آنچه در ذیل می آید، سخنرانی دکتر سید حسین نصر است مراسم بیستمین سالگرد درگذشت هانری کربن که در سال 1998 در پاریس ایراد شده است.
بیست سال از مرگ دوست و همکار قدیمی ام، فیلسوف و خاورشناس برجسته فرانسوی، هانری کربن می گذرد و به خاطر برجستگی او در قلمرو اندیشه، شایسته است که از این فرصت برای بزرگداشت یاد و خاطره وی بهره جوییم. من بیست سال از عمرم را به همکار و دوستی بسیار نزدیک با کربن سپری کرده ام. به همین جهت، امروز می توانستم به سادگی، زمانی را که در اختیارم نهاده اند، صرف سخن گفتن در خصوص شرکت در بسیاری از کنفرانس ها که به اتفاق او از پاریس و استراسبورگ گرفته تا تهران داشتیم و زیارت مکان ها مقدس اسلامی در ایران، مانند مسجد جمکران در نزدیکی قم و ملاقات با بسیاری از محققان سنتی و شاخص ترین آنان علامه طباطبایی که در حدود بیست سال جلسات منظمی با ایشان داشتیم که در بسیاری از آن جلسات، تعدادی از محققان دیگر از مرتضی مطهری گرفته تا داریوش شایگان هم حضور داشتند، بکنم. و یا می توانستم از همکاری های دانشگاهی بسیاری که با او داشتم، سخن بگویم، از تدریس در مقطع دکتری در دانشکده ادبیات دانشگاه تهران تا همکاری برای تاسیس «انجمن حکمت و فلسفه» و همچنین نوشتن آثار مشترک مانند تاریخ فلسفه اسلامی و تلاش های طولانی که برای شناساندن آثار سهروردی در ایران و فرانسه صورت گرفت.
اگرچه می خواهم از پراختن به خاطرات شخصی پرهیز کنم، اما باید از همکاری طولانی خویش با کربن و نیز اشتغال شخصی خودم در زمینه فلسفه اسلامی، عرفان اسلامی و موضوعات مرتبط استفاده کنم تا اهمیت مجموعه آثار و فعالیت های کربن و خصوصیات معنوی و فکری این مرد را مورد ارزیابی قرار دهم که باعث خلق یکی از حیرت انگیزترین بناهای فکری دانش پژوهش غرب در قرن بیستم شد.
در آغاز باید بگویم که کربن، تنها یک فیلسوف و یا یک عارف نبود، بلکه وی یک فیلسوف عارف و عارفی فیلسوف بود. او علاقه شدیدی به عرفان و امور باطنی داشت. در تلاش بود تا همه چیز را با چشم دل ببیند و هرگز به صرف امور ظاهری اکتفا نکرد. گویی که او از ابتدای سال های زندگیش و پیش از آنکه با آثار و افکار ناصر خسرو آشنا شود، شعر این استاد شعر و فلسفه را دریافته بود:
به چشم نهان بین نهان جهان را *** که چشم عیان بین نبیند نهان را
کربن همواره در پی یافتن اسرار درون و امور باطنی بود، آن هم نه از طریق علوم خفیه، بلکه در متن سنت های دینی و به عنایی مابعدالطبیعی. او به معنای متعارف عرفان عشق که در مسیحیت رواج تام دارد، گرایش عرفانی نداشت، بلکه عارفی بود به این معنا که همواره با راز، به معنای مقدس این کلمه، سر و کار داشت. او عارفی بود همچون مایستر اکهارت و یوهانس اسکاتس اریگنا که برایشان عرفان با معرفتی آمخیته شده بود که اشراقی است و نفس را از همه قید و بندها می رهاند.
کربن به سوی gnosis به معنای صحیح و معتبر آن که همان عرفان در زبان عربی و فارسی و «جنانه» (jnana) در زبان سانسکریت است، کشیده شد، نه به معنای آن مکتب تنگ نظرانه ای که به گنوسی (Gnosticism) معروف است. او در واقع یک عارف در معنای سنتی بود، هرچند امروزه تنی چند از خوانندگان آثار وی، می خواهند او را قهرمان گنوسی در معنای تاریخی آن بدانند؛ معنایی که مرتبط به قرون اولیه مسیحیت و تجدید حیات آن در بعضی از محافل امروزین است. با این حال، کربن یک فیلسوف دقیق بود که ذهنی فلسفی و منضبط داشت و همین امر، موجب تمایز وی از عرفایی می شد که در برابر هر سخن خردورزانه ای می ایستادند. کربن شباهت زیادی میان خود و افلوطین یا پروکلس و سهروردی یا گمیستوس پلتن احساس می کرد. برای او دوری از اندیشه تفرقه و جدایی میان فلسفه و عرفان یا پرورش خردورزانه ذهن و آمادگی کل هستی فرد برای تجربه وجودی حاق واقع، یک نیاز اساسی بود.
برای نیل به این هدف، کربن عمیقا به سمت واقعیت مذهب و خصوصا زندگی معنوی کشیده شد و نگاه وی حتی در دوران جوانی، معطوف به ماورای محدوده سنت مسیحی شد. با اینکه کربن اهمیت یک استاد معنوی (مرشد روحانی) را مورد بررسی قرار می داد و نیز در ساحت عمل بدان پی برد و در واقع بسیاری از استادان عرفان اسلامی را در ایران ملاقات کرد، اما هرگز به دنبال انسانی که استاد معنوی او شود، نبود. او مجذوب نوعی معنویت شد که تکیه بر پیشوای آسمانی داشت. حال چه مسیح باشد و چه طبیعت (انسان) کامل هرمسیان یا امام دوازدهم شیعیان و یا خضر. این ویژگی خاص کربن، نقشی اساسی در زندگی شخصی و علمی او و تعلق خاطر شدید وی به تشیع ایفا کرد.
در کنار همه این ویژگی ها، کربن تمایل ذهنی و فکری قابل ملاحظه ای به پژوهش داشت، بدون اینکه فقط به معنای فضل فروشانه کلمه، عالم و محقق باشد؛ زیرا برای او همیشه معنی بر صورت ارجحیت داشت. او در بسیای از زبان های مشکل مهارت داشت، در تحقیق و مطلعه بر روی نسخه های خطی، بسیار موشکاف و دقیق بود و کتاب دوستی بود که توجه زیادی به جنبه کتاب شناختی تحقیقات علمی نشان می داد. سال ها پژوهش و تحقیق در کتابخانه ملی، فقط به وی کمک کرد که این جنبه فکری اش را پرورش دهد و کشش و گرایشی را که در وی وجود داشت، تقویت کند.
وی با داشتن این خصوصیات و نیز حساسیت عظیم فردی به بعد معنوی حیات بود که از بن بستی که تمدن متجدد غرب بدان رسیده بود، کاملا آگاهی داشت. او از اضمحلال مفهوم زندگی، ارجاع و تحویل فلسفه به منطق و جدایی آن از بصیرت معنوی، رواج و شیوع صورت های مختلف مادی گرایی و خصوصا تاریخ گرایی و پرستش زمان که او با همه وجود در برابرش می ایستاد، ابراز تاسف می کرد. یک روز وقتی که بر روی کتاب تاریخ فلسفه اسلای کار و ادامه آن را پس از جلد اول پیش بینی می کردیم، به من گفت: دوست من، زمان آن رسیده که ضد تاریخ ضد فلسفه در غرب را بنویسیم. نزاع همیشگی او با تاریخ گرایی در اواخر زندگی اش و پافشاری وی بر تمایز میان historial و historical به خصوصیات عمیق فکری و روانشناسانه وی در دوران جوانی بازمی گردد.
با این اوصاف، برای چنین مرد جوانی که در دهه سوم قرن بیستم میلادی در فرانسه مطالعه و تحقیق می کند، امکانات موجود برای دنبال کردن زندگی معنوی و فکری ای که با سرشت باطنی وی، موزون و با نیاز به طریقت باطنی و فلسفه عارفانه معتبر، هماهنگ باشد، چه چیزهایی بودند؟ کربن قبلا از مذهب کاتولیک جدا شده بود، دقیقا بدین جهت که به طریقت باطنی علاقه داشت و سنت کاتولیک را تنها با امور ظاهری می شناخت. در نتیجه وی مسایل زیادی را از شخصیت های عظیم الشان کاتولیکی همچون اتین ژیلسون و لویی ماسینیون آموخته بود که من نیز هر دوی آنها را به خوبی می شناسم، اما وی نمی توانست در طلب و سیر و سلوک شخصی خویش از آنان تبعیت کامل داشته باشد.
دقیقا به علت این بیزاری اولیه از سنت که او آن را فقط در معنی ظاهری ای که در جوانی با آن مواجه شده بود، فهمیده بود، هیچ گاه مجذوب و متمایل به دیدگاه سنت گرایانه رنه گنون و فریتیوف شووان و تیتوس بورکهارت هم نگشت، و این دیدگاه، دیدگاهی سنتی و در عین حال، باطنی بود که من بدان قایلم و غالبا با کربن درباره آن بحث می کردم. کربن نمی توانست از مکاتب فلسفه آلمانی هم کاملا تبعیت کند، خصوصا از مارتین هایدگر که کربن آثار او را برای اولین بار به زبان فرانسه ترجمه کرده بود. اگرچه کربن به علم هرمنوتیک هایدگر علاقه داشت و خود را پدیدارشناس می خواند، اما نمی توانست فلسفه ای را که منجر به معرفت اشراقی به امور خفیه نمی شود، بپذیرد؛ یعنی به «کشف المحجوب» یا پرده برداری از امور پشت پرده که وی فهم خود را از پدیدارشناسی، با آن یکی می گرفت.
کربن به علم هرمنوتیک معنوی یا تاویل علاقه داشت و به همین علت در حالی که مجذوب و مرهون دیلتای، هوسرل، هایدگر و دیگر افرادی بود که به علم هرمنوتیک می پرداختند، در پی هرمنوتیکی بود که حق واقعیت بعد باطنی اشیا را کاملا ادا کند و آن چیزی نبود جز آنچه که اهل طریقت باطنی در اسلام، آن را «کشف المحجوب» می نامیدند. کربن دیدگاهی درباره اگزیستانس را هم که به مرگ و عدم حیات رهنمون می شد تا زندگی ابدی مقام وجود مطلق، نمی توانست بپذیرد. در واقع مدت ها پیش از این که ملاصدرا را بشناسد، در آرزوی کسی چون وی بوده است.
اگر مردی مانند کربن در قرون وسطی می زیست، می توانست افرادی همچون قدیس بوناونتوره، دانته، اکهارت یا حتی بعدها نیکولاس کوزایی را بیابد؛ افرادی که کربن می توانست با آنان مطالعه و تحقیق و از آنان پیروی کند. حتی اگر در چند قرن بعد هم می زیست، می توانست از یاکوب بومه و حکمای الهی لوتری مسلک پیش از او یا فردی همچون هامان که قاعده دکارت cogito ergo sum [= می اندیشم پس هستم] را وارونه کرد و با گفتن Sum ergo cogito [= هستم پس می اندیشم] حقیقت مطلب را بیان کرد؛ زیرا وجود مقدم است بر عرض تفکر، بهره گیرد. کربن تصمیم داشت که درباره چنین اشخاصی مطلب بنویسد و با آنه مخصوصا احساس نزدیک می کرد، وضع اروپا در هنگام جوانی وی به گونه ای شد که طریقت باطنی، توسط مذهب رسمی و جریان عمده فلسفه، نادیده گرفته شد و آنچه که از آن باقی ماند، به «علوم غریبه» ارجاع و تحویل یافت. در نتیجه این وضع، کربن از لحاظ فکری به ورای مرزهای غرب چشم دوخت. در نتیجه او به فراگیری زبان عربی، فارسی و پهلوی و همچنین اندیشه اسلامی پرداخت.
در جریان این مطالعات بود که او توسط ماسینیون با آثار سهروردی آشنا شد؛ کسی که استاد روشنگری یا اشراق بود و از هشت قرن قبل، دستش را به سوی کربن جوان دراز کرده و او را، پس از یک سیر انحرافی چندین ساله در استانبول، به ایران، یعنی همان جایی که کربن خانه معنوی خویش را یافت، رهنمون شد. همزبانی ای میان او و وارثان سنت های عقلی و معنوی ایران صورت گرفت؛ رابطه ای که خود از تعلق خاطر عمیق درونی کربن با دنیای ایرانیان نشات گرفته بود که او آن را قلمرو معنوی میانجی و ضروری میان اورشلیم و بنارس و میان دنیای ابراهیم (ع) و دنیای راما، کریشنا و بودا می دانست. از طریق این همزبانی درونی بود که کربن قادر گشت در صدد کند و کاو و جستجو در کل یک سرزمین فکری و معنوی که سرزمین ایران اسلامی است و آنچه که خودش «اسلام ایرانی» می نامید، برآید. اما او جستجوگری بود که با عشق و تمایل به یادگیری و شناختن و شناسادن، وارد این سرزمین شده بود، نه غارت و تصاحب. همین خصوصیات و ویژگی های درونی خاص کربن بود که او را نه تنها پیشگام کشف این سرزمین برای مخاطبان غربی و خصوصا فرانسوی، بلکه همچنین پل مهمی میان شرق اسلامی و غرب کرد.
این خصوصیات کربن منجر به این شد که مطالعات مربوط به آموزه های باطنی و متالهانه مسیحی و نیز گرایش هایی در زمینه سنت های باطنی و فلسفی غرب را که کمتر شناخت و در آثار معبتر تاریخ فلسفه غرب به ندرت معرف شده بودند، تعمیق کند. او به مطالعه آثار هامان، سوئیدنبرگ، بومه و کیمیاگران دوران رنسانس و فلاسفه ای همچون فرانتس فن بادر پرداخت. او هم چنین در آن دسته از جریانات اندیشه مذهبی و فلسفی دورا خویش که تمایلات باطنی داشتند و یا حداقل به واقعیت دنیای درون اشاره داشتند غوطه ور شد که این را می توان در همکاری درازمدت وی با نشست های سالیانه «ارانوس» و اشخاصی همچون ارنست بنتس و گروشوم شولم مشاهده کرد.
برای کربن، همه این فعالیت ها اهمیت داشتند، اما با این همه در مقایسه با سیر و سلوک معنوی و فکری وی در سرزمین جدیدا کشف شده اندیشه و فرهنگ ایرانی که بیشتر تلاش و انرژی او صرف آن شد، به یک اعتبار از درجه دوم اهمیت برخوردار بودند.
علاقه وی به امور باطنی، همراه با طلب یک استاد معنوی غیرانسانی و یک دیدگاه تاریخی در باب واقعیت مذهبی که محدود به بعد زمان و تاریخ گرایی نشود، او را به طور عام به دنیای اسلام و به طور خاص به تشیع وارد کرد، او توجه اندکی به جوانب شرعی و اجتماعی تشیع داشت و علاقه اش به تشیع بدین جهت بود که آنرا قبل از هر چیز، طریقت باطنی اسلام می دانست. او نه تنها خدمات فکری عمده ای به مطالعات فلسفی و کلامی درباره تشیع دوازده امامی و اسماعیلی کرد، بلکه خود نیز شخصا مجذوب این مذهب گشت.
دیدگاه کربن در خصوص ائمه شیعه، دیدگاه محققی فرانسوی که به موضوع مطالعاتش وابستگی عمیق دارد، نبود، بلکه بیش از این و متضمن مشارکت وجودی ای در واقعیت تشیع بود. در بسیاری از مواقع، هنگامی که در خصوص یک موضوع کلامی یا فلسفه صحبت می کردیم، او با گفتن عبارت «ما شیعیان» شروع به سخن می کرد و سپس نظرات خود را بیان می کرد. تشیع برای کربن، واقعیتی معنوی بود که در آن شرکت می جست و نیز موضوعی بود که تا آنجا که به محققان غربی مربوط می شود، با همدلی بی سابقه ای، مورد تحقیق قرار می داد.
عشق به امور باطنی، او را به سوی تصوف هم کشانید که به همراه تشیع، منبع طریقت باطنی اسلامی است و در واقع جلوه گاه عمده آن است. او در اینجا نیز عمیقا جذب تصوف ایرانی و اشخاصی چون روزبهان بقلی شیرازی و نیز سیدحیدر آملی شد که هم صوفی بود و هم یک الهیدان شیعه. اما عشق او به عرفان، طبعا او را به فراسوی مرزهای دنیای ایرانی، یعنی به سوی محیی الدین ابن عربی رهنمون کرد که اقیانوس عرفان اسلامی بود و در قرون بعدی، جویبارهای بسیاری از او نشات گرفتند. کربن در ابن عربی، یکی از کاملترین جلوه های عرفان و فلسفه عرفانی و زندگی ای از دیدگاه معنوی با غنای چشمگیر را یافت. به علاوه کربن، اولین شارح بزرگ معاصر غربی نظریه مابعدالطبیعی «عالم مثال»، یعنی Mundus Imaginalis، بود که تمام فکر و روح او نیز به این نظریه مشغول گشته بود.
همه این ویژگی ها ابن عربی را از موضوعات عمده تحقیقات کربن قرارداد. از طریق اندیشه های ابن عربی، کربن در واقع قادر بود برای اولین بار، آموزه ای کامل از Mundus Imaginalis را با غرب متجدد ارائه دهد؛ دستاوردی که از خدمات فکری عمده کربن است و تاثیر بسیار زیادی در میان فلاسفه، روانشاسان و هنرمندان در اروپا و آمریکا داشته است. این علاقه شدید به ابن عربی، نشان می دهد که کربن علایق خود را محدود به دنیای ایرانیان نساخت، اگرچه این دنیا (دنیای ایرانی) مکز علایق وی باقی ماند، حتی در تحقیق عمده خود درباره ابن عربی به نام «خیال خلاق در تصوف ابن عربی» فصلی تحت عنوان «بین اندلس و ایران: توصیفی از زمین نگاری معنوی» دارد.