اگر انسان خداوند و توحید الهی را درست بشناسد در تحقق نبوت و معاد شکی نخواهد داشت؛ زیرا معاد بازگشت انسان به خداست. خدایی که پیامبران را فرستاده است و پیامبرانی که جامعه را به معاد و توحید راهنمایی کرده اند، ممکن نیست خداوند درست شناخته شده باشد و در نبوت و معاد شکی باقی بماند. از این رو معرفت خدا ریشه ی همه ی معارف است.
خدای سبحان مشرکان را از این جهت طرد و رد می کند که خدا را نشناختند: «ما قدروا الله حق قدره إن الله لقوی عزیز؛ این مشرکان مقام خدا را نشناختند که خدا ذاتی است بی نهایت توانا و بی همتا وگرنه بت را خدا نمی خواندند.» (حج/ 74) اینان خدا را درست به عنوان "رب العالمین" نمی شناختند و باور نداشتند. از این رو مولی الموحدین می فرماید: «و کمال معرفته التصدیق به؛ اگر معرفت خدا کامل باشد به مرحله تصدیق خواهد رسید.» و آدمی از ثنویت و دوگانه پرستی و از وثنیت و بت پرستی دست خواهد کشید. «و ما قدروا الله حق قدره إذقالوا ما أنزل الله علی بشر من شی؛ اینان خدا را نشناختند که گفتند خدا بر هیچ بشری کتاب هدایت نفرستاده و ما پیامبری نمی شناسیم.» (انعام/ 91)
معناى جمله ی "ما قدروا الله حق قدره" این است که مردم نمى توانند خدا را آن طور که لایق ساحت او است تعظیم کنند، چون عقل و وهم ایشان و هیچ حسى از حواسشان نمى تواند به ذات خداى تعالى احاطه پیدا کند. و اگر خدا را توصیف مى کنند، به آن مقدارى است که آیات و دلایل بر عظمت او دلالت دارند. و نیز مى توان گفت معنایش این است که: مردم نمى توانند خدا را آن طور که باید و شاید وصف کنند، یا آن طورى که هست بشناسند. پس آیه شریفه صرفنظر از آیات قبلش قابل انطباق بر هر سه معنا مى باشد، الا اینکه از نظر قرار گرفتنش به دنبال آیاتى که در آن خداى تعالى هدایت انبیا را وصف مى کرد، و حکم و کتاب و نبوت ایشان را بیان مى نمود، و عنایت کامل خداى تعالى را نسبت به حفظ کلمه حق و نعمت هدایت در میان مردم و در تمامى قرون و اعصار خاطرنشان مى ساخت، بر معناى اول بهتر منطبق مى شود، چون انکار مساله وحى در حقیقت به عظمت خدا پى نبردن و او را از مقام ربوبیت که به جمیع شؤون بندگان عنایت دارد، خارج کردن است.
مؤید این معنا آیه اى است که همین عبارت را دارد، و به علاوه مشتمل بر ذیلى است که عظمت خدا را مى رساند، آنجا که مى فرماید: «و ما قدروا الله حق قدره؛ خدا را آن طور که حق شناختن او است نشناختند.» (زمر/ 67) آرى سرچشمه شرک عدم معرفت صحیح درباره خداوند است، کسى که بداند "اولا" او وجودى است بى پایان و نامحدود از هر نظر "ثانیا" آفرینش همه موجودات از ناحیه او است و حتى در بقاى خود هر لحظه به فیض وجود او نیازمندند "ثالثا" تدبیر عالم هستى و گشودن گره تمام مشکلات و همه ارزاق به دست با قدرت او است، و حتى اگر شفاعتى هم انجام گیرد به اذن و فرمان او خواهد بود، معنى ندارد رو به سوى دیگرى آرد. اصلا چنین وجودى با این صفات دوگانگى براى او محال است زیرا دو وجود نامحدود از جمیع جهات عقلا غیر ممکن است سپس براى بیان عظمت و قدرت او از دو تعبیر کنایى زیبا استفاده کرده مى گوید: «و الأرض جمیعا قبضته یوم القیامة و السماوات مطویات بیمینه؛ تمام زمین در روز قیامت در قبضه او قرار دارد، و آسمانها پیچیده در دست راست او است.»
"قبضة" به معنى چیزى است که در مشت مى گیرند، و معمولا کنایه از قدرت مطلقه و سلطه کامل بر چیزى است، همانگونه که در تعبیرات روزمره مى گوئیم فلان شهر در دست من است و یا فلان ملک در قبضه و مشت من مى باشد. "مطویات" از ماده "طى" به معنى "به هم پیچیدن" است که گاه کنایه از گذشتن عمر یا عبور از چیزى نیز مى باشد. تعبیر فوق در مورد آسمانها به صورت واضحترى در آیه 104 سوره انبیا آمده است " «یوم نطوی السماء کطی السجل للکتب؛ در آن روز آسمان ها را همچون طومارى درهم مى پیچیم.» کسى که طومارى را درهم پیچیده و در دست راست گرفته کاملترین تسلط را بر آن دارد، مخصوصا انتخاب "یمین" (دست راست) به خاطر آن است که غالب اشخاص کارهاى مهم را با دست راست انجام مى دهند و قوت و قدرت بیشترى در آن احساس مى کنند.
کوتاه سخن اینکه: همه این تشبیهات و تعبیرات کنایه از سلطه مطلقه پروردگار بر عالم هستى در جهان دیگر است، تا همگان بدانند در عالم قیامت نیز کلید نجات و حل مشکلات در کف قدرت خداوند است، تا به بهانه شفاعت و مانند آن به سراغ بتها و معبودهاى دیگر نروند مگر در این دنیا زمین و آسمان به همین صورت در قبضه قدرت او نیست؟
چرا سخن از آخرت مى گوید؟
پاسخ این است که در آن روز قدرت خداوند از هر زمان آشکارتر است، و به مرحله ظهور و بروز نهایى مى رسد، همگى به روشنى در مى یابند که همه چیز از آن او و در اختیار او است. به علاوه ممکن است بعضى به بهانه نجات در قیامت به سراغ غیر خدا بروند، همانگونه که مسیحیان براى مساله پرستش عیسى مسیح (ع) موضوع "نجات" را پیش مى کشند، بنابراین مناسب این است که از قدرت خداوند در قیامت سخن گفته شود. از آنچه گفتیم به خوبى روشن شد که این تعبیرات همگى جنبه کنایى دارد و به خاطر کوتاهى الفاظ ما در زندگى روزمره ناچاریم آن معانى بلند را در قالب این الفاظ کوچک بریزیم و جاى این نیست که کسى از اینها احتمال تجسم پروردگار بدهد مگر اینکه بسیار ساده لوح و کوته بین و کوته فکر باشد، چه مى توان کرد؟
الفاظى که درخور بیان مقام عظمت پروردگار باشد در اختیار نداریم، باید از همین الفاظ با استفاده از معانى کنایى که دامنه وسیع و گسترده اى دارند استفاده کنیم. به هر حال بعد از بیانات فوق در آخر آیه در یک نتیجه گیرى فشرده و گویا مى فرماید: «سبحانه و تعالى عما یشرکون؛ منزه و پاک، و بلند مقام است از شریکهایى که براى او درست مى کنند.»
اگر انسانها با مقیاسهاى کوچک اندیشه هاى خود درباره ذات پاک او قضاوت نمى کردند هرگز به بیراهه هاى شرک و بت پرستى نمى افتادند. و نیز مى فرماید: «إن الذین تدعون من دون الله لن یخلقوا ذبابا و لو اجتمعوا له و إن یسلبهم الذباب شیئا لا یستنقذوه منه ضعف الطالب و المطلوب ما قدروا الله حق قدره إن الله لقوی عزیز؛ آن کسان که به غیر خدا مى خوانید هرگز مگسى خلق نکنند، و گرچه در این باب همکارى کنند، و اگر مگس چیزى از آنان را برباید بازگرفتن از آن نتوانند، طالب و مطلوب ناتوانند خدا را آن طور که حق شناختن او است نشناختند که خداوند توانا و عزیز است.» (حج/ 74) یعنى قوت و عزت خداى تعالى و ذلت و خوارى موجودات دیگر اقتضا دارد که هیچ کس به عظمت او راه نیابد، و سنگ و چوب هایى که به اسم الهه و ارباب پرستش مى شود با او برابرى نکنند. همه اینها شواهدى هستند بر اینکه در میان این سه معنا مناسب تر همان معناى اول است، گو اینکه آن دو معناى دیگر نیز صحیح است و لیکن در تناسب و سازگارى با سیاق آیه مثل معناى اول نیستند، و اما معناى چهارمى که دیگران در تفسیر آیه ذکر کرده و گفته اند "مراد این است که ایشان آن طور که باید و شاید قدرت ندارند" از همه معانى احتمالى، از سیاق آیه بعیدتر مى باشد.
آنها می گویند: زندگی بشری را اندیشمندان بشری تأمین می کنند و نیازی به پیامبر و کتاب هدایت از طرف خدا نیست. آفرینش انسان و جهان به دست خداوند است و او باید فکر بشر را بپروراند. پرورش بشر همراه با راز آفرینش اوست. رازدان آفرینش باید زوایای وجود او را پرورش دهد و آن را شکوفا سازد و این کار جز از راه فرستادن پیامبران میسر نخواهد بود: «و یعلمهم الکتاب و الحکمة؛ و یاد می دهد کتاب و حکمت را.» (جمعه/ 2) پیامبران الهی بشر را در شاهراه سعادت به کمال لایق می رسانند. قرآن با لحنی قاطع کسانی را که خدا را نشناختند و رو به کفر و شرک آوردند سفیه، جاهل و نادان خطاب کرده است: «قل أفغیر الله تأمرونی أعبد أیها الجاهلون؛ بگو اى نادانان آيا مرا وادار مى كنيد كه جز خدا را بپرستم.» (زمر/ 64) خطاب به پیامبر مکرم (ص) می فرماید: همیشه خدا را پرستش کن و از شکرگزاران باش، اینان که غیر خدا را برگزیدند خدای را چنان که باید نشناختند. آنان شکر بر نعمت توحید نداشتند، «و ما بکم من نعمة فمن الله؛ نعمتی که همانند دیگر نعمت ها از ناحیه خداست.» (نحل/ 53)
امام هشتم (ع) به خداوند عرض می کند: «لک الحمد إن أطعتک، و لا حجة لى إن عصیتک، و لا صنع لى و لا لغیرى فى إحسانک و لا عذر لى إن أسأت. ما أصابنى من حسنة فمنک یا کریم؛ خدایا! همه نعمت هایی که به من می رسد بر اساس احسان و تفضل توست و هیچ استحقاق و طلبکاری و نیز تأثیر و علیتی ازناحیه ی من یا دیگری نیست و هر آسیبی به من می رسد بر اثر لغزش و اشتباه من است و من در این لغزش ها معذور نیستم.»
حاصل این که، اولا، خدا به عنوان هستی محض شریک بردار نیست. ثانیا، همه ی موجودات را به کمال می رساند و راهنمایی می کند. ثالثا، برای انسان معاد و بازگشتی را در نظر گرفته که در این مسیر به کمال لایق برسد. بنابراین، می توان گفت یکی از براهین معاد تحلیل برهان توحید خداوند است؛ زیرا اگر معاد همان مبدأ است و تفاوت به لحاظ صدور و رجوع است اگر موجودی که اول و مبدأ بودن عین آخر و معاد بودن اوست درست شناخته شود، در اثبات ضرورت معاد تأملی نخواهد بود.