت سرخ بود... و رکن کعبه یعنى حجرالاسود نازل شد و آن یاقوت سفیدى بود از یاقوت بهشت و کرسى حضرت آدم بود که بر آن مى نشست و آن خیمه پیوسته در جاى کعبه بود تا آدم از دنیا رفت، پس خدا آن خیمه را به آسمان برد و فرزندان آدم به جاى آن خانه از گل و سنگ ساختند و همیشه معمور بود و در طوفان هم غرق نشده بود تا آن که ابراهیم (ع) مبعوث شد.»


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏1 ص 176، جلد ‏3 ص 258 -259

  2. پژوهشکده تحقیقات اسلامی سپاه- مقاله خلافت آدم

  3. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 6 صفحه 153

  4. جعفر سبحانی- منشور جاوید- جلد 11 صفحه 33

  5. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏1 ص 198، جلد 2 ص 518

  6. عین الله ارشادی- سیمای الگویی پیامبران در قرآن کریم

  7. محمدباقر مجلسى- حیاه القلوب- جلد 1 ص 60 – 63

  8. مصطفى عباسى مقدم- اسوه هاى قرآنى و شیوه هاى تبلیغى آنان

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/112790