انسان نمى تواند به خواسته هاى روزانه و آرزوها و رؤیاهاى خود دسترس پیدا کند، پس چگونه مى تواند به بهشت که عالیترین خواسته و برترین هدف است برسد؟! آدمى به خواسته هاى خود در دنیا با کوشش و تلاش خویش دسترس پیدا مى کند، ولى براى رفتن به بهشت کوشش تنها کافى نیست، بلکه براى آن انجام دادن عمل صالح لازم است که با نیت خالص انجام دهنده آن همراه باشد، چه خدا جز از متقیان و پرهیزگاران عملى نمى پذیرد، و بسیارند کسانى که نماز مى گزارند و روزه مى دارند و به زیارت خانه خدا مى روند و انفاق مى کنند ولى این همه بیهوده است و سبب راه یافتن آنان به بهشت نمى شود، بدان سبب که خالص براى خدا صورت نگرفته است، و چگونه ممکن است صلاتى که احاطه شده با شرک و سهو است بالا رود و به خدا برسد؟ و چگونه روزه ریایى و صورت گرفته براى رسیدن به نام نیک ممکن است پذیرفته شود؟!
پروردگار ما تنها پرهیزگاران را به جایگاهى امین در نزد خویش وعده داده و گفته است: «إن المتقین فی مقام أمین؛ متقیان در جایگاهى آسوده و آرامند.» (دخان/ 51) و امن و صلح و سلام از مهمترین نیازمندیهاى نفسى بشر است، و به منتهاى آرامش و اطمینان در دنیا و آخرت نمى رسند مگر پرهیزگاران، و آن حاصل نمى آید مگر از طریق ذکر و در یادداشتن خداى عز و جل، و پیروى از راه و روش او در زندگى، چه خدا جهان را بر اساس حق و عدالت آفرید، و آن کس که تنها از برنامه و روش عمل ربانى پیروى کند، مى تواند مطمئن و در جایگاهى ایمن از مکاره زندگى خود را بگذراند. «فی جنات و عیون* یلبسون من سندس و إستبرق متقابلین؛ متقین در بوستان ها و کنار چشمه سارها پرنیان نازک (سندس) و دیبای ستبر (استبرق) می پوشند و در برابر هم نشسته اند.» (دخان/ 52 ـ 53)
"سندس" به پارچه هاى ابریشمین نازک و لطیف مى گویند، و بعضى قید زربافت را نیز به آن افزوده اند. "استبرق" به معنى پارچه هاى ابریشمى ضخیم است، لکن لباس هاى بهشت به اندازه اى رقیق است که در خبر دارد که از زیر هفتاد لباس مخ ساق رؤیت می شود و الف در استبرق همزه قطع است و وصل نیست ولو ماده او از استفعال است و همزه او وصل است و نکته او این است که اسم لباس است نه از باب استفعال باشد، و در بعض آیات «یحلون فیها من أساور من ذهب و لؤلؤا و لباسهم فیها حریر؛ در آنجا با دستبندهايى از طلا و مرواريد آراسته مىشوند، و لباسشان در آنجا از پرنيان است.» (حج/ 23 و فاطر/ 30) «و جزاهم بما صبروا جنة و حریرا؛ و به [پاس] آنكه صبر كردند، بهشت و پرنيان پاداششان داد.» (دهر/ 12) این است لباس اهل جنت.
اما لباس اهل جهنم می فرماید: «سرابیلهم من قطران؛ تنپوشهايشان از «قطران» است.» (ابراهیم/ 51) در مجمع البحرین دارد که از درخت عرعر گرفته می شود و طبخ می کنند و از او لباس درست می کنند سیاه و متعفن و حار است براى شترى که جرب پیدا کرده می پوشانند جرب آن از شدت حرارت می سوزد و برطرف می شود. و خداوند تشبیه فرموده که این لباس بدنهاى آنها را می سوزاند و از تعفن آن مشمئز می شوند.
جمعى از اهل لغت و مفسران آن را معرب کلمه فارسى "استبر یا ستبر" (به معنى ضخیم) مى دانند، این احتمال نیز هست که ریشه آن عربى باشد و از "برق" (به معنى تلالؤ) گرفته شده است، به خاطر درخشندگى خاصى که این گونه پارچه ها دارد. البته در بهشت گرما و سرماى شدیدى وجود ندارد تا به وسیله پوشیدن لباس دفع شود، بلکه اینها اشاره به لباسهاى متنوع و گوناگون بهشتى است، البته باید گفت که الفاظ و کلمات ما که براى رفع حاجت در زندگى روزمره دنیا وضع شده قادر نیست مسائل آن جهان بزرگ و کامل را توصیف کند، بلکه تنها مى تواند اشاراتى به آن باشد. بعضى نیز تفاوت این لباسها را اشاره به تفاوت مقام قرب بهشتیان دانسته اند. ضمنا متقابل بودن بهشتیان با یکدیگر و حذف هر گونه تفاوت و برترى جویى در میان آنها اشاره اى است به روح انس و اخوتى که بر جلسات آنها حاکم است، جلساتى که جز صفا و روحانیت و معنویت در فضاى آن چیزى وجود ندارد.
"متقابلین" اهل بهشت مقابل یکدیگر هستند یکدیگر را می بینند و با هم تکلم می کنند برادر وار که می فرماید: «و نزعنا ما فی صدورهم من غل إخوانا على سرر متقابلین؛ و آنچه كينه [و شائبههاى نفسانى] در سينههاى آنان است بركنيم؛ برادرانه بر تختهايى روبروى يكديگر نشستهاند.» (حجر/ 47) «على سرر موضونة* متکئین علیها متقابلین؛ بر تختهايى جواهرنشان، كه روبروى هم بر آنها تكيه دادهاند.» (واقعه/ 15- 16)
باز در جائی دیگر به توصیف وسائل تزیینى بهشتیان پرداخته و مى فرماید: «عالیهم ثیاب سندس خضر و إستبرق و حلوا أساور من فضة وسقیهم ربهم شرابا طهورا؛ بهشتیان را جامه های ابریشمی سبز و دیبای ستبر در بر است و پیرایه ی آنان دستبندهای سیمین است و پروردگارشان باده ای پاک به آنان می نوشاند.» (انسان/ 21)
بنابراین، بهترین زینت ها و بهترین لباس ها و زیباترین رنگ ها با هم آمیزه ای بسیار شادی بخش ایجاد می کند و حق تعالی در انتخاب آنها بهترین را برگزیده است؛ زیرا آنان برگزیدگان جهان خلقت به شمار رفته اند، گرچه هیچ یک از این نعمت های محسوس و معقول توان عطف عنان و جلب توجه کسانی را که غریق بحر جمال و مستغرق بحر جلال الهی هستند ندارند.
"اساور" جمع "اسورة" (بر وزن مغفرة) و آن نیز به نوبه خود جمع "سوار" (بر وزن غبار) یا سوار (بر وزن کتاب) است که در اصل از کلمه فارسى "دستوار" به معنى "دستبند" گرفته شده، و به هنگام نقل به زبان عربى مختصر تغییرى در آن پیدا شده است، و به صورت "سوار" در آمده است. ابن عباس گوید: آیا نمی بینى این مرد را که بر اوست لباس و آنچه بالاى آن پوشیده برتر و گرانقدرتر است (و حلوا أساور من فضة) نقره شفاف که داخلش از خارج دیده می شود چنانچه از بلور دیده می شود و آن برتر از در و یاقوت است و آنها از طلا و نقره بالاترند پس این نقره بالاتر و بهتر از طلا است و نقره و طلا در دنیا بهاء و قیمت چیزهاست.
بعضى گفته اند: آنها گاهى خود را با طلا زینت می کنند و گاهى با نقره تا اینکه جمع کنند زینتهاى خوب را چنانچه خداوند تعالى فرمود: "یحلون فیها من أساور من ذهب" آراسته می شوند در بهشت به دستبندهایى از طلا و نقره گر چه قیمتش در دنیا از طلا پست تر است ولى نقره بهشتى در نهایت خوبى مخصوصى است وقتى که به آن صفتى که ما یاد نمودیم باشد. و مقصود در آخرت چیزیست که لذت و سرور به آن زیاد می شود نه اینکه ارزشش زیادتر باشد زیرا در آنجا قیمتى در کار نیست. انتخاب رنگ سبز براى لباسهاى بهشتى به خاطر آن است که رنگى است بسیار نشاط آفرین، همانند برگهاى زیباى درختان، و البته رنگ سبز انواع و اقسامى دارد و هر کدام خود داراى لطفى است. در بعضى از آیات قرآن مانند آیه 30 سوره کهف آمده است که بهشتیان یا دستبندهایى از طلا تزئین مى شوند. «یحلون فیها من أساور من ذهب» و این منافاتى با آنچه در آیه مورد بحث آمده ندارد، زیرا ممکن است از جهت تنوع، گاه با این تزیین کنند، و گاه با آن.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که مگر دستبند طلا و نقره زینت زنانه نیست؟ چگونه براى مردان بهشتى این زینت ذکر شده؟ ولى جواب آن روشن است چرا که در بسیارى از محیطها زینت طلا و نقره هم براى مردان است، و هم براى زنان (هر چند اسلام زینت طلا را براى مردان تحریم کرده) ولى البته نوع دستبندهاى مردان و زنان متفاوت است، و از آیه 53 سوره زخرف که از قول فرعون نقل شده: «فلو لا ألقی علیه أسورة من ذهب؛ چرا به موسى دستبندهایى از طلا داده نشده؟» بر مى آید که دستبند طلا براى مردان در محیط مصر نشانه عظمت محسوب مى شد. به علاوه چون براى بیان نعمتهاى بهشتى الفاظ معمولى این دنیا هرگز کافى نیست، راهى جز این وجود ندارد که با این الفاظ اشاراتى به آن نعمتهاى عظیم و توصیف ناکردنى شود.
چون تو آنجا را ببینى در مصیر *** نعمتى بینى و ملکى پس کبیر
وان پسرها بر زبرشان جامه هاست *** سندس خضر و استبرق به جاست
سبز رنگ اعنى ز دیباى لطیف *** هم دگر دیباى محکم بس ظریف
که ز براقى و از رخشندگى *** خیره سازد دید را در زندگى
جملگى پیرایه بند از نقره ها *** کز جواهر الطفست اندر صفا