در بررسی آیاتی که در بحث امکان معاد به خلقت نخستین و آفرینش اول انسان استدلال شده است به تعبیری برخورد می کنیم و آن مقایسه ی «مبدأ» حیات و «معاد» است، می فرماید: «و هو الذى یبدؤا الخلق ثم یعیده و هو أهون علیه؛ او کسی است که آفرینش را آغاز می کند سپس آن را باز می گرداند، و این کار برای او آسانتر است.» (روم/ 27) قرآن در این آیه با کوتاهترین استدلال، مساله امکان معاد را اثبات کرده است، مى گوید: شما معتقدید آغاز آفرینش از او است، بازگشت مجدد که از آن آسانتر است چرا از او نباشد؟
دلیل آسانتر بودن "اعاده" از "آغاز" این است که در آغاز اصلا چیزى نبود و خدا آن را ابداع کرد، ولى در اعاده لا اقل مواد اصلى موجود است، قسمتى در لابلاى خاکهاى زمین، و بخشى در فضا پراکنده مى باشد، تنها مساله همان نظام دادن و صورت بندى آن است. ولى توجه به یک نکته در اینجا ضرورى است که تعبیر به آسان بودن و سخت بودن از دریچه فکر ما است، و الا براى وجودى که بى نهایت است "سخت" و "آسان" هیچ تفاوتى ندارد، اصولا سخت و آسان در جایى مفهوم دارد که سخن از قدرت محدودى در میان باشد که از عهده کارى به خوبى برآید و از عهده کار دیگرى به زحمت، اما هنگامى که سخن از قدرت نامحدود در میان است سخت و آسان بى معنى مى شود. به تعبیر دیگر برداشتن عظیم ترین کوه هاى روى زمین براى خداوند به همان اندازه آسان است که برداشتن یک پر کاه! و شاید به همین دلیل بلافاصله در ذیل آیه مى فرماید: "و براى خدا است توصیف برتر در آسمان و زمین."
چرا فرموده است اعاده خلق از خلقت ابتدایى بر خدا آسان تر است؟
کلمه ی "یبدؤا" از "بدء" است، و "بدء خلق" همان ایجاد ابتدایى و بدون الگو است، و کلمه ی "یعیده" از اعاده است، که به معناى انشاء بعد از انشاء است. جمعی از مفسرین جمله ی «یبدأ» را به معنی ماضی تفسیر کرده اند، یعنی خداوند در آغاز آفرینش را ایجاد کرد، ولی چه مانعی دارد که «یبدأ» به همان معنای اصلی مضارع تفسیر شود؟ و با توجه به اینکه فعل مضارع در اینجا دلیل بر استمرار است معنی آیه چنین می شود: «خداوند به طور مداوم آفرینش را ایجاد می کند و باز می گرداند» یعنی جهان هستی مجموعه ای از حیات و مرگ و مبدأ و معاد مستمر است، بنابراین نباید در امکان معاد در قیامت تردید داشت. دائما جهان ما می میرد و نو می شود، و خلقت جدیدی می یابد، و روی این حساب معاد و بازگشت به حیات نوین یک امر کاملا عادی است، و این پاسخ حساب شده ی زیبایی است در برابر منکران.
در جمله ی "و هو أهون علیه"، ضمیر اولى به اعاده برمى گردد، که از کلمه ی "یعید" استفاده مى شود، و ضمیر دومى (به طورى که از سیاق به ذهن تبادر مى کند) به خداى تعالى بر مى گردد.
بعضى به این آیه ی شریفه اشکال کرده اند که: «اگر اعاده انسانها در قیامت براى خدا آسانتر باشد، لازمه اش این است که ایجاد آنها بدون الگو در آغاز خلقت دشوارتر باشد، چون هر آسانترى یک دشوارتر دارد، و این با قدرت مطلقه و نامحدود خدا نمى سازد، چون قدرت نامتناهى وضعش نسبت به موارد مختلف نمى شود، و تعلقش بر دشوار و آسان یکسان است، پس کلمه ی أفعل تفضیل (آسانتر) در این جا معنا ندارد.» در جواب از این اشکال وجوهى ذکر کرده اند.
اول اینکه: ضمیر در "علیه" به خدا بر نمى گردد، بلکه به خلق بر مى گردد، و معنایش این است که: اعاده هر چیزى براى خلق آسانتر از ایجاد ابتدایى است، چون ایجاد ابتدایى الگو ندارد، ولى اعاده هر چند بار هم که باشد آسانتر است چون الگو دارد، و چون اعاده از ابتداء براى خلق آسانتر است دیگر درباره خداى تعالى چه اشکالى دارد.» و این توجیه صحیح نیست، براى اینکه برگشتن ضمیر به خلق خلاف ظاهر آیه است.
دوم اینکه: کلمه ی "اهون" در این جا از معناى تفضیلى منسلخ است، و همان معناى "آسان" را مى دهد، نه "آسانتر"، هم چنان که کلمه ی "خیر" با اینکه در اصل فعل تفضیل است، و معناى "بهتر" را مى دهد در جمله ی «ما عند الله خیر من اللهو؛ آنچه نزد خدا است خوب است نه لهو.» (جمعه/ 11) از معناى تفضیلى منسلخ شده. اشکال این توجیه هم این است که: دلیلى بر آن نیست، و تحکم واضحى است.
سوم اینکه: آسانتر بودن اعاده از انشاء ابتدایى از نظر مقایسه خود آن دو با هم است، نه اینکه نسبت به خدا باشد، و این تفضیل در بین فعلى و فعل دیگر خدا هیچ مانعى ندارد، هم چنان که خودش فرموده: «لخلق السماوات و الأرض أکبر من خلق الناس؛ خلقت آسمانها و زمین از خلقت مردم بزرگتر است.» (مؤمن/ 57) این توجیه همان است که از کلام زمخشرى هم استفاده مى شود که گفته است: "اگر بگویى چرا در جمله ی "ثم إذا دعاکم..." اعاده خلق این قدر بزرگ شمرده شده، به طورى که گویى از قیام آسمانها و زمین به امر خدا مهم تر است؟ و آن وقت همین اعاده در جمله ی "و هو أهون علیه" آسانتر معرفى شده؟ در جواب مى گوییم: اعاده انسانها در قیامت فى نفسه بزرگ هست، ولیکن به قیاس با انشاء ابتدایى آسانتر معرفى شده." اشکال این وجه این است که: کلمه ی "اهون" مقید به "علیه" شده، یعنى براى خدا آسانتر است، و این بهترین گواه است بر اینکه مقایسه اى که بین انشاء و اعاده واقع شده نسبت به خداى تعالى است، نه بین خود اعاده و انشاء، پس اشکال هم چنان به قوت خود باقى است.
توجیه چهارم اینکه گفته اند: تفضیل نسبت به اصول و موازین رایج بین مردم است، نه نسبت به واقع امر، این مردمند که معتقدند تکرار شدن یک عمل هر چند یک بار باشد سبب مى شود براى اینکه اعاده اش از بار اولش آسانتر باشد. پس گویا گفته شده، اعاده براى خدا کارى ندارد، چون از نظر اصول و موازین خود شما هم که باشد اعاده از انشاء آسانتر است براى خدایى که عالم را بدون الگو، و براى اولین بار آفریده، این از نظر اصول و موازین خود شماست، وگرنه قدرت او نسبت به ایجاد ابتدایى و اعاده یکسان است. اشکال این توجیه این است که: هر چند در جاى خود حرف صحیحى است، و لیکن اشکال در این است که چگونه از آیه استفاده کنیم، با اینکه شاهدى از الفاظ آیه بر آن نیست.
پنجم اینکه گفته اند: (این را نیز صاحب کشاف به عنوان وجهى دیگر آورده) انشاء از قبیل تفضل است، که فاعلش در انجام و ترک آن مخیر است، مى تواند چیزى را ایجاد بکند، و مى تواند ایجاد نکند، ولى اعاده از قبیل واجب است، که به هیچ وجه نباید ترک شود، براى اینکه اعاده براى جزاء و کیفر و پاداش است، و این بر خداى تعالى واجب است. توضیح اینکه: کارها انجامش به دست فاعل یا محال است، که محال قابلیت آن را ندارد که قدرت به آن متعلق شود، و فاعل آن را بیاورد، و یا به خاطر وجود مانعى مثل قبح ممتنع است، که انجام این نیز براى حکیم مانند محال است، چیزى که هست نه محال عقلى، بلکه محال عارضى، و یا تفضل است که فاعل مى تواند آن را بیاورد و مى تواند نیاورد، و یا واجب است که در اینگونه کارها فاعل مجبور به آوردن آن است، و نمى تواند در انجام آن اخلال کند.
حال که این تقسیم روشن شد مى گوییم دورترین افعال از محال بودن، فعل واجب است، هم چنان که نزدیک ترین آنها نسبت به تحقق باز واجب است، و چون اعاده واجب است، پس دورترین افعال است از امتناع، و چون چنین است نزدیک ترین افعال است به تحقق، پس اعاده آسانترین کارها است، و چون آسان ترین آنهاست در نتیجه از انشاء نیز آسان تر است. و ما به این جواب چهار اشکال داریم:
اول اینکه: این حرف وقتى صحیح است که خلقت عالم و تحقق موجودات به اولویت بوده باشد، نه وجوب، و حال آنکه در جاى خودش ثابت کرده ایم که تحقق اشیاء بر اساس اولویت نیست، بلکه بر اساس وجوب است، و چون چنین است پس انشاء و اعاده هر دو به یک مقدار از امتناع فاصله دارند، یکى از دیگرى نزدیک تر نیست.
دوم اینکه: دورى و نزدیکى که زمخشرى ذکر کرد صرف تصویر عقلى است، به خلاف سهولت و دشوارى که دو صفت وجودى است، یعنى وجود یک چیز از جهت صدورش از فاعل گاهى آسان و گاهى سخت است، و این گونه صفات وجودى دائر مدار اعتبار عقلى نمى شود.
سوم اینکه: انشاء هم مانند اعاده مبتنى بر مصلحت است اینطور نیست که تنها اعاده به خاطر اینکه براى جزاء است مصلحت داشته باشد، بلکه انشاء نیز تا مصلحت صد در صد نداشته باشد از خداى حکیم سر نمى زند، پس از این نظر اعاده و انشاء فرقى با هم ندارند، و به طورى که گفته اند: از جهت دورى و نزدیکى به امتناع یکسانند.
چهارم اینکه: به مقتضاى این وجه اعاده فى نفسه آسان تر از انشاء است، نه به قیاس با قدرت خداى تعالى، پس در حقیقت توجیه پنجم همان توجیه سوم خواهد بود، و اشکالش نیز همان اشکال.
آسان دیگران براى خداوند آسانتر است
آنچه سزاوار است گفته شود این است که جمله مورد بحث که به آن اشکال شده یعنى جمله "و هو أهون علیه" با جمله بعدى تعلیل شده، و در آن فرموده که چرا اعاده آسان تر است، و آن جمله: "و له المثل الأعلى..." است، که در حقیقت حجتى است بر آسانتر بودن اعاده. به این بیان که: از جمله ی مذکور برمى آید که هر صفت کمالى که یک یک موجودات آسمان و زمین به آن متصف و ممثل مى شوند از قبیل حیات، قدرت، علم، ملک، جود، کرم، عظمت، و کبریایى، و امثال آن، در حقیقت اندکى است که رفیع ترین رتبه آن، و عالى ترین حد آن در خداى سبحان است، زیرا هر موجودى هر قدر هم بزرگ باشد، بالأخره محدود و متناهى است، پس به قدر ظرفیت خود آن صفت را فرا گرفته، و نشان مى دهد، ولى خداى تعالى نامحدود و نامتناهى است، هم چنان که خودش فرموده: «و لله الأسماء الحسنى؛ براى خداست اسماء حسنى.» (اعراف/180)
توضیح اینکه هر صفتى از صفات کمال که در موجودى از موجودات زمین و آسمان ببینیم باید بلادرنگ منتقل به صفتى در مقابل آن شویم، چون صفت کمال او از خداست، و مقابل آن از خود اوست، مثلا وقتى موجودى زنده مى بینیم، منتقل مى شویم به اینکه او در ذات خود مرده است، و یا اگر قادر مى بینیم، مى فهمیم که او در ذاتش عاجز است، پس صفت کمالى که دارد محدود و مقید به حالى و وصفى است که در غیر آن حال و وضع آن صفت را ندارد. مثلا علم در موجودات و مخلوقات، مطلق و غیر محدود نیست، بلکه محدود و آمیخته با جهل است، جهل به غیر مسائل معلوم، و همچنین حیات، قدرت، ملک، عظمت و غیر آن همه مقید و محدودند. ولى خداى سبحان که افاضه کننده آن صفت کمال است، صفت مذکور در او محدود نیست، بلکه مطلق است، و آمیخته با ضدش نیست بلکه صرف و خالص، است پس با علمش جهلى، و با حیاتش مماتى نیست، پس خداى سبحان از آنچه غیر او بدان متصف مى شود از صفات کمال (که آمیخته و محدود است) خزینه و نامحدود و خالصش را دارد.
تکرار مى کنیم، هر صفتى که در خداى تعالى و مخلوقات او پیدا شود، حد اعلایش و افضلش در خدا است، و حد پایین و غیر خالصش در غیر اوست، پس آنچه در غیر اوست مفضول است نسبت به آنچه نزد اوست. حال که این معنا روشن گردید، مى گوییم: اعاده اى که متصف به آسانى است (در وقتى که قیاس شود با انشایى که نزد خلق است) نزد خدا اهون است، یعنى آسان محض است، و خالص از صعوبت و مشقت است، به خلاف آسانى نزد خلق، که در عین آسانى خالى از دشوارى نیست، پس دیگر لازم نیست که انشاء براى خدا سخت تر از اعاده باشد، براى اینکه مشقت و صعوبت مربوط به فعل است، که فعل هم تابع قدرت فاعل است، هر چه قدرت کمتر باشد، مشقت فعل بیشتر، و هر چه قدرت بیشتر باشد، مشقت فعل کمتر خواهد بود، تا آنجا که قدرت غیر متناهى شود، که در آن صورت دیگر مشقتى تصور ندارد، و چون قدرت خداى تعالى غیر متناهى است، هیچ عملى براى او مشقت ندارد، هم چنان که مستفاد از جمله ی «إن الله على کل شی ء قدیر؛ همانا خداوند بر هر چیزی تواناست.» (بقره/ 20) همین است، چون وقتى خدا بر هر چیز قادر بود، و قدرتش به هر چیز تعلق گرفت، دیگر متناهى نخواهد بود.
پس حاصل جواب این شد که اعاده خدا آسان ترین اعاده، و انشایش آسان ترین انشاء، و هر کمال دیگرش کامل ترین کمال است. سپس خداوند در ادامه می فرماید: «و له المثل الأعلى فی السماوات و الأرض» گفتیم که این جمله در مقام استدلال و تعلیل جمله ی "و هو أهون علیه" است، و حاصل آن این است که: هر صفت کمال که در موجودى از موجودات زمین و آسمان باشد چه صفت جمال باشد، و چه جلال، اعلا مرتبه آن، یعنى مطلق غیر مقید، و خالص بدون خلط و شائبه آن در خدا است، پس آسان دیگران براى او آسان تر است.
سرانجام در پایان آیه به عنوان تاکید یا به عنوان یک دلیل، مى گوید: «و هو العزیز الحکیم؛ و او است عزیز و حکیم.» این جمله در مقام تعلیل جمله ی "و له المثل الأعلى..." است، و معنایش این است که: بدین جهت گفتیم که عالى ترین صفات از آن اوست، که او عزیز است، یعنى واجد است آنچه را که دیگران فاقد آنند، و ممکن نیست چیزى برایش ممتنع باشد، و نیز براى اینکه او حکیم است، و نقص و فتور عارض بر فعل او نمى شود، چون اگر یکى از صفات او که در دیگران نیز هست اعلا نمى بود، قهرا محدود و غیر مطلق، و مخلوط به ضد و آمیخته با نقص و قصور مى بود، و به خاطر همین نقص و قصور ذلیل و پست مى شد، و حال آنکه او عزیز است، و عزتش على الاطلاق است، از سوى دیگر اگر نقص در او راه مى داشت، این نقص و فتور در فعل او رخنه ایجاد مى کرد، و دیگر حکیم على الاطلاق نمى بود، و حال آنکه حکیم على الاطلاق است.