ظهور مکاتب جهم و اعتزال

1- مکتب جهم
جهم بن صفوان سمرقندی (د 128 ق)، مردی از موالی عرب، بنی راسب بود که راه به خراسان برد و در آنجا با امیریش حارث بن سریج نام همراه گشته، شورشی پر دامنه را بر ضد بنی مروان بر پا کرد و سخت بر امر به معروف تکیه می ورزید، از اندیشه های جهم به صورت مدون چیزی بر جای نمانده، و تنها آنچه از آن دانسته است، مطالبی است که در نوشته های مخالفان یاد شده است. بر پایه نقل اشعری، جهم به جهت گریز از تشبیه، اطلاق واژه شیء را بر خداوند نمی پسندید، قرآن را مخلوق می شمرد، فاعل حقیقی افعال انسان را خداوند، و ایمان را تنها معرفت به خداوند می دانست. جهم متقدم تر از آن است که بتوان به سادگی درباره ریشه های اندیشه کلامی او سخنی گفت، اما اجمالا باید تعالیم او را یک دستگاه کلامی آغازین و عاری از پیچیدگی دانست که 3 عامل اصلی توحید صفاتی، جبر و ارجاء را در خود دارد.
مکتب جهم پیروانی نیز به دست آورد که بقایای آن تا سده 4 ق هنوز در ترمذ شناخته بود، اما باید دانست که عنوان جهمی، در سده های 2 و 3 ق به عنوان یک اتهام اعتقادی رواج داشته است و بسیاری از کسانی که در منابع شرح حالی اصحاب حدیث با عنوان جهمی شناخته شده اند، نه پیروان اندیشه جهم، بلکه متفکرانی نزدیک به وی در اندیشه بوده اند. عاری بودن تعالیم جهم در باب توحید صفاتی از پیچیدگی دوره های بعد، او را در منابع فرقه شناختی همواره به عنوان نماد افراط در نفی صفات و به اصطلاح «تعطیل» معرفی کرده است.

جعد بن درهم
دیگر معاصر جهم، شخصی به نام جعد بن درهم (د 118 ق)، از عالمان بصره بود که او را نیز باید از نخستین عرضه کنندگان یک نظام ساده کلامی دانست. جعد را در باب مخلوق بودن قرآن، با صرف نظر از جزئیات می توان با جهم هم باور دانست، اما در مساله قدر به اختیار انسان گرایش داشت. در منابع، نام جعد در کنار جهم به عنوان نخستین قائلان به مخلوق بودن قرآن آمده است.

2- مکتب اعتزال
مکتب بصره در نیمه نخست سده 2 ق، توسط کسانی از پروردگان و وابستگان حلقه حسن بصری دوام یافت، اما این وابستگان خود از نظر اندیشه و مکتب فکری، راهی همسان نرفته، و گاه به اندیشه های باطنی صوفیانه و گاه به افکار فیلسوفانه معتزله راه گشوده اند. به عنوان مکتبی منشعب از مکتب بصره، باید به گروه مهم معتزله اشاره کرد که دو پایه گذار آن واصل بن عطا و عمرو بن عبید از شاگردان حسن بصری، و تا حد زیادی تأثیر پذیرفته از تعالیم او بوده اند.

موضع معتزله در برابر مسائل کلامی
ممیزه مهم این مکتب نسبت به تعالیم حسن، اندیشه «منزلت بین منزلتین» برای مرتکبان کبیره است که نظریه ای نوین در نوع خود بوده است. عنصر خوف از عقاب نیز در اندیشه معتزله در قالب نظریه «وعید» جلوه کرده است. قول واصل به اختیار اگر چه در تعالیم حسن بصری ریشه داشته، اما احتمالا بی تأثیر از تعالیم قدریان متقدم چون معبد جهنی نبوده است. در باب توحید، باید یادآور شد که در اوایل سده 2 ق، با ظهور کسانی چون جهم و جعد، زمینه برای طرح مباحث توحید صفاتی فراهم آمده بود و طبیعی است که بنیانگذاران کلام معتزلی در پرداخت مباحث توحید از پیشینیان بهره گرفته باشند. توحید صفاتی در کلام واصل به گونه ای ساده مطرح شده، و مطابق نقل، واصل بر پایه این استدلال که در صورت اثبات صفات قدیم، تعدد قدما و تعدد خدایان لازم می آید، به نفی صفات باری گراییده بود، چهارمین ویژگی تعالیم واصل قول او درباره متخاصمین در جریان قتل عثمان و جنگهای جمل و صفین بود که به طریقه «مرجئه اولی» به توقف و سکوت گراییده است.

مرحله میانی کلام معتزله
در نیمه دوم سده 2 ق، دو تن از منسوبان به مکتب تازه تأسیس معتزله، ضرار بن عمرو و حفص الفرد، با حفظ برخی مشخصات عمومی مکتب چون منزلت بین منزلتین، اندیشه اختیار را با گونه ای از جبر جایگزین ساختند. ضرار و حفص در توحید باور داشتند که خداوند ماهیتی است که جز خود او کسی بدان علم ندارد و نیز بر آن بودند که انسان دارای حس ششمی است که در قیامت بدان حس خداوند را خواهد یافت. دو نظریه ماهیت و حس ششم که در منابع کلامی، ضرار و حفص بدان شهرت یافتند، به هر دلیل توسط آنان به ابوحنیفه نسبت داده شده بود. در میان عقاید منقول از این دو، نظریاتی درباره «دقیق» از کلام چون مباحث جسم و مسأله کمون و مباحث اعراض و حرکات نیز دیده می شود که نشان دهنده مرحله ای میانی از کلام ساده واصل به کلام پیچیده و فلسفی شده سده 3 ق است.

دوره شکوفایی و تألیف کلام معتزلی
نیمه نخست سده 3 ق، دوره شکوفایی کلام معتزلی و دوره تألیف آثار پرشمار از سوی متکلمانی نامدار، چون ابوالهذیل علاف، ابراهیم نظام، بشر بن معتمر، و ابوموسی مردار است که موضوع اصلی بسیاری از این آثار مباحثی چون توحید با فروعی چون خلق قرآن، مبحث وصف عدل برای ذات باری و قدرت خداوند بر ظلم، مباحث قدر از جمله بحث «استطاعت»، مبحث ارجاء و وعید، تعریف انسان، و در باب معاد بحث از موضوعات منصوص چون عذاب قبر، شفاعت و حرکات اهل بهشت است. در مباحث انتقادی نسبت به ملل و نحل، در عناوینی چون ردیه ابوالهذیل بر سوفسطاییان و ردیه نظام بر اصحاب هیولی، نشانه هایی مستقیم بر آشنایی متکلمان معتزلی با تعالیم مکاتب فلسفی هلنی وجود دارد و تأثیر این رویارویی افکار، به خصوص در آثاری در مباحث دقیق، چون بحث حرکت، جواهر و اعراض، طفره و مساله خلق نمایان است.

انشعابات معتزله
در اوایل سده 3 ق به یک انشعاب اصلی در معتزله نیز باید اشاره کرد که بعدها به نام بانی آن حسین بن محمد نجار به نجاریه شناخته شد و ویژگی تعالیم آن حفظ باورهای معتزلی در باب توحید، و در عین حال گرویدن به گونه ای از ارجاء و نیز جبر بوده است. در سده 3 ق مکتب معتزله به دو شاخه فرعی: شاخه بصره و شاخه بغداد تقسیم شد که در عین اشتراک در مبانی مکتب اعتزال، در طیف وسیعی از مباحث فرعی، از موضوعات بسیار کهن کلامی چون امامت گرفته تا مباحث دقیق کلام مانند جزء لایتجزا با یکدیگر اختلافاتی داشته اند؛ تقابل دو مکتب در نیمه اخیر سده 3 ق بیشتر در قالب اختلاف نظرهای ابوالقاسم بلخی از جناح بغدادی و جبایی ها از جناح بصره پدیدار شده است.


منابع :

  1. احمد پاکتچی- دایرة المعارف بزرگ اسلامی- جلد 8- مرکز دایرة المعارف بزرگ اسلامی تهران- 1367

  2. جعفر سبحانى- فرهنگ عقاید و مذاهب اسلامى- انتشارات توحید- قم.

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/114247