در میان اهل سنت کسانی بوده اند و هستند که از این گونه صفات مفاهیمی انسان وار انگارانه می فهمند و چون موجود را منحصر در محسوس می دانند، خدا را موجودی دارای جسم و اوصاف و ویژگی های جسمانی تصور می کنند. این نوع جسم انگاری صریح و غلیظ، پیش از همه در میان حنابله (پیروان امام احمد بن حنبل) رواج یافته تا جایی که همیشه این گروه تداعی کننده اندیشه های جسم انگارانه اند. فخر رازی (از اعاظم متکلمان اشعری) به صراحت تمام حنبلیان را از مجسمه می شمرد و می گوید: «بیشتر حنبلیها وجود اعضا و جوارح مذکور را برای خداوند ثابت می دانند.» (فخر رازی، المطالب العالیة، ج1، ص26) از جمله پیروان امام احمد بن حنبل، احمد بن تیمیه حرانی دمشقی (متوفای 728) و شاگردش ابن قیم جوزی (متوفای 751) و سپس جماعت وهابیان معاصرند.
شهرستانی در توصیف این دیدگاه می نویسد: و اما فرقه مشبهه حشوی: اشعری از محمد بن عیسی نقل می کند و او هم از مضر و کهمش و احمد هجیمی نقل می کند: آنان عقیده دارند که می توان خدا را لمس کرد و با او مصافحه نمود و مسلمانان مخلص می توانند در دنیا و آخرت خداوند را در آغوش بگیرند و با او معانقه کنند؛ البته در صورتی که در زهد و ریاضت و کوشش در خودسازی به حد اخلاص و اتحاد برسند. کعبی از برخی علمای اهل سنت نقل می کند که حتی می توان در این دنیا هم خدا را دید و او را زیارت کرد و او هم به دیدار ما بیاید. از داوود جواری نقل است که گوید: «خدای من جسم است و گوشت و خون و جوارح و اعضا دارد، مثل دست و پا و سر و زبان و دو چشم و دو گوش. مع ذلک جسم است، ولی مانند دیگر اجسام و همچنین گوشت و خون او همانند دیگر گوشتها و خونها نیست و هکذا دیگر صفات خداوند. او به هیچ یک از مخلوقات شباهت ندارد و هیچ آفریدهای هم به او شبیه نیست.» همچنین از او نقل شده که گفت: «خداوند از بالا تا سینه میان تهی است و درون باقی اعضای او پر است و موهای سیاه انبوه دارد و نیز موهایش مجعد است.» اینان آیاتی را هم که در قرآن آمده، مثل اینکه خداوند بر فراز «عرش» نشسته یا دو دست خداوند و یا صورت و پهلو و آمدن و آوردن و بالا بودن خدا و تعابیر مشابه آن، بر معنای ظاهری حمل کرده اند: یعنی مضامینی را که به اجسام نسبت داده می شود، به همان شکل بر خداوند هم اطلاق کرده اند.
آنان همچنین روایاتی را که در مورد صورت خداوند متعال وارد شده، بر معنای اجسام معمولی حمل کرده اند؛ مثل روایت منقول از رسول خدا (ص) که علمای اهل سنت نقل کرده اند؛ «خلق الله آدم علی صورت الرحمن؛ خداوند حضرت آدم را بر صورت (خدای) رحمان آفرید.» و یا مثل سخن آن حضرت که فرمود «تا آنکه خداوند پایش را در آتش نهاد.» و نیز فرمود: «خداوند به گونه ای دستش را بر روی دوش من گذاشت که خنکی انگشتان وی را بر روی دوش خود احساس کردم.» به علاوه، آنان اخبار و روایات بسیار دیگری را نیز به دروغ به حضرت رسول خدا نسبت داده اند. که بیشتر آن از یهودیان گرفته شده است. اینان آن قدر در تشبیه خداوند مبالغه کردند که گفتند:«دو چشم خداوند درد می کرد و برای همین فرشتگان به عیادت خداوند آمدند.» و «خداوند برای طوفان نوح (ع) آن قدر گریست که چشمانش به درد آمده» و اینکه «عرش در زیر خداوند صدایی همانند رحل آهن می دهد و به مقدار چهار انگشت از چهار طرف گسترده تر است.» همچنین مشبهه از پیامبر خدا روایت کرده اند: «پروردگارم با من ملاقات کرد و به من دست داد و از من استقبال کرد و دستش را میان دو کتف من نهاد، به حدی که من خنکی انگشتانش را بر روی سینه ام احساس کردم.» (شهرستانی، الملل و النحل، ج1، ص82ـ84)
شاید کسانی که با عقاید و آرای ملل آشنایی ندارند از ذکر آنچه گذشت تعجب نمایند و گمان کنند که چنین باورهای سخیفی صرفا محصول داستان پردازی و افسانه سازی برخی نویسندگان است. اما متأسفانه واقعیت غیر این است و بعدی ندارد که آدمی در اثر انقطاع از اعلام هدایت و محرومیت از عقل و خردمندی، دچار چنین عقاید سخیف شود و به چنین ترهاتی تفوه نماید. جریان اندیشه سوز تجسم و تشبیه به آنچه از شهرستانی نقل شده خلاصه نمی شود و نگاهی گذرا به اهم مصادر حدیثی اهل سنت و برخی از آثار دیگر، ما را به عمق فاجعه رهنمون می سازد. در اینجا به دو اثر که مملو از احادیث صریح تجسیم است و امروزه مورد اهتمام تام و تمام وهابیون قرار دارد، اشاره می شود.
کتاب السنة، اثر عبدالله بن احمدبن حنبل است که غالب روایات آن را از پدرش امام احمدبن حنبل نقل می کند. اثر مزبور مشحون است از روایات تجسیم و تشبیه و در آن از خنده و تکلم و انگشت و دست و پا و... سخن بسیار به میان آمده است:
1- در این کتاب به نقل از اسماعیل ابن ابی معمر و سپس ابوهریره آمده است: «قال رسول الله (ص): ضحک ربنا من رجلین یقتل احدهما صاحبه ثم یصیران الی الجنة؛ پروردگار ما از دو فرد که یکی دیگری را بکشد و سپس هر دو به بهشت نایل شوند، به خنده آید.» (عبدالله بن احمد، السنة، ص166؛ صحیح بخاری، ج4، ص24؛ صحیح مسلم، ج6، ص40؛ مسند احمد، ج2، ص462)
2 - عبدالله بن احمد به نقل از عکرمه آورده است قال: «ان الله لم یمس بیده شیئا الا ثلاثا خلق آدم بیده و غرس الجنة بیده و کتب التوراة بیده؛ خداوند چیزی را با دستش لمس نکرد مگر در سه مورد: آدم را به دست خود آفرید و بهشت را به دست خویش کاشت و تورات را به دست خود نگاشت.» (السنة، ص209)
3- در این کتاب به نقل از نبی اکرم (ص) آمده است: «ان الله یمسک السماوات علی اصبع؛ خداوند آسمانها را بر انگشتی نگه می دارد.» (همان، ص63)
4- انس بن مالک از پیامبر نقل کرده است: «یلقی فی النار و تقول هل من مزید حتی یضع قدمه او رجله علیها فتقول قط قط؛ یعنی خداوند در آتش می افکند و آتش همچنان گوید: باز هم بیشتر، تا اینکه خداوند قدم یا پای خود را بر آن می نهد و آتش می گوید دیگر بس است.» (همان، ص184)
فرد شاخص دیگر در دامن زدن بدین جریان سخیف و گستاخانه، امام الائمه! ابوبکر محمد بن اسحق بن خزیمه، صاحب کتاب التوحید است که از مصادر و منابع اصلی روایات اسرائیلی دال بر تجسیم به شمار می آید. کتاب مزبور امروزه بسیار مورد توجه و اهتمام دستگاه وهابیت و جریان سلفی گری است. وی متولد 223 و متوفای 311 هجری است و روایات منقول وی چنان صریح در تشبیه و تجسیمند که راهی برای تأویل یا تفسیر معقول باز نمی گذارند. لذا محققان اهل سنت که چنین جسم انگاری صریحی را بر نمی تابیدند، به جرح و تخطئه کتاب و نویسنده آن اقدام نموده اند. مثلا فخر رازی در ذیل آیه شریفه «لیس کمثله شیء؛ هیچ چیز مانند او نیست.» (شوری/ 12)، از این ابن خزیمه یاد کرده و کتاب التوحید وی را کتاب شرک دانسته و نویسنده آن را مسکین، جاهل و کم عقل قلمداد کرده است. (فخر رازی، تفسیر کبیر، ج27، ص150)
این کتاب امروزه در دو جلد چاپ شده و یکی از مبانی عقیدتی وهابیون است. مصنف کتاب در جای جای آن سعی می کند با ظاهر گرایی افراطی، تمام اعضا و جوارح و خصوصیات انسانی را، اعم از نفس و ید و انگشتان و وجه و صورت و مشی و مکانمندی و در آسمان بودن و رؤیت و دیگر امور نامعقول، برای خداوند اثبات نماید. ذکر نمونه هایی از ترهات و برداشتهای ظاهرگرایانه و اسرائیلیات مذکور در این کتاب موجب اطاله کلام و ملالت خاطر است. در اینجا تنها به نقلی از ابن ابی الحدید در شرح نهج البلاغه بسنده می شود. وی در شرح نهج البلاغه به تفصیل، دیدگاهها و آرای سخیف و غریب جسم انگاران مسلمان را نقل می کند. وی از برخی چنین حکایت می کند: «از معاذ عنبری پرسیدم: آیا خداوند را صورتی است؟ گفت: آری، تا اینکه یکایک، تمام اندامها را از بینی و دهان و سینه و شکم برشمردم و شرمم آمد که شرمگاه را متذکر شوم. لذا با دست اشاره کردم و وی گفت: که آری. در پاسخ از این پرسش که آیا مذکر است یا مؤنث گفت که او مذکر است. سپس حکایت می کند که این مطالب بر ابن خزیمه (صاحب کتاب التوحید) دشوار گردید که آیا خدا مذکر است یا مونث. برخی از اصحاب او گفت: این مطلب در قرآن مذکور است؛ آنجا که فرمود: «و لیس الذکر کالانثی؛ و پسر، همانند دختر نيست.» (آل عمران/ 36) ابن خزیمه را این سخن خوش آمد.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج3، ص223به بعد)
یکی از کسانی که آرا و عقاید او جسم انگارانه است، ابن تیمیه است که شاید بتوان جریان وهابیت معاصر را میراث اندیشه ها و گرایشهای او دانست. ابن بطوطه، جهانگرد مسلمان، در سفری به شام در مجلس وی حاضر شده است و حاصل مشاهداتش را این گونه بیان می کند: «تقی الدین ابن تیمیه از بزرگ ترین فقهای شام بود که در دمشق سکونت داشت. گر چه او از هر علمی مطلبی می دانست و اظهار نظر می کرد، ولی عقل درستی نداشت. زمانی که در دمشق بودم، روز جمعه ای پای منبر وعظش در مسجد جامع شهر رفتم. وی در قسمتی از سخنانش گفت: «خدا آن گونه به آسمان دنیا فرود می آید که من از منبر پایین می آیم» و به اندازه یک چهارم از منبر پایین آمد. در این هنگام فقیهی مالکی مذهب به نام ابن الزهراء به او اعتراض کرد و سخنانش را باطل دانست، اما مردم به او امان نداده، بلافاصله بر سرش ریختند و با مشت و لگد به جانش افتادند و آن قدر او را زدند که عمامه از سرش افتاد.» (رحلة ابن بطوطة، ص90، به نقل از الوهابیه و التوحید، علی الکورانی العاملی، ص55)
از آنجا که اثبات اعضا و جوارح برای خدا و اثبات حالاتی مانند پایین آمدن و بالا بودن و نشستن به معنای محسوس آن در حق باری تعالی قبیح و زننده به نظر می رسد، جسم انگاران از جمله ابن تیمیه فورا تدبیری می اندیشند تا خود را از اتهام جسم انگاری تبرئه نمایند. آنان می گویند خداوند جسم است، اما نه مانند دیگر اجسام. فیلسوف مورخ و تحلیلگر بزرگ، ابن خلدون، در مقدمه کلامی دارد که مشتمل بر نکات جالبی است:
بعد از این، اختلافی در تفاصیل و جزئیات این عقاید حاصل شد که بیشترین خاستگاه آن آیات متشابه است و این آیات نوعی جدال و مناظره را در عقل و نوعی زیاده و کثرت را در نقل باعث شد و بدین سبب علم کلام به وجود آمد. در توضیح این بیان اجمالی گوییم: در قرآن آیاتی وارد شده است که معبود را به تنزیه مطلق وصف می نماید. این گونه آیات صریح و غیر قابل تأویل و همگی مشتمل بر سلب و نص در معنای خودند. لذا ایمان به مضمون آنها واجب است و در کلام شارع (ص) و صحابه و تابعین تفسیر آنها بر ظاهرشان واقع شده است.
اما در قرآن آیات دیگری هم وارد شده که به لحاظ تعداد کم اما موهم تشبیه اند؛ حال یا تشبیه در ناحیه ذات و یا تشبیه در ناحیه صفات. اما پیشینیان (سلف) دلایل تنزیه را غلبه داده اند؛ چرا که تعداد آنها زیاد و دلالتشان واضح است. آنان به محال بودن تشبیه آگاه شدند و لذا حکم نمودند که آیات موهم تشبیه مزبور از کلام خداست و بدان ایمان آوردند، ولی متعرض معنا و تفسیر آن نشدند. و این مراد قول بسیاری از ایشان است که می گفتند: «اقرؤاها کما جائت؛ این آیات را همان گونه که آمده است بخوانید» و ایمان داشته باشید که آنها از جانب خداست و متعرض تأویل و تفسیرشان نشوید؛ چرا که شاید ابتلا و آزمونی باشد، برای سنجش عیار ایمان مؤمنان. لذا توقف در آنها و تصدیق آنها واجب است. اما در عصر ایشان گروهی بدعتگذار پیدا شدند که آیات متشابه را پیروی کردند و در تشبیه غرق شدند. پس گروهی به تشبیه در ذات پرداختند با اعتقاد به دست و پا و وجه، به خاطر عمل نمودن به ظواهری که در قرآن آمده است به ورطة تجسیم صریح و مخالفت با آیات تنزیه فروغلتیدند، آیاتی که بیشتر و به حسب دلالت صریح ترند؛ زیرا جسمانیت مقتضی نقص و نیاز است و غلبه دادن آیات مشتمل بر سلب و تنزیه که بیشتر و دارای دلالت صریحتری است، بهتر است از چسبیدن به ظواهر این آیاتی که ما بی نیاز از آنهاییم.
سپس این گروه جسم انگار از شناعت و زنندگی این دیدگاه با قول به اینکه او جسمی است نه مانند اجسام دیگر می گریزند، اما این برون رفت به حال ایشان مفید نباشد و دفع شناعت از دیدگاهشان نکند، زیرا که چنین قولی مشتمل بر تناقض بوده و جمع بین نفی و اثبات است؛ اگر مراد از جسم در نفی و اثبات یکی باشد. و اما اگر مراد از جسم در مقام اثبات غیر از جسم در مقام نفی باشد، نزاعی در میان نبوده و آنان نیز معترف به تنزیه شده اند؛ جز آنکه لفظ «جسم» را از جمله اسمای الهی قرار داده اند. (مقدمه ابن خلدون، ص584)
یکی از مبانی اندیشه ابن تیمیه و اتباع وی آن است که در قرآن مجازی وجود ندارد و تأویل به معنای صرف لفظ از معنای متبادر ابتدایی هرگز مجاز نیست. از این رو آنان ناچارند بپذیرند که جسمانیت خداوند و اثبات اعضا و جوارح برای آن ذات مقدس (تعالی الله عما یقول الظالمون و المشبهون) به دلیل تعبد به ظواهر قرآن و سنت، مستلزم اثبات مرگ و انعدام اعضای خداوند است؛ زیرا خداوند در قرآن می فرماید «کل شیء هالک الا وجهه؛ هر چیزی جز وجه و صورت خدا نابود می شود.» (قصص/ 88) آنان به استناد همین آیات برای خدا اثبات وجه و صورت نموده اند؛ غافل از آنکه بنابراین مبنا باید تنها چیزی که منزه از هلاک و نیستی است، صورت باشد. حال آیا جسم انگاران چنین نتیجه ای را می پذیرند؟
گفتنی است که در روایات اهل سنت نیز روایات موهم تشبیه یا صریح در جسم انگاری کم نیست که تتبع در این زمینه مجال و فرصت دیگری را می طلبد. همان گونه که در کلام ابن خلدون هم آمده بود، اولین جرقه های جسم انگاری در میان اهل سنت شکل گرفته و دامان شیعه از این اتهام پاک و مبراست، اما متأسفانه برخی چون شهرستانی در جای جای ملل و نحل خود کوشیده شیعیان نخستین مانند هشام بن الحکم و هشام بن سالم و مؤمن الطاق را مبدع این مذهب جنیف معرفی نماید و به تبع وی برخی از مقاله نویسان دایرةالمعارف راتلج هم مرتکب چنین ظلمی شده و از وادی تحقیق بیرون رفته اند.
این نگرش دیدگاه کسانی است که هر چند تجسیم و تشبیه صریح را نفی کرده و صفات خبریه را به گونه ای تفسیر نموده اند که موهم تشبیه نباشد، اما ملتزم به دیدگاههایی شده اند که بالمآل به تجسیم می انجامد. مثلا بزرگان مکتب اشعری غالبا رؤیت باری تعالی را می پذیرند، حال یا در دنیا و یا در آخرت، و در عین حال منکر جسمانیت خدا هستند. چنین نظام فکری بدون انسجامی را می توان «جسم انگاری خفی» قلمداد نمود.
1- انس و گرایشی آدمی به محسوسات: شکی نیست که آدمی به خاطر آنکه درخت وجودش در آب و گل عالم ماده روییده و رشد نموده، انس و گرایشی طبیعی به محسوسات دارد و حقایق معقول را پیوسته در پوششی از محسوس ادراک می کند و در بادی امر قدرت درک و تصدیق حقایق ماورای ماده را ندارد. لذا اولیای الهی تلاش می کنند با رقیق کردن حقایق الهی و از طریق تشبیه معقول به محسوس و به کارگیری ابزارهای زبانی مانند استعاره و مجاز، مفاهیم عالی را به فکر و ذهن بشر منتقل نمایند. اما اگر انسان به لحاظ فکری و عقلی رشد نیافته و به بلوغ عقلی (به معنای اخص آن) نرسیده باشد و اهل شهود حقایق نیز نباشد، طبعا حقایق بلند الهی را به کسوت مفاهیم سخیف ملموس تصویر می کند و در نتیجه سر از ورطه هولناک تشبیه و تجسیم در می آورد. اگر مسلمانان در دامان پر فیض ائمه هدی (که هدایتشان امتداد هدایت نبوی است) قرار می گرفتند و جان تشنه خویش را از آبشخور صاف و زلال اهل بیت سیراب می نمودند، هرگز این صفحات مشمئز کننده در تاریخ تفکر اسلامی رقم نمی خورد.
اگر آن زمان که امیرالمؤمنین علی (ع) بر فراز منبر اعلام نمود که «سلونی قبل ان تفقدونی فلانا بطرق السماء اعلم منی بطرق الارض»، (نهج البلاغه، خطبه189) مخاطبان عظمت مطلب را می فهمیدند و برای کشف و بیان معارف الهی به حضرت متوسل می شدند، وضع مسلمانان قطعا غیر از این بود. اما افسوس و صد افسوس که سطح اندیشه و فرهنگ مخاطبان آن حضرت در آن روز چنان تنزل نموده بود که در پاسخ بدین اعلام همگانی حضرت، کسی چون سعد بن وقاص (که سپهسالار کشور اسلامی بود) به لسان طعن گفت: «یا علی، بگو که در سر من چه تعداد مو وجود دارد.» (مقدمه ابن خلدون، ص584)
لذا نخستین زمینه تجسیم، گرایش طبیعی انسان رشد نایافته به فهم هر حقیقتی در قالب مفاهیم مأنوس حسی است. کلینی روایتی نسبتا مفصل از جناب هشام بن حکم در باب ابطال رؤیت نقل نموده است. البته مروی عنه هشام در اینجا ذکر نشده، ولی کلینی آن را روایت تلقی نموده است. به هر تقدیر، مضمون روایت عالی است و راوی خوشه چین خرمن فیض ائمه هدی است. در قسمتی از آن روایت می فرماید: «فاما القلب فانما سلطانه علی الهواء فهو یدرک جمیع ما فی الهواء و یتوهمه، فاذا حمل القلب علی ما لیس موجودا فی الهواء من امر التوحید جلالله عز و جل فانه ان فعل ذلک لم یتوهم الا ما فی الهواء موجود کما قلنا فی امر البصر تعالی الله ان یشبهه خلقه.» (الکافی، ج1، باب ابطال الرؤیت، ح12، ص77)
در این روایت گوینده در صدد است بیان کند چرا آدمی از ادراک حقیقت ذات اقدس الهی عاجز است و برای بیان علت، ابزار شناخت انسان را که حواس و قلب (عقل) باشد بیان می نماید. بخش فوق توضیح علت قصور عقل انسانی است. ظاهرا مراد گوینده از «هواء» مکان و حیز باشد. با عنایت به این نکته، حاصل سخن هشام این است که آدمی عادت دارد که هیچ امری را جز در قالب مکان درک نکند. لذا اگر انسان بخواهد درکی از خداوند داشته باشد، این عادت وی را از درک آنچه ورای مکان است باز می دارد. انسان هر چه را خدا توهم کند، در قالب محدود مکان و ابعاد تصور می نماید؛ درست مانند کسی که از بدو تولد در یک چهار دیواری محدود و محجوب از بیرون رشد و نمو نموده باشد. طبیعی است که وی نمی تواند چیزی را که ورای این مکان است تصور نماید. به عبارت دیگر، عادت و اعتیاد به حس و حواس، همچون حجابی ضخیم است که مانع از درک حقیقتی خارج از چارچوب مأنوس می شود.
2- محرومیت از هدایت امامان معصوم (ع): اگر اسلام و مسلمانان مجرای طبیعی رشد و پویایی خود را می پیمودند و مسیر جریان نور هدایت (که توسط حضرت ختمی مرتبت به خوبی گشوده شده بود) با سنگلاخ جهالت و هواپرستی، تضییق نمی گردید، امت اسلامی و بلکه جامعه انسانی به امتدادی بیش از هزاران سال نوری، از نقطه ای که اکنون در آن مقید و محبوسند، پیش تر و بالاتر بودند و حرکت تکاملی بشر به صورت و سمت و سویی دیگر رقم می خورد.
اما افسوس و صد افسوس که مکر سیاست بازان قدرت پرست مانع از آن شد که امت اسلامی در دامان پر فیض ائمه هدی پرورش یابند. اگر جانشینان پیامبر به جای آنکه توسعه جغرافیایی و فتوحات سرزمینی را در دستور کار خود قرار دهند و بسط جهالت را دامن زنند، رشد معنوی و تکامل فکری را طالب می شدند، تاریخ تفکر اسلامی شکل دیگری می یافت محرومیت امت از هدایت امامان معصوم (ع) از عوامل رشد اندیشه تجسیم و تشبیه به شمار می آید.
3- عقل ستیزی اهل حدیث: عقل ستیزی اهل حدیث و اسلاف ایشان تا حدی واکنشی به عقلگرایی افراطی معتزله بود؛ به ویژه با توجه بدین نکته که در مقطعی خاص عقاید معتزلیان به صورت عقیده رسمی و دولتی حکومت اسلامی در آمد و منجر به نوعی تفتیش عقاید گردید. چنین نگرشی به اضافه امتداد عملی آن، تصویری زننده از عقلگرایی را در حافظه تاریخ امت اسلامی نهاد که در نهایت (البته به اضافه عوامل دیگری که مجال ذکر آن نیست) به گسترش ظاهرگرایی و خرد ستیزی در میان بخشهایی از امت اسلامی منجر شد.
4- تأثیر الهیات حس گرای یهود و مسیحیت: تأثیر الهیات حس گرای یهود و مسیحیت در اندیشه و الهیات برخی مسلمانان از عوامل دیگر این امر شمرده می شود. به اعتقاد ما، یکی از محورهای تحریف در آیین یهود و مسحیت، ظهور تجسیم و تشبیه در میان آنان است. اصولا بنی اسرائیل مردمانی به غایت حس گرا و مادی نگر بودند. قرآن حکایت می کند که ایشان پس از رهایی از ستم فرعون به توسط امداد الهی و تعالیم پیامبر بزرگ خدا و با اینکه معجزات بزرگی را دیده بودند بلافاصله پس از نجات از دریا و مشاهده بت پرستان، از حضرت موسی (ع) خدایی محسوس و مادی طلب کردند: «و جاوزنا ببنی اسرائیل البحر فاتوا علی قوم یعکفون علی اصنام لهم قالوا یا موسی اجعل لنا الها کما لهم آلهة قال انکم قوم تجهلون؛ و ما بنی اسرائیل را از دریا گذراندیم، آنگاه آنان به قومی رسیدند که در برابر بتهایشان ایستاده بودند و عبادت می کردند. بنی اسرائیل گفتند: ای موسی، همان طور که اینها معبودانی دارند، برای ما نیز معبودی قرار ده. موسی گفت: شما گروه جاهلی هستید.» (اعراف/ 138)
در خلأ فکری به وجود آمده پس از رحلت پیامبر اکرم و سد ابواب هدایت توسط سیاست بازان و خلافت پیشگان، جریان معکوس تشبیه و حس گرایی از فرهنگ اهل کتاب به فرهنگ نوپای اسلامی آغاز گردید و به جای آنکه جریان زلال حکمت و معرفت از معادن عصمت به سرزمین تشنه امت سرازیر شود، شورآب تشبیه و تجسیم که میراث نحس تحریف ادیان حنیف بود، در سطوحی از آن نفوذ یافت. در فضای غبارآلود پس از رحلت پیامبر، عرصه فکر و اندیشه امت خاتم، میدان تاخت و تاز بیگانگانی از تبار کعب الاحبارها گردید و سم مهلک حس گرایی و حشوی نگری بر پیکره امت اسلام تزریق شد که تا به امروز گاهی چون کهنه زخمی چرکین سر باز می کند و حرکت تکاملی و پویای آن را به شدت مختل می سازد. اسلامی که خود داعیه دار مبارزه با تحریف در ادیان حنیف بود، به ناگاه با سیلی از اسرائیلیات مواجه گشت که به نحوی همه جانبه مفاهیم راقی اسلامی را مشوه و مشوش ساخت. (علی الکورانی العاملی، الف سؤال و اشکال؛ الانتصار، ج2، ص96 به بعد)