غدیریه ابن حماد عبدی (ثنای مولا)

غدیریات ابن حماد عبدى

ألا قل لسلطان الهوى کیف أعمل *** لقد جار من أهوى و أنت المؤمل
أ أبدی إلیک الیوم ما أنا مضمر *** من الوجد فی الأحشاء أم أتحمل
و ما أنا إلا هالک إن کتمته *** و لا شک کتمان الهوى سوف یقتل
فخذ بعض ما عندی و بعض أصونه *** فإن رمت صون الکل فالحال مشکل
لقد کنت خلوا من غرام و صبوة *** أبیت و ما لی فی الهوى قط مدخل
إلى أن دعانی للصبابة شادن *** تحیر فیه الواصفون و تذهل
بدیع جمال لو یرى الحسن حسنه *** لقر اختیارا أنه منه أجمل
فسبحان من أنشاه فردا بحسنه *** فلا تعجبوا فالله ما شاء یفعل
دعانی فلم ألبث و لبیت عاجلا *** و ما کنت لولا ذلک الحسن أعجل
بذلت له روحی و ما أنا مالک *** و فی مثله الأرواح و المال تبذل
و صرت له خدنا ثلاثین حجة *** أعانق منه الشمس و اللیل ألیل
بسمعی وقر إن لحا فیه کاشح *** کذاک به عن عذل من راح یعذل
إلى أن بدا شیبی و لاح بیاضه *** کما لاح قرن من سنا الشمس مسدل
و بدل وصلی بالجفا متعمدا *** و ما خلته للهجر و الصد یفعل
فحاولته وصلا فقال لی ابتدئ *** و إلا یمینا إنه لیس یقبل
و فر کما من حیدر فر قرنه *** و قد ثار من نقع السنابک قسطل
غداة رأته المشرکون و سیفه *** بکفیه منه الموت یجری و یهطل
حسام کصل الریم فی جنباته *** دبیب کما دبت على الصخر أنمل
إذا ما انتضاه و اعتزى وسط مأزق *** تزلزل خوفا منه رضوى و یذبل
به مرحب عض التراب معفرا *** و عمرو بن ود راح و هو مجدل
و قام به الإسلام بعد اعوجاجه *** و جاء به الدین الحنیف یکمل

ترجمه

«سلطان عشق را گو: چه سازم که معشوقم جفا پیشه است، به فریادم رس! آتش اشتیاقى که در دل نهان دارم آشکار سازم، یا صبر و تحمل پیش گیرم؟ اگر شعله عشق را سرپوش نهم، بى شک تار و پود وجودم خاکستر شود. جز این چاره نیست که برخى بر ملا شود و برخى پنهان، نهان داشتن تمام آلام چه مشکل است. درون من خالى از عشق و دلدادگى بود، شب که سر به بالش مى نهادم آرام و قرار داشتم. آهو وشى دل از کفم ربود که زبان از ستایش و تمجیدش عاجز است. پریچهرى که الهه زیبائى در برابرش خجل و شرمسار و از مقابله او در فرار است. سبحان الله از این زیبائى و حسن بى همال، ولى شگفت میاورید که خدا حسن آفرین است. مرا خواند. بى درنگ لبیک اجابت گفتم، اگر الهه زیبائى نبود، چنین شتاب نمى گرفتم. جانم را با آنچه داشتم در پاى او ریختم، جان و مال را در پاى پریچهران ریزند. سى بهار، دمساز او بودم، و شبهاى تار چون خورشیدش در بر گرفتم. اگر دشمن، عیبجوئى کرد، و یا دوست زبان به ملامت گشود، پس گوش انداختم. و چون پیریم آغاز شد و سپیدى مو بالا گرفت، چونانکه شعاع خورشید تابش کند. روز وصل را با شب هجران بدل ساخت، و چنینم گمان نمى رفت. وصلش را جویا شدم، مرا راند، سوگند خورد که نخواهدم پذیرفت. گریخت، چنانکه هماورد حیدر گریخت، روز نبرد که از سم ستوران فضا تیره و تار گشت. روزى که با مشرکین مقابل شد، و از شمشیرش مرگ مى بارید. تیغ پیچانى چون مار سپید، لغزنده چونانکه مور بر سنگ خارا لغزد. هنگامى که از نیام برکشد و در میدان نبرد گوید: منم حیدر! لرزه بر کوهسار افتد. با همان تیغ، خاک بر دهان «مرحب» کرده به خونش کشید و «عمرو» زاده «ود». را با همان تیغ، ستون اسلام راست شد و آئین فطرت کمال پذیرفت.»
تا آنجا که مى گوید:
هو الضارب الهامات و البطل الذی *** بضربته قد مات فی الحال نوفل
و عرج جبریل الأمین مصرحا *** یکبر فی أفق السما و یهلل
أخو المصطفى یوم الغدیر و صنوه *** و مضجعه فی لحده و المغسل
له الشمس ردت حین فاتت صلاته *** و قد فاته الوقت الذی هو أفضل
فصلى فعادت و هی تهوی کأنها *** إلى الغرب نجم للشیاطین مرسل
أما قال فیه أحمد و هو قائم *** على منبر الأکوار و الناس نزل
علی أخی دون الصحابة کلهم *** به جاءنی جبریل إن کنت تسأل
علی بأمر الله بعدی خلیفة *** وصیی علیکم کیف ما شاء یفعل
ألا إن عاصیه کعاصی محمد *** و عاصیه عاصی الله و الحق أجمل
ألا إنه نفسی و نفسی نفسه *** به النص أنبا و هو وحی منزل
ألا إننی للعلم فیکم مدینة *** علی لها باب لمن رام یدخل
ألا إنه مولاکم و ولیکم *** و أقضاکم بالحق یقضی و یعدل
فقالوا جمیعا قد رضیناه حاکما *** و یقطع فینا ما یشاء و یوصل
و یکفیکم فضلا غداة مسیره *** إلى یثرب و القوم تعلو و تسفل
و قد عطشوا إذ لاح فی الدیر قائم *** لهم راهب جم العلوم مکمل
فناداه من بعد و أعلا بصوته *** فکاد على خوف من الرعب ینزل
فأشرف مذعورا فقال: فهل ترى *** بقربک ماء أیها المتبتل
فقال و أنی بالمیاه و أرضنا *** جبال و صخر لا ترام و جندل
و لکن فی الإنجیل أن بقربنا *** على فرسخین لا محالة منهل
و لم یره إلا نبی مطهر *** و إلا وصی للنبی مفضل
فسار على اسم الله للماء طالبا *** و راهب ذاک الدیر بالعین یأمل
فأوقف و الفرسان حول رکابه *** و نار الظما فی أنفس القوم تشعل
فقال لهم یا قوم هذا مکانکم *** فمن رام شرب الماء للحفر ینزل
فما کان إلا ساعة ثم أشرفوا *** على صخرة صماء لا تتقلقل
لجینیة ملسا کأن أدیمها *** أذیب علیها التبر أو ریف منخل
فقال اقلبوها فاعتزوا عند أمره *** على ذاک کلا و هی لا تتجلجل
فقالوا جمیعا یا علی فهذه *** صفات بها تعیا الرجال و تذهل
فمد إلیها ما انحنى فوق سرجه *** یمینا لها إلا غدت و هی أسفل
و زج بها کالعود فی کف لاهب *** فبان لهم عذب من الماء سلسل
فأوردهم حتى اکتفوا ثم عادها *** على الجب لا یعیا و لا یتململ
فلما رآها الراهب انحط مسرعا *** لکفیه ما بین الأنام یقبل
و أسلم لما أن رأوا هو قائل *** أظنک آلیا و ما کنت أجهل
ترجمه: «اوست کوبنده سرها، قهرمانى که با ضرب شمشیرش، «نوفل» دلاور به خاک در غلطید. جبریل شگفت زده، با فریاد تکبیر و تهلیل راه آسمان گرفت: وه چه جوانمردى! برادر مصطفى در روز «غدیر» و همریشه اش، آنکه پیکر رسول را شست و در گور نهاد. به خاطر او خورشید بازگشت تا نمازش به وقت فضیلت باشد. و پس از نماز، راه مغرب گرفت چون شهابى که سوى شیطان پرتاب گردد. مگر احمد مختار نگفت: گاهى که بر جهاز شتران بالا رفت: على تنها برادر من است، و این شرافت با دستور جبرئیل امین! به فرمان حق، على پس از من جانشین من باشد، و وصى من که هر چه خواهد کند. هلا! نافرمان او نافرمان من است و نافرمان من نافرمان خدا: خداى صاحب جمال. هلا! او جان من است و من جان او، این است نص قرآن و وحى آسمان. هلا! من در میان شما چون شهر علمم و على در آن شهر، هر که خواهد راه شهر گیرد. هلا! او سرور شما و صاحب اختیار شماست، بهترین داور و دادگستر. همه گفتند: به حکومت او رضامندیم: قطع و فصل کارها و تمشیت امور ما با اوست. فضل دیگرى خاطر نشان سازم که شما را بس باشد، آن روز که با سپاه جانب یثرب گرفت. همگان از تشنگى به ستوه بودند، دیرى پدیدار شد و راهبى کامل و دانشمند. بانگ بر کشید و فریادش زد، راهب از بیم به خود لرزید. وحشتزده از بالاى دیر سرکشید. گفتش: اى پارسا در اینجا آبى هست. گفت: آب از کجا؟ سرزمینى سنگلاخ و کوهسارى خشک؟! ولى خبر آسمانى انجیل حاکى است که در این نزدیکى آبگاهى باشد با فاصله دو فرسنگ. و نبیندش جز پیامبرى پاک و یا جانشین او والا و برتر.
به نام خدا. پیش رفت و جستجو کرد، راهب دیر با مراقبت و کنجکاوى پائید. مهار تکاور بکشید و سواران در رکابش متوقف گشتند، آتش تشنگى شرر بر جانها مى کشید. فرمود: اى سواران! همین جاست، زیر گامهایتان، هر که آب خواهد فرود آید. پاسى نگذشت که زمین را کاویدند صخره پدیدار شد که از جاى نمى جنبید. چونان نقره صاف و سپید، گویا سوده نقره بر آن پاشیده اند یا طلاى ناب. فرمود: برکنید! همگان بکوشیدند و صخره از جاى نجنبید. گفتند: یا على! این صخره است صاف و لغزان، همگان خسته گشتیم و وامانده. دست یازید، بعد از آنکه از زین بر زمین جست و صخره را از جان برکند. و چون گوى چوبین به کنارى افکند، آبى سرد و گوارا پدیدار گشت. آشامیدند تا سیراب گشتند، صخره را بر جاى اول نهاد، نه خسته و نه درمانده. راهب دیر که این حال بدید، با شتاب فرود آمد و دست آن سرور ببوسید. در حضور همگان اسلام آورد، گفت: گمانم نامت آلى باشد. آرى چنین است.»
تمام قصیده صد و چهار بیت است، تنها پنجاه بیت آن در اینجا نقل شد.

ثنای امیرالمؤمنین

ابن حماد غدیریه دیگرى در ثناى امیرالمؤمنین سروده است، از آن جمله:
لعمرک یا فتى یوم الغدیر *** لأنت المرء أولى بالأمور
و أنت أخ لخیر الخلق طرا *** و نفس فی مباهلة البشیر
و أنت الصنو و الصهر المزکى *** و والد شبر و أبو شبیر
و أنت المرء لم تحفل بدنیا *** و لیس له بذلک من نظیر
لقد نبعت له عین فظلت *** تفور کأنها عنق البعیر
فوافاه البشیر بها مغذا *** فقال علی أبشر یا بشیری
لقد صیرتها وقفا مباحا *** لوجه الله ذی العز القدیر
و کان یقول یا دنیای غری *** سوای فلست من أهل الغرور
و صابر مع حلیلته الأذایا *** فنالا خیر عاقبة الصبور
و قالت أم أیمن جئت یوما *** إلى الزهراء فی وقت الهجیر
فلما أن دنوت سمعت صوتا *** و طحنا فی الرحاء بلا مدیر
فجئت الباب أقرعه نغورا *** فما من سامع لی فی نغوری
فجئت المصطفى و قصصت شأنی *** و ما أبصرت من أمر زعور
فقال المصطفى شکرا لرب *** بإتمام الحباء لها جدیر
رآها الله متعبة فألقى *** علیها النوم ذو المن الکثیر
و وکل بالرحا ملکا مدیرا *** فعدت و قد ملئت من السرور
تزوج فی السماء بأمر ربی *** بفاطمة المهذبة الطهور
و صیر مهرها خمس الأراضی *** بما تحویه من کرم و خیر
فذا خیر الرجال و تلک خیر *** النساء و مهرها خیر المهور
و إبناها الألى فضلوا البرایا *** بتنصیص اللطیف بها الخبیر
و صیر ودهم أجرا لطه *** بتبلیغ الرسالة فی الأجور
ترجمه: «به جان خودت سوگند، اى جوانمرد «غدیر»! که توئى آزاد مرد، سالار و سرور. توئى برادر مصطفى برترین خلائق، و هم جان او در مباهله با خصم. توئى همریشه با رسول و داماد پاکش: پدر شبر و شیر. تو آن آزادمردى که به دنیا ارج ننهادى، آرى على در این ویژگى یکتاست. چشمه اى جوشان از دل کوه سر برآورد، به سان گردن شتر. مغنى با شتاب آمدش: مژده باد اینک آب خروشان! فرمودش بشارت به وارثان. بخدا سوگند که آنرا وقف کردم: سبیل! در راه کردگار، عزتمند با اقتدار. مى فرمود: اى دنیاى پست! دیگرى را بفریب که من مفتون نخواهم گشت. با همسرش فاطمه در برابر آزارها صبورى گرفتند و به والاترین پاداش صابران رسیدند. ام ایمن گفت: «نیمروزى» هنگام استراحت، به دیدار زهرا شدم. پیش رفتم، شگفتا! دست آسیا ناله کنان مى چرخید، فاطمه ناپیدا. بر در حجره شدم، با دلهره و اضطراب به در کوفتم، پاسخى نداد. نزد مصطفى شرفیاب گشتم و آنچه دیده و شنیده باز گفتم. فرمود: سپاس پروردگار که این نعمت گرانبار به دخترم بخشیده زهراى بردبار. خدایش خسته و کوفته یافت، سنگینى خواب را بر او غالب ساخت. وه چه پر منت. «فرشته اى بر دستاس یا موکل فرمود تا گندمش آرد نمود» خرم و شادمان بازگشتم. همو بود که با فرمان حق عقد او با زهراى پاک طینت در آسمانها برگزار شد: کابین او خمس زمین مقرر گشت، از منابع طبیعى و آنچه بر آن روید و زاید. على است سالار مردان، و زهرا، سرور زنان و اینهم والاترین کابین. دو فرزندش شبیر و شبر بر همه خلائق فزون آمدند، این است لطف کردگار. دوستى آنان را، پاداش مصطفى ساخت در برابر مزد رسالت و تبلیغ احکام.»

بیان

در این قصیده، به پاره اى از مناقب امیرالمؤمنین (ع) اشاره کرده است: از جمله «حدیث مؤاخات و برادرى»، و هم داستان مباهله که على به منزله جان شریف رسول خدا نامبردار شده. و از جمله «حدیث چشمه ینبع» است، ابن سمان در کتاب «موافقه» حدیث را تخریج کرده و محب الدین طبرى در «ریاض النضره» ج 2 ص 228، از او نقل کرده. عمر در دوران خلافت زمین ینبع را در اختیار على نهاد، على زمین دیگری هم در کنار آن خریدارى کرده و در آن چشمه حفر کرد، در ضمن کند و کاو، ناگهان آب جوشان و خروشانى به پهناى گردن شتر بیرون جست، على در کنارى خستگى مى گرفت، کارگرش مژدگانى آورد، فرمود: «به وارثان مژده دهید.» و آنگاه به عنوان صدقه جاریه در راه خدا سبیل کرد.
ابن ابى الحدید در شرح نهج البلاغه ج 2 ص 260 مى نویسد: «در خبر است که مردى از راه رسید و بدو گفت: مژده باد که در زمین شما چشمه خروشان سر برآورد! فرمود: بشر الوارث! بشر الوارث! تکرار مى کرد که به وارث مژده برید. بعد آن زمین را بر فقراء وقف فرمود و همان لحظه وقفنامه را برنگاشت.»
حموى در معجم البلدان ج 8 ص 256 و سمهودى در وفاء الوفاء ج 2 ص 393 و نیز دیگران به صدقات جاریه امیرالمؤمنین در ینبع اشاره کرده اند. و از جمله سخن آن سرور است که فرمود: «یا دنیا غرى غیرى» جمعى از حافظان حدیث اسناد آن را در کتاب خود آورده اند. و از جمله حدیث «دست آسیا» است جمعى از حافظان حدیث از زبان ابى ذر غفارى آورده اند، گفت: «رسول خدا او را در پى على فرستاد، دید در خانه على آسیائى مى چرخد و چرخاننده پیدا نیست، رسول را خبر برد، فرمود: اى اباذر! ندانسته اى که خدا را فرشتگانى است که در پهنه گیتى روانند، مأمور گشته اند که آل محمد را یارى دهند؟» و از جمله حدیث ازدواج صدیقه کبرى و همچنین نزول آیه مودت است.


منابع :

  1. عبدالحسین امینی نجفی- الغدیر- جلد 4 صفحه 197، جلد 7 صفحه 230

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/118642