شاعران بزرگ آسمانی ماهر یک مورد ستایش شاعران پسین خویش بوده اند، چنانکه انوری درباره ی فردوسی گفت:
آفرین بر روان فردوسی *** آن همایون همای فرخنده
او نه استاد بود و ما شاگرد *** او خدا بود و ما بنده
و نظامی در مقام فردوسی گفت:
سخن سنجی آمد ترازو به دست ***درست زراندود را می شکست.
«اسکندرنامه»
و امیر خسرو دهلوی در مقام نظامی در قیاس با خویش گفت:
نظم نظامی به لطافت چو در *** وز در او سر به سر آفاق پر
پخته از او شد چو معانی تمام *** خام بود پختن سودای خام
مثنوی اوراست دعایی بگوی *** بشنوش از دور ثنایی بگوی
این همه ز انصاف بود زور نیست *** گر تو نبینی دگری کور نیست
و نیز شیخ بهایی در ستایش مثنوی، بدین نگاه که مثنوی معنوی شرح لطایف آیات قرآنی است گوید:
مثنوی معنوی مولوی *** هست قرآنی به لفظ پهلوی
من نمی گویم که آن عالی جناب *** هست پیغمبر ولی دارد کتاب
و مولانا خود از عطار و سنایی یاد می کند:
عطار روح بود و سنایی دو چشم او *** ما از پی سنایی و عطار آمدیم
چنانکه در مثنوی نیز از سنایی با عنوان حکیم غزنوی به ارادت و تعظیم یاد کرده است:
ترک جوشی کرده ام من نیم خام *** از حکیم غزنوی بشنو تمام
و حاجی سبزواری، حافظ را چنین ستوده است که:
هزاران آفرین بر جان حافظ *** همه غرقیم در احسان حافظ
ز هفتم آسمان غیب آمد *** لسان الغیب اندر شأن حافظ
از جمله شیخ اجل سعدی شیرازی نیز از روزگار خویش تا کنون پیوسته مورد تحسین عام و خاص بوده و به خصوص مدح و ثنایی شاعران بزرگ را نسبت به خود برانگیخته است. امیر خسرو دهلوی که در مثنوی مرید نظامی و در غزل سرسپرده ی شیخ اجل سعدی است، در بیت زیر، شراب، یعنی محتوای غزل خود را، از خمخانه ی شیخ شمرده است:
خسرو سرمست اندر ساغر معنی بریخت *** باده از خمخانه ی شیخی که در شیراز بود
ملک الشعرای بهار، پیشرو شاعران بازگشت به سبک خراسانی در تضمین بسیار زیبایی که از غزل معروف سعدی به مطلع:
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست *** یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
کرده، سعدی را در مقام پیامبری نشانده، و آثار او را به فرقان که یکی از اوصاف قرآن به معنی جدا کننده ی حق و باطل است تشبیه کرده است، البته مقصود از کلمه پیامبر در اینگونه تعبیرات معنی خاص نبوت که ختم به رسول اکرم (ص) شده است نیست، و اگر گفته اند که از سخن مولانا و سعدی و حافظ و نظامی و امثال این بزرگان زنگ نبوت به گوش می رسد، مقصود این است که آنان خبر بزرگ خدا و قیامت، و پیروی از عمل صالح را که محور اصلی دعوت انبیا و ملاک سعادت دنیا و رستگاری آخرت است، در پرده ی تعبیرات شاعرانه به گوش جهانیان رسانیده اند، و به حقیقت چون دنباله رو و سخنگوی پیام انبیا هستند، مجازا از آنان به پیام آور و لسان الغیب و آیینه ی غیب و صاحب متاب و غیره یاد شده است.
راستی دفتر سعدی به گلستان ماند *** طیباتش به گل و سبزه و ریحان ماند
اوست پیغمبر و این نامه به فرقان ماند *** هرکه او را کند انکار به شیطان ماند
عشق سعدی نه حدیثی است که پنهان ماند *** داستانی است که بر هر سر بازاری هست
در چند دهه اخیر، برخی از معاصران، مقام و منزلت معنوی و عرفانی سعدی را درنیافته و بیشتر او را شاعر سخن پرداز و نمونه ی کمال فصاحت و بلاغت شمرده، تغزلات عاشقانه او را یکسر به خاک منسوب کرده اند، در حالی که سعدی عارفی است پرشور و حال و از عاشقان حضرت حق که عشق به آفریدگار، او را عاشق تمامی آفرینش کرده است:
به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست *** عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست
و عشق پاک او به خلق او را برانگیخته تا همگان را به معشوق ازل دعوت کند، و نام و یاد معشوق ازل را در دل و زبان عام و خاص زنده کند، چنانکه گفت:
قصه ی حسن تو بر عارف و جاهل خوانم *** نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم
و این دعوت مستی به عشق را در جامهای مرصعی از الماس سخن به همگان هدیه کرده است، چنانکه یکی از عاشقان او، شاعر فحل و توانای معاصرش سیف الدین فرغانی در غزلی خطاب به او گفته است:
ز خمر عشق قدحهاست هر یکی غزلت *** چو آب گشته روان از شرابخانه ی تو
به مجلسی که کسان ساز عشق بنوازند *** هزار نغمه ی ایشان ز یک ترانه تو
اسرار معرفت در کلام سعدی
جوهر اصلی شعر سعدی همان ترانه ی ابدی است که سرود دسته جمعی ذرات کائنات و آن مدح و تسبیح جمال مطلق و بیان اسرار معرفت حق است، چنانکه گفت:
آفرینش همه تسبیح خداوند دل است *** دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
و به حقیقت سعدی اسرار معرفت را از برگ برگ کتاب آفرینش خوانده، و کلام منثور و منظوم خود را ترجمان آن اسرار کرده است، و این کاری است که جمله ی شاعران بزرگ جهان پیش از سعدی و پس از وی برگزیده و به عشق و ارادت در نقطه های کمال به به پایان برده اند. چنانکه شکسپیر آلمانی گفت:
اگر از غوغای عالم و آدم و اشتغالات باطل دنیوی دمی آسوده شویم
درختان را به هزار زبان سخنگو می یابیم
و از جویبارها کتاب می خوانیم
و از سنگ موعظه می شنویم
و نشان خیر و خوبی را در هر چیز مشاهده می کنیم.
سعدی در یکی از قصاید کوتاهش بیتی به همین مضمون سروده که پس از دویست سال، جامی، شاعر و نویسنده ی بزرگ عرفانی قرن نهم را مست کرده و در حکایت بسیار زیبایی شرح مستی خود و جمله کروبیان عالم بالا را از این بیت بیان کرده است. اینک آن بیت سعدی و آن حکایت جامی در سبحه الابرار:
حکایت شیخ مصلح الدین شیرازی رحمةالله که چون این بیت بگفت که:
برگ درختان سبز در نظر هوشیار *** هر ورقی دفتریست معرفت کردگار
یکی از اکابر در واقعه دید که جمعی از ملایکه طبقهای نور از بهر نثار وی می بردند:
سعدی آن بلبل شیراز سخن *** در گلستان سخن دستان زن
شد شبی بر شجر حمد خدای *** از نوای سحری سحر نمای
بست بیتی ز دو مصراع بهم *** هر یکی مطلع انوار قدم
جان از آن مژده ی جانان می یافت *** بر خرد پرتو عرفان می تافت
عارفی زنده دلی بیداری *** که نهان داشت بر او انکاری
دید در خواب که درهای فلک *** باز کردند گروهی ز ملک
رو نمودند ز هر در زده صف *** هر یک از نور نثاری بر کف
پشت بر گنبد خضرا کردند *** رو درین معبد غبرا کردند
با دلی دست خوش خوف و رجا *** گفت کای گرم روان تا به کجا
مژده دادند که سعدی به سحر *** سفت در حمد یکی تازه گهر
چشم زخمی نرسد تا ز قضا *** می سزد مرسله ی گوش رضا
نقد ما کان نه به مقدار ویست *** بهر آن نکته ز اسرار ویست
خواب بین عقده ی انکار گشاد *** رو بدان قبله ی احرار نهاد
به در صومعه ی شیخ رسید *** از درون زمزمه ی شیخ شنید
که رخ از خون جگر تر می کرد *** با خود آن بیت مکرر می کرد:
«برگ درختان سبز در نظر هوشیار *** هر ورقش دفتری است معرفت کردگار»