این غزوه که به غزوه «بدر موعد» نیز شهرت دارد، در اول ذی قعده سال چهارم هجری و در محله «بدر الصفراء» رخ داده است. در علت برپایی این غزوه گفته شده است:
پس از نبرد «احد» وقتی ابوسفیان به مکه بازمی گشت فریاد زد: «ای محمد! وعده ما یک سال دیگر در محله «بدر الصفراء»، یکی از بازارهای تجاری بود که معمولا همه ساله از اول تا هشتم ذی القعده بر پا می شد و پس از آن مردم متفرق شده و به سرزمین های خود باز می گشتند.)، (بدر زرد) تا با یکدیگر رو برو شده و با هم بجنگیم». پیامبر (ص) این وعده را پذیرفته و به یکی از یارانش فرمود: «به او بگو: بسیار خوب، انشاءالله» (بنا به نقل ضعیفی، بدر زرد 2 ماه پس از احد رخ داه و ابوسفیان پس از جنگ احد این زمان را موعد نبرد معرفی کرده است.) مشرکین پس از بازگشت به مکه این خبر را به یاران خود رسانده و به فکر جمع آوری سپاه افتادند. ایشان تصمیم داشتند در این نبرد بسیار قوی ظاهر شده و به هر ترتیبی هست پیروزی را از آن خود کنند؛ این بود تا وقتی موعد مقرر نزدیک شد. با نزدیک شدن روز معین چون ابوسفیان توان دفاعی قریش را ضعیف یافته بود تمایلی به نبرد نداشت و می خواست لوازمی پیش آید که پیامبر اسلام (ص) نیز از جنگ منصرف شود. البته او این حالت را بروز نمی داد بلکه اگر فردی قصد رفتن به مدینه داشت و در نزد ابوسفیان حاضر می شد به او می گفت: «ما تصمیم داریم با سپاهی عظیم به جنگ محمد (ص) برویم». و بدین ترتیب هنگامیکه این افراد به مدینه رسیده و می دیدند اصحاب رسول الله (ص) نیز مشغول آماده ساختن خود برای جنگ اند می گفتند: «خوب آماده شوید زیرا زمانیکه از ابوسفیان جدا شدیم مشغول جمع آوری سپاه بود و به همین منظور میان هم پیمانان و دوستان خود رفته و از ایشان برای نبر با شما یاری می خواست». برخی از مسلمین شنیدن این خبر اندوهناک شده و به وحشت افتادند اما گروهی دیگر که یاری را از خدا می دانستند قرص و محکم بوده و هیچ ترسی در خود راه ندادند. از آن سو کسانی که از مدینه به مکه می رفتند نیز از آماگی سپاه اسلام سخن گفته و ابوسفیان را می ترساندند. یکی از این افراد «نعیم ابن مسعود اشجعی» است. وقتی «نعیم» به مکه رفت، ابوسفیان به همراه گروهی از سران قریش به استقبال او رفته و در دیدارش با وی گفت: «ای نعیم! من روز احد با محمد و اصحابش وعده کردم که سر سال در محل بدر زرد با هم بجنگیم اکنون آن زمان نزدیک شده است در این مورد چه خبرداری؟» نعیم گفت: «آری، علت آمدن من به مکه نیز همین است که می خواستم بگویم محمد و اصحاب او شدیدا مشغول تهیه سلاح و اسب اند و هم پیمانان اوس و خزرج، از قبایل «بلی» و «جهنیه» و قبایل دیگر همگی جمع شده و به یاری محمد (ص) همت گماشته اند چند روز پیش که من از مدینه بیرون می آمدم، آن شهر مانند انباری که پر از دانه باشد، پر از سپاه بود». ابوسفیان گفت: «راست می گویی؟» گفت: «آری به خدا سوگند». با اطلاعاتی که نعیم به مشرکین داد ایشان به او اعتماد کرده و احترامش کردند. سپس ابوسفیان به او گفت: «من سخنان تو را گوش می دهم، بگو بدانم در این خشکسالی چگونه آنها آماده شده و چنین نیرویی را جمع کرده اند؟» «نعیم» چون دانست زیاده روی کرده در حرف ابوسفیان پریده و گفت: «آری، زمین مانند پشت سپر صاف و خالی است و هیچ چیزی برای خوردن شتر در آن پیدا نمی شود فلذا بنظر من هم سپاه ایشان به مشکل می خورد». ابوسفیان گفت: «مصلحت ما در این است که در سالی خوب و پربار به جنگ برویم تا اسب ها و شتران بتوانند راحت چرا کرده و خود ما نیز حداقل شیری برای خوردن داشته باشیم بنابراین نباید امسال خارج شویم. از آن طرف دوست ندارم محمد و اصحابش برای جنگ خارج شوند در حالی که من و دیگر افراد قریش چنین نکرده باشیم. زیرا اگر ما خارج نشویم آنها جسور می شوند. به همین خاطر من بسیار تمایل دارم که خلف وعده از سوی ایشان باشد. پس ای نعیم! ما برای تو بیست شتر جایزه قرار می دهیم: ده شتر پنج ساله و ده شتر چهارساله و آنها را به دوست «سهیل ابن عمرو» می سپاریم، خود او نیز این مطلب را ضمانت می کند و این جایزه به شرط آن است که تو مانع از حرکت مسلمین شوی». نعیم گفت: «بسیار خوب قبول دارم» سپس نعیم نزد «سهیل ابن عمرو» رفته و گفت: «آیا آنچنان که قریش می گویند اگر من اصحاب محمد را از حرکت باز دارم، تو برایم بیست شتری را که می گویند تضمین می کنی؟» گفت: «آری» نعیم گفت: «پس من به مدینه می روم» و سپس با شتری که آنها برایش فراهم کرده بودند راهی مدینه شد...