رهایی از طبیعت پیش از مرگ

مرگ ارادی

در انسان، نقصی وجود دارد که فرشتگان، از آن مبرا هستند. لیکن در کنار این نقص، کمالی نهفته است که دست همه فرشتگان از آن، کوتاه است و همان نقص انسانی، زمینه ساز این کمال الهی است که آدمی را چنان از سقف کمالی فرشته ها برتر می سازد و بالاتر می برد که بزرگ ترین فرشته ی حق نیز توان همراهی با او را حتی به اندازه یک بند انگشت ندارد، که: «ولو دنوت أنملة لاحترقت» انسان از آن جهت که متحرک است و خط سیر او از طبیعت می گذرد، لاجرم پایانی برای حرکت طبیعی اش وجود دارد که از این پایان، به عنوان مرگ، یاد می شود و مرگ، به صورت ظاهر، نقصی است انسانی که چون از گونه ی قضای خداوندی (و نه قدر الهی) است، گریزی از آن نیست. البته فاصله ی انسان تا مرگ یعنی میزان عمر آدمی چون از مقدرات است، تغییر می پذیرد و با اموری همچون دعا، صدقه و صله ی رحم و یا گناهان گوناگون، کم یا زیاد می شود. چون قدر خداوند، تغییرپذیر است گرچه خود "تغییرپذیری مقدرات"، از قضای الهی و مصون از دگرگونی است. یعنی اصل تغییرپذیری، هرگز به اصل ثبات و تجرد و دوام و نزاهت از تحول، تبدیل نمی شود.
پس اصل مرگ، قضایی است الهی که هرگز تغییر نمی یابد و هر انسانی بلکه هر پدیده ای باید به این مرحله وارد شود، که: «کل نفس ذائقة الموت؛ هر جاندارى چشنده [طعم] مرگ است.» (آل عمران/ 185؛ انبیاء/ 35؛ عنکبوت/ 57) «و ما جعلنا لبشر من قبلک الخلد؛ و پيش از تو براى هيچ بشرى جاودانگى [در دنيا] قرار نداديم.» (انبیاء/ 34) «إنک میت و إنهم میتون؛ قطعا تو خواهى مرد و آنان [نيز] خواهند مرد.» (زمر/ 30)
اما فرشتگان، چنان که از طبیعت به دورند، از این نقص ظاهری یعنی مرگ طبیعی نیز برکنارند. بنابراین مرگ طبیعی را برای همه انسان ها می توان به عنوان یک نقص تلقی کرد؛ چون برای خوبان، پایان خدمت و عبادت است و برای بدان، انتهای مهلت. با این حال، انسان دارای کمال بسیار بزرگی است که در هیچ موجود دیگری حتی ملک، یافت نمی شود و آن عبارت است از "موت ارادی ". کسی که به این مقام والا بار یابد، گر چه هنوز در طبیعت به سر می برد، اما با اراده خود از هستی محدود خویش رخت بربسته و در میان قید و بندهای فراوان دنیا از هر تعلقی رسته و به کلی از قفس طبیعت، آزاد شده است.
اگر در برخی روایت ها آمده است که بمیرید پیش از آن که بمیرید، یا بمیرید قبل از آن که میرانده شوید: "موتوا قبل أن تموتوا"، اشاره ای است به همین مرگ زیبا که از حوزه وجود فرشتگان بلکه از حیطه آرزوی آنان نیز بیرون است و رمز دیگری از برتری انسان و مقام خلافت خدای سبحان را آشکار می سازد. همه انبیا و اولیای الهی چنین بودند که بی هیچ افراط و تفریطی از قفس تن رها شده و پیش از هجرت از طبیعت و رحلت از دنیا با مرگی زیبا از همه ی دنیا و هرچه در اوست، آزاد گشته اند. معراج رسول خدا (ص) برجسته ترین نمود این سیر الهی و موت ملکوتی است که جز برای بزرگ ترین پدیده ی هستی و برترین جلوه ی اسمای الهی، نه به دست آمدنی است و نه خواستنی؛ زیرا در آن مسیری که او پیموده و تا نهایت رفت، نه تنها فرشتگان مقرب، حاشیه نشینان طریق اند که سلسله انبیا و اولیا (ع) نیز همه طفلان رهند.

چهار راه معرفت آدمی

برای رسیدن به موت ارادی، پیش از هر چیز باید انسان شناس بود. اما در معرفت شناسی نباید تنها به حس و تجربه و استقرا بسنده کرد؛ زیرا تجربه و حس و استقرا ساده ترین و ابتدایی ترین راه شناخت حقایق است و بالاتر از آن، راه برهان عقلی و دلیل قطعی نقلی و فراتر از همه، راه کشف و شهود و وحی الهی است. اگر چه همه ی این راه ها برای همگان پیمودنی نیست، اما انسان عادی نیز در پی تجربه و حس و استقرا که گام اول شناخت است، می تواند به برهان عقلی و دلیل نقلی نیز دست یابد و پس از پیمودن این سه راه شناخت، با ایمان قلبی به وجود وحی و مخاطبان مستقیم آن یعنی پیامبران الهی و ره آوردهای آن یعنی کتاب های آسمانی از چهارمین و برترین راه شناخت نیز بهره مند شود.
اگر کسی به ورطه ساده اندیشی درافتاد و با حس گرایی، منبع شناخت خود را به اولین و ساده ترین راه معرفت، منحصر کرد، خود را از سه راه عمده شناخت، محروم کرده و قهرا انسان شناسی و سه چهارم علوم انسانی او نیز با جهل، آمیخته است. قرآن کریم راه های چهارگانه ی مذکور را ترسیم کرده و انسان را به حرکت بر اساس همه ی آنها ترغیب می فرماید.

راه کمال انسانی

پیش از این دانسته شد که غالب فرشتگان بر اساس «و ما منا إلا له مقام معلوم؛ و هيچ يك از ما [فرشتگان] نيست مگر [اينكه] براى او [مقام و] مرتبه ‏اى معين است.» (صافات/ 164) کمال جدیدی نمی پذیرند، بلکه همه ی کمالات ممکن خویش را یکجا دارا هستند. چنین فرشتگانی که در حد عقل به سر می برند، از هر گونه تحولی برکنارند. اما برخی فرشتگان در حد نفس، تکامل پذیرند. لیکن آدمی نه تنها راه تکامل را در پیش دارد که از چندین راه می تواند به سوی کمال، حرکت کند. این راهها عبارت است از: فطرت، کسب و موهبت. درباره ی فطرت، پیش از این سخن رفت و دانسته شد که خداوند، علومی را درون انسان، تعبیه فرموده است که آن علوم به وسیله ی انبیا شکوفا می شود و بسان گنج های نهفته ای با دست پیامبران، هویدا می گردد: "و یثیروا لهم دفائن العقول". راه کسب نیز همان بوستان علم و معرفت است که از مراکز علمی می گذرد و به چشم و گوش و درس و بحث، نیازمند است. راه موهبت، راه کرم الهی و فضل خداوندی است که بر پایه مشیت خدای سبحان برقرار است و به هر کس که او اراده کند، این فضل الهی، تعلق می گیرد که: «ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء و الله ذوالفضل العظیم؛ اين فضل خداست آن را به هر كه بخواهد عطا مى‏ كند و خدا داراى فضل بسيار است.» (جمعه/ 4) فطرت، نیازمند شکوفا شدن است و کسب، محتاج کوشیدن و البته هر دو راه، جز با خون دل خوردن و سختی های تبلیغ و تحصیل را به جان خریدن، پیموده نمی شود و حاصلی برای انسان ندارد.
اما موهبت الهی، "دولتی است که بی خون دل آید به کنار" و فارغ از هر سابقه و سائقه ای ظاهری، راه صدساله را یک شبه هموار می کند. مثلا اگر حفظ همه ی آیات قرآن، با یک روند عادی، نیازمند به چند سال مداومت و تلاش باشد، گاه کودکی شش ساله، این همه راه طولانی را می پیماید و حافظه ی شگفت او هزاران آیه ی نورانی را در خود جای می دهد و این چیزی جز فضل خدا نیست که به هر کس بخواهد، عطا می کند. به دیگر سخن، بعضی می خوانند ولی بعضی را می خوانند. گروه اول، عمری را به راه مدرسه و مطالعه سپری کرده و درس می خوانند. اما گروه دوم را می طلبند تا شهد شهود را به کام آنان بچشانند و: «ذلک فضل الله یؤتیه من یشاء؛ اين فضل خداست آن را به هر كه بخواهد عطا مى‏ كند.» (جمعه/ 4)

موهبت الهی

البته نمود تام و تمام موهبت الهی که حقیقتی است معصومانه، جز برای جانشینان خدا یعنی انبیا و اولیا میسر نیست. اما پرتوی از آن چونان "شبنمی که بر بحر، می کشد رقمی"، بهره ی راهیان راه آنان نیز خواهد بود. برخورداری از موهبت الهی، نیازمند تهذیب نفس و تطهیر عقل است و آگاهی های حاصل از این راه، بسان دیدن آن سوی حجاب ها بی استفاده از حرکت ظاهری است. اگر آدمی بخواهد ورای پرده ای آویخته را ببیند، باید از جای خود برخیزد و راهی بپیماید و دستی بر آورد و گوشه ای از پرده را برچیند و آن سوی پرده را از این روزن، تماشا کند. اما گاهی نسیمی می وزد و پرده را به کناری می زند و این شخص را بی آن که برخیزد و کاری انجام دهد، از حقایق پشت پرده، آگاه می سازد.
آنچه که در طول هشت سال دفاع مقدس، برای رزمندگان اسلام در ایران اسلامی به دست آمد و آن راه طولانی که جوانان این مرز و بوم در فرصتی کوتاه، پیمودند و به مقصود رسیدند، ره آورد همین موهبت الهی است که در پی نسیم محبت دوست، حجاب های تاریک نفسانی و تعلقات پست دنیایی را برچید و بی پرده، جمال یار برایشان آشکار شد. در این موهبت، سخن از دست و پا و کمک از دیگر اعضا نیست. بلکه مسیری است که حال و هوای دیگری و دست و پای دیگری و سرود و نجوای دیگری دارد که:
چرا دست یازم چرا پای کوبم *** مرا خواجه بی دست و پا می پسندد
کمتر چیزی که در این راه به دست می آید، استشمام بوی خوش دوست و به گوش جان رسیدن صدای زنگ قافله ای است که به آن سوی مرگ در حرکت است:
کس ندانست که منزلگه مقصود کجاست *** آنقدر هست که بانگ جرسی می آید
اگر آن بوی خوش روحانی و این آهنگ زیبای ملکوتی از راه رسید، انسان را در پی خویش می کشاند و هر چه در این مسیر، پیش تر رود، گذشته های خود را ناقص تر و حقیرتر می یابد. چنان که اگر دوزخیان را به اعراف آورند، جایگاه پیشین خود را بدان حد، پست می یابند که اعراف را در مقابل آن بهشت می بینند، که:
حوران بهشتی را دوزخ بود اعراف *** از دوزخیان پرس که اعراف، بهشت است
اما اگر از اعراف نیز گذر کردند و بهشتی شدند، همان اعرافی را که سابقا بهشت می پنداشتند هم اکنون به عنوان جهنم، تلقی می کنند و این سیر کمالی، تا نهایت خویش یعنی لقاء الله، بر همین منوال است. اگر این نهایت زیبا و غایت قصوی برای انسان حاصل شد، بهشت را نیز چونان جهنم، حجابی می بیند که جز سد راه وصال و نقش و نگاری در حد خیال، نیست. از این رو خلیفه ی خدا نه در پی بهشت است و نه در هوای نعمت. نه راه دنیا را می پوید و نه آخرت را می جوید. بلکه بهشت و نعمت او و نیز دنیا و آخرت او، خداست:
دنیا مستان اگر بقا می طلبی *** عقبی مستان اگر لقا می طلبی
هم دنیی و هم عقبی و هم جمله ی کون *** بگذار بیا اگر خدا می طلبی
این حقیقت شورانگیز در زمزمه های عاشقانه ی انسان کامل، چنین جلوه می کند که: "یا نعیمی وجنتی یا دنیای و آخرتی یا أرحم الراحمین". به دیگر سخن، آنچه که خلیفه خدا در پی اوست، محاورت است نه مجاورت. کسی که به دیدار رو در رو و شهود و گفتگو می اندیشد، حاشیه نشینی و حتی همسایگی با دوست نیز برایش عذابی است بزرگ. بلکه اگر بنابر همسایگی و مجاورت باشد نه وصال و محاورت، دیگر چه تفاوتی میان آرامش بهشتی و یا رنج آتش نشینی؟
اگر آتش دوزخ، جانکاه است، بهشت بی ملاقات نیز برای انسان کامل، طاقت فرساست و اگر بهشت و نعمت های او تحمل پذیر است، برای خلیفه خدا سوختن در طبقات آتش نیز نسبت به درد دوری و فراق، کوچک و صبرپذیر است: "فهبنی یا إلهی وسیدی و مولای و ربی صبرت علی عذابک فکیف أصبر علی فراقک وهبنی صبرت علی حر نارک فکیف أصبر عن النظر إلی کرامتک". اگر آدمی به این مقام رسید، جهادش پایان می یابد و تلاش او به ثمر می نشیند؛ زیرا با موت ارادی خود هم بوی خوش دوست را استشمام می کند و هم حقیقت دنیا را بسان مرداری بدبو می بیند و بی رنج جهاد از آن می گریزد و در این حال، هیچ هوایی به سر ندارد، جز سر به پای دوست نهادن و در دامان او آرمیدن و این کمالی است فراتر از فرشتگان که انسان را شایسته ی جانشینی خدا می کند و بی مزد و زحمت، او را به اطاعت دوست وا می دارد.


منابع :

  1. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 14 صفحه 610

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/117056