نگرش یهودیان نسبت به بیگانگان

وضعیت یهودی ها در قلمرو مسیحیان و مسلمانان

تاریخ روابط جوامع یهودی، به عنوان اقلیت هایی که غالبا در میان مسیحیان یا مسلمانان زیسته اند، با جوامع میزبان آنها با تحقیرها و آزارهای متناوب همراه بوده است. در سراسر دو هزاره گذشته فقط در شمار بسیار اندکی از کشورها یهودیان از آسایشی نسبی برخوردار بوده اند. به طور کلی می توان گفت که یهودیان در ممالک مسیحی بسیار بیش از کشورهای اسلامی سختی دیده اند. آنها در ممالک اسلامی تحت الحمایه به شمار می آمدند و می بایست مالیات خاصی پرداخت کنند، نمی توانستند همانند مسلمانان لباس بپوشند، و شماری محدودیت های خاص بر آنان اعمال می شد. تغییر کیش اجباری یهودیان به اسلام عملا به ندرت اتفاق می افتاد، اگرچه مثلا در حاکمیت موحدین متعصب در اسپانیا و شمال آفریقای قرن دوازدهم، و در ایران، در دوره های مختلف حاکمیت فرمانروایان شیعی، چنین امری صورت پذیرفته است.
وضعیت یهودی ها در قلمرو مسیحیان بسیار ناامن تر بود، زیرا در معرض دشمنی های ریشه داری قرار داشتند که همیشه آتش آن به وسیله ادعاهایی درباره مسئولیت دسته جمعی یهودیان نسبت به مرگ عیسی شعله ور می شد. در دوره هایی گوناگون یهودیان از برخی مناطق اروپا اخراج شدند، از پذیرفتن تازه کیشانی که از مسیحیت به یهودیت در می آمدند منع گشتند، و مجبور شده بودند فعالیت های اقتصادی خویش را به یک یا دو حوزه اصلی، و به ویژه رباخواری محدود کنند. آنان گرفتار قوم کشی هایی می شدند که در آن یهودیان بی شماری جان خویش را از دست می دادند، مورد تجاوز قرار گرفته سرکوب و پراکنده می شدند، و دارایی یهود به غارت یا نابودی می رفت. در مشاجراتی ساختگی آنان را وا می داشتند تا مزایای دین خود را در قبال مدعیات مسیحیت به بحث گذارند اما در چنان مشاجراتی آنان هزگز نمی توانستند واقعا پیروز گردند.
تلمود سوزانده می شد و اگر هم اجازه چاپ آن را می دادند روحانیان مسیحی که آن را کتابی ناخوشایند برای مسیحیت به شمار می آوردند سانسورش می کردند. یهودیان با این احساس زندگی می کردند که گویی از دید مسیحیان قومی بی پایگاه و مطرود بودند، خدا آنها را از خود رانده بود، و می بایست مورد تمسخر مردمان باشند; اگر هم آنها را مجبور به تعمید گرفتن نمی کردند فقط به خاطر آن بود که به جهان مسیحیت نشان دهند که سرنوشت منکران مسیح چگونه خواهد بود.
خاطراتی از این رویدادها که از طریق کتاب های یهودی، اشعار مراسم عبادی، و آیین های دینی یادبود به ما رسیده اند حکایت از جنبه هایی کاملا منفی در برخوردهای یهودی- مسیحی دارند. این امر تأثیری عمیق بر تصور یهودیان عموما، و یهودیان اشکنازی خصوصا، از بیگانگان، یا گوی ها داشته است. کسانی که دست به آزار و تعقیب و یا تحقیر یهودیان می زدند نمایندگان رسمی جهان مسیحیت به شمار می آمدند: اسقف ها، صلیبیان، کشیشان محلی به راه اندازنده تجمعات عید پاک، دستگاه تفتیش عقاید، متدینان بی چون و چرا، لردها و بارون های کلیسارو، و یا حتی گاهی خود قائم مقام مسیح، پاپ. چنین شد که دین مسیحی، کلیساهای آن، صلیب به عنوان نماد اصلی آن، شمایل ها، و حتی خود نام عیسی در چشم یهودیان با ستم و نامردمی برابر می نمود.
رنجی که یهود از دست مسیحیان می کشید باعث تقویت این احساس می شد که یهودیت دینی بی اندازه برتر از «انجیل محبت» مسیحی است، چرا که به نظر می رسید ارزش های اساسی انسانیت از آن رخت بربسته است. یهودی مشتاقانه از وضعیتی که داشت به خود می بالید، زیرا پشتگرم به این عقیده بود که به خاطر تحمل رنج ناشی از گناهان جهانیان عنوان بنده ستم کشیده را یافته است. او در شب تار غربت و آوارگی به سر می برد اما چشم امیدش به سپیده دم روزگار مسیحا بود که در آن از بختک آن کابوس ها اثری نمی ماند و وی می توانست به آزادیش دست یابد.

دیدگاه یهودیان نسبت به دیانت مسیحی

مسیحیت، با اعتقادی که به تثلیث، نظریه تجسد، بهره گیری از مجسمه های عیسای به صلیب رفته و مریم مقدس داشت و ستایشی که برای قدیسان قائل بود از دید بسیاری از متفکران یهود بت پرستی به شمار می رفت، اما شبیه این اتهام درباره اسلام نمی توانست مطرح شود. از همین رو است که ابن میمون، که در کشورهای اسلامی زندگی می کرد و از سوی مقامات و مراجع کلیسا تحت فشار قرار نداشت، با قاطعیت اظهار می دارد: «بدان که ملت مسیحی که به دنبال عیسی به گمراهی رفتند، با آنکه دسته بندی هایی دینی متفاوتی دارند جملگی بت پرست هستند می سزد که با ایشان همچون که با بت پرستان رفتار می شود رفتار کنیم.»
اما در مقابل این، هلاخائیان قرون وسطای یهود که در ممالک مسیحی زندگی می کردند تمایل داشتند که ادله ای هلاخایی به دست آورند تا بر اساس آنها در مواجهه با مسیحیت آن را در حد بت پرستی نینگارند. از آنجا که دلایل اقتصادی الزام آوری وجود داشت که بر اساس آن یهودیان می توانستند به تجارت با مسیحیان بپردازند، برای مواردی که از دید هلاخا داد و ستد با بت پرستان ممنوع بود در میان آوردن تفسیری کارآمدتر ضروری می نمود. اگرچه تفسیرهای دوباره ای که از هلاخا به عمل آمد برای یهودیان برقراری روابط اساسی بازرگانی با مسیحیان را مجاز شمرد اما حاخام های چندانی یافت نشدند که مدافع خارج کردن کامل مسیحیان از مقوله کافر باشند، چرا که تلمود نظراتی بسیار منفی درباره بی دینان ابراز کرده بود.
گوی یا نوخری کافر به لحاظ رتبه اخلاقی یا اجتماعی- فرهنگی با یهودی یکسان دانسته نمی شد و تصور می رفت که از وجودی شبه حیوانی برخوردار است. در حالی که ارتباطات موجود میان یهودیان بر محور مطلوبیت شدید رفتار اخلاقی یا دینی استوار است اما در تماس های میان یهودیان با کافران چنین مطلوبیتی مطرح نیست. رفتار یهودیان نسبت به کافران حد اکثر می باید چنان باشد که از دشمنی یا نزاع مانع شود. یکی از چند هلاخائی انگشت شماری که مسیحیان را از مجموعه کافران جدا می دانستند منحم مئیری (1239ـ1316) پروانسی بود. وی احتجاج می کرد که مسیحیان متمدن و خداترس هستند و نمی توان آنها را با کافران فاسد دوران تلمودی مقایسه کرد. حاخام های دیگر صرفا به اظهاراتی گذرا در مقدمه آثار خویش، و یا هنگامی که موضوع روابط یهودیان با کافران برای اولین بار مطرح می شد قناعت می کردند. اینان نوشته های پیشینیان را بر بیگانگان عصر خود قابل انطباق نمی دیدند. به هر حال، زمانی آن نکته شاید اعتقادی واقعا راسخ بوده اما برای خوانندگان یهودی این امر عمدتا به عنوان روشی برای دور زدن سانسور و یا دور ماندن از خصومت های مسیحیان به نظر می رسد.

روح یهودیان و بیگانگان

در میان الهیدانان یهودی در قرون وسطا بیشتر از آنکه شئون ارتباطی یهودیان و بیگانگان محل توجه باشد تلاش برای نشان دادن حقانیت تعالیم یهودی در قبال مسیحیت و اسلام دغدغه خاطر بوده است. اما برجسته ترین استثنای این قاعده یهودا لوی است که در کتاب کوزری خویش ادعا می کند اسرائیل به کلی در ساختار روحی خویش با دیگر اقوام تفاوت دارد. هر فرد یهودی نوعی قابلیت نبوت به ارث دارد که به تنهایی وی را قادر می سازد از فکر و اراده خدا آگاهی یابد. اما یک تازه کیش با آنکه یهودی می شود این قابلیت را به دست نمی آورد، زیرا به قول امروزی ها وی از «ژن های روحی» کسی که یهودی متولد می شود بی بهره است.
بیزاری عالمان تلمود از گوی ها را می توان، حتی به شکل غلیظ تری، در ادبیات عرفانی قرون وسطا و دوران پس از آن، به ویژه در زوهر و در قبالای لوریایی، نیز مشاهده کرد. در آنجا، بر خلاف تلمود، چندان به مسئله عمل بیگانگان که موضوع بحث است پرداخته نمی شود بلکه همان تفاوت جوهری میان یهودی و بیگانه مطرح است. در حالی که به نظر می رسد در تلمود، مثلا حیات اخلاقی و معنوی گویها، فقدان اخلاق، عدم تمایل به فراتر رفتن از زندگی زمینی، و نادانی آنان نسبت به امور الهی تحقیر و سرزنش می شود اما در قبالا این تفاوت ها تفاوت هایی نوعی و ذاتی تلقی شده اند. گوی متعلق به زیر جهان قبالایی است که شیاطین در آن جای می گیرند. روحی که گوی از آن برخوردار است از روح فرد یهودی که دست کم قابلیت رسیدن به ساحت امور الهی را دارد پایین مرتبه تر است.
عارفان قرائت خاصی را که خود از نوعی اعتقاد به گناه اولیه داشتند تعلیم می دادند. این قرائت را بر یکی از سنت های تلمودی مبتنی می کردند که تعلیم می داد حوا به وسیله مار شیطان آبستن شده بود و در نتیجه، نقصی در زاد و ولد او پیدا شد تا آنکه تجلی خدا در سینا باعث شد آن عیب از اسرائیل برطرف شود. گوی فرزند معیوب ارتباط جنسی زن با مار، نماد نیروهای شیطانی بود. از آنجا که بیگانگان تجربه پاک کننده ظهور تورای خدا را نداشته اند نیمه انسان و نیمه شیطان باقی ماندند. حتی با در نظر گرفتن نمادپردازی دیدنی قبالا، باز به نظر می رسد این اندیشه باعث به وجود آمدن شکافی پر ناشدنی میان یهودی و بیگانه است و همه جوانب مفهوم یهودی تازه کیش را با اشکال روبرو می کند.
هلاخا نوآیینان را یهودی تمام عیار به شمار می آورد، اما چگونه تغییر کیش آنان توانسته است تغییری در ساختار ذاتی روح آن بیگانگان پدید آورد؟ در خود زوهر این مشکل با قائل شدن به این دیدگاه حل می شود که گروندگان در آن صورت روحی جدید از جانب آسمان دریافت می دارند، هرچند این روح از روحی که یهودیان داشته اند پایین تر است. قبالائیانی دیگر معتقد بودند که بیگانگان تازه کیش قبلا روحی یهودی داشته اند که در میان بیگانگان آن را از دست داده اند، مثلا از طریق تعمید اجباری اجداد یهودی آنها. گرویدن به یهودیت در واقع بازگشتن فرد یهودی به جمع مؤمنان بود، و در حقیقت جرقه یهودی پنهان مانده دردرون نوآیین بود که اورا به یهودیت برمی گرداند.
شاید بتوان روشن ترین جمله حاکی از تمایز میان یهودی و بیگانه را در نوشته های استاد حاسیدی قرن های هجده و نوزده، ربی اشنویر زالمن از اهالی لیادی یافت. مطابق گفته های وی هر یهودی دارای دو روح است، یک روح حیوانی و یک روحی الهی. روحی حیوانی در بالاترین طبقات نیروهای شیطانی ریشه دارد; این روح منبع شرور است اما در عین حال منشأ خیرهای طبیعی مانند مهربانی و نیکخواهی نیز هست، چرا که در «طبقه نور» نیز ریشه دارد یعنی نزدیک ترین نقطه از شاکله عالم شیاطین به کناره عالم قدس. روح الهی در خدا ریشه دارد، و یا به یک معنا بخشی از خدا است. بیگانگان نه تنها فاقد روح الهی هستند بلکه روح حیوانی آنان نیز در مقایسه با روح حیوانی یهودیان از لایه های پایین تری از عالم شیطانی ریشه می گیرند.

نگرش امروزین یهودیان نسبت به بیگانگان
آزار و تعقیب مستمری که در بیرون جریان داشت، و تصورات درونی یهودیان نسبت به بیگانگان، و نیز نقش ویژه ای که یهودیان در شهادت دادن به تورای خدا و در واسطه قرار گرفتن در عمل رهایی بخشی مسیحایی داشته و دارند جملگی بر تصوری که یهودیان از خود داشته اند و تفسیری که یک یهودی از جایگاه خویش در جهان پیدا می کند تأثیر گذاشته اند. از دید یهودیت سنتی، تاریخ بشر و فعالیت هایی که بیگانگان انجام می دهند نهایتا در خدمت منافعی است که می توان آنها را همان خواسته های یهودیت دانست.
از آنجا که هدف زندگی عبادت و بندگی خدا بود، و چون برآورردن این هدف، اگر نگوییم تماما دست کم عمدتا به دست یهودیان و از طریق تورا و میصواها انجام می گرفت تمام مجموعه خلقت پشتیبان آرمان های زندگی یهودی دانسته شده است. این اندیشه قبلا در یکی از تعالیم تلمود آمده بود: خدا در دم خلقت با آسمان ها و زمین شرطی گذاشت; اگر اسرائیل تورا را در سینا پذیرفت مشکلی نخواهد بود، اما اگر آن را رد کرد آنگاه تمامی عالم طبیعت به وضعیت آشفته اولیه اش برخواهد گشت. همین نکته در مثلی منسوب به حاخام ایسرائیل مئیر کاگن (معروف به حافص حییم یا دوستدار مردم)، از حکیمان مشهور قرن بیستم با زبانی جدید بیان شده است. مسافری که هرگز پیش از این با قطار سفر نکرده است به قطاری سوار می شود. وی که علاقه مند شده بود بداند که قطار چگونه حرکت می کند، در قسمت درجه یک قطار که مردمان مرفه برای سفرهای پر تجمل خویش از آن استفاده می کنند به گشت و گذار می پردازد. وی از ایشان می پرسد که آیا قطار را آنان می رانند. وقتی که جواب منفی آنها را می شنود به قسمت درجه دو رفته، سؤالات مشابهی می پرسد. این امر ادامه دارد تا اینکه نهایتا لوکوموتیوران را که در نتیجه ذغال ریختن به کوره لوکوموتیو کاملا سیاه شده است می یابد. تنها در اینجا است که پرسش وی پاسخی مثبت خواهد یافت.
مثل مذکور به روشنی تمام به گردش کار جهان اشاره دارد. کسانی که اداره جهان را در دست دارند اعضای ثروتمند و فرهیخته جوامع بیگانه نیستند، زیرا حد اکثر چیزی که به نظر می رسد در اختیار دارند زمام امور غیر قدسی است. این قوم مطرود و در به در اسرائیل است که بندگی آنان برای خدا در واقع باعث ادامه جریان امور جهان است.

تقابل میان یهودیان و بیگانگان

اعتقاد ریشه دار تقابل میان یهودیان و بیگانگان، و جایگاه های متفاوتی را که هر کدام در طرح نجات الهی برای خود دارند از بسیاری از اصطلاحاتی که یهودی ها در میان خود برای اشاره به اغیار به کار می گیرند می توان دریافت. صرف نظر از اصطلاحات خنثایی مانند گوی، متداول ترین کلمه یهودایی به کار رفته برای مردها شقص و برای زن ها شقیصا است. اگر این لفظ را یک یهودی برای یهودی دیگر به کار برد به او توهین کرده است. راست کیش های افراطی اغلب به سکولاریست ها یا متجددان یهودی شقاصیم می گویند، زیرا معتقدند که آنان به تبعیت از بیگانگان تمامی امور مقدس را به دست فراموشی سپرده اند.
با رهایی یافتن یهودیان در قرن نوزدهم وپیدا شدن جریان های اصلاح گرا در درون یهودیت، مجموعه کامل و جدیدی از نگرش ها در رابطه با بیگانگان به میان آمد. گرایش راست کیش که سنتی تر از گرایش های دیگر است و فاصله اجتماعی و فرهنگی خویش را از جهان بیگانه حفظ کرده است، هنوز هم متمایل است که از دوگانه یهودی- بیگانه با استفاده از مقولات ما قبل جدید سخن گوید. جهان بیگانه موجودی غریبه است و در چارچوب نگرش های منفی بیان شده در ادبیات یهود درباره کافران (و مسیحیان)، قرار می گیرد. یهودیان گمان می کنند که بیگانگان، منادی یهود ستیزی های خشونت بار و منشأ عقاید ضد یهودی و، اگر نگوییم منشأ بی اخلاقی، لا اقل مایه ولنگاری در باب امور جنسیند. یهودیان تجددخواه، خواه راست کیش و خواه مترقی، که ارتباطی مدام با فرهنگ بیگانه پیدا می کنند و اغلب با بیگانگان روابط اجتماعی دارند ناچار باید از جنبه های افراطی تری که در سنت خاص آنها نسبت به مسئله بیگانگان وجود دارد صرف نظر کنند.
تا وقتی که یهودیان مذکور موضعی ایدئولوژیک در باب این مسئله داشته باشند، مدرن کردن آنان باید بر اساس عناصری از آن سنت صورت گیرد که جهانی ترند و تفاوت های موجود میان یهودیان و بیگانگان را موضوعاتی دینی و فرهنگی می دانند، نه ذاتی و نفسی. اما دو عامل وجود دارند که ضمیر و وجدان هر یهودی متجدد را عمیقا تحت تأثیر خود گرفته اند و برخی از عناصر الگوی متداول یادشده در بالا را نیز به همراه دارند. نخست خاطره هالاکاست است که متضمن سوء ظن بسیار ریشه داری نسبت به گوی ها و توانایی آنها بر ریشه کن کردن یهود ستیزی از فرهنگ خود است. دومین عامل حکومت اسرائیل و ملی گرایی احیا شده یهودی است. بسیاری از افراد مسن تر نسل معاصر یهود، در اروپای پیش از دوره هالاکاست در میان بیگانگان زندگی کرده اند ولی ابدا در چنان محیط هایی احساس غربت نداشته اند.
تجربه یهودستیزی هایی که در آلمان و دیگر نقاط اروپا رخ داد و اختلاف های دیرین میان بیگانگان و یهودیان را بار دیگر به تندی هرچه تمام تر در میان آورد حس سازگاری و انسانیت مشترک را ناگهان از هم پاشاند. یهودیان اغلب این اعتقاد را به زبان می آورند که حتی متفقین نیز نسبت به کاری که هیتلر با یهودیان کرد خونسردی نشان دادند و جز در مورد سیاست توسعه گرایانه وی هرگز حقیقتا از یهودیان حمایت نکردند. همین که متفقین هیچ حمله هوایی ای برای مقابله با برپایی اردوگاه مرگ آشویتس انجام ندادند حاکی از آن دانسته می شود که آنان توجهی به مسئله یهود کشی نداشته اند. از جمله خصایص اغلب یهودیان در غربت که هنوز التزامی به نگه داشتن هویت یهودی خویش نشان می دهند کمک هایی است که به انحای مختلف برای کشور اسرائیل و نهضت صهیونیزم ارائه می کنند.
بی تفاوتی آشکار بیگانگان غربی نسبت به تلاش های اسرائیل برای بقا، و خصومت هایی که در برابر آرمان های صهیونیستی ابراز می شوند، به نظر می رسد نشانه الگویی هستند که فقط یهودیان با آن آشنایی کافی دارند جهانی بی اعتنا که گوش کرش را طرف ناله های آنان گرفته است. دیگر ملل خود به خود حق حیات دارند اما قوم یهود مدام باید در برابر تمدن مسیحی که، همواره چنین حقی را از آن سلب کرده است برای وجود خویش توجیهی ارائه کند. این واقعیت که واتیکان، بیش از سی سال پس از تولد کشور اسرائیل، هنوز از به رسمیت شناختن قانونی و رسمی آن طفره می رود نشان همان نگرش دانسته می شود. بدین ترتیب از چشم یک یهودی ضدیت با صهیونیزم چیزی جز شکل جدیدتری از یهودستیزی نیست. تمام آنچه گفته شد، می توان، در حادترین شکل آن، نمودی از نوعی پارانویا و آشفته دماغی مخصوص یهودیان دانست اما حساسیت هایی که یهودیان نسبت به این موضوعات نشان می دهند بر نگرش های آنان نسبت به بیگانگان تأثیر می گذارد. سوء ظن به گوی ها در بسیاری از آزارهایی ریشه دارد که نسبت به یهودیان اعمال شده است. گونه جدید این آزار و اذیت ها تنها باعث شده است که خودآگاهی الهیاتی یهودیان در باب قوم اسرائیل صورت تغلیظ شده «قومی که تنها مانده است» را به خود گیرد.

 


منابع :

  1. آلن آنترمن- باورها و آیین های یهودی- مترجم رضا فرزین- صفحه 345-354- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1385

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115152