در مناقب ابن شهر آشوب و مناقب خوارزمى ص 233 قصیده از صاحب یاد شده که در شمار ابیات اختلاف دارد، و ما هر دو روایت را به هم پیوست مى دهیم:
ما لعلی العلى أشباه *** لا و الذی لا إله إلا هو
مبناه مبنى النبی تعرفه *** و ابناه عند التفاخر إبناه
إن علیا علا إلى شرف *** لو رامه الوهم ذل مرقاه
أیا غداة الکساء لا تهنی *** عن شرح علیاه إذ تکساه
یا ضحوة الطیر تنبئی شرفا *** فاز به لا ینال أقصاه
براءة استعملی بلاغک من *** أقعد عنه و من تولاه
یا مرحب الکفر قد أذاقک من *** من حد ما قد کرهت ملقاه
یا عمرو من ذا الذی أنالک من *** حارة الحتف حین تلقاه
لو طلب النجم ذات أخمصه *** علاه و الفرقدان نعلاه
أما عرفتم سمو منزله *** أما عرفتم علو مثواه
أما رأیتم محمدا حدبا *** علیه قد حاطه و رباه
و اختصه یافعا و آثره *** و اعتامه مخلصا و آخاه
زوجه بضعة النبوة إذ *** رآه خیر امرئ و أتقاه
یا بأبی السید الحسین و قد *** جاهد فی الدین یوم بلواه
یا بأبی أهله و قد قتلوا *** من حوله و العیون ترعاه
یا قبح الله أمة خذلت *** سیدها لا ترید مرضاه
یا لعن الله جیفة نجسا *** یقرع من بغضه ثنایاه
ترجمه: «على عالى قدر شبیه ندارد، نه به آن خدائى که جز او خدائى نیست. سیره او همان سیره رسول است که تو هم مى شناسى و پسرانش، اگر پاى فخر در میان باشد، پسران رسولند. على بر پایه از شرف بر شده که وهم و پندار بدان نخواهد رسید. اى صبح، به یادبود حدیث کساء، در شرح مفاخر على سستى مگیر که روز مباهله صبحگاهان على در زیر «کساء» قرار گرفت. و اى ظهر، به یاد بود مرغ بریان از شرف على پرده برگیر، آن شرفى که بر والاترین مراتب آن دست یافت. و اى سوره برائت، اعلام کن: چه کسى از ابلاغ تو معزول گشت و چه کسى کارگزار آن بود؟
اى مرحب! اى امید کافران، از دم شمشیر چه کس شربت مرگ چشیدى؟ و اى عمرو عبدود، کى بود که شرنگ مرگ در کامت ریخت؟ اگر خواهد، بر ثریا بر شود و از «فرقدین» موزه سازد. مگر پایگاه بلند او را نشناخته اید و جایگاه والایش را درک ننموده اید؟ ندیده اید که چگونه محمد بدو مشفق و مهربان بود و به تربیت او همت گماشت؟ از کودکى در دامن مهر و محبتش پروریده مخصوص خود دانست و از کمال صفا و اخلاص به برادرى برگزید. دخترش فاطمه را که پاره تنش بود به او کابین بست، چه او را بهترین شوهر و پرهیزکارتر از همگان یافت. پدرم فداى حسین سرور آزادگان باد که روز عاشورا، در راه اعلاء دین جهاد کرد. پدرم فداى خاندانش که در اطراف او به خون غلطیدند و چشم از او برنداشتند. خدا رسول کند امتى را که سرور خود را تنها گذاشتند و در رضایت خاطرش نکوشیدند. و نفرین خدا بر آن گندیده مردار نجس باد که از کین، چوب بر دندان او کوبید!»
به همین ترتیب، قصیده به قافیه دال دارد که خوارزمى در «مناقب» ص 223 و ابن شهر آشوب در مناقب مجتمعا روایت کرده اند:
هو البدر فی هیجاء بدر و غیره *** فرائصه من ذکره السیف ترعد
علی له فی الطیر ما طار ذکره *** و قامت به أعداؤه و هی تشهد
علی له فی هل أتى ما تلوتم *** على الرغم من آنافکم فتفردوا
و کم خبر فی خیبر قد رویتم *** و لکنکم مثل النعام تشردوا
و فی أحد ولى رجال و سیفه *** یسود وجه الکفر و هو مسود
و یوم حنین حن للغل بعضکم *** و صارمه عضب الغرار مهند
تولى أمور الناس لم یستغلهم *** ألا ربما یرتاب من یتقلد
و لم یک محتاجا إلى علم غیره *** إذا احتاج قوم فی قضایا تبلدوا
و لا سد عن خیر المساجد بابه *** و أبوابهم إذ ذاک عنه تسدد
و زوجته الزهراء خیر کریمة *** لخیر کریم فضلها لیس یجحد
و بالحسنین المجد مد رواقه *** و لولاهما لم یبق للمجد مشهد
تفرعت الأنوار للأرض منهما *** فلله أنوار بدت تتجدد
هم الحجج الغر التی قد توضحت *** و هم سرج الله التی لیس تخمد
أوالیکم یا آل بیت محمد *** فکلکم للعلم و الدین فرقد
و أترک من ناواکم و هو هتکه *** ینادى علیه مولد لیس یحمد
ترجمه: «او در جنگ بدر چون ماه (بدر) درخشید و دیگران را از شنیدن نام شمشیر لرزه بر اندام بود. براى على در حدیث «مرغ بریان» فضیلتى است که آوازه اش در اکناف جهان پیچیده و حتى دشمنانش گواه و معترفند. براى على در سوره «هل أتى» اخلاص و صفائى است که خود ناچار، آن را تلاوت کردید و بینى خود را به خاک کشیدید، باز هم از یارى او دامن بکشید! و چه سخنها که در جنگ خیبر روایت کردید: او را محبوب خدا و رسول، کرار غیر فرار، شناختید، ولى چون شتر مرغ شانه از زیر بار تهى کرده فرارى شدید. و یا در روز «احد» که همگان پشت داده فرار نمودند و شمشیر او روى کفر را سیاه نمود. و در روز «حنین» که برخى از شما راه خیانت گرفت. و او با شمشیر تیز، یکنواخت بر سر دشمن کوبید. امور مردم را در دست کفایت گرفت و به مال آنان طمع نبست، گاهى مى شود که امانت والیان مورد تردید است. در داورى به دانش دیگران نیاز نداشت، آنجا که دیگران نیازمند شده چون خر به گل ماندند. راه خانه اش که به بهترین مساجد (مسجد رسول) باز مى شد، مسدود نگشت در صورتی که راه دگران یکسره مسدود شد. و همسرش زهرا، بهترین دخترى بود که به خانه بهترین شوهر رفت، مقام زهرا قابل انکار نیست. در سایه حسن و حسین بود که مجد و بزرگوارى، رواق عظمت برکشید، اگر آن دو نبودند، مجد و بزرگوارى در کجا مشهود مى گشت. پرتو نور، از آن دو وجود مبارک بر زمین تابید، براى خدا پرتوهاست که تجدید مى شود. آنان حجت هاى تابناک خدایند که روشن گشته اند و مشعلهاى افروخته که خاموشى ندارند. اى خاندان محمد. من پیوسته دوستدار شما خواهم بود، این شمائید که براى علم و آئین ستاره رخشانید. آنکه از دوستى شما پاکشد، به هیچش نخرم که بى آبروست و مادرش ننگین.»
حمویئى صاحب «فرائد السمطین» در سمط دوم باب اول، این دو بیت را از صاحب آورده است.
منائح الله عندی جاوزت أملی *** فلیس یدرکها شکری و لا عملی
لکن أفضلها عندی و أکملها *** محبتی لأمیر المؤمنین علی
«الطاف الهى از حدود آرزو و تمنایم در گذشته و با دست و زبان، شکر آن نتوانم گزاشت. از بهترین الطاف و کامل ترین نعمت ها، همین دوستى امیرالمؤمنین على است که بدان چنگ زده ام.»
علامه مجلسى در «بحار» ج 10 ص 264 قصیده اى طولانى به نام صاحب ثبت کرده که از برخى کتب قدیمى نقل فرموده:
أجروا دماء أخی النبی محمد فلتجر غزر دموعنا و لتهمل
و لتصدر اللعنات غیر مزالة *** لعداه من ماض و من مستقبل
و تجردوا لبنیه ثم بناته *** بعظائم فاسمع حدیث المقتل
منعوا الحسین الماء و هو مجاهد *** فی کربلاء فنح کنوح المعول
منعوه أعذب منهل و هم غدا *** یردون فی النیران أوخم منهل
أ یحز رأس ابن النبی و فی الورى *** حی أمام رکابه لم یقتل
و بنو السفاح تحکموا فی أهل *** حی على الفلاح بفرصة و تعجل
نکت الدعی ابن البغی ضواحکا *** هی للنبی الخیر خیر مقبل
تمضی بنو هند سیوف الهند فی *** أوداج أولاد النبی و تعتلی
ناحت ملائکة السماء لقتلهم *** و بکوا فقد أسقوا کؤوس الذبل
فأرى البکاء على الزمان محللا *** و الضحک بعد الطف غیر محلل
کم قلت للأحزان دومی هکذا *** و تنزلی فی القلب لا تترحلی
«فرزندان على، برادر مصطفى را به خون کشیدند، و شایسته است که بر این سوگ اشکهاى ما بریزد و سیلاب کشد. و لعنت و نفرین، پیوسته نثار دشمنانش گردد، چه آنها که در گذشته اند و چه آنها که از دنبال آیند. ابتدا بر سر پسرانش ریختند، سپس بر سر دخترانش و مصیبتى عظیم به بار آوردند: اینک سخنى از شهادت او بشنو! حسین را در کربلا، از نوشیدن آب مانع شدند، بى پروا، فریاد نوحه و زارى برکش! آب گواراى فرات را بر او بستند، از این رو به رستاخیز، ناگوارترین آب دوزخ را به حلقومشان خواهند بست. رواست که سر پسر پیامبر را جدا کنند، و در جهان اسلام کسى زنده باشد و در رکابش شهید نشود؟ زنازادگان درباره آنها که شعارشان «حى على الفلاح» بود، هر چه خواستند کردند و فرصت از کف ننهادند. زنازاده پسر زنازاده با چوب خیزران لب و دندان کسى را به بازى گرفت که بهترین بوسه گاه بهترین پیامبران بود. پسران هند جگرخوار، با شمشیرهاى هندى خود رگهاى گردن پیامبر را مى برند و سرفرازى مى کنند. فرشتگان به خاطر شهادتشان زارى کرده گریستند، آرى آنان را از ناوک تیر و نیزه شربت شهادت دادند. من گریه و زارى را گر چه پیوسته و بر دوام باشد روا مى دانم، و بعد از مصیبت طف (کربلا) خنده را بر احدى روا نخواهم شمرد. چقدر این سخن را بر زبان راندم و گفتم: اى اندوه! بر دوام باش و اى غم در قلب من خانه گیر و کوچ مکن.»
اینها نمونه از اشعار صاحب است که درباره ائمه اطهار سروده، و در مناقب ابن شهر آشوب، قسمت دیگرى در ابواب کتاب به تناسب پراکنده شده که همه را «سید امین» در کتاب «اعیان الشیعه» گرد آورده، و چون هر دو کتاب در دسترس همگان است از نقل آن اشعار، خوددارى و تنها به ذکر قسمتى پرداختیم که در سایر معاجم یاد شده بود. سید علیخان مدنى، در کتاب «الدرجات الرفیعه» مى نویسد: صاحب که خدایش رحمت کناد قصیده بدون الف پرداخته، با اینکه الف، در نثر و نظم از هر حرفى دیگر بیشتر وارد مى شود، مطلع قصیده این است:
«قد ظل یجرى صدرى *** من لیس یعدوه فکرى»
این قصیده که در مدح اهل بیت سروده شده، هفتاد بیت است، و لذا مورد اعجاب و شگفت همگان واقع شده دست به دست مى گشت. چون طلوع خورشید، به هر شهرى سرکشید و چون وزش باد، به بر و بحر تاخت. صاحب، بر این طریقه و روش به کار خود ادامه داد، و قصائدى ساخت که هر کدام، از یک حرف خالى بود، و تنها سرودن قصیده اى که از حرف واو، خالى باشد بر او مشکل افتاد. دامادش ابوالحسین على، در صدد آن بر آمده قصیده اى سرود که از واو خالى و همه در ثناى صاحب بود، مطلع قصیده این است:
«برق ذکرت به الحبائب *** لما بدى فالدمع ساکب»
صاحب، دو خاتم داشت که بر یکى این کلمات نقش بود:
«على الله توکلت *** و بالخمس توسلت»
«بر خدا توکل کرده ام و به پنج تن آل عبا توسل جسته ام.»
و بر خاتم دومى چنین:
«شفیع اسماعیل فى الاخره *** محمد و العترة الطاهره»
شیخ آن را در کتاب مجالس آورده و شیخ صدوق در اول «عیون اخبارالرضا» بدان اشارت کرده است.