دیدگاه مرجئه در باب ایمان (میزان)

امکان افزایش و کاهش ایمان

مرجئه وقتی پای عمل را از حوزه مفهومی ایمان خارج کردند، با این پرسش روبرو شدند که آیا می توان ایمان کسی را بیشتر از ایمان دیگری دانست؟ این تلقی که مسأله افزایش و کاهش ایمان، با اعتقاد به دخل عمل در مفهوم ایمان سازگارتر است، از سوی برخی مورد تأیید است؛ مثلا ابن حزم می گوید:
«تصدیق جز به این معنا نیست که یقین و اعتقاد به چیزی داشته باشی که البته روشن است با هیچ شک و تردیدی ولو اندک نمی سازد. پس نمی توان گفت امکان زیادت و نقص در آن وجود دارد. آنچه که می توان درباره آن گفت این است که یا وجود دارد و یا معدوم است. به بیان دیگر تصدیق تبعیض بردار نیست.» (ابن حزم، الفصل، ج 3، ص 233 و 237)
پس دیده می شود که امکان زیادت و نقص ایمان را با قبول دخل عمل در مفهوم آن راحت تر می توان پذیرفت. به عبارت دیگر ظاهرا تنها راهی که برای قبول نظریه فوق وجود داشته، اعتقاد به داخل بودن عمل که مفهوم قابل تشکیک است، در مفهوم ایمان باشد. البته خود ابن حزم متوجه این نکته است که ممکن است شخصی تصدیق های متعددی داشته باشد و به این لحاظ تصدیق، قابل فزونی و کاستی باشد. اما نکته ای که مورد تأکید او است، این است که در یک تصدیق خاص، امکان ندارد که یکی بیشتر از دیگری به وصف مصدق بودن متصف باشد.
اگر کسی بگوید: ما بدون داخل کردن عمل در مفهوم ایمان، می توانیم افزایش و کاهش آن را به این صورت بیان کنیم: «که هر چه موارد و شمار تصدیق های فرد اضافه شود، ایمان او زیادتر می شود؛ مثلا با مطرح شدن هر حقیقت جدید از زبان وحی، تصدیق بدان باعث افزایش ایمان فرد می شود.» ابن حزم در پاسخ می گوید: «چنین چیزی محال است؛ زیرا هر مسلمانی در همان آغاز به تمام محتوای وحی تصدیق دارد و نمی توان بر اساس تعدد تصدیق ها افزایش یا کاهش ایمان را تصویرکرد.» (همان)
خواهیم گفت در اینجا ابن حزم متوجه نکته اصلی بحث افزایش و کاهش شده است، ولی از آن گذشته است و کماکان به نظریه مورد اعتقاد خود (دخل عمل در مفهوم ایمان) پرداخته و در واقع نظریه خود را تنها راه تصویرافزایش و کاهش در ایمان می داند که مورد قبول تمام اهل دیانت است. می توان گفت ابن حزم به نحوی از ارتکاز مؤمنان که معتقد به امکان افزایش و نقصان ایمان هستند، سود جسته و آن را پشتوانه نظریه دخل عمل در ایمان دانسته است.
تفتازانی هم در شرح مقاصد از قول فخر رازی نقل می کند که مسأله افزایش و کاهش ایمان دقیقا مربوط به نحوه تفسیر مفهومی ایمان است؛ به این صورت که اگر بگوییم ایمان همان تصدیق است، در آن صورت امکان تفاوت وجود ندارد؛ اما وقتی عمل را هم به نحوی داخل در مفهوم ایمان کردیم، در آن صورت ایمان ها پذیرای تفاوت می شوند. (تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 211)
وی در واقع همان راهی را می رود که ابن حزم آن را مردود دانست؛ یعنی معتقد است که امکان زیادت و نقص به لحاظ مراحل متعددی است که یک فرد مسلمان در مسیر شناخت و قبول حقایق وحیانی دارد. به نظر او هر چه تصدیقات از مرحله اجمال به تفصیل نزدیک تر شود، ایمان فزونی می یابد.
آنچه که در این قسمت قابل تأکید است، این است که برداشت ابن حزم و یا فخررازی (که امکان افزایش و کاهش ایمان فقط از طریق عمل است) نادرست می نماید. به نظر می رسد که مرجئه هم می تواند ضمن قبول عدم دخل عمل، قایل به امکان افزایش و کاهش ایمان باشد. در مقابل، قایلان به دخل عمل در ایمان، می توانند منکر افزونی و کاستی ایمان باشند. اتفاقا بسیاری از خوارج این گونه بودند.
مبنای اصلی قول به نظریه فوق و یا انکار آن، در این نکته نهفته است که آیا در باب ایمان ما معتقد به پیوستگی اجزای آن هستیم یا خیر؟ فرض کنید ما گفتیم که ایمان عبارت است از تصدیق به خدا، رسول خدا، ضروریات دین و... مسأله مهم این است که آیا ایمان یک کل مجموعی است، به طوری که فقدان هر جزء باعث فقدان کل باشد یا نه؟ در صورت اول مسأله وجود یا عدم است و تشکیک به لحاظ اجزای فوق متصور نیست. (منظور تشکیک کمی است که ابن حزم امکان آن را فقط در صورت دخل عمل می دید.) شاهد مسأله این است که فرض کنید عمل را داخل در مفهوم ایمان دانستیم، اما گفتیم مقوم ایمان این است که تمام طاعات به صورت مجموعی باشد،در این صورت آیا امکان تشکیک و تفاوت وجود خواهد داشت؟ واضح است که جواب منفی است. پس نکته مهم این است که آیا اجزای مفهوم ایمان به صورت کل مجموعی و مرتبط به هم می باشند یا نه؟
اینکه بسیاری از مرجئه قایل به تفاوت در ایمان نبودند و ایمان کسی را بر دیگری ترجیح نمی دادند، به دیدگاه کل نگر آنها بر می گردد؛ زیرا غالب آنها ایمان را امری مرکب از اجزای مرتبط تعریف کرده فقدان یک جزء را فقدان کل می گرفتند؛ نه به خاطر اینکه عمل را از مفهوم ایمان خارج می کردند. این مطلب با مراجعه به مقالات اشعری کاملا روشن است؛ زیرا وی معین کرده که کدام یک از فرقه های مرجئه معتقد به پیوستگی اجزای ایمان هستند؛ به طوری که می توان گفت غالب فرقه ها، این نظر را دارند و از همین جهت قایل به تفاوت ایمان هانیستند.
اما آیا به لحاظ شدت و ضعف کیفی، می توان نوعی تفاوت را معتقد شد. در اینجا هم سخن ابن حزم، این است که مبنای این مسأله همان دخل عمل در مفهوم ایمان است؛ زیرا تصدیق، شدت و ضعف کیفی را هم بر نمی تابد. تصدیق، تصدیق است و تفاوتی ندارد، مثلا اینکه از روی نظر و مطالعه باشد، یا بر اساس تقلید.

ایمان مقلد

در این مسأله هم مرجئه اختلاف زیادی دارند. گروهی از آنها معتقدند که معرفت لازم در ایمان، معرفت مبتنی بر نظر است و تقلید کفایت نمی کند. درمقابل گروهی دیگر از ایشان مقلد را هم واقعا مؤمن دانسته معرفت تقلیدی را در ایمان کافی می دانند. (اشعری، مقالات، ص 144)

جایگاه عمل در ایمان

تردیدی نیست که ویژگی اصلی مکتب مرجئه همین خارج ساختن عمل از مفهوم ایمان است، اما آیا می توان این تفکیک را به معنای بی بها دانستن نقش عمل انگاشت؟ آیا خارج بودن عمل از حوزه مفهوم ایمان، لزوما به اباحی گری و لاابالی شدن جامعه نسبت به طاعات و فرایض نخواهد انجامید؟ به نظر می رسد که هیچ متکلم صاحب نظری واقعا نمی تواند مدعی شود طاعات و فرایض و خلاصه عمل نقشی در سعادت اخروی انسان ندارد؛ زیرا صریح آیات قرآنی و روایات نبوی، به علاوه فهم اذهان عرف اهل دیانت، این اجازه را نمی دهد.
اما اگر سعادت اخروی منوط به عمل است، چرا آن را از مفهوم ایمان خارج سازیم؟ جواب این خواهد بود که ما باید در اسامی و اوصافی که شارع به کار می برد، تابع خود او باشیم و مراد را از خود او دریافت کنیم. اکثر مرجئه ضمن آنکه نقش عمل را انکار نمی کنند، ولی برای محض ایمان خالی که همان معرفت و تصدیق و یا اقرار باشد، علاوه بر احکام دنیوی (از قبیل مصونیت جان و مال و پذیرش او در شمار اهل دیانت) اعتقاد دارند که درآخرت هم چنین کسی خلود در آتش نخواهد داشت. پس نه تنها کسی را که تن به هیچ طاعتی نمی دهد، نمی توان تکفیر کرد؛ بلکه او با وجود ایمانی که دارد، از خلود در آتش در امان است. امام محمد غزالی نقل می کند که مرجئه آیه شریفه «فمن یؤمن بربه فلایخاف بخسا و لا رهقا؛ هر كس به پروردگارش ايمان بياورد نه از نقصان مي‏ ترسند و نه از ظلم.» (جن/ 13)، و آیات مشابه را دلیل ادعای خود می دانند. (ر. ک: غزالی، احیاء علوم الدین، ج 1، ص 110.) به عبارت دیگر تأکید مرجئه بر خارج بودن عمل از حوزه مفهومی ایمان، لزوما به اباحی گری نمی انجامد؛ زیرا ممکن است با قبول نظریه فوق، نقش اساسی عمل در تکوین سعادت اخروی هم مورد تأکید قرار بگیرد؛ یعنی ایمان به تنهایی نمی تواند ضامن سعادت آدمی باشد. این مسأله در آرای ابوحنیفه که ذیلا بررسی خواهد شد،آشکارتر است. اما در این هم نباید تردید کرد که اصرار بر خارج بودن عمل، و شعار ساختن آن (با توجه به طبع تکلیف گریز آدمی) بهانه خوبی برای اهل هوا وهوس فراهم آورد و بسا از همین روی مرجئه مورد تنفر ائمه (ع) بودند.
تأکید ما در اینجا بر این نکته است که خارج ساختن عمل از مفهوم ایمان، اگرچه ممکن است به لحاظ اجتماعی، زمینه بی اعتنایی به عمل را فراهم سازد و به اصطلاح از لحاظ تاریخی منجر به اباحی گری شده باشد، ولی لزوما نمی توان از چنین کلامی (از جنبه نظری) بی بها کردن عمل را نتیجه گرفت. شاهد صدق این سخن آنکه بسیاری از عالمان عامل شیعی معتقد به خارج بودن عمل از مفهوم ایمان بودند.
حسن بصری که تأثیر تفکر مرجئه را در لاابالی شدن امت می دید، با استفاده از واژه منافق در مورد کسانی که در دل تصدیق دارند، ولی به مضمون آن عمل نمی کنند، کوشید تا با بی بها شدن نقش عمل مقابله کند. البته همان گونه که شیخ طوسی (ره) خاطر نشان کرد، به کار گرفتن این واژه برای اشاره به چنان اشخاصی، بر خلاف معنای آن است؛ زیرا منافق یعنی کسی که در ظاهر به چیزی عملمی کند و در سلک مؤمنان است، اما در واقع و در دل به آن تصدیق و باورندارد. (شیخ طوسی، تمهید الاصول، ترجمه مشکوة الدینی، ص 653) خود مرجئه هم به نوعی متوجه این خطر شده بودند و سعی داشتند تا با آوردن مفاهیمی از قبیل تسلیم، خشوع و...، در داخل حوزه مفهومی ایمان، به نوعی فقدان عمل را در حوزه ایمان جبران کنند.

دیدگاه حنفی- ماتریدی

بسیاری معتقدند ابوحنیفه از لحاظ دیدگاه در باب ایمان، به گروه مرجئه تعلق دارد و حتی برخی وی را نظریه پرداز مرجئه می دانند. (اشعری، مقالات، ص 138 و ر. ک: جعفریان، رسول، مرجئه، ص 41) ولی شهرستانی در اینکه فقیه بلندپایه ای هم چون ابوحنیفه ارج و منزلت عمل را که سر و کار فقه با آن است نادیده گیرد و قایل به مسلک مرجئه باشد تردید دارد. (ر. ک: شهرستانی، الملل و النحل، ج 1، ص 126) در این قسمت به برخی آرای او و شارحان ماتریدی افکار او اشاره می کنیم. ابوحنیفه ایمان را عبارت از معرفت به خداوند و تصدیق قلبی او و اقرار زبانی می داند. در کتاب فقه اکبر ایمان را همان اقرار و تصدیق دانسته است. اشعری توجهی را که ابوحنیفه به معرفت عقلانی دارد، نشانه مرجئی گری وی شمرده است. (ر. ک: تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 178 و اشعری، مقالات، ص 138)
به نظر می رسد تعریفی که جرجانی در تعریفات از ایمان می دهد، با نگرش ابوحنیفه منطبق است؛ زیرا وی می گوید: «ایمان عبارت است از اعتقاد قلبی با اقرار زبانی.» (جرجانی، التعریفات، ص 40) ابوحنیفه در هر حال معتقد به خارج بودن عمل از مفهوم ایمان است و همین برای گرایش وی به دیدگاه مرجئه کافی تلقی شده است؛ اگرچه وی برای عمل نقش مهمی در سعادت آدمی قایل است.
دلیلی که باعث می شود تا ابوحنیفه عمل را از مفهوم ایمان خارج سازد، این است که بسیار اتفاق می افتد که به دلیل لغزش، آدمی مرتکب گناه می شود؛ درحالی که این گناه را از عناد و کینه جویی و استکبار انجام نداده، و برعکس گاهی رجای عفو و بخشش خداوند، انگیزه او در ارتکاب گناه شده است. آیا می توان چنین فردی را فقط به این دلیل که عملی را که نباید انجام می داد، انجام داده است و یا طاعتی را ترک کرده است کافر دانست؟ (جعفریان، رسول، مرجئه، ص 63) به نظر می رسد ابوحنیفه در این استدلال سعی دارد تا با توجه به ارتکاز عرف دین داران، معنای ایمان را تحلیل کند.
ابن حزم دلیلی را که باعث شد تا ابوحنیفه مقوله عمل را از مفهوم ایمان خارج کند، این می داند که چون مفهوم لغوی ایمان همان تصدیق است (که در اقرار زبانی نمود می یابد و عمل در مفهوم لغوی آن دخالت ندارد) پس ما تا وقتی دلیل مشخص برای کنار گذاشتن معنای لغوی نداشته باشیم، در فهم مراد شرعی باید به آن تمسک کنیم.
ابن حزم آنگاه به رد این نظریه پرداخته می گوید: در استعمالات شرعی به ناچار باید از معنای لغوی دست کشید؛ زیرا مثلا همین ایمان در لغت به هر تصدیقی ولو تصدیق شیطان هم که باشد، گفته می شود؛ در حالی که یقینا مراد شرع تصدیق های خاصی، مثل عقیده به وجود خدا و پیامبر (ص) است. پس باید معنای لغوی را کنار گذاشت. (ابن حزم، الفصل، ج 3، ص 228)
در پاسخ این شبهه گفته اند: تخصیص یک واژه به مصادیق خاص آن، کنار گذاشتن معنای لغوی نیست. به عبارت دیگر ما اگر ایمان را مخصوص تصدیق به خدا و پیامبر (ص) بدانیم، استعمال مجازی نکرده ایم؛ در حالی که اگر ما ایمان را که به معنای تصدیق است، بر خود عمل اطلاق کنیم، استعمالی مجازی و خارج از گستره لغوی آن است. (شیخ طوسی، الاقتصاد فی الاعتقاد، ص 227 و شیخ طوسی، تمهید الاصول، ص624) البته در اینکه معرفت به عنوان عنصر عقلی تا چه اندازه در مکتب حنفی مطرح است، نمی توان با اشعری هم داستان شد و آن را تا عنصر اصلی بالا نشاند. فخر رازی در تفسیر کبیر می گوید احتمال دارد منظور ابوحنیفه از معرفت همان تصدیقی باشد که ما می گوییم. (ر. ک: رازی، فخرالدین. التفسیر الکبیر، ج 2،ص 25) و همین طور تفتازانی می گوید آنچه از ابوحنیفه نقل شده است تصدیق است و نه معرفت عقلی محض. (ر. ک: تفتازانی، شرح المقاصد، ج 5، ص 178)
ماتریدی شارح بزرگ مکتب حنفی در تأکید بر اینکه ایمان را نمی توان فقط با معرفت و عقل تبیین کرد، استدلال جالبی می کند. وی می گوید: «تردیدی نیست که ایمان در مقابل کفر است و کفر به معنای تکذیب است، و نه صرفا به معنای جاهل بودن و نداشتن معرفت و در اینکه کفر به معنای پنهان کردن حقیقت و انکار آن است، شک و تردید وجود ندارد.» وی از این تقابل معنایی استفاده کرده و می گوید: «پس در معنای ایمان هم باید گفت معرفت کافی نیست و باید معنای آن را در تقابل با تکذیب یعنی تصدیق دریافت.» «تردیدی هم نیست که چون معرفت سبب تصدیق، و جهالت مایه تکذیب است، گاهی آنها را از باب تسمیه شیء به اسم مسبب خود، ایمان و کفر می نامند. پس تأکید اصلی در باب ایمان، بر تصدیق است که امری قلبی می باشد.» یا به قول خود ماتریدی، ایمان طمأنینه ای است که در اعتقادی تزلزل ناپذیر ریشه دارد. (ابن حزم، الفصل، ج 3، ص 227)
دیدگاه مرجئه از تأکید بر عنصر معرفت شروع می شود. اگرچه گاهی منظور از معرفت، عنصر لازم آن یعنی تصدیق است، اما در هر حال کسانی مانند جهم بن صفوان به صراحت معرفت نظری را برای ایمان کافی می دانند و در مسلک ماتریدی که به نحوی در زمره مرجئه به شمارند، تأکید از معرفت به تصدیق منتقل می شود و عنصر اصلی تصدیق است. ولی در کرامیه که می توان آن را انتهای طیف مرجئه دانست، تأکید فقط بر اقرار زبانی است. کرامیه به نقل بغدادی می گفتند که ایمان همان اقرار ازلی آدمی است که آیه «الست بربکم، قالوا بلی؛ آیا من پروردگار شمایم؟ گفتند بلی.» (اعراف/ 171) از آن خبر می دهد و هر کس که در این عالم منکر و مرتد نشود بر ایمان اولی باقی است. اقرار آغازین و ازلی چنان اهمیتی دارد که اگر کسی مرتد شد ولی توبه کرد و دوباره اقرار کرد آنچه ملاک و مناط ایمان است آن اقرار ازلی است که به نحوی دوباره مورد توجه قرار گرفته است و نه این اقرار به هنگام توبه. (ر. ک: بدوی، عبدالرحمن، مذاهب الاسلامیین، ص 566)
تمام فرقه های مرجئه، در خارج بودن عمل از مفهوم ایمان هم داستانند، ولی در حنفیه تأکید زیادی بر نقش عمل در سعادت آدمی وجود دارد. به گفته ابن حزم، در نظر ابوحنفیه عمل، شریعه و راه ایمان است؛ راهی که ما را به ایمان می رساند اما خودش جزئی از مفهوم ایمان نیست.
تأثیر دیدگاه مرجئه در فرقه های دیگر کاملا نمایان است. اشاعره گرایش زیادی به تفسیر ماتریدیی حنفی دارند. این قرابت فکری به حدی است که کسانی از اهل حدیث، مانند ابن حزم، در موارد متعددی اشاعره را در کنار مرجئه نشانده است. ابن حزم حتی به اشعری خرده می گیرد که مسلک جهم بن صفوان از مرجئه را اختیار کرده است. (همان) تفسیر شیعی نیز تا حد بسیاری با رأی مکتب حنفی تطبیق دارد. به هر حال نظرپردازی مرجئه در کلام اسلامی مورد اهمیت است.


منابع :

  1. محسن جوادی- نظریه ایمان در عرصه قرآن و کلام- تبیان

  2. ابوالحسن اشعرى- مقالات الاسلامیین و اختلاف المصلین- تصحیح هلموتریتر

  3. عبدالقاهر بغدادى- الفرق بین الفِرَق در تاریخ مذاهب اسلام- ترجمه محمدجواد مشکور

  4. عبدالکریم شهرستانى- الملل و النحل- تصحیح محمدبدران- جلد اول

  5. مارتین مکدرموت- اندیشه هاى کلامى شیخ مفید- ترجمه احمد آرام

  6. رسول جعفریان- مرجئه: تاریخ و اندیشه

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/114254