طعامی زهرآگین و کشنده به نام درخت زقوم

زقوم طعام دوزخی

روزى ابوجهل مقدارى خرما و کره با هم مخلوط نمود و تناول کرده و می گفت این غذا همان زقومى است که محمد (ص) ما را به او می ترساند زقوم می کنیم آن را! یعنى شکم خود را پر می نمائیم از آن غذا آیاتی نازل شد و فرمود درخت زقوم غذاى بدکاران است و آن در شکمشان مانند مس گداخته در آتش می جوشد آن طور که آب روى آتش جوشان است. خطاب قهر خدا رسد بگیرید بدکاران را و میان دوزخ افکنید: «إن شجرت الزقوم* طعام الأثیم* کالمهل یغلى فى البطون* کغلى الحمیم* خذوه فاعتلوه إلى سواء الجحیم؛ همانا درخت زقوم. خوراک گنهکار است. مانند مس گداخته شده در شکم ها مى جوشد. چون جوشیدن آب جوشان. [گفته مى شود:] این گنهکار را بگیرید و او را به زور به وسط دوزخ بکشانید.» (دخان/ 43- 47) پس از آوردن هر یک از آنان به میان جهنم، خداوند به فرشتگان عذاب فرمان مى دهد که به صورت مادى به اهانت و خوار کردن آنان بپردازند، و عذاب بر سر ایشان ریخته مى شود که گرامیترین موضع در نزد انسان است، و از لحاظ معنوى با گفتن کلمات موهنى که همچون زخم شمشیر در جان کارگر مى شود، به آزار آنان مى پردازند، و این جزاى استکبارى است که آنان در دنیا نسبت به حق و مؤمنان به حق روا مى داشتند: «ثم صبوا فوق رأسه من عذاب الحمیم؛ سپس به ماموران دوزخ دستور داده مى شود، که بر سر او، از عذاب سوزان بریزید.» (دخان/ 48)
به این ترتیب هم از درون مى سوزند و هم از بیرون تمام وجودشان را آتش فرا مى گیرد، و در وسط آتش نیز آب سوزان بر آنها مى ریزند. نظیر همین معنى در آیه 19 سوره حج آمده است: «یصب من فوق رؤسهم الحمیم؛ از بالاى سرشان آب جوشان ريخته مى ‏شود.»
«صب» مى تواند استعاره باشد مانند گفته شاعر: «صبت علیه صروف الدهر من صبب» و مانند گفتار خداوند: «أفرغ علینا صبرا؛ پروردگارا پیمانه شکیبایى و استقامت را بر ما بریز.» (بقره/ 250 و اعراف/ 126) گویا مراد از "عذاب" وسیله عذاب است، و اضافه ی "عذاب" به کلمه ی "حمیم" اضافه بیانیه است، و معناى آیه این است که: سپس از بالاى سرش آن مایع مذاب و جوشانى که وسیله عذاب او است بر سرش بریزید. و چون کلمه ی «من» دلالت بر تبعیض دارد، آیه دلیل بر آن است که عذاب یکباره فرو ریخته نمى شود، بلکه بارها و بدون انقطاع این عمل صورت مى گیرد و تا آزارى که از آن مى رسد افزونتر شود.

بچش از طعم این عذاب!

آیا کار تنها به همین پایان مى پذیرد؟ هرگز... بلکه با سخن نیز شخص دوزخى در معرض توهین قرار مى گیرد و بعد از این همه عذابهاى دردناک جسمانى مجازات جانکاه روانى آنها شروع مى شود: به این مجرم گناهکار سرکش و بى ایمان گفته مى شود: «ذق إنک أنت العزیز الکریم؛ بچش، تو همان کسى هستى که به گمان خود از همه قدرتمندتر و محترم تر بودى.» (دخان/ 49) تو بودى که بینوایان را در بند و زنجیر کشیده بودى، و بر آنها ظلم و ستم روا مى داشتى، براى خود قدرتى شکست ناپذیر و احترامى فوق العاده قائل بودى. آرى این تو بودى که با آن همه غرور هر جنایتى را مرتکب شدى، اکنون بچش نتیجه اعمالت را که در برابر چشمان تو مجسم شده است، و همانگونه که جسم و جان مردم را سوزاندى اکنون درون و برونت در آتش قهر الهى و با آب سوزان مى سوزد.
این سخن به عنوان ریشخند به کسى گفته مى شود که در برابر قوم خود اظهار عزت و قدرت و کرامت مى کرده است. در حدیثى آمده است پیغمبر گرامى اسلام (ص) روزى دست ابوجهل را گرفت و فرمود: «اولى لک فاولى؛ منتظر باش ابوجهل! منتظر باش!» ابوجهل ناراحت شد و دست خود را کشید و گفت: «باى شى ء تهددنى؟ ما بین جبلیها اعز و اکرام منى فما تسطیع انت و لا ربک ان تفعلا بى شیئا! انى لمن اعز هذا الوادى و اکرمه!؛ مرا به چه چیز تهدید مى کنى؟ میان این دو کوه که محیطند به مکه کسى که ارجمندتر و بزرگوارتر از من وجود ندارد. پس تو و خداى تو توانایى ندارید که ضررى به من برسانید و قادر نیستید با من کارى کنید! در سراسر این سرزمین مکه من از همه نیرومندتر و گرامى ترم.» آیه فوق ناظر به همین معنى است، مى گوید: «هنگامى که او را در آتش دوزخ مى افکنند، بر سبیل استهزاء و تهکم به او مى گویند بچش این عذاب جحیم و عقاب الیم را! اى مرد نیرومند گرامى سرزمین مکه!»
این جمله خطابى است به گناه پیشه اى که در حال چشیدن عذاب هاى پى در پى است. و اگر او را "عزیز" و "کریم" خواند، با اینکه در نهایت ذلت و پستى و ملامت است در حقیقت نوعى استهزاء به او است تا عذابش شدیدتر گردد. چون اینگونه افراد در دنیا براى خود عزت و کرامتى قائل هستند و به هیچ وجه حاضر نیستند از آن عزت و کرامت موهوم دست بردارند، هم چنان که از آیه ی «و ما أظن الساعة قائمة و لئن رجعت إلى ربی إن لی عنده للحسنى؛ من گمان نمى کنم که قیامتى برپا شود و به فرضى هم که بشود، و من به سوى پروردگار خود برگردم تازه در آنجا هم احترام و احسان دارم.» (سجده/ 50) که حکایت گفتار همین گونه مردم است، این پندار به خوبى به چشم مى خورد.
آری در روز قیامت و موقعی که دوزخیان را به زور به وسط آتش جهنم کشیدند، به هر یک از آنان خطاب مى شود، که بچشید از عقوبتهاى گوناگون که سیرت غرور و خودستائى است که در دنیا خود را عزیز مى پنداشتید و از غرور مى گفتند پروردگار در این جهان مرا مورد احسان و نعمت قرار داده به همین قیاس در عالم قیامت نیز مرا مورد کرامت قرار خواهد داد ولى غافل از اینکه نهایت غرور و خودستائى و شقاوت است از نظر اینکه چگونگى زندگى در عالم قیامت به اقتضاء ذات شخص و سعادت و فضائل اخلاقى و تقرب او به ساحت پروردگار خواهد بود. و مانند زندگى بشر در دنیا وابسته به اسباب خارج نخواهد بود که با استمداد از وسایل آسایش خود را تأمین نماید و در اینباره مؤمن و کافر و معاند یکسان خواهد بود.

این طعامی است که تو خود پخته ای

اما سبب رسیدن آدمى به خوارى پس از عزت، و ذلت پس از کرامت، شک کردن او در جزاء است، بدان جهت که مشکوک شدن در آن زندگى را از مسئولیت دور مى کند و شخص را از مراقبت در رفتار و کردار خود باز مى دارد. از این جهت در آخرین آیه مورد بحث مى افزاید: به آنها خطاب مى شود: «إن هذا ما کنتم به تمترون؛ این همان چیزى است که پیوسته در باره آن شک و تردید مى کردید.» (دخان/ 50) یعنی این روز و این عذاب همان است که در دنیا نسبت به آن شک داشتید. کلمه ى "تمترون" به معناى شک و تردید است، و این آیه شریفه هم تتمه گفتار ملائکه به گناه پیشگان است، که در آن، عذاب آنها را تاکید و خطاکارى و لغزش آنها در دنیا را اعلام مى دارد، چون در دنیا در چیزى شک و تردید کردند که امروز آن را با تمام وجود خود لمس مى کنند، و به همین جهت از تحمل عذاب تعبیر کرد به چشیدن، چون وقتى بخواهند بگویند درک من نسبت به آن درد و یا آن لذت درکى تام و تمام بود، مى گویند من آن درد را چشیدم، یا من آن لذت را چشیدم.
چقدر در آیات مختلف قرآن با انواع دلائل، واقعیت و حقانیت این روز به شما گوشزد شد، مگر به شما نگفتیم: رستاخیز را در عالم گیاهان بنگرید: «کذلک الخروج؛ رستاخیز شما نیز همین گونه است.» (ق/ 11) مگر نگفتیم: «کذلک النشور؛ همانگونه که باران زمین هاى مرده را زنده مى کند حشر و نشر شما به همین سادگى است.» (فاطر/ 9) مگر نگفتیم: «و ذلک على الله یسیر؛ مساله احیاى مردگان براى خدا بسیار آسان است.» (تغابن/ 7) مگر نگفتیم: «أ فعیینا بالخلق الأول؛ آیا آفرینش نخستین براى ما مشکل بود که در رستاخیز تردید مى کنید؟» (ق/ 15) خلاصه از طرق مختلف حقیقت براى شما بازگو شد، افسوس که گوش شنوا نداشتید!

کیفرهاى جسمانى و روحانى

مى دانیم طبق صریح قرآن مجید معاد هم جنبه جسمانى دارد و هم روحانى، و طبیعى است که مجازاتها و پاداشها نیز باید داراى هر دو جنبه باشد، لذا در آیات قرآن و روایات اسلامى به هر دو قسمت اشاره شده است، منتها از آنجا که توجه توده مردم به جنبه هاى جسمانى بیشتر است شرح و توضیح بیشترى در مورد مجازاتها و پاداشهاى جسمانى دیده مى شود، ولى اشارات به پاداش و کیفر معنوى نیز کم نیست.
نمونه این مطلب را در آیات فوق دیدیم که ضمن برشمردن چند قسمت از کیفرهاى دردناک جسمانى اشاره اى کوتاه و پر معنى به کیفر روحانى سرکشان مستکبر نیز شده است.
در آیات دیگر قرآن نیز اشاره به پاداشهاى روحانى دیده مى شود: در یک جا مى فرماید: «و رضوان من الله أکبر؛ خشنودى و رضایتمندى خداوند از همه این پاداشها برتر است.» (توبه/ 72) در جاى دیگر مى فرماید: «سلام قولا من رب رحیم؛ براى آنها سلام و تهنیت است از ناحیه پروردگار رحیم و مهربان.» (یس/ 58) و بالآخره در جاى دیگر مى گوید: «و نزعنا ما فی صدورهم من غل إخوانا على سرر متقابلین؛ هر گونه حسد و کینه و عداوت را از دلهاى آنها برمى کنیم، همه برادرند و بر تختها رو به روى یکدیگر قرار دارند.» (حجر/ 47)
ناگفته پیداست که لذات معنوى آن هم در آن عالم وسیع و گسترده غالبا قابل توصیف نیست، و لذا در آیات قرآن معمولا به صورت سربسته به آنها اشاره شده است و اما کیفرهاى روحى در شکل تحقیرها، سرزنشها، تاسف و اندوهها منعکس است که نمونه اى از آن را در آیات فوق خواندیم.


منابع :

  1. سید محمدحسین طباطبایی- ترجمه المیزان- جلد ‏18 صفحه 226

  2. ناصر مکارم شیرازی- تفسیر نمونه- جلد ‏21 صفحه 203

  3. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- مجمع البیان- جلد ‏22 صفحه 318

  4. محمدتقی مدرسی- تفسیر هدایت- جلد ‏13 صفحه 47

  5. سيد محمدحسين‏ حسينى همدانى- انوار درخشان- جلد ‏15 صفحه 186

  6. عبدالحسين طیب- أطیب البیان- جلد ‏12 صفحه 96

  7. علی‌اکبر قرشی- أحسن الحدیث- جلد ‏10 صفحه 89

  8. حسین بن احمد الحسینی- تفسیر اثنا عشری- جلد ‏12 صفحه 29

  9. ملا فتح الله كاشانی- تفسیر منهج الصادقین- جلد 8 صفحه 286- 287

  10. حاج ملاسلطان محمد گنابادی- ترجمه بیان السعادة- جلد‏ 13 صفحه 181

  11. ابوعلی فضل بن الحسن الطبرسی- جوامع الجامع- جلد ‏5 صفحه 558

  12. میرزا ابوالحسن شعرانی- روض الجنان و روح الجنان- جلد ‏17 صفحه 218

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116006