سرنوشت شومى در جهان دیگر در انتظار مجرمان است. سرنوشتى که هر انسان عاقلى را در اندیشه فرو مى برد، آیاتی از قرآن علت این موضوع را به بیان دیگر تشریح مى کند: «ذلک جزاؤهم بأنهم کفروا بآیاتنا و قالوا أ إذا کنا عظاما و رفاتا أ إنا لمبعوثون خلقا جدیدا؛ این کیفر آنها است به خاطر اینکه آیات ما را انکار کردند و گفتند آیا هنگامى که ما تبدیل به استخوانهاى پوسیده، و خاکهاى پراکنده مى شویم آیا بار دیگر آفرینش تازه اى خواهیم یافت؟» (اسراء/ 98) "رفات" چنان که "راغب" در "مفردات" مى گوید: به معنى قطعاتى از کاه است که نمى شکند و پراکنده مى شود، ناگفته پیداست که انسان در زیر خاک نخست تبدیل به استخوانهاى پوسیده مى شود سپس تبدیل به خاک می گردد و این ذرات خاک نیز از هم متلاشى و پراکنده مى شوند.
انسان براى چه طغیان مى کند؟ آیا براى آن نیست که علم فراوان و اعتراف به برخاستن از گورهاى مردم و حساب پس دادن ایشان ندارد؟ پس چگونه، در آن صورت که وسوسه هاى شیطان او را از ایمان آوردن به این گونه چیزها دور مى کند، به این امر ایمان آورد و در روح خود پرسشهایى از این قبیل را مطرح کند که: چگونه و چه وقت و در کجا؟
براى آن که انسان از شر این وسوسه ها رهایى پیدا کند، و در دام شیطان گرفتار نشود، پروردگار سبحانه و تعالى او را به آنچه در پیرامون وى از آسمانها و زمین آفریده و آفرینش آنها متوجه مى سازد قرآن بلافاصله از این گفتار آنها که مسئله معاد جسمانى را با تعجب مى نگریستند و یا آن را غیر ممکن مى پنداشتند با بیان روشنى پاسخ داده، می گوید: «أ و لم یروا أن الله الذی خلق السماوات و الأرض قادر على أن یخلق مثلهم؛ آیا آنها ندیدند خدایى که آسمانها و زمین را آفریده قادر است مثل آنها را بیافریند؟» ولى آنها نباید عجله کنند این رستاخیز و قیامت اگر چه دیر آید سرانجام مى آید. خداوند براى آنها سرآمدى قطعى قرار داده است،«و جعل لهم أجلا لا ریب فیه؛ و تا این زمان موعود فرا نرسد قیامت بر پا نخواهد شد.» (اسراء/ 99)
آیا نمى دانند که خدایى که آسمانها و زمین را آفریده بر آن توانایى دارد که مثل آنان را بیافریند؟» آیا طبیعت با همه شکوه و زیبایى، و کوه ها و دره ها و دریاها و نهرها و منظومه هاى فلکى و کهکشانها و... و... که در آن دیده مى شود، گواه بر قدرت خداوند سبحانه و تعالى نیست؟! و آیا آفریننده همه اینها از آن عاجز است که آفرینش آدمى را بار دیگر تجدید کند؟! اما این ظالمان و ستمگران با شنیدن این آیات نیز به همان راه انحرافى خود ادامه مى دهند و «فأبى الظالمون إلا کفورا؛ جز راه کفر و انکار نمى پویند.» (اسراء/ 99)
کفور به معناى جحود و هر دو به معناى انکار از در لجبازى است، و این آیه احتجاجى است از خداى سبحان بر مساله قیامت و زنده شدن بعد از مرگ، علیه کسانى که آن را بعید مى شمردند، چون زنده شدن بدن بعد از متلاشى گشتن را محال پنداشته مى گفتند: «أ إذا کنا عظاما و رفاتا أ إنا لمبعوثون خلقا جدیدا؛ آیا بعد از آنکه به صورت اسکلتى در آمدیم، و آن اسکلت هم متلاشى و پوسیده شد دوباره با خلقت جدیدى مبعوث مى شویم؟» خداى تعالى در پاسخشان مى فرماید خلقت بدن در نخستین بار دلیل بر این است که چنین چیزى ممکن است، و وقتى ممکن شد دیگر فرقى میان بار اول و بار دوم نیست، و خلاصه همین که خود شما در این دنیا هستید و بدنى زنده دارید دلیل بر این است که چنین خلقتى محال نیست، و وقتى محال نشد دیگر چه فرقى میان این بار و بار دیگر است.
انسان مبعوث در قیامت عین انسان دنیایى است نه مانند او
در اینجا ممکن است به ذهن برسد که خداوند خلقت بعدى را مثل خلقت قبلى دانسته نه عین آن پس یک فرد بشر در قیامت مثل آن فردى است که در دنیا بوده، نه خود او، در جواب مى گوییم تشبیه و مانند بودن تنها در بدن است که مورد انکار منکرین بود، نه جان آدمى که حافظ وحدت و شخصیت انسان هم در این دنیا و هم در آخرت است، و بدان جهت انسان آخرتى عین انسان دنیوى است، نه مانند آن، آرى ملاک یکى بودن حسین فرزند تقى در دنیا و آخرت همان نفس انسانى او است که آن هم نزد خداى سبحان محفوظ است و با مردن معدوم و باطل نمى گردد، و وقتى آن نفس به بدن جدید در آخرت تعلق گرفت باز این بدن همان بدن حسین در دنیا خواهد شد هم چنان که در خود دنیا هم چند بار بدنش با همه اجزایش عوض شد و او هم چنان حسین پسر تقى بود.
خواهى پرسید که چه دلیل قرآنى بر این معنا دارید؟ در جواب مى گوییم آیه شریفه ی «و قالوا أ إذا ضللنا فی الأرض أ إنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون* قل یتوفاکم ملک الموت الذی و کل بکم؛ و گفتند آيا وقتى در [دل] زمين گم شديم آيا [باز] ما در خلقت جديدى خواهيم بود [نه] بلكه آنها به لقاى پروردگارشان [و حضور او] كافرند. بگو فرشته مرگى كه بر شما گمارده شده جانتان را مى ستاند آنگاه به سوى پروردگارتان بازگردانيده مى شويد.»
این آیه دلیل بر این بود که حقیقت آدمى همان نفس او است که آن هم نزد خدا محفوظ است، و اما دلیل بر اینکه انسان مبعوث در قیامت عین انسان در دنیا است نه شخص دیگرى مانند آن، همه آیات قیامت است که آن را بازگشت انسان به سوى خدا مى داند، و زنده شدنش را زنده شدن آن انسان و حساب و مجازات و پاداشش را حساب و مجازات و پاداش همان انسان مى داند. پس، از آنچه گفته شد معلوم گردید که جمله ی "یخلق مثلهم" نمى خواهد بفرماید انسان مخلوق در آخرت شخصى نظیر انسان دنیا است، بلکه مقصود همان معنایى است که گفته شد و اگر مانند بودن این بدن و آن بدن را به میان آورد، و نتیجه اش آن شد که پاى مماثله به میان آید بدین جهت بود که خواست جواب درست مقابل متن اشکال باشد، چون اشکال ایشان که گفتند: "آیا وقتى اسکلت و سپس خاک شدیم دوباره به خلقت جدیدى مبعوث مى شویم؟" همه مربوط به شؤون بدن مرده بود نه مربوط به حقیقت انسان، و وقتى از حقیقت انسان یعنى نفس آدمى قطع نظر شود مماثله صحیح است، یعنى بدن آخرتى نظیر و مثل بدن دنیایى است هر چند که با در نظر گرفتن نفس، عین همند.
بعضى از مفسرین گفته اند که: مراد از کلمه ی "مثلهم" خود آنان است، نه مانند ایشان هم چنان که ما نیز به یکدیگر مى گوییم: "مثل تو کسى چنین کارى نمى کند" یعنى تو هم چنین کارى نمى کنى. و لیکن این توجیه بى اشکال نیست و جاى مناقشه در آن هست. و ظاهر این است که در عبارت مذکور مراد از مثل، همان مثل است نه عین و عنایت در این تعبیر به این است که بفهماند کسى که مثل تو است یعنى صفات تو را دارد و روح تو را و خصائص تو را دارد این کار را نمى کند پس تو هم که مثل او هستى نباید چنین کار را بکنى پس در این تعبیر کنایى فعل نفى شده اما با نفى سببش که همان صفت باشد و این جور کنایه آوردن مؤکدتر است از اینکه صریحا بگوید تو این کار را مکن.
جمله ی "و جعل لهم أجلا لا ریب فیه" ظهور در این دارد که مراد از اجل، همان مرگ است، زیرا کلمه مزبور دو قسم استعمال دارد یکى مدت زندگى از حین ولادت تا مرگ و یکى هم سرآمد زندگى که مقارن با مرگ است، به هر معنا که باشد مرگ را شامل است و اگر در این جمله مرگ را یادآورى مى نماید به منظور عبرت گرفتن کفار است تا شاید از جرأت و جسارت بر خدا و تکذیب آیات او دست بردارند و بدانند که خداى تعالى مى تواند ایشان را دوباره زنده نموده انتقام کردار زشتشان را بگیرد.
بنابراین، جمله: "و جعل لهم أجلا لا ریب فیه" ناظر به جمله "ذلک جزاؤهم بأنهم کفروا بآیاتنا" مى باشد که در صدر آیه قرار داشت و آیه آن معنایى را مى دهد که آیه ی «و الذین کذبوا بآیاتنا سنستدرجهم من حیث لا یعلمون... أ و لم ینظروا فی ملکوت السماوات و الأرض... و أن عسى أن یکون قد اقترب أجلهم فبأی حدیث بعده یؤمنون؛ آنان را که آیات ما را دروغ انگاشتند، از راهى که خود نمى دانند به تدریج خوارشان مى سازیم... آیا در ملکوت آسمانها و زمین و چیزهایى که خدا آفریده است نمى اندیشند؟... و شاید که مرگشان نزدیک باشد. و بعد از قرآن کدام سخن را باور دارند.» (اعراف/ 182- 185) در مقام افاده آن است. این معنا استظهارى است که علامه طباطبایى از آیه مورد بحث کرده اند.
بعضى از مفسرین احتمال داده اند که: مراد از اجل، روز قیامت باشد، ولیکن این معنا با سیاق آیه سازگار نیست براى اینکه قبل از این جمله داستان انکار معاد را از ایشان نقل مى کرد، و علیه آن احتجاج مى کرد که خدا قادر است دوباره زنده شان کند، و در چنین زمینه اى مناسب نیست قیامت را مسلم و "لا ریب فیه" بگیرد.
بعضى از مفسرین در بیان این استظهار و توجیه علامه گفته اند: «ظاهرا این توجیه (علامه در تفسیر المیزان) به وجهى درست است که اجزاء بدن انسان در مدت حیات دنیوى در تحلیل دائمى است على الدوام اجزائى می میرد و اجزائى به جاى او می آید لکن قبول نداریم که اجزاء تحلیل شده به کلى معدوم شده باشد بلکه به دلیل قوله تعالى در سوره ق آیه 5 در پاسخ قول کفار که می گفتند چگونه ممکن است که ما وقتى مردیم و خاک گردیدیم ثانیا عود نمائیم و البته مقصود آنها عود بدن شخصى خودشان بوده، براى رفع استبعاد آنها پاسخ در آیه بعد فرموده «قد علمنا ما تنقص الأرض منهم و عندنا کتاب حفیظ؛ یعنى ما دانستیم آنچه را از آنها (یعنى از بدن) آنها زمین کم می کند لکن نزد ما است کتابی که حفظ می کند.» (ق/ 4)
شاید مقصود چنین باشد وقتى انسان مرد و اجزاء بدنش را زمین در خود منحل گردانید فعلیت و حقیقت بدنی که روحش در ایام حیاتش به او تعلق داشت فانى نگردیده به طورى که در هیچ نشأه و عالمى باقى نمانده باشد بلکه چون عوالم در طول یکدیگر است اگرچه بدن میت در ظرف زمان از نظر ما نابود گردیده و اثرى از وى باقى نمانده لکن در لوح محفوظ و در احاطه علم حضورى حق تعالى به عینه موجود است و همان است که در عالم قیامت که محیط به عالم دنیا است ظهور و بروز می نماید و به مرگ حقیقت انسان که ترکیب شده از جسم و روح است عوض نمی گردد منتهى الامر جسم در هر عالمى به مناسبت همان عالم طورى ظاهر می گردد و چون عوالم در طول یکدیگر است هر عالم ما فوقى جامع و حاوى عالم مادون خود خواهد بود وگرنه فوقیت معنائى ندارد و عالم دنیا عالم دنى و عالم آخرت مافوق آن است این است که متفرقات در عالم دنیا که در زمان متفرقا و متدرجا ظهور و بروز می نمایند مجتمعا در عالم قیامت ظاهر می گردند و وحدت بدن انسان وحدت اتصالى است و اجزاء آن در تحلیل دائمى است که على الدوام اجزاء زنده بدن می میرند و اجزاء زنده تازه جاى آنها را می گیرند بدون تخلل عدم و البته اجزاء زنده مثل همان اجزاء مرده اند و حافظ شخصیت و وحدت هر فردى نفس ناطقه وى است و انسان مادامی که در دنیا حیات دارد گمان می کند از اول عمر تا آخر بدن او یک واحد شخصى است و از توارد امثال اکثر مردم خبر ندارند این است که در آیه فرموده «بل هم فی لبس من خلق جدید؛ بلکه آنها [با این همه دلایل] باز در آفرینش جدید در شکند.» (ق/ 14) لکن چون عالم قیامت مافوق عالم دنیا است و چنانچه گفته شد هر مافوقى داراى مراتب زیرین خود خواهد بود این است که بدن به وحدت شخصیه اخروى جامع تمام مراتب زیرین خود یعنى جامع اجزاء پراکنده بدن دنیوى وى است نه بدن مباین.
نیز در سوره مؤمن آیه 59 مى خوانیم که در این باره می فرماید: «لخلق السماوات و الأرض أکبر من خلق الناس؛ محققا و یقینا آفرینش آسمان ها و زمین (با آن عظمتى که دارند) از خلقت بشر (با این کوچکى که دارد) بزرگتر است.» آیا یک چنین خدائى که آسمان ها و زمین و بشر را آفریده قادر نیست که مدت و اجلى براى ایشان قرار دهد که هیچگونه شک و تردیدى در آن نباشد.