روش فهم و تفسیر خوارج از دین و قرآن (امامت)

خوارج و موضوع امامت

از مباحث جنجال برانگیز علم کلام که گاه به رویارویی و درگیری منتهی شده، بحث امامت و خلافت است. امامیه و اسماعیلیه بر این باور بودند که گماردن امام بر خداوند واجب است و برای واجب بودن آن، دلیلهای نقلی و عقلی ارائه می کردند. ابوالحسن بصری و معتزله بغداد و خیاط و کعبی و زیدیه، گماردن امام را بر مردم عقلا واجب می دانستند و نه شرعا. اشاعره و جبائیه تعیین امام را بر مردم شرعا واجب می دانستند، ولی خوارج معتقد بودند که تعیین امام، نه بر خداوند واجب است و نه بر مردم، نه شرعا و نه عقلا، بلکه انتخاب امام و خلیفه از سوی مردم جایز است، نه واجب؛ (شرح المقاصد، 5/242 ـ 242) زیرا اگر بر مردم واجب باشد هر گروهی به فردی رأی می دهند که ضامن منافع آنان باشد و این مایه جنگ همیشگی است و اما تعیین امام بر خداوند واجب نیست، به دلیل این که «لاحکم الا لله». امام علی (ع) درباره این استدلال خوارج می فرماید: «لاحکم الا لله؛ حکم تنها از آن خداست.» (یوسف/ 67) سخن حقی است که باطل از آن اراده شده است. آری حکمی غیر از حکم خداوند نیست، ولی خوارج معتقدند به امام و خلیفه نیاز نداریم.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه/ 307)

بررسی دلایل خوارج بر ویژگی های امام

دومین مسأله ای که بعد از بحث وجوب امامت و خلافت مطرح می شود، ویژگی های امام است. این ویژگیها، به دو دسته تقسیم می شوند:
1. ویژگی هایی که از سوی تمام فرق اسلامی پذیرفته شده اند، مانند: بلوغ، آزاد بودن، مرد بودن، عدالت، شجاعت، عقل و اجتهاد.
2. ویژگی هایی که از سوی برخی از فرق اسلامی مورد پذیرش است، چون: قریشی بودن، هاشمی بودن، معجزه داشتن، علم داشتن به تمام مسائل دین، معصوم بودن.
خوارج در این مسأله همچون دیگر فرق اسلامی، بلوغ، آزاد بودن، مرد بودن، عدالت، شجاعت، عقل و اجتهاد را از شرایط امام به شمار می آورند، ولی سایر شرایط را به دلیل اطلاق آیه، شرط نمی دانند. «یا أیها الذین آمنوا اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی الأمر منکم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، پیروی کنید خدا را و پیروی کنید پیامبر خدا و اولی الامر را.» (نساء/ 59)
و اما روایت پیامبر «الائمة من قریش» (صحیح مسلم، کتاب الحج باب استحباب رمی الجمرة، 3/117ـ116، ح 1298) صلاحیت ندارد مخصص آیه شریفه قرارگیرد؛ زیرا شرط تخصیص قرآن با روایت نبوی آن است که روایت دیگری که ناسازگار با آن باشد و موافق با قرآن، وجود نداشته باشد. در صورتی که از پیامبر روایت شده که فرمود: «ان امر علیکم عبد مجدع اسود یقودکم بکتاب الله، فاسمعوا له و اطیعوا» با این وصف، روایت (الائمة من قریش) نمی تواند مخصص آیه باشد. (تفتازانی، شرح المقاصد، 5/ 244)
استدلال خوارج به آیه شریفه، اشکال دارد؛ زیرا:
نخست آن که: امر(اطیعوا) در مورد خدا و رسول و اولی الامر با یک فرمان و به یک شکل صورت گرفته و وجود اطاعت را می رساند و لازمه آن این است که اولی الامر معصوم باشد؛ زیرا اگر اولی الامر خطاکار باشد، واجب بودن پیروی از او خلاف حکمت الهی است.
دو دیگر: اگر خوارج روایت (لو امر علیکم عبد حبشی مجدع اسود یقودکم بکتاب الله فاسمعوا له و اطیعوا) را می خواهند ناسازگار با (الائمة من قریش) بدانند، باید توجه کنند که حدیث اول نمی تواند با حدیث دوم ناسازگاری کند؛ زیرا به اتفاق فرق اسلامی حتی خود خوارج، «بنده» نمی تواند خلیفه و امام باشد، پس فرماندهی بنده به معنای خلافت و امامت او نیست تا با حدیث (الائمة من قریش) به تعارض برخیزد. (مجلسی، بحارالانوار، 23/ 290)
و در مسأله برگزیده شدن امام از سوی پیامبر، خوارج مانند معتزله و اشاعره معتقد به برگزیده نشدن امام و خلیفه از سوی پیامبرند و به همین جهت ابوبکر و عمر را خلیفه مسلمانان می خوانند، ولی عثمان را به جهت نقاط ضعفی که داشته، کافر می خوانند. (مروج الذهب، 3/ 138)
ابن حجر هیتمی در این باره می نویسد:
خوارج طعن های بسیاری بر عثمان وارد کرده اند، از جمله:
1. برکناری بزرگان صحابه و جایگزین کردن اقوام خود.
2. اسراف در بیت المال و بخشش به اقوام و دوستان.
3. بازداشت عطاء بن مسعود و تبعید ابوذر به ربذه.
4. آتش زدن صحیفه هایی که آیات قرآن بر آن ثبت شده بود. (ابن حجر، الصواعق المحرقة/ 67 )

تفسیر به رأی خوارج در ماجرای حکمیت

ماجرای صفین و کج فهمی و گول خوردن خوارج و ناگزیزشدن علی بن ابی طالب به پذیرش حکمیت و پشیمانی خوارج پس از دیدن دستاورد زشت خود، بر آگاهان به تاریخ اسلام پوشیده نیست. شرم آورتر از خطاهای پیشین خوارج، متهم ساختن علی (ع) و فراموش کردن اجبارها و تهدیدهای خود بود. آنان با استناد به آیه (لاحکم الا لله) معتقد بودند که پذیرش حکمیت به معنای کنار نهادن حکم خداست؛ زیرا در اصل برای غیر خدا، حق حکمیت نیست.
یکی از خوارج به نام عبدالله بن الکواء در بین سخنرانی امام علی (ع) این آیه را با صدای بلند قرائت کرد: «ولقد اوحی الیک و الی الذین من قبلک لئن اشرکت لیحبطن عملک و لتکونن من الخاسرین؛ به تو و همه پیامبران پیشین وحی شد، که اگر مشرک شوی، تمام اعمالت تباه می شود و از زیانکاران خواهی بود.» (زمر/ 65) او آن قدر این آیه را تکرار کرد که علی (ع) در پاسخ او فرمود: «فاصبر ان وعدالله حق و لایستخفنک الذین لایوقنون؛ اکنون که چنین است صبر پیشه کن که وعده خدا حق است و هرگز کسانی که ایمان ندارند تو را خشمگین نسازند.» (روم/ 60) عبدالله ساکت شد و امام به سخنان خود ادامه داد. (مروج الذهب، 2/ 395)

دلایل خوارج در دشمن داشتن علی (ع) در مسئله حکمیت

دلیل خوارج در پاسخ ابن عباس که پرسیده بود: چرا علی (ع) را دشمن می دارید، سه دلیل آوردند وگفتند:
1. علی (ع) انسانی را در حکم خداوند حاکم قرار داد و در جریان جنگ صفین حکمیت را پذیرفت، در صورتی که خداوند می فرماید: «ان الحکم الا لله؛ حکم تنها از آن خداست.» (یوسف/ 67)
2. با دشمنان خویش جنگید و از آنان اسیر و غنیمت نگرفت، در صورتی که اگر آنان کافر بودند، اسیر گرفتن و کشتن آنان حلال است و اگر مؤمن بودند، جنگ با ایشان حرام بود.
3. علی یا امیر مؤمنان است، یا امیر کافران و از آن جا که او در جریان صلح، نام (امیرالمؤمنین) را از معاهده صلح برداشت، بنابراین او امیر کافران است. (المنتظم فی تاریخ الامم والملوک، 5/ 124 ـ 125) و گفتند: «علی امیر مؤمنان بود، ولی از زمانی که حکمیت را پذیرفت از ایمان خارج شد واگر او اقرار به کفر خویش کند و از آن توبه کند، به سوی او باز می گردیم.» (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، 2/ 273)

پاسخ های ابن عباس به دلایل خوارج

ابن عباس، شاگرد برجسته امام علی (ع) که خود از مفسران صاحب نام به شمار می آمد و رسول خدا را درک کرده بود و با تاریخ اسلام و سنت پیامبر آشنا بود، به هریک از سخنان ایشان پاسخی مستدل داد.
درباره پذیرش حکمیت و جواز شرعی آن گفت، خداوند فرموده است: «یا ایها الذین آمنوا لاتقتلوا الصید وانتم حرم ومن قتله منکم متعمدا فجزاء مثل ما قتل من النعم یحکم به ذوا عدل منکم؛ ای کسانی که ایمان آورده اید، در حال احرام شکار نکنید و هرکس از شما از روی عمد آن را بکشد، باید کفاره ای معادل آن از چهارپایان بدهد، کفاره ای که دو نفر عادل از شما معادل بودن آن را گواهی دهند.» (مائده/ 95)
خداوند در آیه ای دیگر فرموده است: «وان خفتم شقاق بینهما فابعثوا حکما من اهله وحکما من اهلها ان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما؛ اگر از جدایی میان آن دو بیم داشته باشید، یک داور از خانواده شوهر و یک داور از خانواده زن انتخاب کنید. اگر این دو داور تصمیم به اصلاح داشته باشند، خداوند به توافق آنان کمک می کند.» (نساء/ 35)
ابن عباس پس از نقل این دو آیه و استدلال به آنها برای تجویز حکمیت انسانها در مسائل اجتماعی، از سوی خدا، ادامه داد: «آیا پذیرش حکمیت برای جلوگیری ازخون ریزی بین مسلمانان از حکمیت بین زن و مرد و حکمیت در صید محرم اهمیت کمتری دارد!»
در پاسخ ایراد دوم خوارج گفت: «آیا شما مادرتان عایشه را دشنام می دهید! به خدا قسم اگر بگویید او مادر ما نیست، از اسلام خارج شده اید و اگر خون او را مانند دیگران حلال بدانید، باز هم از اسلام خارج شده اید.»
و در پاسخ اشکال سوم خوارج، علی (ع) فرمود: «خداوند پیامبر را الگوی مؤمنان قرار داده است:
«لقد کان لکم فی رسول الله اسوة حسنة لمن کان یرجو الله والیوم الآخر؛ براي شما در زندگي رسول خدا سرمشق نيكوئي بود، براي آنها كه اميد به رحمت خدا و روز رستاخيز دارند.» (احزاب / 21) و من آن جا که در معاهده صلح، نام (امیرالمؤمنین) را حذف کردم از رسول خدا پیروی کردم؛ زیرا در جریان صلح حدیبیه وقتی کاتب نوشت: (بسم الله الرحمن الرحیم).
سهیل بن عمرو گفت: آن را حذف کن و (باسمک اللهم) را جایگزین نما. پیامبر نیز دستور داد (باسمک اللهم) را بنویسند.»
در صلح نامه حدیبیه نوشتند: «این چیزی است که محمد رسول خدا بر آن مصالحه کرد.»
سهیل گفت: «اگر ما تو را به عنوان رسول خدا پذیرفته بودیم با تو مخالفت نمی کردیم. پس نباید عنوان رسول خدا را در صلحنامه بنویسید!»
پیامبر (ص) دستور داد به جای (محمد رسول الله) محمد بن عبدالله بنویسند. (البدایة والنهایة، 7/ 281) خوارج در پاسخ استدلال ابن عباس به آیه «ان یریدا اصلاحا یوفق الله بینهما؛ گفتند: آنچه خداوند حکمش را به مردم واگذار کرده است، مردم حق دارند در آن اظهار نظر کنند.» (نساء/ 35) و اما مواردی که خداوند حکم کرده است، مانند: صد تازیانه برای زانی، بریدن دست دزد و دراین گونه موارد مردم حق رأی و اظهار نظر ندارند. (ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، 5/ 18 ـ 19)
چون آنان معتقد به کفر معاویه بودند و او را سزاوار مرگ می دانستند، از برخی آیات قرآن که در حق کافران نازل شده استفاده می کردند و آن را بر معاویه و دار و دسته او برابر می ساختند وآن گاه ادعا می کردند، حکم معاویه در قرآن ذکر شده است و بایستی با او جنگید تا کشته شود و پذیرش حکمیت، زیر پا گذاشتن احکام الهی و عمل به رأی خود است! این گونه استدلالهای خوارج، شدت تلاش آنان برای بار کردن افکار و عقاید خود بر آیات قرآن را می رساند.
عبدالله بن وهب به آیات زیر استناد می کند و حکم جهاد می دهد: «ان الذین یضلون عن سبیل الله لهم عذاب شدید؛ کسانی که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی [به خاطر فراموش کردن روز جزا] دارند.» (ص/ 26) «ومن لم یحکم بما أنزل الله فاولئک هم الفاسقون؛ و کسانی که برابر آنچه خدا نازل کرده حکم نمی کنند، فاسقند.» (مائده/ 47)

کاربرد گسترده تفسیر به رأی خوارج

اینها نشانگر کاربرد گسترده تفسیر به رأی در تفسیر خوارج است؛ زیرا آیه نخست درباره حضرت داود (ع) است: «ای داود ما تو را خلیفه در زمین قرار دادیم در میان مردم به حق داوری کن و از هوای نفس پیروی مکن که تو را از راه خدا منحرف سازد، کسانی که از راه خدا گمراه شوند، عذاب شدیدی [به خاطر فراموش کردن روز حساب] دارند.» (ص/ 26) و چون علی (ع) به عقیده خوارج از راه خدا منحرف شده و به آنچه خداوند حکم کرده، راضی نشده و حکم نکرده است، پس باید با او جنگید. و آیه دوم نیز با توجه به سیاق آن مربوط به نصاراست که به حکم خداوند حکم نمی کنند و استناد عبدالله بن وهب به این آیه و برابر کردن آن بر دیدگاه خوارج به روشنی از تفسیر به رأی خبر می دهد.
سید مرتضی رازی می نویسد: خوارج می گویند: آیه «و من الناس من یعجبک قوله فی الحیاة الدنیا؛ و از مردم، كساني هستند كه گفتار آنان، در زندگي دنيا مايه اعجاب تو مي‏ شود.» (بقره/ 204) درباره علی (ع) نازل شده است! و آیه «ومن الناس من یشری نفسه ابتغاء مرضاة الله؛ بعضي از مردم با ايمان و فداكار، همچون علي (ع) در ليلة المبيت به هنگام خفتن در جايگاه پيغمبر (ص)، جان خود را به خاطر خشنودي خدا مي‏ فروشند.» (بقره/ 207) درباره ابن ملجم فرود آمده است! (حسنی رازی، مرتضی بن داعی، تبصرة العوام،/ 39) با این که در کتابهای تفسیر، شأن نزول این آیات چیز دیگری یاد شده و این گونه اظهار نظرها جز از سر برابر سازی آیات بر پندارهای فرقه ای چیزی نیست.

اوج انحراف در برداشت از قرآن

دینوری می نویسد: «خوارج در مسیر خود به سوی میدان جنگ هرکس را که می دیدند از او درباره حکمیت سوال می کردند. اگر شخصی بیزاری خود را از عمرو عاص و ابوموسی اشعری ابراز می داشت، او را رها می کردند و هرکس بیزاری نمی جست، او را می کشتند. (دینوری، الاخبار الطوال، 206) از جمله افرادی که خوارج با او روبرو شدند عبدالله بن خباب و همسرش بود.
آنان از او پرسیدند: «آیا تو به حکمیت راضی هستی؟» او گفت: «بله» خوارج او و همسرش را پس از شکنجه به شکل وحشتناکی کشتند. (الاندلسی، احمد بن عبدالله، العقد الفرید، 2/ 390)
و در پاسخ ابن عباس گفتند: «خداوند در سوره برائت حکم معاویه و حزب او را بیان کرده است. آنان اهل حربند یا باید کشته شوند یا جزیه بپردازند و سزاوار نیست با این گونه افراد صلح کردن!» (تاریخ الطبری، 3/ 209) و پس از آن که علی (ع) خبر کشتن عبدالله را شنید و از آنها خواست قاتلان عبدالله و همسرش را تحویل دهند، خوارج گفتند: «ما همگی آنها را کشتیم و کشتن اصحاب تو را حلال می دانیم!» (مروج الذهب، 4/ 404 ـ 405)
دشمنی خوارج با مخالفان خود و کافر نامیدن آنها سالیان سال، بلکه قرنها ادامه داشت در سال 45 هـ. ق پس از کشته شدن نافع بن ازرق، خوارج شورش نمودند و هر کس از مخالفان خود را می یافتند به قتل می رساندند تا آن جا که بسیاری از مردم به سوی بصره فرار کردند. (تاریخ الطبری، 3/ 427) از میان خوارج فرقه ازارقه متعصب تر و کوته بین تر بودند. مسعودی در مروج الذهب می نویسد: «صاحب الزنج در سال 255 در زمان حکومت مهتدی شورش کرد و او از فرقه ازارقه خوارج بود؛ زیرا او همانند ازارقه زنان و کودکان و پیران و کسانی را که سزاوار کشته شدن نبودند می کشت و معتقد بود همه گناهکاران مشرکند.» (مروج الذهب، 4/ 108)
نافع بن ازرق برای اثبات جواز کشتن کودکان به سخن نوح (ع) استناد می کرد: «و قال نوح رب لاتذر علی الأرض من الکافرین دیارا* انک ان تذرهم یضلوا عبادک ولایلدوا الا فاجرا کفارا؛ نوح گفت: پروردگارا هیچ یک از کافران را بر روی زمین باقی مگذار؛ چرا که اگر آنان را باقی بگذاری، بندگانت را گمراه می کنند و جز نسلی فاجر و کافر به وجود نمی آورند.» (نوح/ 26- 27)
نافع می گوید: نوح (ع) دعا کرد و از خداوند درخواست نکرد قومش را عذاب کند و او قوم خویش را کافر نامید، با این که برخی از آنان کودک و برخی هنوز به دنیا نیامده بودند، پس چگونه نوح (ع) کودکان و جنینهای امت خویش را کافر بنامد و ما کافر نخوانیم، در صورتی که خداوند می فرماید: «اکفارکم خیر من اولئکم ام لکم براءة فی الزبر؛ آیا کافران شما بهتر از آنانند یا برای شما امان نامه ای در کتابهای آسمانی نازل شده است.» (قمر/ 43) (طوسی، تلخیص المحصل/ 404 و 466)

استدلال قرآنی خوارج بر تکفیر مرتکبان کبیره

یکی دیگر از باورهای عمومی خوارج، کفر مرتکب کبیره است. آنان بر این باورند که هر کس گناهی انجام دهد، کافر می شود و برای اثبات این اندیشه خود از بیست و پنج آیه و چند روایت سود برده اند که برای نمونه به چند مورد اشاره می کنیم:
1. خوارج بر این باورند که آیه زیر صریح در کفر کسانی است که مرتکب کبیره شوند. «و من لم یحکم بما أنزل الله فاولئک هم الکافرون؛ و آنان که به احکامی که خدا نازل کرده حکم نمی کنند، کافرند.» (مائده/ 44) چگونگی استدلال آنان این بود که مرتکب کبیره ازآن جهت که گناه انجام می دهد به حکمی که خداوند فرو فرستاده حکم نمی کند. (تفتازانی، شرح المقاصد، 5/ 202)
2. «ولله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا ومن کفر فان الله غنی عن العالمین؛ مردم باید برای خدا، آهنگ خانه او کنند، آنان که توانایی رفتن به سوی آن دارند و هرکس کفر ورزد، خداوند از همه جهانیان بی نیاز است.» (آل عمران/ 97)
این آیه یکی دیگر از آیاتی است که خوارج بر عقیده خود (کفر انجام دهنده کبیره) تطبیق داده اند. آنان می گویند: کسی که حج را ترک کند گناهکار است و برابر آیه شریفه از کافران به شمار می آید. (ایجی، عبدالرحمن، شرح المواقف، 8/ 330) استدلال خوارج به این آیه در صورتی تمام خواهد بود که مراد از کفر، ترک حج باشد در صورتی که آیه شریفه به قرینه (لله علی الناس حج البیت) در مقام بیان واجب بودن حج بر مستطیع است. بنابراین مراد از (ومن کفر) نیز انکار اعتقادی است و نه تنها ترک عملی.
3. «وان جهنم لمحیطة بالکافرین؛ و جهنم کافران را فراگرفته است.» (توبه/ 49)
خوارج می گویند: خداوند در این آیه شریفه فرموده است: جهنم کافران را احاطه کرده است و از سویی می دانیم که گناهکار (فاسق) را جهنم فراگرفته است. بنابراین گناهکار کافر خواهد بود!
افزون بر تمام پاسخهایی که از دلیلهای خوارج داده اند، باید بگوییم در اسلام واژه کافر بر کسی اطلاق می شود که سزاوار عذاب باشد واحکام ویژه ای درباره او جاری باشد، مانند: منع ازدواج، ارث، دفن در مقابر مسلمانان و در صورتی که مرتکب کبیره، نه سزاوار عذاب عظیم است و نه این احکام درباره او صادق است، بنابراین اطلاق کافر بر او درست نیست.
سید مرتضی می نویسد: «شأن کفر آن است که از ازدواج کردن و ارث بردن و دفن کردن، باز می دارد. امیرالمؤمنین علی (ع) در این باره خطاب به خوارج می فرماید: آیا می دانید پیامبر (ص) زانی را رجم کرد و سپس بر او نمازگزارد و ورثه او ارث بردند و قاتل را کشت و اموال او را بین ورثه وی تقسیم کرد و دست سارق را جدا کرد و زانی غیر محصن را شلاق زد و سپس سهم آنان را از غنیمت پرداخت و نکاح آنان را باطل نخواند.» (علم الهدی، الذخیرة فی علم الکلام، 549)
دیدگاه خوارج درباره انجام دهنده کبیره با توجه به عقاید و پیش فرضهای دیگری بود که خوارج برای خود ساخته بودند مانند: تعریف ایمان و کفر. معتزله و خوارج، ایمان را مجموعه اقرار به زبان و اعتقاد قلبی و انجام تکلیفها می دانستند و به همین جهت انجام دهنده کبیره را به جهت مخالفت با دستورهای الهی مؤمن نمی دانستند و چون نقطه مقابل ایمان را کفر می شمردند، انجام دهنده کبیره را کافر می خوانند. (ابن حزم، الفصل فی الملل والنحل، 3/ 188)

حدوث قرآن

مبحث حدوث و قدم قرآن از مباحث پر جنجالی است که پس از بحث در کلام خداوند مطرح می گردید. گروهی معتقد به قدیم بودن قرآن شدند و گروهی مانند معتزله حدوث قرآن را باور داشتند و آن را تبلیغ می کردند و خوارج نیز آن چنان که اشعری می گوید: همگی معتقد به حدوث قرآن بودند. (اشعری، مقالات الاسلامیین/57)

دیدن خدا

عقیده خوارج در زمینه دیدن خداوند، بسیار نزدیک با عقاید معتزله است، چنانکه دیدگاه حدوث قرآن، تعریف ایمان و کفر، خلود گناهکار و با عقاید معتزله همگون است. آنان همسان معتزله به ظاهر برخی از آیات که دلالت بر دیدن خدا دارد متعبد نمی شدند! آنان برخلاف مجسمه و مشبهه و گروهی از اهل سنت، معتقد به دیدن خداوند در دنیا و آخرت یا درآخرت تنها نبودند و از برخی آیات قرآن در تفسیر آیات دیگر قرآن استفاده می کردند. از آیه شریفه «لاتدرکه الأبصار وهو یدرک الأبصار؛ چشمها او را درك نمي‏ كند ولي او همه چشمها را درك مي ‏كند.» (انعام/ 103) و آیه «قال رب ارنی انظر الیک قال لن ترانی؛ عرض كرد پروردگارا خودت را به من نشان ده تا تو را ببينم! گفت: هرگز مرا نخواهي ديد.» (اعراف/ 143) سود می بردند و آیات دیگری را که به ظاهر دلالت بر دیدن خدا داشتند، تفسیر می کردند و در حقیقت، برخلاف ظاهر برخی از آیات رفتار می کردند.


منابع :

  1. ابن ابى الحدید معتزلى- شرح نهج البلاغه- قم- مکتبة آیة اللّه المرعشى

  2. على مسعودى- مروج الذهب- جلد 2 و 3- دارالهجرة- قم

  3. ابن کثیر- البدایة والنهایة- جلد 7- معارف- بیروت

  4. عبدالرحمن ابن جوزى- المنتظم فى تاریخ الامم والملوک- جلد 5- دارالکتب بیروت

  5. مرتضى بن داعى حسنى رازى- تبصرة العوام- تهران- اساطیر

  6. احمد دینورى- الاخبار الطوال- شریف رضى- قم

  7. احمد بن عبداللّه الاندلسى- العقد الفرید- جلد 2- دارالکتب بیروت

  8. محمد بن جریر طبرى- تاریخ الطبرى- جلد 3- دارالکتب بیروت

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/114513