قلمروی در حیات گسترده انسان وجود دارد که بر اساس «إنی خلق بشرا من طین؛ من بشرى را از گل خواهم آفريد.» (ص/ 71) به مرزهای طبیعت می رسد و با وجود برکات فراوانی که به همراه دارد، خطرساز و نیازمند مراقبت و هشدار است و آنچه به عنوان لزوم اعتدال و میانه روی، توصیه می شود و در سخنانی چون: «خیر الأمور أوسطها»، ظهور می کند، مربوط به همین منطقه طبیعت است که در زوایای آن می توان حس، خیال، تخیل، وهم، شهوت و غضب آدمی را مشاهده کرد که هر یک از این امور، هم برکت آور است و هم خطرساز. حس انسان او را در یافتن حقایق حسی یاری می کند و با این خدمت بزرگ، زمینه تداوم زندگی را برای او فراهم می سازد. قوه خیال نیز که مخزن صورت هاست، چنان برکاتی به همراه دارد که اگر کوتاه زمانی از آدمی جدا شود، تار و پود زندگی او از هم می گسلد؛ چنان که حتی راه خانه خویش را فراموش می کند و از شناختن دوستان دیرین بلکه خانواده اش عاجز می شود و از عمل به وعده های خود بی آنکه پیمان شکن باشد، باز می ماند و...؛ زیرا این امور، همگی در دفتر خیال، ثبت است و اگر این دفتر بسته شود، آدمی تا بدین حدی که اشارت رفت، درمانده و ناتوان می گردد. ثبت و ضبط معانی و مفاهیم نیز بر عهده وهم است و به روشنی می توان تصور کرد که اختلال در واهمه انسان، او را حتی از مفاهمه با کودکان، عاجز و ناتوان می سازد؛ چه رسد به گفتگو و تفهیم و تفهم با بزرگان.
قوه متخیله نیز، میان خیال و واهمه، نقش آفرینی می کند؛ یعنی از یک سو، همسایه خیال (خزانه صور) و از سوی دیگر هم مرز با واهمه (خزانه معانی) است؛ از این رو، با گرفتن صور جزئی از خیال و مفاهیم جزئی از واهمه، به یک فن آوری شگفت انگیز در ساحت اندیشه انسان دست می یابد و با ترکیب این صورت های جزئی به خلق پدیده های اعجاب آوری می پردازد که حصول آن در بیرون از تخیل، امکان ندارد.
هر چه صورتگری و چهره پردازی از ماورای طبیعت، تجلی کرده و بر دست و زبان و قلم هنرمندان بشر جاری شده است، ریشه در همین متخیله بابرکت انسان دارد و بخش عمده ای از نبوغ شاعران، چهره پردازان، مجسمه سازان، نویسندگان، داستان سرایان، نوازندگان و...، از نیروی تخیل پروریده آنان سرچشمه می گیرد و انسان های عادی نیز با کمک این نیرو ماورای طبیعت را تصور می کنند و با معیارهای حسی و مادی، مثلا بهشت و دوزخ را به تصویر می کشند و از این راه، ایمان و باورهای اصولی خویش را تقویت می کنند.
این شئون چهارگانه ادراکی (حس، خیال، واهمه، متخیله) اگر تحت فرماندهی پنجمین نیرو، یعنی عقل نظری درآید، چنین برکات و ثمرات بزرگی به بار خواهد آمد؛ اما اگر انسان عقل امیر را از مسند فرماندهی به زیر آورد و شئون ادراکی خود را از تأدیب و تعدیل و راهنمایی عقل محروم سازد، چنان است که کابل فشار قوی برق را بدون حریم و پوشش، به درون خانه خود وارد کرده، در معرض تماس مستقیم با خویش قرار دهد.
شئون تحریکی انسان همچون شهوت و غضب نیز دارای دو قلمرو متفاوت است که یکی برکت آفرین و دیگری تباه کننده و خطرناک است؛ منطقه پر برکت شهوت، مسئول حفاظت از شخص و نوع انسان است؛ زیرا شهوت و اشتهای آدمی نسبت به خوراک و پوشاک و...، سلامت و ادامه زندگی را برای هر فرد از افراد بشر تأمین می کند و میل و شهوت انسان به ازدواج و همسریابی از نوع آدمی حفاظت کرده، نسل او را تداوم می بخشد.
غضب نیز در بخش پربرکت خویش، هرگونه تجاوز بیگانه را به حریم زندگی سالم انسان، سد می نماید و از شخص و نوع بشر دفاع و حفاظت می کند و اساسا هیچ نحوه ستم ستیزی و نبرد با دشمنان بشریت، بدون این نیروی مقدس الهی امکان ندارد؛ زیرا فقدان غضب هدایت شده، جامعه و افراد آن را خوار می سازد و جامعه ذلیل هرگز ستم ستیز نخواهد بود: «لایمنع الضیم الذلیل». اما این دو شأن تحریکی انسان (شهوت و غضب) اگر تعدیل و هدایت نشود و تحت سیطره عقل عملی در نیاید، آثار ویرانگر آن، نه تنها افراد فراوانی را از پای درمی آورد، بلکه جامعه های بزرگ را نیز در آستانه نابودی کامل قرار می دهد؛ زیرا در این صورت، آدمی از هر حیوانی درنده خوتر و پست تر می شود. پس این دو قلمرو خطرناک در شئون ادراکی و تحریکی انسان، نیازمند حفاظت و هشدار است؛ چون اگر هدایتی در کار نباشد و این دو بخش به صورت مناطق حفاظت شده درنیاید، هزینه حیات حقیقی انسان تأمین نخواهد شد و در نتیجه، آنچه با برکاتش می تواند فرد و نسل آدمی را حفاظت کند و نیل به خلافت الهی را میسر سازد، سیل ویرانگری می شود که نه تنها حیات حقیقی و معنوی بلکه زندگی حیوانی و نباتی انسان را نیز به نابودی می کشد و امروز، جاهلیت جدید به دست ستمگران و مستکبران، چنین صحنه ای را آفریده و آدمی را بدین خسارت و حقارت بزرگ دچار ساخته است. از این رو، خداوند مرزهای خطر را در ساحت حیات انسانی ترسیم کرده و در ده ها آیه در قرآن کریم به انسان اعلام خطر فرموده است؛ مثلا درباره قوه خیال با آن همه آثار مثبت، هشدار می دهد که اگر در این منطقه، حفاظت صورت نپذیرد، خطر خیالزدگی و رذیلت فخرفروشی، حیات انسان را تهدید می کند و در سه جا تصریح فرموده است که خیالزده فخرفروش از مدار محبوبیت خدا بیرون است؛ «و الله لایحب کل مختال فخور؛ خدا هيچ خودپسند فخرفروشى را دوست ندارد.» (حدید/ 23) «إن الله لایحب کل مختال فخور؛ خدا خودپسند لافزن را دوست نمى دارد.» (لقمان/ 18) «إن الله لایحب من کان مختالا فخورا؛ خدا كسى را كه متكبر و فخرفروش است دوست نمى دارد.» (نساء/ 36)
این نکوهش ها و هشدارهای قرآن متوجه همه انسان هاست و نمی توان برای جمع میان آیات، چنان که بعضی پنداشته اند، موارد نکوهش را مربوط به منافقان و کافران دانست؛ زیرا گرچه آنان مصداق کامل ذم و تحقیر الهی اند، اما هر جا سخن از صفات نکوهیده ای چون ستم، جهل، کفر، حرص، بخل و... به میان آمده، از انسان، نه کافر و منافق، یاد شده است؛ «إن الانسن لظلوم کفار؛ قطعا انسان ستم پيشه ناسپاس است.» (ابراهیم/ 34) «إنه کان ظلوما جهولا؛ به راستى او ستمگرى نادان بود.» (احزاب/ 72) «إن الانسن خلق هلوعا؛ به راستى كه انسان سخت آزمند [و بى تاب] خلق شده است.» (معارج/ 19) «و کان الإنسن قتورا؛ و انسان همواره بخيل است.» (اسراء/ 100) «وکان الإنسن عجولا؛ انسان همواره شتابزده است.» (اسراء/ 11) «و کان الإنسن أکثر شی ء جدلا؛ و[لى] انسان بيش از هر چيز سر جدال دارد.» (کهف/ 54)
اگر عقل انسان فعلیت یابد، تخیل به حد کمال اعتدالی خود می رسد و از افراط و تفریط مصون می ماند و کسی که در پرتو عقل، خیال خود را تعدیل کند، هرگز به رذیلت های خودنگری، خود بزرگ بینی و تحقیر دیگران دچار نمی شود و اگر به مقامات دنیوی دست یابد و از ثروت و موقعیت های فراوانی بهره مند شود، هیچ یک را حقیقتا عامل کمال واقعی تلقی نمی کند، بلکه در پرتو نور عقل چنین می اندیشد که آنچه اکنون به دست ماست، آزمون الهی است و پیش از این در اختیار دیگران بوده و دسترسی به آن در اثر تناوب است؛ یعنی عده ای از آن سوی این صف بیرون رفته اند تا جای ورود ما باز شده است و در امتداد این صف نیز خردسالانی به نوبت ایستاده اند و دیری نمی پاید که جایگاه خویش را به آنان وا نهاده و به دیگرانی که رفتند و همه چیز را رها کردند، می پیوندیم؛ یعنی نه ما می مانیم و نه مال؛ زیرا هم اموال در تحول است و هم مالکان. اما اگر نیروی تخیل بدون رهبری عقل، رشد کاذب یافت و راه فعلیت عقل را بست، انسان را به خیالزدگی می کشاند و انسان خیالزده، چون از رهبری عقل محروم است، مختالانه به سر می برد و با غفلت از حقیقت صف گونه دنیا دچار خسارتی جبران ناپذیر می شود. همین گونه است مسئله شهوت و غضب که اگر از حد اعتدال خارج شود، آن یکی آدمی را مست و دیوانه می سازد و این دیگری زندگی را جهنمی سوزان می کند که هر دو برای حیات کوتاه مدت مادی زیانبار است؛ چه رسد به حیات حقیقی ابدی.
با یک بررسی گذرا در آیات و روایاتی که انسان را نکوهش می کند و به او اعلام خطر می نماید، درمی یابیم که همگی مربوط به امور اعتباری و حوزه رذیلت های ناشی از ورود به منطقه های ممنوعه در شئون ادراکی و تحریکی آدمی است؛ مثلا نسبت به منطقه خطر شهوت، قرآن کریم می فرماید: آنان که از شهوت پیروی می کنند، می خواهند جامعه اسلامی را از مسیر حیات انسانی به انحراف بزرگ وادارند و از مدار توجه و توبه خدای سبحان بیرون برند؛ «و الله یرید أن یتوب علیکم ویرید الذین یتبعون الشهوت أن تمیلوا میلا عظیما؛ خدا مى خواهد تا بر شما ببخشايد و كسانى كه از خواسته هاى نفسانى پيروى مى كنند مى خواهند شما دستخوش انحرافى بزرگ شويد.» (نساء/ 27)
نسبت به محدوده خطرناک غضب نیز توصیه ها و هشدارهای فراوانی از سوی قرآن و عترت، وارد شده است؛ مانند: «إنما یرید الشیطن أن یوقع بینکم العدوة والبغضاء فی الخمر والمیسر ویصدکم عن ذکر الله وعن الصلوة فهل أنتم منتهون؛ همانا شيطان مى خواهد با شراب و قمار ميان شما دشمنى و كينه ايجاد كند و شما را از ياد خدا و از نماز باز دارد پس آيا شما دست برمى داريد.» (مائده/ 91) نیز در سخنان امیرمؤمنان (ع) وارد شده است که به حارث همدانی هشدار می دهند و غضب را بخش عمده ای از سپاه شیطان می خوانند؛ «و احذر الغضب فإنه جند عظیم من جنود إبلیس.» پس انسان در دو قلمرو حقیقت و اعتبار زندگی می کند. هرچه به حقیقت آدمی باز می گردد، با برکت و بی خطر و ضامن حیات حقیقی بشر است؛ اما در محدوده طبیعت و اعتبار، هم برکات فراوانی وجود دارد و هم خطرات فراوان.
نکته: برای تداوم حیات حقیقی و افزونی تأله آدمی، لازم است که انسان اولا چیزی را روی اصول علمی ببیند و ثانیا بر پایه قواعد عملی آن را بپذیرد. نخست باید ببیند که از امور مرتبط با او کدام یک ماندنی است و کدام یک رفتنی که از این بینش عمیق در سخنان برخی حکیمان اسلامی به «اشرف العلم» یاد شده است. در مرحله دوم، آنچه را حقیقی و ماندنی یافت، هنگام عمل انتخاب کند و بپذیرد و رفتنی ها را که همه از زمره اعتباریات است، رها نماید. با این دید، روشن می شود که ظاهر همه اشیا، چه عبادت و چه عصیان، رفتنی است؛ اما روح اعمال آدمی، نه تنها از میان نمی رود، بلکه سرانجام انسان را نیز همراه خویش به مقصد می رساند؛ چنان که قرآن کریم درباره عبادتی چون قربانی، می فرماید: «لن ینال الله لحومها ولا دماوها ولکن یناله التقوی منکم؛ گوشت و خون قربانی هرگز به خدا نمی رسد؛ بلکه آنچه توان بالا رفتن و امکان به خدا رسیدن دارد، تقوای شماست.» (حج/ 37) این آیه با دلالت التزامی، انسان متقی را بالارونده می خواند و او را به لقای خدا نائل می داند؛ زیرا تقوای تنها و جدای از موصوف، نه صعود دارد و نه وجود؛ اما به همین معنای التزامی، در جای دیگری چنین تصریح شده است: «یرفع الله الذین ءامنوا منکم والذین أوتوا العلم درجت؛ خداوند، مؤمنان را به یک درجه و مؤمنان عالم را به درجاتی، رفعت می بخشد و بالا می برد.» (مجادله/ 11)
بر اساس این آیه، جان انسان با ایمان و نه تنها تقوا و ایمان او، اوج می گیرد و به خدای سبحان می رسد. روح اعمال بد انسان نیز او را همراهی می کند و سرانجام به مقصدش می رساند و این مقصد، جز جهنم نخواهد بود؛ چنان که قرآن کریم وقتی از تخلف کنندگان توانگر و روتافتگان از جهاد در رکاب رسول خدا (ص) یاد می کند، آنان را آدمیان پلیدی می خواند که با آنچه کرده اند و به دست آورده اند، سرانجام به مأوای خویش، یعنی جهنم وارد می شوند؛ «إنهم رجس و مأویهم جهنم جزاء بما کانوا یکسبون؛ چرا كه آنان پليدند و به [سزاى] آنچه به دست آورده اند جايگاهشان دوزخ خواهد بود.» (توبه/ 95)