تاثیر نهضت اصلاح دینی بر تاریخ (کالونیسم)

اندیشه حقوق بشر و اندیشه سلطان کشى توجیه پذیر

شاید بتوان چنین استدلال کرد که نهضت اصلاح دینى تا حدى به خاطر تحولات سیاسى و اجتماعى که به بار آورد و تا حدى به سبب وجود پاره اى از اندیشه هاى خطیر و نوى که بر اروپاى بى خبر و خام فرو افکند، چهره سیاسى اروپا را تغییر داد. برخى از باورهایى که تا آن زمان در ثبات سیاسى و اجتماعى غرب اروپا سهم داشت، به زیر سؤال رفت. از جمله این باورها، «مقدر بودن» ساختارهای اجتماعی موجود است. بعضی از نظریه پردازان سیاسی مانند کوانتین اسکینر برآنند که نهضت اصلاح دینی و به ویژه رشد کالونیسم، در گذر از این تصور رایج بر قرون وسطی که نظام این جهان «نظامی است طبیعی و همیشگی»، به نظام امروزی که «مبتنی بر تغییر است نقش داشت.
به هر حال کالون «ایدئولوژی عبور» را راده داد، بدین معنا که جایگاه فرد در دنیا دست کم تا حدی بر تلاش های خود او استوار است. جذابیت و گیرایی این نظریه برای دهقانان فرانسه یا در واقع برژواها در سراسر اروپا به زودی روشن خواهد شد. برای طبقه اجتماعی که حکومت و سیطره سنت و روابط خوانوادگی بر جامعه مانع پیشرفت او شده، آموزه تغییر پذیری که بر همین اساس، نظریه هاى سلطان کشى توجیه پذیر را مطرح کردند، نشان دهنده گسستى اساسى در این تصور رایج در قرون وسطى بود که ساختارهاى موجود قدرت تا حدى از سوى خداوند مقدر شده و به همین جهت نیز تخطى ناپذیر و غیر قابل تغییر است. در فرانسه نیز اندیشه هایى مشابه، به دنبال کشتارى که در روز سنت بارتولومه در سال 1572 رخ داد، مطرح شد. حادثه یاد شده هنگامی روی داد که شمار زیادی از پروتستان های فرانسوی، به دنبال تظاهرات عمومی سازمان دهی شده و توأم با احساسات ضد پروتستانی کشته شدند. کالونیسم فرانسوی در ابتدا تأملات سیاسی خود را محدود به حوزه عمومی آزادی وجدان کرد.
در تمام دهه 1550، نفوذ کالونیسم به طور پیوسته در فرانسه به شکل فزاینده ای معطوف به تسامح دینی بود. بعضی معتقدند که هیچ تفاوت اساسی میان کالونی بودن و فرانسوی بودن وجود نداشت. فرانسوی یا کالونی بودن به هیچ وجه مستلزم عدم وفاداری به سلطنت فرانسه نبود. منطق و اقناع گری این موضع که کالون آن را قبول داشت، در مه 1560 و به خاطر توطئه آمبواز درهم شکسته شد. در جریان این حادثه، گروهى از کشیش هاى هوادار کالون (به تحریک کالون) آشکارا کوشیدند که فرانسیس دوم را بربایند. اما کشتار روز سنت بارتولومه در سال 1572، تحول اساسى را در اندیشه سیاسى کالونیستى فرانسه تسریع کرد.

پیدایش مشروطه طلبان در فرانسه

پیدایش مشروطه طلبان (مردمانى که محدودیت هاى شدیدى براى حقوق پادشاهان قائل بوده، هوادار وظیفه (نه صرفا حق) مردم براى مقاومت در برابر پادشاهان مستبد بودند) پاسخ مستقیمى به فضاى شوک آورى بود که پس از کشتار سال 1572 سایه افکن شده بود. در سال 1559، کالون چه بسا با پذیرش تدریجى اهمیت عملى و سیاسى این معضل، تصدیق کرد که ممکن است حاکمان با جبهه گرفتن در مقابل خداوند، از چارچوب اختیارات خود پا فراتر نهند. او معتقد بود که در این صورت، آنها دیگر حق اعمال قدرت را ندارند. «خداوند پادشاه پادشاهان است... ما مطیع و فرمانبردار کسانى هستیم که بر ما گماشته شده اند; اما تنها به خاطر خدا چنین مى کنیم. اگر آنان به چیزى فرمان دهند که خلاف خواست و اراده خدا باشد، دیگر نزد ما ارزشى نخواهند داشت.
در چنین شرایطى ما باید حرمت و منزلت آنان را نادیده گیریم. اگر این جایگاه را مجبور به اطاعت از قدرت حقیقى، یگانه و برتر (summa potestas) خدا کنیم، بى عدالتى نکرده ایم. به همین دلیل است که دانیال (6:23) آن گاه که از قانونى ضد خدایى، که پادشاه برقرار کرده بود سرپیچى کرد، منکر سرپیچى از پادشاه بود; زیرا پادشاه محدودیت هاى تعیین شده توسط خداوند را زیر پا گذاشته و نه تنها در برابر آدمیان مرتکب خلاف شده بود، بلکه علیه خدا طغیان کرده بود و به همین دلیل نیز از مسند قدرت به پایین کشیده شد.»
در واقع، کالون مقرر کرده بود که هر حاکمى که از چارچوب اختیارات تعیین شده توسط خداوند پا را فراتر نهد، به همان دلیل، دیگر نمى تواند حاکم باشد و از حقوق و امتیازات آن قانون محروم مى شود. از این رو، کالون مى گفت که حاکمان (نه یکایک افراد عادى) مى توانند تصمیمات (نامشخصى) علیه او (پادشاه) اتخاذ کنند. این تأملات هر چند داراى ابهام بود، موجب شد که دیگران آن را بسط و گسترش دهند; که از همه مهم تر، پیروان فرانسوى او (در واکنش به حوادث تکان دهنده سال 1572) بودند. فرانسوا هوتمن کتاب معروف فرانکو گالیا، فیلیپ دوپلسی مورنه کتاب Vindiciae contra tyrannos را نوشتند و نویسندگان کم اهمیت دیگرى هم نوشته هاى دیگرى را. همه این نویسندگان بر یک مطلب اتفاق نظر داشتند و آن این که در برابر حاکمان مستبد باید مقاومت کرد. الزام به اطاعت از خداوند مقدم بر الزام به اطاعت از حاکم بشرى است. شاید بتوان گفت که این نظریات افراطى نو، که در بوته حوادث مربوط به کالونیسم فرانسه شکل گرفت، نقطه عطف مهمى را در گذر از فئودالیسم به دموکراسى مدرن رقم زد و مفهوم حقوق طبیعى افراد را بر اساس مبانى الهیاتى تبیین کرد و از آن دفاع نمود. هر چند بسیارى از پیروان کالون در فرانسه در دوران حکومت هنرى چهارم از هر گونه مخالفت با نظام سلطنتى، به ویژه پس از اعلام حکم نانت خوددارى کردند، نظریه هاى مهم سیاسى جدیدى در عرصه سیاسى فرانسه اجازه طرح یافتند.
گفته شده است که همین اندیشه ها در شکل هاى کاملا عرفى خود در دوره روشنگرى، دوباره در فرانسه مطرح شدند; و این هنگامى بود که مفهوم حقوق طبیعى افراد (جدا از سرشاخه هاى الهیاتى آن) با اصول جمهوریت ژنو در دوره کالون، در اثر ژان ژاک روسو تحت عنوان These republicaine (نظریه جمهورى) در هم آمیخت که در تقابل با اثر امروزى ولتر These royale (نظریه پادشاهى) و کتاب Thes nobilaire (نظریه اشرافى) نوشته مونتسکیو اعلام کرد که ژنو در قرن شانزدهم یک جمهورى آرمانى بود که مى توانست الگویى براى فرانسه قرن هجدهم باشد. از این رو، ژنو در عصر کالون آرمان زنده و نیرومندى بود که بر افکار فرانسه در پیش از انقلاب حاکم بود. شاید بتوان گفت که انقلاب فرانسه در سال 1789 آخرین مرحله از شکوفایى انقلاب ژنو در سال 1535 بود. اما حتى اگر این انقلاب سیاسى از کالون الهام نگرفته باشد، انقلاب علمى اواخر قرن شانزدهم و اوایل قرن هفدهم به طور جدى بر آن دسته از اندیشه هاى دینى استوار بود که در دوره نهضت اصلاح دینى پا به عرصه وجود نهاد.

اندیشه نهضت اصلاح دینى و پیدایش علوم تجربى

یکى از مهم ترین ویژگى هاى جهان مدرن ماجراى علوم تجربى است. موضوع ریشه هاى علوم تجربى مدرن، موضوعى است پیچیده و بحث انگیز. نظریه هایى که براى تبیین تحولات شگفت انگیز علوم تجربى بر اساس یک عامل ارائه شده، بلند پروازانه است و به طور کامل از عهده اثبات موضوع برنمى آید. تردیدى نیست که نه یک عامل، بلکه مجموعه اى از عوامل در این موضوع تأثیر داشتند که یکى از آنها به یقین، عامل دینى است و به ژان کالون بازمى گردد. حجم عظیم تحقیقات جامعه شناختى که از مدتى پیش از یک قرن اخیر بدین سو به انجام رسیده است، نشان مى دهد که میان توانایى هاى سنت پروتستانى و سنت کلیساى کاتولیک روم در جهان مسیحیت در پرورش دانشمندان درجه اول در زمینه علوم تجربى تفاوت هایى اساسى وجود دارد. یکى از نمونه هاى این تحقیقات مطالعات مهم آلفونس دى کندول درباره نپذیرفتن عضویت دانشجویان خارجی در آکادمی علوم پاریس در دوره زمانی 1666- 1883 است. این تفاوت های گسترده در طول زمان ها و کشورها را می توان چنین خلاصه کرد. به نظر می رسد که پروتستان ها در رشد مطالعات مربوط به علوم تجربی بسیار موثرتر از کاتولیک ها بودند.
ازاین رو، نهضت اصلاح دینی در ارتقای نگرش های موافق و متناسب با علوم تجربی نقش داشت. شاید در نگاه اول، این مطلب بعید به نظر برسد. در یکصد سال اخیر، نگرش اصلاحگرانی چون کالون به نظریه کپرنیک، یعنی خورشید مرکزی در منظومه شمسی، مایه ریشخند شده است. آندره دیکسون وایت در اثر بسیار جدلی خود تحت عنوان تاریخ نبرد میان علم و الهیات مى نویسد: «کالون در شرحى بر سفر خروج کوشید تا ضمن تخطئه کسانى که اظهار مى داشتند زمین مرکز عالم نیست، مشکل را حل کند. او با استناد به آیه نخست مزمور 93 به این غائله پایان داد و این پرسش را مطرح کرد که چه کسى به خود جرأت مى دهد که براى کپرنیک اعتبارى بیشتر از اعتبار روح القدس قائل باشد؟ بسیارى از نویسندگان، یکى پس از دیگرى، در قالب مضمون «دین و علم» بر این اظهار نظر کالون اصرار ورزیدند. به نظر نمى رسد که کسى زحمت بررسى منابع آنها را به خود داده باشد; زیرا کالون در هیچ یک از آثار معروف خود چنین واژگانى را به کار نبرده و چنین جملاتى را ابراز نکرده است.»
این ادعا که او چنین گفته است، نخستین بار در آثار فردریک ویلیام فارر (1831ـ1903)، آن گونه که انتظار مى رفت، بدون ذکر دلیل آمده است. وى سرکشیش کلیساى انگلیکن کانتربرى و نیز نویسنده اى بود که در استنادهایش بیش از اندازه به حافظه خود تکیه مى کرد و بدین جهت شهره بود. در واقع، مى توان براى کالون دو سهم عمده در رشد و پیشرفت علوم تجربى قائل شد. نخست آن که وى با نگرشى مثبت، مطالعه علمى طبیعت را تشویق مى کرد. دوم آن که او یکى ازموانع عمده بر سر توسعه مطالعات یاد شده را از میان برداشت. سهم نخست او به ویژه باتأکید وى بر نظم آفرینش گره خورده است. جهان طبیعت و بدن انسان، هر دو، بر حکمت و صفات خداوند شهادت مى دهند: «خداوند براى آن که هیچ کس از سعادت و خوشبختى محروم نشود، نه تنها بذرهاى آیینى را که پیش تر از آن سخن به میان آوردیم، در ذهن ما قرار داده است، بلکه افزون بر آن، کمال خود را در کل ساختار جهان نمایانده و هر روز، خود را در پیش چشم ما قرار داده است; به گونه اى که ما نمى توانیم چشمان خود را بدون نگریستن به او باز کنیم. براى اثبات حکمت شگفت انگیز خداوند، آسمان ها و زمین دلایل بى شمارى را به ما نشان مى دهند; که منظور از آن نه تنها دلایل متعالى ترى است که نجوم، پزشکى و دیگر علوم طبیعى آن را تبیین مى کنند، بلکه افزون بر آن، دلایلى است که در معرض توجه افراد عادى بیسواد قرار مى گیرند، به گونه اى که حتى چنین افرادى نمى توانند چشم باز کنند، اما آن را مشاهده نکنند.»
بدین ترتیب، کالون مطالعه هم نجوم و هم پزشکى را توصیه مى کرد; زیرا علوم یاد شده بهتر از الهیات مى توانند به عمق جهان طبیعت راه پیدا کنند و شواهد بیشترى براى نظم آفرینش و حکمت آفریدگار آن اقامه نمایند.

کالون و ایجاد انگیزه دینى جدید

از این رو، شاید بتوان استدلال کرد که کالون انگیزه دینى جدیدى براى انجام تحقیقات علمى در مورد طبیعت ایجاد کرد. در آن زمان، مطالعات یاد شده یکى از ابزارهاى شناخت دست تدبیر خداوند در آفرینش بود و در نتیجه، اعتقاد به وجود خداوند و حاکمیت او را بالا مى برد. در اعتراف نامه بلژیک (1561)، بیانیه اى کالونیستى درباره ایمان که تأثیر خاصى در اسکاتلند (سرزمینى که به خصوص، گیاه شناسان و فیزیک دانان مشهورى دارد) اعلام شده است که طبیعت در برابر چشمان ما، چونان کتابى زیباست که در آن، همه مخلوقات (چه خرد و چه کلان) همانند الفاظى هستند که اشیاء نامرئى مربوط به خدا را به ما نشان مى دهند. بدین ترتیب، مى توان خداوند را در ضمن انجام مطالعاتى مبسوط در مورد آفرینش شناخت.
اندیشه هاى یاد شده، به شدت مورد توجه انجمن سلطنتى (مهمترین نهاد ویژه گسترش تحقیقات و مطالعات علمى در انگلستان) قرار گرفت. بسیارى از اعضاى اولیه این انجمن از ارادتمندان کالون بودند که با آثار او، و نیز پیوند محکم آنها با حوزه هاى مطالعاتى خودشان آشنایى داشتند و بدین ترتیب بود که ریچارد بنتلى (1662ـ1742) در سلسله درس گفتارهاى خود در سال 1692، بر اساس اصول ریاضى نیوتن، نظم جهان را به شکلى که مورد نظر نیوتن بود، شاهدى بر هدفمند بودن آن دانست. در اینجا اشارات و دلایل روشنى وجود دارد که کالون دنیا را «تماشاخانه عظمت و شکوه خداوند» مى دانست که افراد بشر در آن، همچون حاضران و تماشاگرانى هستند که به تحسین و سپاسگزارى مشغولند. مطالعه دقیق آفرینش، موجب تقویت و افزایش آگاهى نسبت به حکمت آفریننده آن مى شود.

کالون و حذف موانع سر راه رشد و گسترش علوم تجربى
دومین سهم عمده کالون، حذف مانعى مهم از سر راه رشد و گسترش علوم تجربى بود اخذ ظواهر کتاب مقدس. رهایى یافتن بینش و نظریه علمى از تفاسیر، در دو مرحله صورت گرفت. نخست، او اعلام کرد که کتاب مقدس توجهى به جزئیات ساختار جهان مادى ندارد، بلکه هدف آن اعلام بشارت عیسى مسیح است. دوم، او اصرار مى ورزید که نباید همه مطالب کتاب مقدس درباره خدا یا دنیا را به همان معناى ظاهرى آن گرفت. کالون معتقد بود که در درجه نخست باید کتاب مقدس را ناظر به شناخت عیسى مسیح دانست. کتاب مقدس متنى مربوط به علم نجوم، جغرافیا یا زیست شناسى نیست. شاید بتوان روشن ترین بیان براى این اصل را در بندى که در سال 1543 به مقدمه کالون بر ترجمه اولیورتن از عهد جدید اضافه شد، جستجو کرد. کالون در این بند اعلام مى کند که جان کلام کتاب مقدس آن است که ما را به شناخت عیسى مسیح رهنمون شود. چنین نیست که کتاب مقدس، منبعى خطاناپذیر از اطلاعات درباره نجوم و پزشکى باشد. از این رو، علوم تجربى از بند محدودیت هاى الهیاتى آزادند.

کالون و جایگاه قضایاى کتاب مقدس درباره پدیده هاى علمى

دومین سهم کالون، معطوف به جایگاه قضایاى کتاب مقدس درباره پدیده هاى علمى است و اهمیت آن زمانى به خوبى معلوم مى شود که دیدگاه کاملا متفاوت مارتین لوتر در نظر گرفته شود. لوتر در چهارم ژوئن سال 1539 به شدت نظریه کپرنیک را (که بر گردش زمین به گرد خورشید مبتنى بود) هدف انتقادهاى خود قرار داد. متن انتقادهاى او در سال 1543 چاپ شد. تمام سخن لوتر این بود که مگر جز این است که کتاب مقدس خلاف این را مى گوید؟ آیا یوشع از خورشیدى سخن به میان آورد که هم چنان بر جاى خود ثابت است؟ و بدین ترتیب، لوتر بر اساس این لفظ گرایى در مورد کتاب مقدس که ویژگى این مصلح آلمانى است نظریه خورشید مرکزى در منظومه شمسى را مردود دانست.
همان گونه که در مناقشات لوتر با تسوینگلى درباره معناى سخنان عیسى در شام آخر درباره نان «این است بدن من»، (متى 26:26) نشان داده شده، لوتر اصرار مى ورزید که کلمه "is" را تنها مى توان به حقیقتا «مساوى است با» معنا کرد. تسوینگلى که از این سخن شوکه شده بود، آن را نوعى پوچ گرایى دینى و زبان شناختى مى دانست که در سطوح مختلف زبانى در مجموع بى معناست. به عقیده تسوینگلى در چنین موردى، کلمه is به معناى «دلالت مى کند» است. بحث کالون درباره پیوند میان یافته هاى علمى و گزاره هاى کتاب مقدس، در مجموع، یکى از باارزش ترین کوشش هاى او در زمینه اندیشه مسیحى است. کالون در این جا نظریه پیچیده اى را مطرح کرد که معمولا از آن با اصطلاح «سازگارى» یاد مى شود.
واژه سازگارى در این جا به معناى «تطبیق یا هماهنگ کردن به منظور رفع نیازهاى وضع موجود و نیز توانایى بشر در درک آن» است. کالون چنین استدلال مى کرد که خداوند ضمن مکاشفه، خود را با قابلیت هاى ذهن و قلب بشر هماهنگ مى سازد. خداوند تصویرى از خود رسم مى کند که بتوانیم او را درک کنیم. تشبیهى که در وراى اندیشه کالون در این موضوع قرار دارد، عبارت است از تشبیه به بشر سخنور. یک سخنران برجسته از محدودیت هاى مخاطبان خود آگاه است و سخنان خود را با آنها هماهنگ مى سازد. اگر بناست که ارتباطى حاصل شود، باید فاصله موجود میان سخنران و شنونده برداشته شود. مثل هاى مذکور در کلام عیسى این نکته را به خوبى تبیین مى کنند. آنها از زبان و توضیحاتى (چون تشبیهاتى بر اساس گوسفند و شبان) که براى مخاطبان روستایى فلسطینى بسیار گیراست استفاده مى کنند.
پولس نیز از اندیشه هایى سود جست که متناسب با شرایط شنوندگانش بود و آنها را از جهان حقوقى و بازرگانى برگرفته بود که اغلب خوانندگانش در آن مى زیستند. به همین سان، کالون معتقد است که اگر بناست خداوند بر ما مکشوف گردد، ناگزیر است تنزل کرده، با ما هم مرتبه شود. خداوند منزلت خود را آن قدر تنزل مى دهد تا با توانایى هاى ما هماهنگ شود; همان گونه که مادر براى آن که کودک خود را در بغل گیرد، خم مى شود. مکاشفه نیز نوعى فروتنى و مدارا از ناحیه خداوند است که به واسطه آن، خدا فاصله موجود میان خود و ظرفیت هایش را با بشر گناهکار و توانایى هاى بسیار ناچیزش پر مى کند. خداوند همانند هر سخنور شایسته اى مخاطبان خود را مى شناسد و زبان خود را با آنان هماهنگ مى سازد.
نمونه اى از این سازگارى، در تصویرهاى ارائه شده از خدا در کتاب مقدس نمایان است. کالون خاطرنشان مى کرد که خداوند را معمولا چنان معرفى مى کنند که گویى داراى دهان، چشم، و دست و پاست. چه بسا به نظر آید که این به معناى آن است که خداوند بشر است و مستلزم آن است که خداى ازلى و روحانى به گونه اى، به مرتبه بشرى جسمانى مانند ما تنزل کرده است. (معمولا از این موضوع به «انسان انگارى» و به عبارت دیگر، به تصویر کشیدن خداوند در قالبی بشری یاد می شود) کالون استدلال می کرد که خداوند ناگزیر است خود را به گونه ای مصور و مطابق با خردهای ناتوان ما آشکار سازد. آن دسته از تصاویر خداوند که او را دارای دهان و دست معرفی می کنند «زبان کودکانه» خدا هستند. در این شیوه، خداوند خود را تا مرتبه ما تنزل مى دهد و از تصاویرى استفاده مى کند که ما بدان ها دسترسى داریم. در سخن گفتن از خداوند قطعا شیوه هاى پیچیده تر شایسته تر است، اما چه بسا ما نتوانیم آنها را درک کنیم. در مورد داستان آفرینش در کتاب مقدس (سفر خروج 1)، کالون استدلال مى کرد که آن داستان با توانایى ها و بینش هاى مردمانى تقریبا ساده و ابتدایى تناسب دارند و نباید ماجراهاى آن را جلوه هاى دقیق حقیقت تلقى کرد.
او اظهار مى داشت که نویسنده سفر پیدایش «براى تعلیم افراد ناآگاه و ابتدایى در کنار افراد آگاه و فرهیخته منصوب شده بود و به همین جهت نمى توانست بدون تن دادن به چنین شیوه معمولى و ساده اى از آموزش به هدف خود برسد.» عبارت «شش روز آفرینش» به معناى شش دوره 24 ساعته نیست، بلکه براى ایجاد نوعى سازگارى و هماهنگى با شیوه هاى تفکر بشرى در تعیین دوره ممتدى از زمان است. عبارت «آب بر فراز آسمان» نیز صرفا شیوه اى سازگار و تناسب یافته براى سخن گفتن درباره ابرهاست. تأثیر این دو اندیشه در نظریه پردازى علمى، به ویژه در قرن هفدهم، چشمگیر است. براى مثال، ادوارد رایت نویسنده انگلیسى، از نظریه خورشید مرکزى در منظومه شمسى که بر خلاف دیدگاه پیروان معناى ظاهرى کتاب مقدس بود، با این استدلال دفاع کرد که اولا، کتاب مقدس کارى به فیزیک ندارد و ثانیا، شیوه سخن گفتن آن «متناسب و سازگار با فهم و چگونگى سخن گفتن مردم کوچه و بازار و مانند سخن گفتن پرستاران با کودکان خردسال است.» برگشت همه این استدلال ها، یکسره به کالون است که مى توان گفت سهمى اساسى در پیدایش علوم تجربى در این موضوعات داشت.


منابع :

  1. آلیستر مک گراث- مقدمه ای بر تفکر نهضت اصلاح دینی- مترجم بهروز حدادی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1382

  2. آلیستر مک گراث- درسنامه الهیات مسیحی- مترجم بهروز حدادی- مرکز مطالعات و تحقیقات ادیان و مذاهب- 1384

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/116108