هویت و اقتدار دینی در آیین مسیح

مسیحی کیست؟

درک این مطلب مهم است که برای مسیحیان، خوب زندگی کردن یا انجام آنچه خوب است راه برخورداری از تأیید خدا نیست. اعتقاد اساسی مسیحیت آن است که خدا مردم را، آن گونه که هستند، "خوب یا بد"، دوست دارد. مسیحیان بر این باورند که محبت خدا، در زندگی، مرگ و قیامت مسیح، تجلی یافت. این تفکر بر طبیعت منحط مردم و گناه جبلی فائق آمد. همین که مردم دریابند که خدا آنها را، هرچقدر هم بد باشند، دوست دارد، می توانند با قدرشناسی و سرور عمل کنند. مسیحیان با خوب بودن محبت خدا را جلب نمی کنند. مسیحی می داند که خدا او را دوست دارد، و با تلاش برای زندگی کردن بر طبق فرمان خدا آن محبت را اجابت می کند. این فرایند، تقدیس نامیده می شود. هنگامی که مسیحی با یک مشکل خاص دینی روبرو می شود، اغلب همان تصمیمی را می گیرد که پیروان ادیان دیگر، و یا حتی لاادریون و ملحدان می گیرند.
تفاوت مسیحی با دیگران، تنها در دلیل او برای اخذ آن تصمیم است. می توان از دو سؤال استفاده نمود، که در واقع روشهای متفاوت طرح این سؤال است که آیا این تصمیم دینی مشخصا مسیحی است یا خیر. سؤال اول این است: "آیا مسیح چه می کرد؟" البته هیچ کس نمی داند مسیح در قبال موضوعاتی مانند سقط جنین، تسلیحات هسته ای یا نابودی حیات وحش، چگونه می اندیشید، چه می گفت و یا چه می کرد. اما اصرار بر تقلید از مسیح یک اجبار دائمی بوده است. مسیح به حواریون خود گفت: «پس اگر من، که آقا و معلم هستم، پاهای شما را شستم، بر شما نیز واجب است که پاهای یکدیگر را بشوئید، زیرا به شما سرمشق دادم تا چنان که من با شما کردم، شما نیز بکنید.» پولس رسول، همین مضمون را در یکی از رساله های خود به هم کیشان مسیحی تکرار نموده، مصرانه از آنها می خواهد که "به من اقتداء نمایید، چنانکه من به مسیح اقتداء می کنم."
قدیس فرانسیس آسیسی، به عنوان یکی از بزرگترین قدیسان مسیحی مورد احترام است، زیرا تصمیم گرفت که عامدا از مسیح تقلید نماید؛ پس مایملک خود را رها نمود و به مراقبت از رانده شدگان از جامعه پرداخت. یکی از معتبرترین کتب مسیحیان، پس از کتاب مقدس، کتاب تقلید از مسیح نوشته توماس اکمپیس است. این کتاب در اصل برای راهبانی نوشته شده بود که خود را کاملا وقف پیروی از مسیح کرده بودند. اما بسیاری از مسیحیان معمولی نیز از این کتاب کمک و الهام گرفته و می گیرند. بنابراین، مسیحیان می کوشند از مسیح تقلید کنند، و می توانند تصمیم های دینی خود را با پرسیدن این سؤال که "عیسی چه می کرد؟" کنترل کنند. یک راه دیگر برای حصول اطمینان از اینکه یک تصمیم دینی مسیحی است، آن است که بپرسیم: "آیا این تصمیم بر قانون محبت منطبق است؟" در میان همه قوانین و مقرراتی که می توان در سنت مسیحی یافت، این قانون برجستگی خاصی دارد. این قانون نیز از زمان خود عیسی آغاز گشت.
در ادامه همان فصلی که به موضوع تقلید از مسیح اشاره دارد، می خوانیم که عیسی به حواریون گفت: «حکمی تازه به شما می دهم: به یکدیگر محبت نمایید؛ آن سان که من به شما محبت نمودم، شما نیز به یکدیگر محبت کنید. به همین محبت، همه خواهند فهمید که شاگرد من هستید.» در اناجیل ثلاثه می خوانیم که مسیح ده فرمان را در این عبارات خلاصه کرد: «خداوند، خدای خود را با تمامی قلب، تمامی جان، تمامی خاطر و تمامی قوت خود دوست بدار،... و به همسایه ات هم چون نفس خود محبت نما.» پولس رسول این موضوع را مجددا تکرار می نماید که «هر حکم دیگری که هست همه در این کلام شامل است که به همسایه خود چون خود محبت نما، محبت به همسایه خود بدی نمی کند، پس محبت تکمیل شریعت است.»
پولس رسول همچنین "سرود محبت" را نوشت و در آن محبت را که موضوعی اساسی در مسیحیت است تعریف نمود: محبت حلیم و مهربان است. محبت حسد نمی برد. محبت کبر و غرور ندارد. اطوار ناپسندیده ندارد و نفع خودرا طالب نمی شود. خشم نمی گیرد و سوء ظن ندارد. از ناراستی خوشوقت نمی گردد ولی با راستی شادی می کند. در همه چیز صبر می کند و همه را باور می نماید. در همه حال امیدوار است و همه چیز را تحمل می کند. یوحنای رسول، یکی دیگر از نویسندگان عهد جدید، تأکید می نماید که محبتی که از مسیحیان خواسته می شود استعدادی انسانی نیست که برای کسب آن جهد ورزیم، بلکه هدیه ای از جانب خداست که باید دریافت و تسهیم گردد. «ای دوستان به یکدیکر محبت نمایید، زیرا محبت از خداست،... ما او را دوست داریم زیرا که او اول ما را دوست داشت.» بنابراین، یک بار دیگر، مسیحی می تواند تصمیم دینی خود را با این سؤال که "آیا بر قانون محبت منطبق است؟" کنترل نماید.
برای مسیحیان، تقلید از عیسی و اجرای قانون محبت طرق مختلف اشاره به تلاش برای تحقق معیار آرمانی اخلاق مسیحی است. فرد، تصمیم های خود را، با توجه به این معیار آرمانی، اخذ می کند. به ندرت اشخاص آن قدر فرصت، وضوح فکر، راهنما و اطلاعات در اختیار دارند که بتوانند تصمیم گیری را منوط به بررسی های مقتضی بنمایند. اما در شرایطی آرمانی، یک مسیحی احتمالا" گامهای زیر را برای اخذ تصمیم برمی دارد. مسیحی برای هدایت دعا می کند. با این کار، این اعتقاد را نشان می دهد که، همان طور که عیسی به حواریون وعده داد، خداوند می تواند فرد را از طریق عمل روح القدس هدایت کند، که روح القدس هادی انسانها به سوی "جمیع راستی" است. مسیحی بر این باور است که روح القدس می تواند از طریق وجدان مردم با آنها سخن گوید. البته هیچکس نمی تواند بحق مدعی شودکه از سوی روح القدس هدایت یافته، و یا وجدان او آگاهی مقتضی را دریافت داشته است. این خصائل، بخش مهمی از تواضع مسیحیت است.
به علاوه، همه مسیحیان معتقدند که کتاب مقدس کلام خداست، و در این جایگاه، منبع مناسبی برای هدایت است. مسیحیان مختلف، کتاب مقدس را به طرق گوناگونی مورد استفاده و تفسیر قرار می دهند. برخی آن را راهنمایی خطاناپذیر می دانند. بعض دیگر معتقدند که تعالیم دینی کتاب مقدس را باید در ظرف خاص آن بررسی نموده، و سپس در شرایطی خاص به کار برد. مسیحیان می توانند برای تصمیم گیری به تعالیم سنتی مربوط به موضوعات دینی بنگرند. این گونه تعالیم در ارتباط با همه موضوعات دینی وجود ندارد و اغلب تعالیم سنتی بخشی ازنحل مسیحیت است. مثلا" برای کاتولیک ها، دستورالعمل های روشنی درباره موضوع جلوگیری از بارداری و سقط جنین وجود دارد، حال آنکه فرق دیگر مسیحی، در این موارد تعلیمات دقیقی از رهبران خود دریافت نداشته اند. یک بار دیگر، مسیحیان معتقدند که روح مقدس خدا، در این مورد، از طریق سنت مذهبشان، آنها را به عنوان یک مجموعه (و نه از طریق فرد) هدایت خواهد کرد. اشاره به رهیافت های متفاوتی که در احکام و شرایع کتاب مقدس و در تعالیم مذاهب مختلف ارائه شده، معمول و مفید است. بعض مردم در کلمات کتاب مقدس ودر نصوص سنتی مذاهب، قوانین لایتغیری را می بینند که در همه اعصار و همه اماکن نافذ است. بدین ترتیب اگر کتاب مقدس بگوید "دزدی مکن"، پس سرقت همیشه خطاست. مسیحیانی که معتقدند نصوص موثق لایتغیرند، گاهی مطلق گرا، سنت گرا، محافظه کار، شریعت گرا یا بنیادگرا خوانده می شوند. هیچ یک از این کلمات موهن نیست، زیرا که فقط نامی است برای یک روش معین تصمیم گیری دینی. مسیحیان دیگر معتقدند که همه قوانین رهنمودهایی هستند که باید یک به یک به عمل درآیند، و در هر مورد شرایط خاص آن باید مدنظر قرار گیرد. بنابراین، اگرچه سرقت خطاست، ولی ممکن است موردی باشد که در آن سرقت مورد سوء از دو مورد سوء و اسوء باشد. مثل آن کسی چیزی را بدزدد تا کودکی را سیر کند، که در غیر این صورت می مرد. مسیحیانی که چنین تفکری دارند وضعیت گرا، وجدان گرا یا رادیکال خوانده می شوند. هیچیک از این کلمات نیز موهن نیست. در ادامه این فصل که موضوعات مشخص دینی را بررسی خواهیم کرد، لازم است این رهیافت های متفاوت را در نظر داشته باشیم. مسیحیان، برای اتخاذ تصمیمی دینی، علاوه بر طرح دو سؤال فوق، سه گامی را نیز که فوقا" شرح داده شد، برمی دارند.
یک مسیحی قرن بیستم، به قرن بیستم تعلق دارد، و برای او دیدگاهها و فشارهای معاصر قابل اجتناب نیست. ما در جوامعی بیشتر غیر دینی زندگی می کنیم. از رفاه مادی فراوانی برخورداریم. فردگرایی را گرامی می داریم، و موفقیت را می ستائیم. اگر چه ممکن است این دیدگاهها بعضا" با قانون محبت یا تقلید از مسیح منافات داشته باشد، ولی مسیحیان امروز همچنان تحت تأثیر آنها قرار دارند. بنابراین ملاحظه می شود که چیزی به نام اخلاق مسیحی وجود ندارد، هرگز وجود نداشته و هیچگاه نمی تواند وجود داشته باشد. اگر پاسخ های خود را بر محبت استوار سازیم، در پاسخ های احتمالی مسأله انعطاف در عمل و تنوع ایجاد می شود.

اقتدار دینی در آیین مسیح

مسیحیت در عصری، که نسبت به این عصر، سلطه طلب تر بود، پا به عرصه وجود نهاد. در آن ایام، اقتدار والدین و رهبران دینی پذیرفته و در پناه قانون محفوظ بود. دنیای سده اول میلادی، دنیای امپراتوری روم بود، دنیایی که در آن اقتدار امپراتور و نماینده او گریز ناپذیر بود و قهرا اعمال می شد. در عهد جدید چیز زیادی که حاکی از آن باشد که عیسی یک شورشی در مقابل اقتدار سیاسی وقت بود، وجود ندارد. بعض دانشوران بر این باورند که در زمانی که مسیحیت می کوشید خود را بر دنیای رومی ها مسلط سازد، هر اعتراضی فرونشانده می شد. مسلما بعض اسفار عهد جدید می کوشند. بر این نکته تأکید نمایند که مسیحیت چالشی سیاسی برای روم نبود. به نظر می رسد پولس رسول ساختار سلطه طلب عصر خود را پذیرفته باشد. پولس توصیه می کند که از قدرت دولت اطاعت کنند: «همه مطیع قدرتهای برتر شوند، زیرا قدرتی جز از سوی خدا نیست، و آن قدرتهایی که هست، از جانب خدا مرتب شده است.» پولس به شوهران می گوید که زنان خود را دوست بدارند، اما تنها پس از آنکه به زنان می گوید که از شوهرانشان اطاعت کنند. فرزندان باید از والدین خود اطاعت کنند، و بردگان باید از اربابان خود اطاعت کنند.
به نظر نمی رسد که پولس بردگی را نادرست بداند؛ پولس می گوید که اربابان باید ملایم و ملاحظه کار باشند. از پولس به دلیل حساس نبودن به حقوق زنان و محرومان انتقاد شده است. ممکن است این انتقاد موجه باشد، اما شاید پولس صرفا فرزند زمان خود بود، و بسیاری از معیارهای اجتماعی زمان خود را می پذیرفت، زیرا در آن مغایرتی با اخلاق مسیحیت نمی دید. پولس، همانند بسیاری از مسیحیان آن ایام، گمان می کرد که جهان عمر زیادی نخواهد داشت و بنابراین، اصلاحات اجتماعی، موضوعی فوری نیست. بنابراین، از یک سو به نظر می رسد که عهد جدید بر این عقیده است که مسیحیان باید قدرت موجود را بپذیرند. اما وجه دیگری نیز موجود است. عهد جدید عیسی را مردی معرفی می کند که با اعتماد به نفس ناشی از قدرت طبیعی عمل می کند. هنگامی که عیسی سخن می گفت و عمل می کرد، مردم می گفتند، «این چیست؟ و این چه تعلیم تازه ای است که به ارواح پلید نیز با قدرت امر می کند و از او اطاعت می کنند.»
مسیحیان اعتقاد دارند که قدرت عیسی از جانب خدا می آمد، اینکه عیسی پسر خداست و از سوی خدا عمل می کند. عیسی گفت «من از خود کاری نمی کنم، بلکه به آنچه پدرم تعلیم داد، تکلم می کنم.» به علاوه، مسیحیان معتقدند که عیسی قدرت خود را به پیروانش منتقل می کرد. «چنانکه پدر مرا فرستاد، من نیز شما را می فرستم.» در گفتگو با پطرس، که رئیس حواریون شد، عیسی گفت: «تویی پطرس، و بر این صخره کلیسای خود را بنا می کنی، و ابواب جهنم بر آن استیلاء نخواهد یافت. مفاتیح ملکوت آسمان را به تو می سپارم. هر آنچه را در زمین ببندی، در آسمان بسته گردد، و هر آنچه را در زمین گشایی در آسمان گشاده گردد.» این متن به عنوان متن اصلی برای اثبات اقتدار کلیسا مورد استفاده قرار گرفته است.

ثقات و چهره های مقتدر دینی در آیین مسیح

امروزه، رهبران کلیسا دارای قدرتی که عیسی به حواریون منتقل کرد، تلقی می شوند. پاپ، قدم بر جای پای پطرس می گذارد. اما باید این نکته مهم را به خاطر داشته باشیم که همه مردمی که این قدرت را دارند "قس" و خادم کلیسا خوانده می شوند. حتی متنفذترین رهبران مسیحی باید خود را خدمتگزار خدا و خلق خدا بدانند. هنگامی که رهبران مسیحی، بر پایه منصب رسمی خود سخن گویند یا چیزی نویسند، بر قدرتی که به عنوان افراد برگزیده خدا و کلیسا دارند، متکی هستند. بسیاری از مسیحیان بر برابری و یا کهانت همه مؤمنان تأکید داشته، ساختارهای قدرت را در درون جامعه مسیحی، نمی پذیرند. دیگر مسیحیان قدرت خود را از خصایل شخصی و یا استعدادهای خداداد کسب می کنند. مادر ترزا و بسیاری از مسیحیان دیگر، در کلیسا مقامی رسمی ندارند، ولی از قدرت شخصی فراوانی برخوردارند.

تکالیف و وظایف رهبران در آیین مسیح

مسئولیت رهبران محلی، ملی و بین المللی مسیحی، حفظ دین و موضوعیت آن در زمان و جلوگیری از شکل گیری پدیده های گذرای فکری است. رهبران مسئولیت دارند که درباره موضوعات مربوط به دین و اخلاق سخن بگویند. حتی غیر مسیحیان از اصحاب کلیسا انتظار دارند که درباره موضوعات روز نقشی پیشتاز بر عهده گیرند. بسیاری از مردم از پاپ و سراسقف کانتربری انتظار دارندکه نظر خود را درباره برخی موضوعات مورد بررسی، مانند سقط جنین و مرگ بی درد، بی پرده ابراز دارند. برای بعض رهبران کلیسا این کاری است دشوار، زیرا همان طور که دیدیم، در این موارد، یک نظر واحد صرفا مسیحی وجود ندارد. مسیحیت ایام عهد جدید، دین یک اقلیت مورد ایذاء و آزار بود؛ بنابراین هیچ احکامی درباره رؤسای مسیحی کشورها در بر ندارد.
بعدها، هنگامی که مسیحیت به یک دین رسمی و یک نیروی قوی تبدیل شد، تعالیمی درباره جایگاه حاکمان از کتب مقدس عبرانی به عاریت گرفت. پادشاهان و امپراتوران با قدرتی نشأت گرفته از خدا و برخوردار از حقوق الهی و تدهین یافته از سوی خدا تلقی می شدند. از منظر تاریخی، اغلب تعارضی قابل ملاحظه میان قدرت کلیسا و دولت وجود داشته است. امروزه، که حاکمان، رؤسای جمهوری یا نخست وزیران مسیحی وجود دارند، از آنان انتظار می رود که تعالیم دینی مسیحی را در زندگی خصوصی خود رعایت کنند و شاید بیش از دیگران دغدغه عدالت، رحمت و کمک به فقرا و ستمدیدگان را داشته باشند.

تکالیف و وظایف رعایا درآیین مسیح
در دنیای معاصر غرب، اندیشه رعیت بودن، وظیفه داشتن، یا ملزم به اطاعت بودن، وجهه ای ندارد. احتمالا مردم می پرسند «چرا ما باید از پاپ یا سراسقف اطاعت کنیم؟» بنابراین مسیحیان امروز خود را با معمایی روبرو می بینند. اگر وظیفه انسان تنها اطاعت کردن باشد، زندگی آسانتر می شود، زیرا زحمت بسیاری از تصمیم گیریهای دشوار از دوش او برداشته می شود. اما مسیحیان اعتقاد دارند که توانایی آنها برای استدلال، استعدادی خداداد است و وظیفه دارند که برای خود فکر کنند. همه مذاهب مسیحی معتقدند که مردم باید از وجدان خود (که در عین حال وظیفه دارند آن را نیز "آگاه" نگه دارند) اطاعت نمایند. این امر مستلزم جدی گرفتن الگوی زندگی عیسی و توجه به نظرات رهبران مسیحی در قبال سنت است. اما در نهایت باید از وجدان خود اطاعت کنند.
مسیحیان وظیفه اطاعت از قدرت واقعی کشورشان را می پذیرند. اما اگر این قدرت فاسد یا ظالم باشد، ممکن است وضعیتی پیش آید که در آن لازم باشد در مقابل آن به پا خیزند. تصمیمی از این را دیتریچ بون هوفر در آلمان هیتلری اخذ نمود. امروزه، در آمریکای مرکزی و جنوبی، مسیحیان، در کنار شورشیان، علیه رژیم های سرکوبگر به پا خاسته، و درس "الهیات آزادی بخش" می دهند. آنها اعتقاد دارند که اراده خداوند و تعالیم عیسی یقینا مخالف سرکوب اجتماعی و اقتصادی موجود در بعض کشورهاست. آنها ادعا می کنند که در این کشورها، استدلال منطقی تأثیری بر صاحبان قدرت ندارد. تنها چاره باقیمانده انقلاب، و در صورت لزوم انقلابی خشونت آمیز، است. نماد این الهیات آزادی بخش مسیحی، پوستری است که در آن عیسی را با هاله ای از نور به دور صورت و تیرباری در دست، نشان داده اند، که در واقع تصویری از عیسای انقلابی است. در عین حال، ممکن است بعض مردم ادعا کنند که وجدانشان آنها را به انجام این گونه اعمال واداشته است؛ اما این نظری است که دیگر مسیحیان آن را نادرست می شمارند. اگرچه ممکن است یک دولت یا حتی کلیسا این گونه افراد را مجازات کند، ولی به اعتقاد مسیحیان، محاکمه و قضاوت در دست خدایی است که از نیت و اسرار مردم آگاه است.


منابع :

  1. ترور شانون- اخلاق در شش دین جهان- بخش مسیحیت- ترجمه محمدحسین وقار- انتشارات اطلاعات

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/115543