شاعر ما: ابوالحسن علی بن عباس بن جریج مولی عبد الله بن عیسی بن جعفر بغدادی مشهور به ابن رومی، یکی از مفاخر عالم تشیع و مردی فوق العاده و دارای ویژگی های ممتاز در امت اسلامی است. زیبائی و ظرافت اشعار طلائیش که بسیار فراوان هم می باشد، رونق بخش بلاغت عربی است؛
یا هند لم أعشق و مثلی لا یری *** عشق النساء دیانة و تحرجا
لکن حبی للوصی مخیم *** فی الصدر یسرح فی الفؤاد تولجا
فهو السراج المستنیر و من به *** سبب النجاة من العذاب لمن نجا
و إذا ترکت له المحبه لم أجد *** یوم القیامة من ذنوبی مخرجا
قل لی ءاترک مستقیم طریقه *** جهلا و اتبع الطریق الاعوجا
و اراه کالتبر المصفی جوهرا *** و أری سواه لناقدیه مبهرجا
و محله من کل فضل بین *** عال محل الشمس أو بدر الدجا
قال النبی له مقالا لم یکن *** یوم الغدیر لسامعیه ممجمجا
من کنت مولاه فذا مولی له *** مثلی و اصبح بالفخار متوجا
و کذاک إذ منع البتول جماعة *** خطبوا و اکرمه بها اذ زوجا
و له عجائب یوم سار بجیشه *** یبغی لقصر النهروان المخرجا
ردت علیه الشمس بعد غروبها *** بیضاء تلمع و قدة و تاججا
ترجمه: «هند، من عاشق نیستم و کسی مانند من عقیده به عشق زنان ندارد و زیر بار گناه نمی رود. ولی عشقی از وصی پیغمبر در سینه من سایه افکنده که تا عمق دلم رسوخ کرده است. او چراغی فروزان است و هر کس از عذاب نجات یابد از برکت اوست. من اگر به او عشق نورزم، دیگر کسی را برای نجات از گناهانم روز قیامت نمی یابم. به من بگوئید آیا راه راست او را از روی نادانی رها کنم و دنبال راه کج و معوج بروم؟ من او را مانند شمشی از طلای ناب می بینم و دیگران را در چشم ناقدی بصیر، قلب و ناسره می نگرم. در هر فضیلتی آشکارا و با عظمت، مقام او را تا درجه خورشید بالا و تا درجه ماهی کامل، در شبی تاریک می دانم. پیغمبر روز غدیر سخنی به او گفت که برای شنوندگان هیچگونه ابهامی نداشت: کسی که من مولای اویم این علی درست مثل من مولای اوست، و بدین افتخار او تاج (ولایت) گرفت. بار دیگر وقتی تاج افتخار به دست آورد که به خاطر (فاطمه) بتول پیشنهاد ازدواج داوطلبان را رد کرده از آن او را پذیرفت. و برای او روزی که از جسر نهروان لشگر خود را عبور می داد، عجائبی رخ داد: خورشید بعد از غروب بر او بازگشت در حالی که به شدت می درخشید و لهیب شعله هایش بالا گرفته بود.»
این اشعار از شمش های طلای ناب برتر، و از ستارگان آسمان فزونتر و نورانی تر است، از میان فنون مختلف شعر ابن رومی در مدح، هجا؛ توصیف و تغزل، ممتاز شناخته شده است، به طوری که دیگران از رسیدن به پایگاهش ناتوان مانده، چشم ها به ادب و کمال او خیره شده است و او برتر از شبیه و نظیر است چنانکه فضائل و کمالاتش از حساب بیرون می باشد. او را در دوستی خاندان پیغمبر (ص) هدفهای بلندی منظور است. اصولا ویژگی او بدان خاندان، و مدیحه سرائی اش برای آنان، و دفاع از آنان در برابر حملات مخالفان، از حقایق آشکار زندگی اوست. ابن صباغ مالکی متوفی 855 و شبلنجی او را از شعرای امام حسن عسکری (ع) شمرده اند. همه اشعارش به ترتیب حروف تهجی مرتب نبوده «مسیبی» علی بن عبدالله بن مسیب، و «مثقال» غلام ابن رومی آنها را در صد برگ روایت کردند. احمد بن ابی قسر کاتب و همچنین «خالد» کاتب هر کدام، صد برگ از شعرش را نوشته اند. و آنگاه «صولی» در دویست برگ بر حسب حروف آن را مرتب ساخته است. «ابوالطیب وراق بن عبدوس» اشعار ابن رومی را از نسخه های موجود جمع آوری کرد، در حدود هزار بیت شد و این رقم بیش از هر نسخه دیگری است. چه آنها که بر طبق حروف تهجی مرتب شده بود یا آنها که نامرتب بوده است.
«ابوبکر محمد خالدی» و «ابوعثمان سعید خالدی» کتابی در اخبار شعر ابن رومی نگاشته اند. ابن سینا دیوان او را برگزیده و مشکلات اشعارش را شرح کرده است و گویند ابن سینا گفته «از تکالیف درسی استاد ادبیاتم یکی حفظ اشعار ابن رومی بود و من آن اشعار را با چند کتاب دیگر ظرف شش روز و نیم حفظ کردم.» «ابوالحسین علی بن جعفر حمدانی»، و «اسماعیل بن علی خزاعی» و «ابوالحسن جحظه» که ابن رومی او را مدح گفته و در صفحه 168 دیوانش دیده می شود، هر کدام پاره ای از اشعار او را نقل کرده اند. نام ابن رومی و تجلیل و احترام او را در: فهرست ابن ندیم، تاریخ بغداد، معجم الشعراء، امالی سید مرتضی، مروج الذهب، عمده ابن رشیق، معالم العلماء ابن شهر آشوب، وفیات الاعیان، مرآة الجنان یافعی، شذرات الذهب، معاهد التنصیص کشف الظنون، روضات الجنات، نسمة السحر فی من تشیع و شعر، دائرة المعارف بستانی، دائرة المعارف اسلامیه، الاعلام زرکلی، الشیعة و فنون الاسلام و هم در مجله الهدی عراقی می توان یافت. بسیاری از کسان که عنایت خود را به جمع آوری آثار ابن رومی و نوشتن اخبار و داستانهایش مبذول کرده اند از این جمله اند:
1- ابوالعباس احمد بن محمد بن عبد الله بن عمار متوفی 319 ابن مسیب گوید: «وقتی ابن رومی از دنیا رفت ابوالعباس کتابی در فضائل و اشعار ممتاز او ترتیب داده می نشست و آن را بر مردم املاء می کرد تا بنویسند.»
2- «ابوعثمان ناجم» کتابی مخصوص در شرح حال ابن رومی دارد.
3- «ابوالحسن علی بن عباس نوبختی» متوفی 327 اخبار زندگی ابن رومی را در کتابی مستقل جمع آوری کرده است.
4- از نویسندگان متأخر، استاد عباس محمود عقاد، کتابی در شرح حال ابن رومی در 392 صفحه نوشته که ما قسمتهای مهم آن را عینا در اینجا خلاصه می کنیم:
«ابن رومی در زندگیش هشت نفر از خلفا را درک کرده و آنها عبارتند از: «واثق»، «متوکل»، «منتصر»، «مستعین»، «معتز»، «مهتدی»، «معتمد» و «معتضد» که بعد از ابن رومی از دنیا رفت. «عمیدی» صاحب «ابانه» و «ابن رشیق» صاحب «العمده» او را ستوده اند. ابن رشیق گوید از میان شعرای مولدین کسی که از همه اختراع و نو آوری بیشتر دارد طبق نظر اهل خبره ابوتمام و ابن رومی می باشند. «ابن سعید مغربی» متوفی 673 در کتابش «عنوان المرقصات و المطربات» از ابن رومی احترام و تجلیل به عمل آورده. و ظاهرا «ابوعثمان سعید بن هاشم خالدی» از ادبای قرن چهارم که در شرح حال ابن رومی بسط کلام داده این شرح مفصل را یا در کتاب «حماسة المحدثین» و یا در کتابی مخصوص او آورده است. ولی هرچه بوده یادداشت های او در این باره همه از میان رفته و چیزی جز پراکنده هائی از آن، در کتابهای مختلف که برای شرح حال او کافی و حتی شبه کافی هم نیست، باقی نمانده است. ما آن مقطعات را به همان صورت، اینجا نقل می کنیم: ابن رومی روز چهارشنبه بعد از طلوع فجر، دوم ماه رجب سال 221 در بغداد در محل معروف به «عقیقه» و «درب الختلیة» در خانه ای مقابل کاخ «عیسی بن جعفر منصور» به دنیا آمد ابن رومی غلام آزاده شده «عبدالله بن عیسی» بود. جای تردید نیست که او رومی الاصل می باشد و این مطلب را او خود یاد کرده و در چند جای دیوانش روی آن تأکید می کند.
نام جدش جریج یا جرجیس، بی شک اسمی یونانی است. پس به سخن کسی که گفته است به این دلیل او را ابن رومی گویند که در کودکی زیباروی بود، نباید وقعی نهاد. پدر ابن رومی با عده ای از دانشمندان و ادبا رابطه دوستی داشت، یکی از آنها: «محمد بن حبیب راویه» را باید نام برد که در لغت و علم انساب عرب، دستی داشت، شاعر ما به همین مناسبت با او رفت و آمد پیدا کرد. محمد بن حبیب بر اثر تیزهوشی و قریحه اش او را مورد توجه خاص خود قرار داد، شاعر از این محمد بن حبیب یاد کرده گوید: وقتی او به چیزی می گذشت که او را شگفت می آمد و آن را می پسندید به من می گفت: ای اباالحسن آن را به ذهنت بسپار. ما می دانیم که مادر ابن رومی ایرانی بوده است چه خود اظهار کرده ایرانیها دائی ها و رومیها عموهای منند، ولی بعد از آنکه نسبش را از طرف پدر به یونان رسانده گفته است، پس مرا پدر سیاست، «ساسان» نزاده است، شاید مادرش از اصل ایرانی بوده و می خواسته بگوید از طرف پدر و مادر هیچکدام ایرانی خالص نیستم و این سخن بیشتر مورد قبول است زیرا با اینکه زبان فارسی می دانست ولی مثل کسی نبود که در دامن مادری که فقط به زبان فارسی حرف می زند و غیر فارسی نداند، بزرگ شده باشد. وقتی مادرش از دنیا می رفت او از جوانی به کهولت یا در شرف کهولت رسیده بود که در شعرش گوید:
أقول و قد قالوا أتبکی لفاقد *** رضاعا و أین الکهل من راضع الحلم
هی الأم یا للناس جزعت فقدها *** و من یبک أما لم تذم قط لا یذم
ترجمه: «به من گویند آیا از بی شیری گریه می کنی با فاصله ای که بین شیرخواری تا کهولت است؟ می گویم: او مادر است ای مردم از فراقش می سوزم و کسی که بر مادر مویه کند نه ملامت شده و نه خواهد شد.»
امینی گوید: مادرش «حسنة» دختر عبدالله سجزی است و سجز یکی از شهرهای ایران در خراسان است پس او فارسی خالص می باشد. برادر تنیش «محمد ابوجعفر» از ابن رومی بزگتر بوده و قبل از او فوت کرد، ابن رومی به یاد او اظهار درد و مصیبت می کرد. وقتی برادر ابن رومی از دنیا رفت که او در خدمت عبیدالله بن طاهر یکی از بزرگان طاهریان به سر می برد. و از دیوان ابن رومی به دست می آید که وی نیز مردی ادیب و نویسنده بوده است. بعد از مرگ برادر، ابن رومی کسی را نداشت که عائله او و برادرش را تعهد کند مگر عده ای از دوستدارانش از بنی هاشم و بنی عباس که گاهی به او می رسیدند و گاهی هم او را فراموش می کردند. و چنانکه از این پس آشکار خواهد شد در عهد هاشمیان آل ابیطالب بیش از عهد هاشمیان آل عباس به او رسیدگی می شد. اما پسر عم او که در این شعرش بدو اشاره کرده:
لی ابن عم یجر الشر مجتهدا *** إلی قدما و لا یصلی له نارا
یجنی فأصلی بما یجنی فیخذلنی *** و کلما کان زندا کنت مسعارا
ترجمه: «من پسرعموئی دارم که از قدیم با کوشش فراوان برای من شر برپا می ساخت ولی او خود به آتش آن نمی سوخت. او جنایت می کند تا من به جنایتش بسوزم آنگاه مرا بی یاور می گذارد و هر جا او چوب آتش (کبریت) شد من گیرایه آنم.» ما نمی دانیم آیا او پسرعموی بلافصل او بوده یا عموزاده کلاله (برادرزادگان پدر از برادر مادری یا پدری) بوده است. و در هر صورت میزان پیوند دوستی فیما بین، از دو بیت بالا به خوبی معلوم می شود.
ابن رومی سه فرزند داشت که عبارتند از «هبت الله»، «محمد» و فرزند سومی که نامش را در دیوان ذکر نکرده است، آنها همه در کودکی در گذشتند و ابن رومی آنان را با اشعاری که از بلیغ ترین و جانگدازترین مرثیه هائی که پدری در سوک پسرانش سروده است، رثا گفته. فرزند متوسط او می میرد و اشعار دالیه مشهور، که از جمله آنها دو بیت زیر است، برای او سروده می شود:
توخی حمام الموت أوسط صبیتی *** فلله کیف اختار واسطة العقد
علی حین شمت الخیر فی لمحاته *** و آنست من أفعاله آیة الرشد
«کبوتر مرگ پسر متوسطم را طلبید به خدا سوگند نمی دانم چرا میانه گردن بند را برگزید؟ درست همان موقع که از نگاههایش بوی خیر و نیکی می رسید و از حرکاتش بلوغ و رشدش را دریافتم.» و از اشعار اوست که در توصیف بیماری فرزند سروده:
لقد قل بین المهد و اللحد لبثه *** فلم ینس عهد المهد إذ ضم فی اللحد
ألح علیه النزف حتی أحاله *** إلی صفرة الجادی عن حمرة الورد
و ظل علی الأیدی تساقط نفسه *** و یذوی کما یذوی القضیب من الرند
ترجمه: «درنگ او میان گاهواره تا لحد اندک شد، هنوز دوران گاهواره را فراموش نکرده بود که به لحد درماند، تا آنجا خونریزی به او فشار آورد که سرخی چهره ی مانند گلش، به زردی زعفران مبدل شد. او روی دست این و آن جان خود را از دست می داد و چنان آب بدنش گرفته شد که گیاه رند، خشک می گردد.» در دنباله همین شعر اشاره به دو برادر دیگر محمد کرده گوید:
محمد ما شی ء توهم سلوة لقلبی *** إلا زاد قلبی من الوجد
اری اخویک الباقیین کلیهما یکونان *** للاحزان أوری من الزند
اذا لعبا فی ملعب لک لذعا فؤادی *** بمثل النار عن غیر ما عمد
فما فیهما لی سلوة بل حزازة *** یهیجانها دونی و أشقی بها وحدی
ترجمه: «ای محمد! هر آنچه گمان می رفت باعث تسلای خاطرم شود، بیشتر اندوه مرا بر انگیخت. می بینم که این دو برادرت که به جا مانده اند آتش زنه هر اندوه و مصیبتند. موقعی که با یکی از بازیهای کودکانه ات سرگرم می شوند غافل از اینند که بر دل من آذر می زنند. لذا وجود این دو کودک مایه تسلی من نیست بلکه بیشتر اندوه مرا می آشوبند و من تنها در آتش بدبختی می سوزم.»
اما فرزند دیگرش «هبت الله» از رثای او معلوم می شود نوجوان بوده که گوید:
یا حسرتا فارقتنی فننا *** غضا و لم یثمر لی الفنن
أ بنی إنک و العزاء معا *** بالأمس لف علیکما کفن
ترجمه: «افسوس تو را همچون شاخ شمشادی پر طراوت ولی بارور نشده از دست دادم. فرزندم، دیروز تو و تسلی خاطرم، هر دو با هم به کفن سپرده شدید.» چنانکه اشعاری در رثاء فرزند سومی خود دارد که از او نام نبرده و می گوید:
حماه الکری هم سری فتأوبا *** فبات یراعی النجم حتی تصوبا
أ عینی جودا لی فقد جدت للثری *** بأکثر مما تمنعان و أطیبا
بنی الذی أهدیته أمس للثری *** فلله ما أقوی قناتی و أصلبا
فإن تمنعانی الدمع أرجع إلی أسی *** إذا فترت عنه الدموع تلهبا
ترجمه: «اندوهی که بر دل او نشسته خواب را از چشمانش ربود، تا صبح همچنان دیده به ستارگان دوخته بود که غروب کردند. ای دیده سرشک بیفشان که من دری شهوارتر از آنچه شما از ریزش آن بخل می کنید بر خاک افشاندم. همان پسرکم که دیروز به دامن خاک تیره اهداء کردم، واقعا که من تا چه حد سخت جانم. اگر از ریزش اشکی امتناع می کنید، ناچار به آغوش اندوهی پناه می برم که اگر سرشکی بر شعله های آن نیفشانید تار و پود مرا خواهد سوخت.»
به نظر می رسد این رثاء مربوط به فرزند کوچکتر اوست که نامش را ذکر نکرده و ما نمی دانیم آیا او قبل از مرگ برادرش از دنیا رفته است یا بعد. وقتی این رثاها را در مقابل هم قرار دهیم، تصور می رود اشعار بائیه (آنها که ابیاتش به حروف باختم می شود) آخرین شعر رثائی او درباره فرزندانش باشد؛ زیرا، در آن ها اشاره بفاجعه شخصی شده که اندوه از دست دادن پسران او را بقدری ریاضت داده که چشمانش از سرشگ خشکیده و بجای اشگ آههای سوزان سر میدهد، در تعجب است که چگونه زنده مانده، و نیروی مقاومتش برای این حادثه های سخت، درهم نشکسته است. رثای فرزند متوسطش، فریاد اندوهی بود که از اثر ضربه اول بلند گردد هیجانی شدید از خلال اشعارش مشاهده می شد، سپس درد تلخ مصیبت اول، جای خود را، به مصیبت دوم می دهد، دردی لا علاج که همچون قلاده ای به گردن او آویخته است و در نتیجه دیگر سکوت و آرامش نشان می دهد و تنها سرشگ همی بارد، آنگاه در پایان تسلیم محض می شود. و تعجب می کند چگونه اندوهها او را از پای در نیاورده است. سوزش مصیبت را در دل احساس می کند ولی در دیدگانش اثر آنرا نمی بیند. بدین ترتیب تمام زندگی او را غبار مرگ فرو می گیرد. همسرش پس از مرگ فرزندان از دنیا می رود و مصیبتش کامل می گردد و دیگر کارش بزرگ می شود.