ابوالحسن اشعری (جریان‌های فکری)

عصر اشعری

عصر اشعری، یعنی حدود سال 260 تا 330 هجری، عصر حرکات دینی و فلسفی دارالاسلام است.
در این دوره جریانات و حرکات مختلف و عظیم دینی و فلسفی با ابعادی گسترده اذهان مسلمانان را متوجه خود ساخته، جامعه پهناور اسلامی را دستخوش تحولات فرهنگی شگرفی کرده بودند، که بی تردید نهضت اشعری گسترده ترین و موثرترین آنهاست.
ما برای شناساندن و نشان دادن موقعیت نهضت اشعری به اختصار به معرفی برخی نهضت های فرهنگی، که در عصر وی در کار بوده اند، می پردازیم و در ضمن آنجا که لازم باشد اندازه برخوردها و درجه اختلافات آنها را با کلام اشعری خاطرنشان می سازیم.

معتزله

فرقه معتزله با پیشنیه ای نسبه طولانی (حدود یک قرن و نیم) با سابقه فرهنگی گسترده و درخشان در اطراف و اکناف پراکنده و فعال بودند. مشایخ معتزله، از جمله همان ابوعلی جبائی، استاد اشعری، و فرزندش ابوهاشم جبائی (عبدالسلام بن ابی علی محمد، 321- 277) در مراکز مهم اسلامی آن عصر، بساط درس و بحث گسترده و در تقریر اصول اعتزال می کوشیدند، ییروانی فراوان و مشتاق داشتند و حتی دارالخلافه ها و رجال سیاست و دولتمردان را شدیدا تحت تاثیر قرار داده و با خود هم عقیده و همراه ساخته بودند.
آنها با اعتراف به قبول وحی و التزام به شریعت اعتبار فکر و عقل انسان، بلکه اصالت و حکومت عقل را مورد تاکید قرار می دادند و آن را حاکم بر ظواهر نصوص می انگاشتند و چون کتاب و سنت را با عقل سازگار نمی یافتند به اقتضای عقل خود به تاویل آن می پرداختند و حتی برخی از آنها به رد سنت تجری می کردند که خوش آیند اکثر مسلمانان واقع نمی شد. و با اینکه همواره از عدل الهی و اختیار وارزش اندیشه انسانها سخن می گفتند و خود را عدلیه می خواندند و حامیان آزادی و روشنفکران عصر خود قلمداد می کردند، تا می توانستند مخالفان فکری و عقیدتی خودر ا تحت فشار می گذاشتند و به تفتیش عقاید (محنه) و اذیت و آزار و ضرب و حبس آنها می پرداختند و این عمل آنها هم به حق مقبول توده های مختلف مسلمانان نبود.

اصحاب الحدیث

یعنی پیروان مالک بن انس بن ابی عامر (متوفی 179)، امام مالکیان، محمد بن ادریس شافعی (متوفی 240)، امام شافعیان، احمد بن حنبل (متوفی 241)، امام حنبلیان، سفیان ثوری (متوفی 161) و داود بن علی اصفهانی (متوفی 270) ظاهری که برای اولین بار قول ظاهر و خذ به کتاب و سنت را به کار برد.
بزرگان اصحاب الحدیث که در بلاد مختلف به تبلیغ کتاب و سنت پیامبر (ص) اشتغال داشتند و در میان مسلمانان از اعتبار و احترام خاصی برخوردار بودند و خود را اشتغال داشتند و در میان مسلمانان از اعتبار و احترام خاصی برخوردار بودند و خود را اخلاف شایسته سلف صالح و حافظان سنت پیامبر اکرم (ص) معرفی می کردند، برخلاف معتزله، در لزوم و فرض تمسک به ظواهر کتاب و سنت و حرمت استناد به عقل و اتکای به فکر و اندیشه- در اصول و فروع دین- سخنها می گفتند و در این زمینه به انتشار مقالات و رسالاتی دست می یازیدند؛ علم کلام را بدعت و شرعا حرام می انگاشتند و متلکلمان را مبتدع و زیانکار و تارک کتاب و سنت معرفی می کردند و توده های مسلمان را علیه آنها برمی انگخیتند.
مقالات غلیظ و شدید اعلام اصحاب الحدیث علیه کلام و متکلمین در منابع معتبر اسلامی ثبت شده است. اما برای نمونه به پاره ای از آنها که در احیاء علوم الدین غزالی ثبت شده است بسنده می کنیم.
غزالی پس از اینکه مخالفت با جدل و کلام و قول به تحریم را به مالک، شافعی، سفیان، احمد و خلاصه همه اصحاب الحدیث نسبت می دهد، چنین می نگارد: «والی التحریم ذهب الشافعی، مالک، احمد بن حنبل و جمیع اهل الحدیث من السلف».
از شافعی نقل می کند که: «حکی فی اصحاب الکلام ان یضربوا فی الجرید و یطاف بهم فی القبائل و العشائر و یقال هذا جزاء من ترک الکتاب و السنه و اخذ فی الکلام».
از احمد نقل می کند که: «لایفلح صاحب الکلام ابدا و لاتکاد تری احدا نظر فی الکلام الاوفی قلبه دغل» و «علماء الکلام زنادقه».
از مالک نقل می کند که: «لاتجوز شهده اهل البدع و الاهواء».
پس از آن می نویسد: بعضی اصحاب مالک گفته اند: «مراد مالک از اهل الاهواء اهل کلام است.» (ر. ک: طاش کبری زاده، احمد بن مصطفی، مفتاح السعاده و مصباح السیاده، ج2، ص 29).
سزاوار نمی دانیم این نکته ناگفته بماند که مخالفت اکثر اهل الحدیث با متکلمین معلول جهل آنان بوده و میان فلسفه و کلام به درستی فرق نمی نهادند. و از آنجا که فلسفه را حرام و فلاسفه را مردمانی بی دین و بی اعتنا به کتاب و سنت می انگاشتند و می دیدند متکلمین نیز همان اصطلاحات فیلسوفان را به کار می گیرند و روش آنها را معمول می دارند، لذا از کلام و اهل کلام نیز بیزاری می جستند و به مذمت آنها می پرداختند. ما برای این ادعا شواهد کثیری در دست داریم. برای نمونه مراجعه شود به الطبقات الشافعیه الکبری، تالیف ابن سبکی، آنجا که درباره احمد بن صالح سخن گفته شده است.

شیعه امامیه

عصر اشعری درست مصادف بود با دوره غیبت صغرای امام دوازدهم شیعیان اثناعشری، حضرت حجه بن الحسن عسکری ملقب به قائم آل محمد (ع)، که از سال 260 تا سال 329 طول کشید. اقلیت کوچک ولی با ایمان و احساس شیعه امامیه در این دوره با احساس پاک و ایمان خالص به تبلیغ اصول تشیع و دفاع از حریم آن پرداختند. به کارهای مهمی دست زدند که به راستی شایسته توجه است. از آن جمله:
1- نواب خاص آن حضرت، جناب ابوعمرو عثمان بن سعید عمری و جناب ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعید عمری (دوره تیابت پدر و پسر از سال 260 تا سال 304) و جناب ابوالقاسم بن روح نوبختی (از 305 تا شعبان 326) و جناب ابوالحسین علی بن محمد سمری (از شعبان 326 تا شعبان 329) عرایض و مستدعیات شیعیان را به عرض امام می رسانیدند و پاسخهای آن حضرت را که به صورت توقیعات صادر می شد در اختیار آنها می گذاشتند. شیعیان با جان و دل پذیرا شده، در علم و حفظ آنها می کوشیدند.
2- شیخ ابوجعفر محمد بن یعقوب بن اسحق کلینی رازی (متوفی 329 یا 328) با شور و شوق فراوان و با ایمان و اخلاص کامل به جمع آوری احادیث شیعه و تالیف کتاب الکافی پرداخت، که نخستین و معتبرترین کتب اربعه شیعه است.
3- ابوسهل اسماعیل بن علی نوبختی (237- 311)، متکلم معروف امامیه و معروف به شیخ المتکلین، مناظر ابوعلی جبائی و ثابت بن قره (متوفی 288)، در این عصر زندگی می کرد و با اشتغال به شغل دبیری و با داشتن مقام عالی اداری در دستگاه خلافت مقتدر (320- 295) به مطالعات کلامی همت گماشت، به علم کلام اشتهار یافت و به شیخ المتکلمین مشهور شد و با مخالفان امامیه، به ویژه در مسئله امامت، به مناظره و احتجاج پرداخت و کوشید تا مسئله امامت را در جزء ارکان دین وارد کند. اکثر نوشته های وی نیز مربوط به همین مسئله است، مسئله ای که اشعری جدا با آن مخالفت می کرد.
4- ابواسحق ابراهیم نوبختی (نیمه اول قرن چهارم) کتاب الیاقوت خود را، که کهن ترین یا یکی از کهن ترین کتب کلامی شیعه است، در این عصر نوشته و در آن به اثبات عقاید شیعه و رد مخالفین، از جمله اشعری، پرداخته است، اگرچه از وی نامی به میان نیاورده است.
5- سعد بن عبدالله ابن ابی خلف اشعری قمی (متوفی 300 یا 301)، از بزرگان محدثین و مولفین شیعه، مولف کتاب المقالات و الفرق، و نیز ابومحمد حسن بن موسی نوبختی، متوفی بین 300 تا 301 و مولف کتاب فرق الشیعه و الآراء و الدیانات، در این عصر زندگی می کرده اند.
خلاصه، همچنانکه اشار شد، اقلیت کوچک ولی با نشاط و پرتلاش امامیه معاصر اشعری بوده و با عقاید و آراء وی مخالفت می کردند.

فلاسفه

نهضت فرهنگی یونانی مآبی و توجه به فلسفه، که در اواخر قرن دوم آغازیده بود، در قرن سوم به اوج خود رسید و علی رغم نظر و باور اکثر اهل اسلام، که فلسفه را مخالف کتاب و سنت و تعلیم و تعلم آن را حرم و ناروا می انگاشتند، عده ای به این فرهنگ بیگانه و علم نوظهور با نظر تحسین و اعجاب نگریستند و به مدح و ستایشش پرداختند و با شوق و شور فراوان به تعلیم و تعلمش همت گماشتند و بدین ترتیب این نهضت فرهنگی را تایید کرده و توسعه بخشیدند، تا آنجا که به جرات می توان آن را یکی از نهضتهای عظیم و برجسته جهان به شمار آورد.
یکی از پیش کسوتان و سرشناسان این نهضت ابونصر فارابی است. ما برای نمونه به معرفی او و گزارش پاره ای از عقاید وی می پردازیم.
ابونصر فارابی (338- 257/950- 870) فیلسوف مسلمان یونانی مآب، که اشاره شد از پیش کسوتان و از افراد موثر این نهضت است، معاصر اشعری بوده و تقریبا در همان زمانی که اشعری در بصره و بغداد به تحصیل و تقریر کلام اعتزال اشتغال می داشت یا به رد و تکذیب آن و به تامل در کتاب و سنت می پرداخت او در بغداد و حران سرگرم آموختن منطق و فلسفه یونانی بود که سرانجام در دمشق و حلب در دربار سیف الدوله حمدانی (ابوالحسن علی بن عبدالله بن حمدان ثعلبی، 356- 333) با شور و شوق فراوان به مطالعه کتب علوم یونانی، به ویژه به تامل در آثار ارسطو، همت گماشت.
فارابی خود را مسلمان می شناساند و به درستی قرآن و سنت معترف بود، اما به اعتبار عقل انسان در زمینه عقاید دینی و به درستی فلسفه نیز عقیده داشت و با علاقه زاید الوصفی می کوشید تا دین و فلسفه را با هم سازگار سازد و آنجا که میان آنها توافقی نمی دید به چاره جوئی می نشست، زیرا بر این باور بود که حقیقت واحد و ثابت و لایتغیر است و تناقض ظاهر میان عقل و شرع قابل توجیه و تعلیل است و لذا فلسفه را به گونه ای تقریر و تحریر می کرد که با دین سازگار آید و به دین نیز با نر فلسفی می نگریست و به نحوی توجیه می کرد که مخالف عقل ننماید. ولی او هرگز متکلم نبود، آن هم متکلم اشعری که به وحی اصالت دهد و عقل را تنها خادم وحی شناسد. البته ابن ابی اصیبعه رسائل کوچکی به نامهای: المختصر الصغیر فی المنطق علی طریقه المتکلمین، کلام جمعه من اقاویل النبی (ص) یشیر فیه الی صناعه المنطق به وی نسبت می ددهد (ابن ابی اصیبعه، عیون الانباء فی طبقات الاطباء، ص 608 و 609) که ظاهرا به روش متکلمین نوشته شده است ولی به نظر می آید این رسائل مربوط به دوره جوانی وی باشند.
زیرا می دانیم که او در دوران پختگی و کمال به فلسفه یونان بالاخص به فلسفه ارسطو رو آورده و به عقل و فلسفه اصالت داده و حکم عقل، البته نه عقل فردی، بلکه حکم عقول مختلفه را، اساسی ترین حکم و قوی ترین حجت شناسانده است. گذشته از این، یکی از اجزای مهم فلسفه فارابی مسئله نبوت است که حکمت حکما را حاصل ارتباط نفوس و عقول آنها با عقل فعال می دانست و نبوات را حاصل اتصال ارواح انبیا با عقل فعال از طریق خیال می انگاشت، که ملاحظه می شود قول ثقیلی است و نه تنها برای اصحاب الحدیث و توده های مسلمان، بلکه برای متکلمین اشعری و حتی معتزلی نیز خوش آیند و قابل قبول نیست.
خلاصه، فلسفه فارابی نقطه مقابل کلام اشعری است. فارابی اصالت را به عقل می داده و به راستی فیلسوفی بزرگ بوده است؛ اشعری اصالت را به کتاب و سنت می داده و متکلمی سترگ بوده است.

کرامیه

محمد بن کرام سیستانی (متوفی 255/861) از دهکده زرند سیستان بود، در خراسان تحت تعلیمات اهل الحدیث و متصوفه قرار گرفت، مسافرتی به مکه مکرمه کرد، پنج سال شرف مجاورت این شهر مقدس را یافت، اما در آنجا از مخالفانش آزارها دید و بالاخره راهی بیت المقدس شد و در آنجا از دنیا رفت.
او از خود آراء و عقایدی ظاهر می ساخت که کلام کرامی نام گرفت و پیروانی یافت که کرامیه خوانده شدند و یکی از فرق اسلامی به شمار آمدند.
کلام کرامی آمیختهای است از آراء و افکار اصحاب الحدیث، معتزله، مشبهه، مجسمه، متصوفه و خوارج. البته گاهی هم در آن مقالاتی مشاهده می شود که در مذاهب هیچ یک از فرق شناخته شده سابقه نداشته است.
محمد بن کرام خدا را جسم می پنداشت، اما نه مثل سایر اجسام. قائل به زیادت صفات بر ذات باری تعالی و حدوث آن ها بود و خدا را محل حوادث می انگاشت. ایمان را عبارت از مجرد اقرار زبان می دانست، ولو اقرار کننده در قلب معتقد به کفر باشد. در نظام احسن بودن عالم شک می کرد و احکام شریعت را احیانا به تمسخر می گرفت. در خصوص نبوت و رسالت عقاید خاصی داشت. می گفت: «نبوت و رسالت معنایی است، اولا مرکوز در نفس نبی و رسول. رسول کسی است که این معنی در او حاصل است. وقتی که خدا او را فرستاد مرسل می شود. پیش از آن تنها رسول بوده و مرسل نبوده است.» و لذا می گوید پیامبر (ص) در قبرش رسول است، ولی مرسل نیست. در خصوص امامت نیز عقد بیعت دو امام را در وقت واحد، در دو قطر، با وقوع جدال و تعاطی قتال و اختلاف در احکام جایز می دانست و در معنی عقیده به تجزیه داشت. در مسئله حسن و قبح قائل به تحسین و تقبیح عقلی بود. ملاحظه می شود که این آراء و عقاید درست نقطه مقابل کلام اشعری است. البته خود محمد کرام اشعری را درک نکرده، پنج سال پیش از تولد اشعری مرده بود، ولی پیروان او در عصر اشعری در سرزمینهای اسلامی به ویژه در خراسان و بیت المقدس پراکنده و فعال بودند.

ماتریدیه

ابومنصور ماتریدی (محمد بن محمد بن محمود ماتریدی سمرقندی انصاری، حدود 333- 238/ 944- 852) سالها پیش از اشعری در بلاد ماوراء النهر، در شهر سمرقند، به مطالعه کتاب و سنت و به تامل در اعتقادات دینی پرداخت، و کلامی بنیان نهاد که به کلام ماتریدی شهرت یافت و پیروانی پیدا کرد که ماتریدیه نامیده شدند.
کلام ماتریدی و اشعری هر دو مورد قبول اهل سنت و جماعت قار گرفت. البته اشعری از مقبولیت بیشتری برخوردار شد و پیروان بیشتری پیدا کرد، با اینکه انتظار می رفت امر برعکس باشد. زیرا اشعری سالها به کلام معتزله (که بعدها آنها را فرقه مبتدعه نامید) عقیده داشت و به ترویج آن می پرداخت. بنابراین، به عقیده خودش مبتدع و مروج بدعت بوده است. اما ماتریدی از آغاز به حمایت از کتاب و سنت و نقض و رد آراء و عقاید مبتدعان، از جمله معتزله، برخاسته بود. با وجود اینک برخی از پژوهندگان تاکید می کنند که میان مشرب و مذهب ماتریدی و اشعری اختلافی اساسی موجود نیست، ولی باور ما برخلاف این است. ما آنها را دو جریان و دو نظام فکری متفاوت می دانیم. زیرا همچنانکه مرحوم شیخ محمد عبده خاطرنشان ساخته است، ماتریدی و اشعری در بیش از سی مورد با هم اختلاف دارند، در حالیکه این اندازه اختلاف میان اشعری و فیلسوف موجود نیست.
البته باید اعتراف کرد که اختلاف کلام ماتریدی و اشعری هرگز به شدت اختلاف موجود میان کلام اشعری و سایر جریانات فکری مزبور نیست.

جریانات غیر اسلامی

جز حرکات و جریانات دینی ذکر شده، پیروان ادیان و مذاهب دیگر، همچون برهمنان، یهودیان، ترسایان، گبران و حتی ملحدان، در طراف و اکناف کشور پهناور اسلامی پراکنده بودند و جسته و گریخته به تبلیغ عقاید و آرائشان می پرداختند و احیانا ایرادات و انتقاداتی مهم به اهل اسلام وارد می کردند، که وظیفه اشعری به عنوان یک متکلم مسلمان ایجاب می کرد عقاید و آراء آنها را ابطال کند و به انتقاداتشان پاسخ گوید. گفتنی است صوفی نامدار و شطاح کبیر دارالاسلام حسین بن منصور حلاج (309- 244)، ملقب به حلاج الاسرار و گوینده شطح سهمگین «اناالحق»، نیز در این عصر زندگی می کرد و با احساس و هیجانی شدید، که مخصوص وی بود، سخنانی می گفت و شطحاتی ادا می کرد که با ظاهر شریعت سازگاری نداشت و در دو مرکز مهم تشیع قم و بغداد ادعای رویت و بابیت می کرد. او هم با معتزله و اهل الحدیث در ستیز بود و هم با شیعه امامیه. مقالات و شطحاتش با کلام اشعری نیز سازگار نبود.

تعامل منتقدانه اشعری با جریانات فکری معاصر

خلاصه، چنانکه اشاره شد اشعری با تمام حرکات و جریانات یاد شده مخالف بود و کلام وی با تمام آنها کم و بیش فرق داشت.
تا توانست و تا آنجا که از یک انسان انتظار می رفت در رد و نقض آراء مخالفانش سخن گفت، به مناظره و مجادله پرداخت، مقاله و رساله و کتاب نوشت، و در این کار اگرچه توفیق کلی نیافت بی تردید از موفقیت معتنی بهی برخوردار شد.
در کتاب الفصول خود نظر اصحاب الحدیث را رد کرد، ارجحیت عقل را به ثبوت رسانید و قول منکران را مردود شناخت. در رساله فی استحسان الخوص فی علم الاکلام نیز گفتار آن عده از اصحاب الحدیث را که کلام را بدعت و شرعا حرام می انگاشتند نادرست دانست و مشروعتی آن را ثابت کرد و در نتیجه اکثر اصحاب الحدیث جز گروهی از حنابله را با خود همراه ساخت.
با اینکه در کتاب المقالات خود شیعه را از امهات فرق اسلامی و نخستین آنها قلمداد کرد ولی عقایدشان را ناصواب پنداشت. در کتاب الموجز بحثی درباره امامت آورد، به اثبات امامت ابوبکر پرداخت و قول شیعه امامیه را که در مسئله امامت قائل به نصند و می گویند در هر عصری امام معصومی باید باشد باطل انگاشت.
در کتاب اللمع و الابانه نیز همین عمل را تکرار کرد. با وجود این، و با توجه به اینکه کلام اشعری به زودی در میان مسلمانان رواج و اعتبار و قدرت یافت، نتوانست شیعه را از حرکت و فعالیت راستین خود باز دارد و یا احیانا باعث تضعیف آن شود. زیرا از آغاز و از اساس راه شیعه از راه او جدا بود. متکلمین شیعه به سخنان وی اعتنا نکردند و کلام شیعه، جز در موارد معدودی، درست نقطه مقابل کلام اشعری قرار گرفت. در گذشته هم گفتیم که ابواسحق ابراهیم نوبختی امامی، معاصر وی، در کتاب الیافوت خود بدون اینکه از اشعری نامی به میان آورد به رد افکار و آراء وی اهتمام ورزید.
در رد فلسفه سخنها گفت و کتب و رسالات متعددی به رشته تحریر درآورد. ابرقلس (Proclus) دهری را که در اثبات قدم عالم نگارش یافته بود نقض کرد. قول قائلان به هیولی و طبایع را مردود دانست، و به نقض علل ارسطو در سماء و عالم همت گماشت. کتابی نیز در رد اهل منطق نگاشت. اما در نوشته های خود از فلاسفه مسلمان از جمله سلف دانایش الکندی (ابویوسف یعقوب بن اسحق) که مقارن تولد وی از دنیا رفته بود و فیلسوف بلند آوازه معاصرش فارابی نامی نبرد و علیه آنها مشخصا چیزی ننوشت.
از آنجا که کتب اشعری در رد فلاسفه در دسترس نیست، نمی توان جهت و درجه مخالفت وی را با فلاسفه مشخص کرد. ولی می دانیم که اصول کلام اشعری درست نقطه مقابل اصول فلسفه ای است که کندی و فارابی و ابن سینا مروج و مدرس آن بوده و به فلسفه مشائی اسلامی مشهور شده است.
همچنین برای ما معلوم نشد حرکت اشعری در زمان خود در نهضت فلسفی عصرش نفیا یا اثباتا تا چه اندازه تاثیر داشته است. ولی می دانیم که پیروان او همواره با فلاسفه اختلاف عقیده و سلیقه داشته اند، به ویژه دو تن از پیروان نامی وی ابوحامد غزالی و فخر رازی (محمد بن عمر، 606- 544) به شدت با فلسفه مخالفت ورزیدند و انتقادات و اعتراضات سختی بر فلاسفه وارد ساختند. اولی کتاب تهافت الفلاسفه را نوشت و آنها را به تناقض گویی متهم ساخت، دومی شرحی بر کتاب اشارات و تنبیهات ابن سینا نگاشت و به جرح و نقد آراء وی پرداخت. انتقادات و اعتراضات این دو متکلم اشعری که مخالفت با فلسفه را وظیفه دینی خود می دانستند بسیار موثر و کارگر افتاد، در جامعه اسلامی نوعی بدبینی به فلسفه و فلاسفه پیدا شد، مسلمانان اصول فلسفه را سست و قواعدش را مخالف شریعت انگاشتند و بدین ترتیب مقالات فلاسفه تا مدتی از اعتبار افتاد و اگر ابن رشد قرطبی (ابوالولید محمد بن احمد، 595- 520) از غرب عالم اسلام برنمی خاست و کتاب تهافت التهافت را در پاسخ تهافت الفلاسفه غزالی نمی نوشت و خواجه نصیرالدین طوسی (محمد بن محمد، 672- 597) در ایران و شرق عالم اسلام ظهور نمی کرد و به اعتراضات فخر رازی پاسخ نمی داد به احتمال قوی بساط فلسفه مشائی در دارالاسلام برچیده می شد.
در رد ملحدین و خارجین از ملت کتاب نوشت. کلام کرامیه را تحت الشعاع قرار داد و به کلام ماتریدی نیز غالب آمد.
اما بیش از همه با معتزله مخالفت کرد و در حالی که خود روزی از مشایخ این فرقه به شمار می آمد و سالیان متمادی از عمر خود را در تقریر و تحریر اصول اعتزال گذرانیده بود، به صورت سرسخت ترین مخالفان و دشمنان این فرقه درآمد. آنها را اهل الزیغ و البدعه نامید و مشایخ آنها را که مدتها شاگردی ایشان کرده بود و هر چه داشت از ایشان آموخته بود، صریحا جاهل و نادان و ضال و مضل خواند. به نقض اقوال و رد آراء این فرقه همت گماشت و کتب کثیری در رد آنها به رشته تحریر درآورد، که نام برخی از آنها قبلا ذکر شد. خصومت وی با معتزله تا آن حد شدید بود که هنگام مرگ و حالت احتضار نیز دست از آن برنداشت. ابن عساکر از ابوعلی زاهر بن احمد فقیه نقل می کند که: «ما ابوالحسن الاشعری رحمه الله و راسه فی حجری و کان یقول شیئا فی حال نزعه من داخل حلقه فادنیت الیه راسی و اصغیت الی ماکان یقرع سمعی فکان یقول لعن الله المتعزله موهوا و هخرقوا».

خلاصه

بدین ترتیب کلام اشعری بر کلام معتزلی نیز فائق شد و به زودی در میان اهل سنت و حماعت انتشار یافت و کلام اعتزال را از رسمیت و اعتبار انداخت. و معتزله دیگر قدرتی نیافتند جر در عهد آل بویه (447- 320) که آن هم به زودی سپری شد.

سبب انتشار

در خصوص سبب انتشار، مرحوم شیخ زاهد کوثری تاکید می کند که انتشار مذهب اشعری به سلطان علم بوده، نه به شوکت سلاطین. ولی به نظر می آید شوکت سلاطین هم در انتشار و رواج آن تاثیر قابل توجهی داشته است. ما در این مقام، جهت احتراز از اطاله، برای اثبات مدعا تنها به یادداشت مطالب ذیل بسنده می کنیم:
مذهب ابوالحسن اشعری حدود سال 380، یعنی حدود 56 سال پس از مرگ وی، در عراق انتشار یافت و از آنجا به شام رفت. در سال 557، که الملک الناصر سلطان صلاح الدین ایوبی (یوسف بن ایوب شادی، 589- 532) ملک مصر شد، او و قاضیش صدرالدین عبدالملک بن عیسی بن درباس (605- 516) که بر مذهب اشعری بودند این مذهب را در مصر رواج دادند و مردم را وادار کردند که ملتزم آن شوند.
در تمام دوره ایوبیان و نیز در ایام موالی آنها حال بر این منوال بود. ابوعبدالله محمد بن عبدالله بن تومرت (470 یا 480- 522 یا 524) از مغرب به عراق آمد و در بغداد مذهب اشعری را از ابوحامد غزالی فراگرفت و چون به مغرب بازگشت به تبلیغ آن همت گماشت. پس از وی، جانشینانش که به موحدین لقب یافتند کار وی را دنبال کردند و بدین ترتیب وسائل نشر و رواج مذهب اشعری را در مغرب فراهم ساختند.
مذهب اشعری در قرن چهارم در کشور ایران هم مقبولیت یافت و از موضع خوب و استواری برخوردار شد. چنانکه گذشت، عده ای از مشاهیر پیروان اشعری ایرانی بودند و در این قرن زندگی می کردند. البته در عهد طغرل (پسر میکائیل، 455- 429)، نخستین سلطان سلجوقی، و وزارت ابونصر کندری نیشابوری (منصور بن محمد، مقتول 456)، ملقب به عمیدالملک، اولین وزیر سلجوقیان، اشعریان مبتدع و کافر اعلام شدند و بزرگان آنها حتی خود اشعری را سب و لعن و اهانت کردند. ولی به زودی در زمان الب ارسلان (محمد، 456- 455)، جانشین طغرل، وضع دگرگون شد. زیرا نظام الملک (علی بن حسن طوسی، مقتول 485) از آنها طرفداری کرد و سلطان را قانع ساخت که اشعریان بر حقند و در نتیجه از آنها اعاده حیثیت و اعتبار شد و از آن زمان تا کنون کلام اشعری به عنوان کلام رسمی و معتبر در میان عده ای از ایرانیان سنی مذهب باقی ماند.
 


منابع :

  1. محسن جهانگیری- مجموعه مقالات- انتشارات حکمت

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/114178