فقر ذاتی و وجود حرفی انسان

قرآن کریم برای کاستن از سرکشی انسان و فراخواندن او به سوی حیات متألهانه، دو اصل را درباره آدمی مطرح می کند و او را هماره به این دو که یکی وابستگی ذاتی و دیگری اضطراب واقعی است، متذکر می سازد. اگر انسان حقیقت یاد شده را باور کند و بر وابستگی ذاتی و تزلزل واقعی خویش عالمانه بنگرد، نه تنها در برابر مولای حقیقی اش، سرکشی و سرافرازی نمی کند، که پیوسته احساس حقارت و ضعف و مسکنت و ذلت، او را مطیع و متواضع و در پیشگاه معبودش خاشع و خاضع می دارد؛ آن سان که از ادبیات او کلمه «من» حذف می شود و همیشه سخن از «او» به میان می آید:
من الهی هو الله گویم *** ذره ام یا که خورشید از اویم
اصل اول، یعنی وابستگی ذاتی انسان به خداوند، ناشی از نحوه وجود انسان است و در فلسفه و حکمت از آن به «وجود رابط» یاد می شود. برای تشخیص این نحوه وجود، باید به «معنای حرفی» توجه کرد که در برابر اسم و فعل، جز نقش ربطی، هیچ هویت و حقیقتی ندارد؛ مثلا دو کلمه «میوه» و «درخت»، هر یک معنایی را ارائه نموده و در این ارائه، به گونه ای روی پای خود ایستاده است؛ اما کلمه «از»، نه چیزی را ارائه می دهد و نه اتکایی به خویش دارد و تنها در صورتی که میان آن کلمات قرار گیرد و جمله «میوه از درخت است» حاصل شود، معنایی برای «از»، آن هم با تکیه بر دو معنای مستقل مزبور، ایجاد می شود.
این نحوه وجود در معنای حرفی را وجود رابط می نامند که اگر هویت ربطی از آن گرفته شود، لفظ بی معنایی برجا می ماند. انسان در نگاه قرآن، در مقابل اسم خدا و فعل خدا، موجود حرفی است که هیچ موجودیت و حقیقت و هویتی از خود ندارد و تنها با وجود خدا و فعل او وجود می یابد و معنا می شود. پس انسان و هر ممکن دیگری به جهت وجود ربطی و هویت حرفی اش تا به اسم و فعل الهی تکیه نکند، نه معنا و مفهومی خواهد داشت و نه وجود و تأثیری؛ بدین جهت، در فرهنگ دین از انسان به چیزی یاد می شود که نسبت به سود و زیان و زندگی و مرگ و پس از مرگ خود، فاقد هرگونه تأثیر است؛ «لایملک لنفسه نفعا و لاضرا و لاموتا و لاحیاة و لانشورا.» از این رو، امام علی بن ابی طالب (ع) در اوج عرفان الهی و شهود ملکوتی اش سر بر آستان حق می ساید و از خود به کسی یاد می کند که تنها موجودیت او دعا و یگانه سرمایه او امید به رحمت خدا و تنها سلاح او گریه و زاری به درگاه پروردگار سریع الرضاست؛ «یا سریع الرضا اغفر لمن لایملک إلا الدعاء... إرحم من رأس ماله الرجاء و سلاحه البکاء» یعنی چیزی شبیه نوزاد ناتوان که تنها با گریه و ناله از نیازهای خود خبر می دهد و تا زاری نکند، نیازش تأمین و حیاتش تضمین نمی شود:
تا نگرید ابر، کی خندد چمن *** تا نگرید طفل، کی نوشد لبن
تعریف حرفی از وجود آدمی، نه او را مهمل می کند و نه به مرز مجاز می رساند؛ چون لفظ مهمل، اساسا بی معناست، چه به تنهایی ملاحظه شود و چه با معناداران؛ ولی حرف معنا دارد. آری، حرف به تنهایی قدرت قیام ندارد؛ لیکن در کنار معنایی مستقل و با اتکای به آن می تواند قیام نماید.
همچنین معنای مجازی با معنای حرفی، متفاوت است؛ زیرا مجاز آن است که از مدار حقیقت خود با وجود قرینه و نشانه ای تجاوز کرده و در معنایی دیگر استعمال شده است؛ مثلا کلمه شیر حقیقتا به معنای حیوان جنگلی است؛ اما گاهی به انسان شجاع و قهرمان اطلاق می شود و این تجاوز از معنای حقیقی با قرینه ای چون کلمه مرد یا زن، صورت می گیرد و با اطلاق شیرمرد و شیرزن، جلوی تبادر معنای حقیقی و انتقال ذهنی شنونده به حیوان جنگلی، گرفته می شود.
پس مدلول مجاز، مستقل است، گرچه در دلالت محتاج قرینه است؛ خلاف حرف که معنای آن ذاتا مستقل نیست، هرچند در دلالت مستقل است. به دیگر سخن، مجاز از حیث مدلول، مستقل و به لحاظ دلالت بر معنای مجازی، نیازمند قرینه است؛ عکس معنای حرفی که از نظر مدلولی، غیرمستقل و از جهت دلالت خود بر معنای حرفی، بی نیاز از قرینه است.
قرآن کریم به اصل اول، یعنی فقر ذاتی و وجود حرفی انسان از یک سو و وجود مستقل و غنای ذاتی خدا از سوی دیگر اشاره کرده است؛ «یأیها الناس أنتم الفقراء إلی الله والله هو الغنی الحمید؛ اى مردم شما به خدا نيازمنديد و خداست كه بى ‏نياز ستوده است.» (فاطر/ 15) و در مواردی نیز به حفاظت الهی انسان و فرستادن فرشتگان محافظ برای این موجود فقیر و نیازمند، تصریح فرموده است؛ «و هو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة؛ و اوست كه بر بندگانش قاهر [و غالب] است و نگهبانانى بر شما مى‏ فرستد.» (انعام/ 61)
بر این اساس، آدمی ذاتا فقیر است؛ یعنی چنین نیست که ذاتی دارد و فقری به گونه صفت، ذات او را همراهی می کند؛ بلکه حقیقت ذات و گوهر هستی او در برابر خدای حمید، فقر است؛ آن گونه که حرف در مسائل اعتباری، ذاتا فقیر است و بدون کلمه ای مستقل مانند اسم یا فعل هرگز معنای او قیامی ندارد. اما اصل دوم که قرآن بر آن تأکید می کند، تزلزل و لرزان بودن انسان است که او را بسان برگی در میان تندبادها و طوفان ها به بازی می گیرد و افزون بر بی تکیه گاهی، توان استقرار و ایستادن نیز در او یافت نمی شود. پس با توجه به این دو اصل، آنچه از انسان ترسیم می شود، حرفی لرزان است که با همه فقر و قصور و کوتاهی اش به حیات متألهانه فرا خوانده شده است و به سوی پروردگارش سخت کوشنده و شتابان است؛ «یأیها الانسن إنک کادح إلی ربک کدحا فملقیه؛ اى انسان حقا كه تو به سوى پروردگار خود به سختى در تلاشى و او را ملاقات خواهى كرد.» (انشقاق/ 6) اگر در این سیر الهی، به مقصد رسد و در کسب حیات و تأله، توفیق یابد، نه تنها معنا دار گشته و با تکیه بر اسم و فعل خدا نفیس می شود، بلکه اضطراب ذاتی او نیز به آرامش و اطمینانی ملکوتی بدل می گردد و با این همه دارایی و این درجه از حیات الهی که ره آورد کیمیای انسان ساز تأله است، به سوی پروردگار خویش رهسپار می شود؛ «یأیتها النفس المطمئنة٭ ارجعی إلی ربک راضیة مرضیة٭ فادخلی فی عبادی٭ و ادخلی جنتی؛ اى نفس مطمئنه. خشنود و خداپسند به سوى پروردگارت بازگرد. و در ميان بندگان من درآى. و در بهشت من داخل شو.» (فجر/ 27- 30)

نزدیکی انسان متأله به اسم و فعل الهی
انبیا و اولیای الهی نیز در محدوده خطاب «یأیها الناس أنتم الفقراء إلی الله؛ اى مردم شما به خدا نيازمنديد.» (فاطر/ 15) بوده و وجود آنان هم بسان حرف، ذاتا فاقد هرگونه مفهوم مستقل است؛ اما شدت نزدیکی آنان به اسم و فعل خدای سبحان سبب شده است که اثر اسمی و فعلی پیدا کنند و به اذن خدا تکیه گاه انسان های عادی باشند که جز حقیقت ربطی و هویت حرفی، مفهوم دیگری ندارند؛ از این رو، هر یک از حرف های انسانی که به آن ذوات مقدس نزدیک شود و بر آنان تکیه کند، از حالت حرف محض فاصله می گیرد و در کنار این اسم و فعل خداوندی، معنای قابل قیام می یابد؛ پس ربط مستقیم با ولی خدا انسان را زنده می دارد و به بارگاه تأله، راهش می دهد. با توجه به اهمیت این امر حیاتی که مردگان بشری را زنده می کند و حرف های انسانی را هویت الهی می بخشد، باید دید که در زمان عدم دسترسی و نبود ارتباط مستقیم با ولی خدا و امام معصوم، چگونه می توان زنده شد و آنان که زنده اند، چه سان حیات خویش را حفظ می کنند؟
امام صادق (ع) در این باره چنین می فرمایند: «من لم یقدر علی صلتنا فلیصل صالحی شیعتنا یکتب له ثواب صلتنا ومن لم یقدر علی زیارتنا فلیزر صالحی موالینا یکتب له ثواب زیارتنا؛ هرکس توان دسترسی به ما را نداشت، باید به شیعیان صالح ما متصل شود تا از آثار اتصال به ما بهره برد و هرکس به زیارت و دیدار ما قادر نبود، باید به زیارت یاران صالح ما بشتابد تا از ثواب و آثار دیدار با ما برخوردار شود.»
پس راه زندگی و حیات ملکوتی برای انسان، همواره گشوده است و وجودحرفی و لرزان او امکان نزدیکی به اسم و فعل را پیوسته دارد؛ بلکه در سیر تکاملی بر صراط حق، می تواند چنان استقامت یابد که نه تنها خودش دارای استقلال بالعرض شود، که دیگران را نیز از استقلال بالعرض بهره مند سازد. رسیدن به چنین مقامی، محتاج اتصال و ارتباطی همه جانبه با خدای غنی بالذات است که نمود کامل این اتصال و ارتباط، در وجود مقدس پیامبر اسلام (ص) تجلی نموده و او را با این که از خود چیزی ندارد، به فرمان خدا وسیله دریافت فضل الهی و بی نیازکننده ممکنات زمینی و آسمانی کرده است و خدای سبحان پس از آن که او را غنی کرد، مغنی و بی نیازکننده اش قرار داد و عجیب آنکه کافران هم از این وساطت فیض و بی نیازکنندگی پیامبر خدا بهره مند شدند و پس از این بهره مندی به دشمنی و عیب جویی برخاستند؛ «و ما نقموا إلا أن أغنهم الله و رسوله من فضله؛ به عيبجويى برنخاستند مگر [بعد از] آنكه خدا و پيامبرش از فضل خود آنان را بى ‏نياز گردانيدند.» (توبه/ 74) پس همین وجود حرفی، اگر به اسم مرتبط شود، بالعرض کار اسم را انجام می دهد و بدون شبهه تفویض، مظهر آیت حق و علامت اسم خدا می گردد و این مسیر، هماره گشوده و برای ورود همه انسان ها گشاده است. هرکس همچنان در مرتبه حرفی و بی معنایی توقف کند و از آن کمالات اصیل بازماند، به خسارتی همتای عظمت انسان دچار می گردد.


منابع :

  1. عبدالله جوادی آملی- تفسیر موضوعی- جلد 15 صفحه 28

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/117060