اگر بخواهى نمیرى
آغاز صبر خرسندى جانى براى فداکاریها است، و قرآن فداکاران در راه خدا را در قله مجد و افتخار اجتماعى قرار مى دهد تا از این راه دیگران را به راهپیمایى در راه آنان تشویق کند. زنده هستند زیرا کشته شدن آنها را از حیاتى به حیات دیگر منتقل کرده است، از حیات جسمانى به حیات روحانى و از حیات ظاهرى به حیات حقیقى، و شهادت نیست مگر درى که از آن به بهشت خدایى وارد مى شوند و زندگان هستند زیرا که فرصت زندگى را براى هزاران نفر فراهم آورده اند. بزرگ منشى و بزرگوارى زندگى است، و آزادى زندگى است، و زیستن با خوشبختى زندگى است، و آن کس که در راه این اصول و مبادى دینى بمیرد، در این مبادى زنده است. درختى را که از خاک بیرون آورده اند تا هر شاخه آن پایه درختى تازه شود، نمرده است و هرگز نخواهد مرد، و دانه اى که زیر خاک دفن شده است تا روزى به یک خوشه تبدیل شود، نمرده است و هرگز نخواهد مرد.
شهیدى که زندگى خود را وقف اصول رسالتى خود ساخته، و سپس براى زنده ماندن این مبادى جان خود را از کف داده، نمرده است. و امتى که شهیدان خود را گرامى و یاد آنان را زنده نگاه مى دارد، امتى زنده است و هرگز نخواهد مرد. مى گوید: «و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل الله أموات؛ هرگز به آنها که در راه خدا کشته مى شوند و شربت شهادت مى نوشند مرده مگویید.» سپس براى تاکید بیشتر اضافه مى کند: «بل أحیاء و لکن لا تشعرون؛ بلکه آنها زندگانند، اما شما درک نمى کنید.» (بقره/ 154)
نظر جمعى از مفسرین درباره زنده بودن شهداء
بعضى از مفسرین چه بسا گفته باشند: که خطاب (نگوئید) به مؤمنین است که به خدا و رسول و روز جزا ایمان دارند و معتقدند که بعد از زندگى دنیا زندگى دیگرى هست و دیگر از چنین کسانى تصور نمى رود که بگویند: آنهایى که در راه خدا کشته شده اند به کلى از بین رفته اند، با اینکه دعوت حقه دین را اجابت کرده اند و آیات بسیارى از قرآن را که درباره معاد صحبت مى کند شنیده اند. علاوه بر اینکه آیه شریفه سخنش درباره عموم مردم نیست بلکه براى خصوص شهداء که در راه خدا کشته شده اند، خبر از زندگى بعد از مرگ می دهد و این خبر را به مؤمنین که هنوز شهید نشده اند و به همه کفار می دهد، با اینکه زندگى بعد از مرگ اختصاص به شهیدان ندارد، و شهید و مؤمن غیر شهید، و کفار، همه این زندگى را دارند پس باید گفت: منظور از زندگى بعد از شهادت این است که نام شهید زنده می ماند و در اثر مرور زمان ذکر جمیلش کهنه نمی شود، این نظریه جمعى از مفسرین است و ما به این تفسیر چند اشکال داریم:
چند اشکال بر این نظر
اول اینکه این حیاتى که شما آیه را با آن معنا کردید، جز یک گول زننده چیز دیگرى نیست، و اگر پیدا شود تنها در وهم پیدا مى شود نه در خارج، حیاتى است خیالى که به غیر از اسم، حقیقت دیگر ندارد و مثل چنین موضوع وهمى، لایق به کلام خداى تعالى نیست، خدایى که جز به حق دعوت نمى کند، و می فرماید: «فما ذا بعد الحق إلا الضلال؛ بعد از حق غیر از ضلالت چه مى تواند باشد.» (یونس/ 32) آن وقت چگونه به بندگانش مى فرماید: در راه من کشته شوید و از زندگى چشم بپوشید تا بعد از مرگ مردم به شما بگویند چه مرد خوبى بود؟ و اگر شنیده اید که ابراهیم (ع) از خداى تعالى درخواست کرده که: «و اجعل لی لسان صدق فی الآخرین؛ برای من نام نیکی در میان نسل های آینده قرار ده.» (شعراء/ 84) منظورش ذکر خیر آیندگان نبوده، بلکه منظورش این بوده که دعوت حقه اش در انسان هاى آینده نیز باقى باشد و لسان صادقش همواره گویا بماند، نه اینکه بعد از او ذکر خیرش را بگویند و بس. بله این سخن دل خوش کننده و باطل و وهم کاذب، با منطق مردمى مادى و طبیعى مسلک، جور در مى آید، براى این که آنها نفوس را هم مادى مى دانند و معتقدند وقتى انسان مرد به کلى باطل و نابود مى شود و اعتقادى به زندگى آخرت ندارند. از سوى دیگر احساس کردند که انسان بالفطره احتیاج دارد به اینکه در راه امور مهمه قائل به بقاء نفوس و تاثرش به سعادت و شقاوت بعد از مردن، بوده باشد، چون رسیدن و ارتقاء به هدف هاى بلند، فداکارى و قربان شدن لازم دارد، مخصوصا هدف هاى بسیار مهم که به خاطر آن باید اقوامى کشته شوند تا اقوامى دیگر زنده بمانند.
اگر بنا باشد هر کس بمیرد نابود شود، دیگر چه کسى خود را فداى دیگران مى کند و چه داعى دارد کسى که معتقد به موت و فوت است، ذات خود را باطل کند تا ذات دیگران باقى بماند، نفس خود را از زندگى محروم سازد تا دیگران زنده بمانند. لذائذ مادى را که می تواند از راه جور و زندگى جابرانه به دست آورد، از دست بدهد، تا دیگران با داشتن محیطى عادلانه از آن لذائذ بهره مند شوند؟ آخر هیچ عاقلى هیچ چیزى را نمى دهد، مگر براى اینکه چیزى دیگر بگیرد، و اما دادن و نگرفتن و صرفنظر کردن بدون گرفتن، کار عاقلانه اى نیست هیچ عاقلى حاضر نیست بمیرد براى زندگى دیگران، محرومیت بکشد به خاطر بهره مندى دیگران.
پس فطرت انسان هرگز چنین معامله بى سودى را نمى پذیرد، جوامع و افراد طبیعى مسلک و مادى، این فطرت را دارند و چون این معنا را مى فهمند، لذا مجبور شدند براى دلخوشى خود اوهام و خرافاتى کاذب را درست کنند، خرافاتى که جز در عرصه خیال و حظیره وهم، موطنى دیگر ندارد، مثلا می گویند: انسان هاى حر و آزاد مردانى که از قید اوهام و خرافات رهیده اند، باید خود را براى وطن و یا هر چیزى که مایه شرف آدمى است فدا کنند تا به زندگى دائم برسند، به این معنا که دائما ذکر خیرش در صفحه روزگار باقى بماند و براى رسیدن به این منظور مقدس، از پاره اى لذائذ خود به خاطر اجتماع صرفنظر کند تا دیگران از آن بهره مند شوند و در نتیجه امر اجتماع و تمدن استقامت بپذیرد و عدالت اجتماعى بر قرار گردد و آن که جان خود را در این راه داده، به حیات شرف و علاء برسد.
کسى نیست از ایشان بپرسد: وقتى شخص فداکار کشته شد، ترکیب مادى بدنیش از هم پاشید و جمیع خواص زندگى که از آن جمله حیات و شعور است از دست داد، دیگر چه کسى هست که از زندگى شرف و علاء برخوردار گردد و چه کسى هست که این نام نیک را بشنود و از شنیدنش لذت ببرد؟ و آیا این حرف از خرافات نیست؟
دوم اینکه ذیل آیه یعنى جمله (و لکن لا تشعرون) با این تفسیر مناسبت ندارد، چون اگر منظور از جمله (بلکه زنده اند، ولیکن شما نمی دانید)، نام نیک بود. جا داشت بفرماید: (بلکه نام نیکشان زنده و باقى است و بعد از مردنشان مردم به خیر یادشان مى کنند)، چون مقام، مقام دلخوش کردن و تسلیت است.
سوم اینکه نظیر این آیه که در حقیقت مفسر آیه مورد بحث است حیات شهداء بعد از کشته شدن را به وصفى توصیف کرده که با این تفسیر منافات دارد و این آیه این است: «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا، بل أحیاء عند ربهم یرزقون؛ زنهار مپندارى که آنان که در راه خدا کشته شده اند مردگانند. نه، بلکه زنده اند و نزد پروردگار خود روزى می خورند.» (آل عمران/ 169) و شش آیه بعد از آن، و معلوم است که این زندگى یک زندگى خارجى و واقعى است نه ذهنى و فرضى.
چهارم اینکه گفتند: همه مسلمانان معتقد بودند به بقاء بعد از مرگ، در پاسخ مى گوییم: این آیه شریفه در اواسط رسالت رسول خدا (ص) نازل شده و در آن هنگام بى اطلاعى بعضى از مردم از بقاء بعد از مرگ خیلى بعید نیست، چون آن ایمانى که عموم مسلمانان نسبت به زندگى آخرت دارند و قرآن هم نصوصى پشت سر هم درباره اش دارد که قابل تاویل نیست، زندگى بعد از بعث و قیامت است، اما زندگى ما بین مرگ و بعث (یعنى حیات برزخى) هر چند که آن را نیز قرآن کریم سر بسته و مجمل ذکر کرده و از معارف حقه قرآنى است ولیکن از نظر وضوح به حدى نیست که از ضروریات قرآن شمرده شود و کسى جاهل و منکر آن نشود. بلکه حتى اجماعى هم نیست، و بسیارى از مسلمانان حتى امروز هم منکر آنند، چون منکر تجرد نفس از مادیت هستند و معلوم است که وقتى نفس آدمى مادى باشد، مانند بدن، با مرگ و انحلال ترکیب از بین می رود، اینها معتقدند که انسان بعد از مردن روح و بدنش همه از بین می رود و نابود مى شود و آن گاه در روز قیامت دوباره هم روح و هم بدن خلق می شود. بنابراین ممکن است مراد از حیات خصوص شهداء این باشد که تنها این طائفه حیات برزخى دارند و این معنا را بسیارى از معتقدین به معاد جاهلند، هر چند که بسیارى هم از آن آگاه باشند.
مراد از حیات بعد از شهادت، حیات حقیقى (در عالم برزخ) است
سخن کوتاه اینکه مراد به حیات در آیه شریفه حیات حقیقى است نه صرف دل خوش کننده مخصوصا با در نظر گرفتن اینکه قرآن کریم در چند جا زندگى کافر را بعد از مردنش هلاکت و بوار خوانده و از آن جمله فرموده: «و أحلوا قومهم دار البوار؛ قوم خود را به دار هلاک وارد کردند.» (ابراهیم/ 28) و آیاتى دیگر نظیر آن، مى فهمیم که منظور از حیات شهیدان، حیاتى سعیده است نه صرف حرف، حیاتى است که خداوند تنها مؤمنین را با آن احیاء مى کند، هم چنان که فرمود: «و إن الدار الآخرة لهی الحیوان، لو کانوا یعلمون؛ و به درستى خانه آخرت تنها زندگى حقیقى است، اگر مى توانستند بفهمند.» (عنکبوت/ 64) و اگر بعضى نتوانستند بفهمند، به خاطر این بود که حواس خود را منحصر در درک خواص زندگى در ماده دنیایى کردند و غیر آن را نخواستند بفهمند، و چون نفهمیدند، لذا نتوانستند میان بقاء بان زندگى و فنا فرق بگذارند و آن زندگى را هم فنا پنداشتند و این پندار اختصاص به کفار نداشت، بلکه مؤمن و کافر هر دو در دنیا دچار این اشتباه هستند.
به همین جهت در آیه مورد بحث به مؤمن و کافر خطاب مى کند: به اینکه شهدا بعد از مردن نیز زنده اند، ولى شما نمى فهمید، یعنى با حواس خود درک نمى کنید، هم چنان که در آن آیه دیگر باز مى فرماید: «لهی الحیوان لو کانوا یعلمون؛ اگر مى توانستند یقین حاصل کنند.» چون علم در اینجا به معناى یقین است، به شهادت اینکه در آیه: «کلا لو تعلمون علم الیقین، لترون الجحیم؛ حاشا اگر به علم یقین می دانستید، جهنم را مى دیدید.» (تکاثر/ 6) علم به آخرت را مقید به علم یقین کرده است. و بنابر آنچه گذشت (هر چند خدا داناتر است) معناى آیه اینطور مى شود: کسانى که در راه خدا کشته شده اند مرده مگویید و آنان را فانى و باطل نپندارید که آن معنایى که از دو کلمه مرگ و حیات در ذهن شما هست بر مرگ آنان صادق نیست، چون مرگ آنان آن طور که حس ظاهر بین شما درک میکند به معناى بطلان نیست، بلکه مرگ آنان نوعى زندگى است، ولى حواس شما آن را درک نمیکند.
خواهى گفت: این سخن در برابر کفار به جا است، ولى خطاب در آن به مؤمنین که یا همه و یا بیشترشان علم به بقاء زندگى انسان در بعد از مرگ هم دارند و مرگ را بطلان ذات انسان نمى دانند، چه معنا دارد؟ در پاسخ مى گوئیم: درست است که مؤمنین این معنا را مى دانند ولیکن در عین حال وقتى تصور کشته شدن را مى کنند، قهرا ناراحت می شوند و دچار قلق و اضطراب می گردند چون پاى جان در میان است و شوخى نیست، لذا در آیه شریفه براى بیدار شدن آنان همان علم و ایمان را که دارند به رخشان مى کشد، تا آن قلق و اضطراب از دلهاشان زایل شود.
معلوم است که این خطاب، هم اولیاء کشته شده را بیدار مى کند و مى فهمند که کشته شدن عزیزشان بیش از جدایى چند روز چیز دیگرى نیست، آنان نیز پس از زمانى کوتاه به وى ملحق می شوند و این جدایى چند روزه در مقابل مرضات خداى سبحان و آن درجاتى که عزیزشان به آن رسیده، غیر قابل تحمل نیست. و هم افراد فدایى و آماده کشته شدن را بیدار مى کند و تشنه جهاد می سازد، چون مى فهمند که در برابر شهادت به حیاتى طیب و نعمتى دائم و رضوانى از خدا مى رسند، در حقیقت خطاب در آیه نظیر خطاب به رسول خدا (ص) است، که می فرماید: «الحق من ربک، فلا تکونن من الممترین؛ حق از ناحیه پروردگار تو است، پس زنهار که از دودلان مباش.» (بقره/ 147) با اینکه رسول خدا (ص) هم می دانست که حق از ناحیه خداست و هم به آیات پروردگارش یقین داشت و اولین موقن بود ولکن اینگونه خطابها کلامى است کنایه اى، می خواهد بفرماید: آن قدر مطلب، یقینى و روشن است که حتى خطور و تصور بر خلافش را هم تحمل نمى کند.
(نشئه برزخ) تا اینجا فهمیدیم که آیه مورد بحث به روشنى دلالت دارد بر اینکه بعد از زندگى دنیا و قبل از قیامت حیاتى هست به نام برزخ، و این دلالت را آیه دیگرى که نظیر آیه مورد بحث است یعنى آیه «و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله أمواتا، بل أحیاء، عند ربهم یرزقون» (آل عمران/ 169) و آیات بسیارى دیگر دارند.
سخن بسیار عجیب بعضى مردم درباره آیه شریفه و رد آن
از عجیب ترین امور سخنى است که بعضى از مردم درباره این آیه گفته اند، و آن این است که آیه درباره شهداى بدر نازل شده و مخصوص به ایشان است و شامل غیر ایشان نمی شود و چه خوب گفته اند بعضى از محققین که بعد از نقل این سخن در ذیل آیه «و استعینوا بالصبر و الصلاة؛ پروردگارا به ما صبرى بده تا در مقابل امثال این سخنان نامربوط، تحمل به خرج دهیم.» (بقره/ 45) به راستى نمى فهمیم منظور اینها از این سخنان چیست؟ و حیات شهداى بدر را چگونه حیاتى تصور مى کنند؟ که فقط مخصوص آنها باشد، با اینکه درباره همه مردگان می گویند: آدمى بعد از مرگ و یا کشته شدن به کلى نابود گشته و اجزایش از یکدیگر جدا و باطل می گردد آیا در خصوص شهداى بدر معتقد به معجزه اى شده اند؟ آیا می گویند: خداوند خصوص آنان را به کرامتى از خود اختصاص داده که حتى پیامبر اکرم و سایر انبیاء و مرسلین، و اولیاء مقربین را به آن کرامت اکرام نکرده؟ در میان تمامى خلایق، خصوص آنان داراى چنین زندگى هستند؟ قطعا این معنا به اعجاز نبوده، چون چنین چیزى محال است، آن هم محالى که محال بودنش ضرورى و بدیهى است و معجزه به امر محال تعلق نمى گیرد، و اگر عقل جائز بداند که چنین حکم ضرورى و بدیهى باطل شود، دیگر براى هیچ حکم ضرورى دیگر اعتبارى نمى ماند. و یا می گویند: حس در همه جا درست احساس مى کند، الا در خصوص کشتگان بدر، که نسبت به آنها دچار اشتباه شده، خیال کرده که آنان مرده اند، ولى نمرده اند و زنده اند و نزد پروردگار خود مشغول اکل و شرب و سایر لذائذند، چیزى که هست چشم ما نمى بیند و از نظر ما غائبند و آنچه چشم ها دید که اعضاى آنها قطعه قطعه شد و بدن ها سرد گشت، همه را اشتباه دید؟
اگر ممکن باشد که حس انسانى تا این پایه خطا کند و هیچ معیارى هم در خطا و صوابش نداشته باشد، یک جا بدون جهت هر چه مى بیند خطا باشد، جاى دیگر باز بدون جهت هر چه مى بیند درست باشد، دیگر چه اعتبارى براى حس باقى می ماند. و اگر بگویى: در جنگ بدر که خطا رفت بدون جهت نبود بلکه جهتش اراده الهیه بود، در پاسخ مى گوییم: این جواب اشکال را بر طرف نمى کند. براى اینکه نقل کلام به اراده الهیه میشود، مى گوئیم: چه علتى باعث شد که خدا در خصوص شهداى بدر چنین اراده اى بکند؟ پس باز اشکال بى اعتبارى حس به حال خود باقى است، چون باز هم ممکن است چیزى را که واقعیت ندارد، واقع ببینیم و حس کنیم، و چگونه یک آدم عاقل به خود جرأت میدهد که لب به چنین سخنى بگشاید؟ آیا این حرف غیر از سفسطه چیز دیگرى است؟
این مفسرین مسلک خود را از عوام محدثین گرفته اند که معتقدند امور غیبى یعنى آنچه از حواس ما غایب است، و از سوى دیگر ظواهر دینى از کتاب و سنت آنها را اثبات مى کند، از قبیل ملائکه و ارواح مؤمنین و هر چه از این قبیل است، موجوداتى مادى و اجسامى لطیف هستند که می توانند در اجسام کثیف حلول و نفوذ کنند، مثلا به صورت انسان و یا چیز دیگر در آیند و همه کارهاى انسانى و یا آن چیز دیگر را انجام دهند، و همه آن قوایى که ما انسانها داریم داشته باشند، چیزى که هست محکوم به احکام ماده و طبیعت نمی شوند، تغییر و تبدل و تجزیه و تحلیل نمى پذیرند، مرگ و حیات طبیعى ندارند و هر وقت خدا اجازه دهد براى حواس ما ظاهر می شوند، و اگر بخواهد که ظاهر نشوند نمی شوند و مشیت خدا، مشیت خالص است، دیگر علت و جهت و مخصصى در ناحیه حواس ما و یا در ناحیه خود آن موجودات لازم ندارد، خلاصه دیگر نباید پرسید: چرا من همه چیز را مى بینم، ولى شهداى بدر را نمى بینم و یا شهداى بدر چرا بر خلاف هر موجود دیگرى براى حواس ما ظاهر نمی شوند؟
منشا این نظریه محدثین این است که ایشان منکر علیت و معلولیت میان موجوداتند، در حالى که اگر این احتمال پوچ و خیال واهى درست باشد باید فاتحه تمامى حقایق علمى و احکام علمى را خواند تا چه رسد به معارف دینى، و آن وقت دیگر نوبت نمى رسد به اجسام لطیفى که مورد کرامت خدا باشند و دست تاثیر و تاثر مادى و طبیعى به آنها نرسد. پس از آنچه گذشت روشن گردید: که آیه شریفه بر حیات برزخى دلالت دارد و این حیات برزخى همان عالم قبر است، عالمى است متوسط میان مرگ و قیامت که در آن عالم، افراد یا متنعم هستند و یا معذب، تا آنکه قیامت، قیام کند.