شخصیت و اندیشه های الهیاتی اوریجن (روابط با فلاسفه)

چالش جدید

هنگام تولد اوریجن، یعنی سال 185م، مسیحیت هنوز اقلیت کوچکی در امپراتوری روم بود. هیچ کس در آن زمان نمی توانست تصور کند که حدود 150 سال بعد، مسیحیت تبدیل به کلیسای باشکوهی گردد; زیرا حکومت امپراتوری که آزار و اذیت های مقطعی و موقت مسیحیان را در قرن اول، در دوره زمامداری نرون، آغاز کرده بود (و پولس قربانی دوره وی بود) اینک درگیر مبارزه مرگ و زندگی با جامعه مسیحی شده بود. حدود پایان قرن دوم، فقط شمار اندکی در پیروزی امپراتوری تردید داشتند. البته صرف اینکه مسیحیت در آن زمان در اقلیت بود، بدین معنا نیست که بدون تأثیر بود. مورخ انگلیسی کلیسا، هنری چدویک، به درستی خاطرنشان ساخته است که کلسوس، فیلسوف اسکندرانی، یعنی کسی که زمانی تلاش می کرد تا دین حکومتی چندخدایی سنتی روم را در یک رساله جامع فلسفی و الاهیاتی توجیه کند، ظاهرا اولین کسی هم بود که نیروی مسیحیت نوپا را درک کرد: «این جامعه غیر سیاسی، اهل تسلیم و رضا و صلح طلب توان تغییر نظام اجتماعی و سیاسی امپراتوری روم را داشت.» آیا مسیحیت نیرویی انقلابی و مخالف حکومت بود؟ خیر، بلکه مسیحیت در آن زمان تواناترین مغز متفکر در کلیسا را پدید آورد تا به چالش فلسفه مشرکانه از نو احیا شده ای در آن زمان به نحو مناسبی پاسخ دهد. در آن زمان، کلیسا چنین مغز متفکری را در شخص اوریجن، اهل اسکندریه مصر، شهر علم و دانش، داشت. اوریجن الاهیدانی ممتاز و بسیار مورد تمجید، اما بسیار جنجال آفرین بود.

جایگاه اوریجن در تاریخ الاهیات
او تا قرن ها جایگاهی فرعی در تاریخ الاهیات داشت; غالبا بدعت گذار دانسته می شد و اغلب در شرق، محکوم می شد و در غرب، تحت الشعاع آگوستین و توماس آکوئیناس بود. در دنیای آلمانی زبان، هانس اورس فن بالتازار قاطعانه گفت که باید اوریجن را در کنار آگوستین و توماس آکوئیناس قرار داد و بدین ترتیب، جایگاه شایسته وی را در تاریخ به او عطا کرد. این کار کاملا به حق بود. افراد دیگری نظیر آدولف فن هارناک، الاهیدان پروتستان، مدت ها قبل این جایگاه را برای او قائل شده بودند. اما چرا اوریجن برای یک الاهیدان کاتولیک مانند بالتازار (که در دهه های 1970 و 1980 متأسفانه از سیاست محافظه کارانه و ضد شورایی رومی حمایت می کرد) چنین جذاب بود؟ زیرا بالتازار، آنری دلوباک و دوستانشان در کالج یسوعی لا فورویئر در لیون با این الاهیات توانستند سلطه تقریبا کامل کلیسای کاتولیک از طریق فلسفه نومدرسی را تضعیف کنند. به قول بالتازار، هیچ یک از شخصیت های بزرگ، از کاپادوکیه ای ها تا آگوستین، دیونوسیوس، ماکسیموس، اسکوتوس اریوگنا و اکهارت، نتوانستند از «جاذبه تقریبا جادویی این "مرد پولادین" (به قول ایشان) فرار کنند» و برخی از آنان کاملا شیفته او شده بودند. اگر جلوه های اوریجنی را از ائوسبیوس بگیریم، همه آنچه باقی می ماند یک الاهی دان نیمه آریوسی غیرقابل اعتماد و مورخی پرکار است. جروم، حتی زمانی که ظاهرا رشته های پیوند را جسورانه و با خشم گسسته بود و علقه و پیوندهایی که او را به استادش ربط می داد، انکار کرد، در تفاسیر خود بر متون مقدس (با نادیده گرفتن آنچه در مورد او گفته بود) خیلی راحت از کنار او می گذرد. (گویی چنین شخصی وجود ندارد)
بازیل و گریگوری نازیانزوسی، با تحسین پرشور، گمراه کننده ترین عبارات را از آثار بی شمار کسی جمع آوری کردند که در طول زندگیشان و در لحظه هایی که می خواستند از تلاش های روزمره آرامشی به دست آوردند، به او رجوع می کردند. گریگوری نیسایی حتی به شکلی عمیق تر تحت تأثیر او بود. در نوشته های کاپادوکیه ای ها تقریبا اثری از او نیست. آمبروز که بدون واسطه او را می شناخت، او را نادیده می گیرد; با این حال، بعضی از دعاهای مکتوب او (مانند نوشته های جروم و بید) متون تقریبا تغییریافته ای از اوریجن هستند.

رابطه اوریجن با افلوطین

اسکندریه، شهر دانش، شهر فلسفه. هنگامی که اوریجن در حال رشد و بالندگی بود و به مثابه شخصی مسیحی اندیشیدن را آغاز کرده بود، آغاز توسعه و تحول آخرین فلسفه بزرگ یونانی، یعنی مکتب نوافلاطونی افلوطین، بود. هم اوریجن مسیحی و هم افلوطین، مشرکی که حدود بیست سال جوان تر بود (حدود 205 ـ 270)، از شاگردان آمونیوس ساکاس افلاطونی (یا فیثاغورثی) بودند. اما آنان هرگز با همدیگر آشنایی پیدا نکردند. هنگامی که افلوطین در سال 244 مدرسه فلسفه نوافلاطونی خود را در رم افتتاح کرد، اوریجن قبلا یک دهه موفق را در شهر قیصریه، مرکز ایالتی فلسطین، گذرانده بود. او بسیار دوست داشت که در رم نیز کار کند، جایی که در سال 215، حدودا چند ماه را در آنجا گذرانده بود; یا در آتن که در سال های 232 و 245 به آنجا سفر کرده بود!
درباره اوریجن بیشتر از سایر الاهیدانان پیش از آگوستین اطلاع در دست است. نه تنها از منابع شرح حال گونه و شواهد و مدارکی که از خود اوریجن به جای مانده، بلکه از طریق الاهیدانانی نظیر پامفیلوس، پنجیریک اهل گریگوری (تئودور؟) و مورخ کلیسا، ائوسبیوس، می توان او را شناخت. به هر حال، به خاطر اینها می توان با اطمینان، به یک اثر بنیادی جدید نوشته پی یر ناتن اشاره کرد.

شهید ناکام
تیتوس فلاویوس کلمنز، زمینه های فکری را در اسکندریه، که حدودا از سال 180 در آنجا به تعلیم و تعلم مشغول بود، فراهم آورده بود. این متفکر آزاده مسیحی که مردی اهل سفر و دارای تعلیم و تربیت کلاسیک بود، در همان روزگار پیش از اوریجن بین بدعت گنوسی و راست کیشی عقیم راه میانه ای یافته بود.

اندیشه های کلمنت اسکندرانی

کلمنت معتقد بود که مسیحیان به رغم دوریشان از مکتب شرک، و به رغم همه انتقاداتی که از ادبیات و فلسفه آن دارند، می توانند بسیاری حقایق را از تفکر یونانی، به ویژه از افلاطون و نیز از شعرا، با وجود سبک سریهاشان، بیاموزند. لازم نیست میان ایمان و معرفت، یعنی میان مسیحیت و فرهنگ یونانی تقابل ایجاد شود، بلکه برعکس، «گنوسی های مسیحی» این دو را در یک هیئت عقلی ترکیب کردند. فلسفه یونانی نباید انکار، یا صرفا برای دفاع از موضع مسیحی تفسیر می شد، آن طور که دفاعیه نویسانی نظیر ایرنائوس و ترتولیان آن را تفسیر کردند، بلکه برای توضیح اندیشه و تعمیق ایمان مسیحی مفید بود. در واقع، فلسفه برای یونانیان، مانند شریعت برای یهودیان، رهنمونی به سوی مسیح بود. ایمان مسیحی که همیشه مبنا قرار می گیرد، می تواند در پرتو سنت فلسفی یونان، همواره پیام مسیحی را توضیح دهد و روشن نماید.
اما کلمنت اسکندرانی حتی بالاتر از این را می خواست; او صرفا نمی خواست مانند فیلسوف و شهید مسیحی، یوستین، در آغاز قرن دوم، صرفا دفاعیه نویسی کند، بلکه می خواست تبیین الاهیاتی مثبتی از پیام مسیحی فراهم آورد و این را در کتاب خود پایداگوگوس شرح داد. این کتاب به سرعت به کتاب راهنمای اخلاق مسیحی (بسیار مورد احترام مردم عادی) همراه با رهنمودهایی مفید برای نگرش مسیحی در همه موقعیت های ممکن زندگی تبدیل شد. مسیح معلم بزرگ همه نجات یافتگان است. این جمله، اندیشه اساسی این کتاب است که آرمان زاهدانه فوق العاده ای از مسیحیان طلب نمی کند، بلکه مبین نوعی نگرش اساسا مثبت نسبت به خلقت و مواهب آن، از جمله غریزه جنسی، است. به هر حال، در پرتو پیام مسیحی، می توان هر چیزی را در جای مناسب خود قرار داد. اما کلمنت به زودی ناگزیر به ترک اسکندریه شد. شاید او ناگزیر بود که از خطر آزار و اذیت مسیحیان در دوران حکومت سپتیمیوس سوروس در سال های 202 و 203 جلوگیری کند; البته ممکن است وی با اسقف خود مشکلاتی داشته است. به هر تقدیر کلمنت مجبور بود که به اورشلیم و آسیای صغیر مهاجرت کند. در آنجا قبل از سال 215 وفات یافت. هیچ کس دقیقا محل درگذشت وی را نمی داند.

تأثیر آرا و نظرات اساسی کلمنت در اوریجن
آرا و نظرات اساسی کلمنت، اینک نیز در اوریجن ظهور پیدا می کند که به رغم نام مصریش («پسر هوروس») از یک خانواده نسبتا مرفه مسیحی در اسکندریه برخاسته بود. اما وضع اساسی اوریجن بسیار حادتر از وضع کلمنت بود. چون اوریجن، که فرزند ارشد در میان هفت فرزند خانواده بود، در هفده سالگی ضربه ای خورد که سرنوشت زندگی او را برای همیشه رقم زد: پدرش که امکان آموختن علوم را برای او مهیا ساخته و اعتقاد راسخ مسیحی را برایش به جا گذاشته بود، به خاطر ایمانش زندانی شد. در واقع، او شکنجه شد و در انظار عموم گردنش را زدند و دارایی های خانوادگیش را مصادره کردند.

دوره آزار و اذیت اوریجن

اما بداقبالی اوریجن روزنه امیدی داشت. او در خانه یک زن ثروتمند مسیحی پذیرفته شد (که برخی به راست کیشی اش مظنون بودند) و توانست به روند آموزش خود ادامه دهد. بعد از تکمیل مطالعات ادبی، به همراه مادر و سایر اعضای خانواده اش، مدرسه خصوصی دستور زبان را افتتاح کرد تا با آن امرار معاش کند; و در این زمان احتمالا همراه آمونیوس معروف، دوباره مطالعات فلسفی خود را از سر گرفت. بین سال های 206 و 210 دوباره آزار و اذیت دیگری پیش آمد که طی آن، اسقف دمتریوس و بخش بزرگی از روحانیت اسکندریه خود را مخفی کردند.
اما اوریجن جوان، این گونه نبود: او به جای اینکه بترسد و بی سر و صدا کناره گیری کند، به عنوان «پسر شهید» بدون هراس به تدریس و آموزش ادامه داد. شاگردانش، نامزدهای تعمید، با الهام از شهدا، ایمان مسیحی را می پذیرفتند. اوریجن روحیه آنان را حفظ می کرد و از کسانی که دستگیر و محکوم به مرگ می شدند (وی نام آنها را ذکر کرده است) چنان با جدیت حمایت می کرد که سرانجام مجبور شد خود را مخفی سازد. چنین تجربه های سرنوشت سازی از او مردی برای زندگی ساخت. اوریجن در این سال های نخستین زندگی نه تنها به معلمی برجسته، بلکه به رهبری روحانی تبدیل شد.

دوره آموزش فلسفه مسیحی و مطالعه متون مقدس
اوریجن بعد از دوره آزار و اذیت، تدریس دستور زبان و آموزش مسائل دینی را در اسکندریه از سر گرفت، و اسقف، هنگام بازگشتش، رسما فعالیت اوریجن را تأیید کرد. اما وی بعد از یک «تحول» دینی، مدرسه دستور زبان خود را بست و کتابخانه خود را که متشکل از آثار ادبی بود فروخت. برای اینکه خود را کاملا وقف آموزش فلسفه مسیحی و مطالعه متون مقدس کند. او در مدرسه تعلیمات دینی خود که خیلی زود معروف شد، آموزش را با تقسیم آن به آموزش ابتدایی و آموزش پیشرفته از نو سازمان دهی کرد. همه علوم انسانی، از جمله منطق، حساب، هندسه، نجوم، اخلاق و مابعد الطبیعه می بایست در خدمت الاهیات و فهم جامع تر کلام خدا باشد. این امر اقدام واقعا گسترده ای بود که وسعت اندیشه اوریجن را نشان می داد و باب آن بر روی مسیحیان، غیر مسیحیان و گنوسی ها باز بود.

اوریجن الگوی رهبانیت زاهدانه
باید اوریجن را، که نشان شهادت پدرش را بر پیشانی داشت، به صورت کسی که هانس فن کامپن هاوزن او را «شهید ناکام» می نامد، تصور نمود. این امر از زهدگرایی شدید او آشکار است: تجرد، روزه داری، دعا، مسکن ساده، خواب کم، در همه این امور او کاملا با کلمنت تفاوت داشت. این امر همچنین از تعهد الاهیاتی پرشور او آشکار است که شاید او آن را تنها جای گزین مناسب شهادت می دانست که از آن گریخته بود و اکنون آن را تعالی بخشیده بود. این انسان مصمم («مرد پولادین») با پیروی از تمجید عیسی از کسانی که «خود را به خاطر ملکوت خدا، اخته نموده اند» و با عقیم کردن مخفیانه خود توسط یک پزشک (که در آن زمان، عملی عادی بود) تلقی خود را از پیرو مسیح بودن نشان داد. بعدا از این قضیه علیه خود او استفاده کردند، حتی زمانی که با احتیاط، خود را از چنین تفسیر لفظی ای از کتاب مقدس دور کرده بود. این اوریجن که بود که قلبش با آتش پنهان متون مقدس سوخته بود؟ یک انسان اهل خلسه؟ او هرگز از تجربه های خلسه آمیز سخن نگفت.
یک عارف؟ او عارف به معنای دقیق کلمه، یعنی انسانی برخوردار از تجربه عرفانی وحدت، نبود. اما یک چیز مشخص است: او مردی معنوی بود، معلمی معنوی برای دین مسیح; و می توان گفت یک «راهنمای معنوی» الاهیات. او از طریق زندگی و تعالیم باطنی خود، یعنی تعالی تدریجی نفس به سوی خدا، بی شک راه را برای تجربه های عمیق معنوی مهیا کرد. دیگر از اوریجن به بعد، پاکدامنی موضوعی مربوط به دوران بعد از ازدواج، برای مردمی که به سن «بلوغ» رسیده اند، نیست، بلکه آرمانی برای نوعی بازاندیشی اساسی در زمان جوانی است. بدین ترتیب، اوریجن الگوی رهبانیت زاهدانه شد که نه از جامعه اولیه فلسطین، بلکه حقیقتا در قرن سوم و چهارم در صحرای مصر با آنتونی و پاخومیوس آغاز گشت. با این حال اوریجن، مانند بعضی از راهبان قبل از خود، دشمن علم نبود، بلکه طرفدار علم بود.

 


منابع :

  1. جوان .ا. گریدی- مسیحیت و بدعت ها- ترجمه عبدالرحیم سلیمانی اردستانی- موسسه فرهنگی طه

  2. جان بی ناس- تاریخ جامع ادیان- ترجمه علی اصغر حکمت- تهران- انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی- چاپ پنجم- 1372 .

  3. هانس کونگ- متفکران بزرگ مسیحی- گروه مترجمان- قم- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1386

  4. تونی لین- تاریخ تفکر مسیحى- ترجمه روبرت آسریان- تهران- نشر و پژوهش فرزان روز- چاپ اول- 1380 ش

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115419