غزوه حنین (سپاه دشمن)

تعداد کسانی که در جنگ حنین پایداری کرده و فرار نکردند:
در این باره چند نقل وجود دارد که همگی آنها از نظر خواننده گرامی می گذرد.
1- همین که مسلمانان از جنگ گریختند، پیامبر (ص) به سمت راست حرکت فرمود و همچنان بر روی مرکب خود ایستاده و پیاده نشده بود، و شمشیر خود را برهنه در دست داشت و غلاف شمشیر را به دور انداخته بود. همراه پیامبر (ص) فقط تنی چند از مهاجران و انصار و افراد خانواده آن حضرت بودند، علی (ع)، عباس، فضل بن عباس، ابوسفیان بن حارث و ربیعة بن حارث، ایمن بن عبید خزرجی و اسامة بن زید و ابوبکر و عمر. (طبق این نقل تعداد پایداری کنندگان 9 نفر بوده است)
2- و گفته اند: در آن روز همین که مسلمانان گریختند، پیامبر (ص) به حارثة بن نعمان فرمودند: ای حارثه، کسانی که پایداری کرده اند چند نفرند؟ حارثه گوید: چون با زحمت و دقت پشت سر و چپ و راست را نگریستم، آنها را صد نفر تخمین زدم و گفتم: ای رسول خدا صد نفرند. گوید: پس از آن، روزی از کنار پیامبر (ص) عبور کردم و آن حضرت کنار در مسجد با جبرئیل (ع) آهسته مشغول صحبت و نجوا بودند. جبرئیل از پیامبر (ص) پرسیده بود: این کیست؟ پیامبر (ص) فرموده بود: این حارثة بن نعمان است. جبرئیل گفته بود: آری، این یکی از صد نفری است که در جنگ حنین پایداری کردند و اگر بر من سلام می داد پاسخ او را می دادم. چون پیامبر (ص) این موضوع را به حارثه خبر دادند، حارثه گفت: من تصور کردم آن شخص دحیه کلبی است که همراه شما ایستاده است. گفته شده است از صد نفری که در جنگ حنین پایداری کردند سی و سه نفر از مهاجران، و شصت و هفت نفر از انصار بودند.
3- نقل است که ابن عباس می گفت: جبرئیل بر پیامبر (ص) گذشته در حالیکه حارثة بن نعمان همراه رسول خدا بود. جبرئیل پرسید: ای محمد این کیست؟ پیامبر (ص) فرمود: حارثة بن نعمان. جبرئیل گفت: این یکی از آن هشتاد نفری است که پایداری کرده اند، و خداوند متعال روزی آنها و عیال آنها را در بهشت بر عهده گرفته است. (طبق این نقل پایدار کنندگان 80 نفر بودند.) هنگامی که رسول خدا (ص) به تنهایی در برابر دشمن قرار گرفت و اکثر نیروهای او پا به فرار گذاشتند دستهایش را به طرف آسمان بالا برد و عرضه داشت: اللهم لک الحمد و الیک المشتکی و انت المستعان جبرئیل نازل شد و عرضه داشت: یا رسول الله دعایی را نمودی که حضرت موسی (ع) در لب دریا به آن دعا از خدا خواست که دریا را برای او بشکافد و بنی اسرائیل را از دست فرعونیان نجات دهد. در اینجا بود که حضرت به ابی سفیان فرمود: مشتی ریگ از زمین برداشته و به او بدهد ابوسفیان مشتی ریگ برداشته و به حضرت داد، حضرت ریگها را به طرف مشرکین پرتاب کرد (ثم قال: شاهدت الوجوه) سپس برای بار دیگر سر را به طرف آسمان بلند کرده و عرضه داشت: «اللهم ان تهلک هذه العصابة لم تعبد و ان شئت ان لاتعبد لا تعبد».
براء بن عازب در مورد نبرد حنین می گفته است: سوگند به خدایی که جز او خدایی نیست، رسول خدا پشت به جنگ نفرمود، بلکه ایستاد و از خداوند طلب نصرت کرد و سپس از استر خود فرود آمد در حالی که می گفت: «انا النبی لا کذب انا ابن عبدالمطلب»؛ من پیامبری هستم که هرگز دروغ نگفته است، من پسر عبدالمطلبم. در نتیجه خداوند هم نصرت خود را بر او فرو فرستاد، و دشمنش را خوار کرد، و حجت و برهان او را آشکار فرمود... پس از فرار مسلمانان مردی از هوازن که بر شتری سرخ سوار و پرچم سیاهی بر سر نیزه اش بسته بود با نیزه بلند خود به هر کس که می توانست ضربه می زد و به این طریق گروهی از مسلمانان را کشت. علی (ع) و ابودجانه بر او حمله کردند. ابودجانه شترش را پی کرد، صدای خرخر شتر شنیده شد و دم خود را میان پاهایش جمع کرد، علی (ع) نیز دست راست آن مرد را قطع کرد، ابودجانه به حمله ادامه داده و دست چپ مرد هوازنی را قطع کرد و هر دو آنقدر او را شمشیر زدند تا اینکه شمشیرهایشان آسیب دید. پس یکی از آن دو کنار رفت و دیگری کار او را ساخت، و سپس به یک دیگر گفتند، به جامه و سلاح او اعتنایی نکن و هر دو همچنان پیشاپیش پیامبر (ص) به جنگ مشغول شدند. سواری دیگر از هوازن که پرچم سرخی در دست داشت راه را بر آن دو گرفت، یکی از آن دو ضربتی بر دست اسب او زد و اسب به رو در افتاد و هر دو با شمشیرهای خود او را کشتند و به جامه و سلاح او هم توجهی نکردند و رفتند. ابوطلحه که از کنار این دو کشته عبور میکرد جامه و سلاح آنها را برداشت. علی (ع) و ابودجانه و چند تن دیگر در برابر و پیش روی پیامبر (ص) جنگ می کردند.
نقل شده که ام عمارة می گفته است: در جنگ حنین هنگامی که مردم از هر سوی می گریختند من همراه چهار زن دیگر با هم بودیم. من شمشیر برنده یی در دست داشتم و ~ام سلیم خنجری داشت که آن را به کمر خود بسته بود و در آن هنگام به عبدالله بن ابی طلحه حامله بود و ام سلیط و ام الحارث هم بودند. گویند، ام عماره شمشیر خود را کشیده بود و به انصار فریاد می زد که: این چه کار زشتی است؟ شما و فرار! ام عماره گوید: مردی از هوازن را دیدم که سوار بر شتر نر خاکستری رنگی است و پرچمی در دست دارد و با شتر خود مسلمانان را تعقیب می کند. من راه را بر او بستم و ضربتی بر شترش، که شتری قیمتی هم بود، زدم، شتر از پای در آمد و من به آن مرد حمله کردم و آنقدر به او شمشیر زدم که او را کشتم و شمشیرش را برداشتم و شتر را به حال خود گذاشتم که خرخر می کرد و بر خاک می غلطید. در همان موقع رسول خدا (ص) را دیدم که شمشیر برهنه در دست دارد و غلاف آن را انداخته و فریاد می کشد: ای اصحاب سوره بقره! مسلمانان با شنیدن این عبارت برگشتند و حمله کردند، و شروع به شعار دادن کردند و می گفتند، ای فرزندان عبدالرحمن! ای فرزندان عبیدالله! ای سواران خدا! بازگردید. در آن روز شعار مخصوص مهاجران «بنی عبدالرحمن» و شعار قبیله اوس «بنی عبیدالله» بود.

6- از بین رفتن هیمنه سپاه دشمن و عقب نشینی ایشان: با شنیدن صدای پیامبر (ص) انصار بازگشته و حمله کردند و گفته اند قبیله هوازن به اندازه دوشیدن یک ماده شتر گشاد پستان پایداری کردند، و سپس رو به هزیمت نهادند. ام عماره می گوید: قبیله هوازن به هزیمت رفتند و به خدا سوگند که من چنان هزیمتی ندیده ام، که قبیله هوازن از هر سو می گریختند. شکست و ترس آنان چنان بود که حتی دو پسرم حبیب و عبدالله پیش من آمدند و اسیرانی را آوردند که دستهای آنها را بسته بودند. من از خشم برخاستم و گردن یکی از اسیران را زدم. مردم نیز با اسیران خود می آمدند و من میان بنی مازن بن نجار سی اسیر دیدم. گروهی از مسلمانان هم که تا مکه گریخته بودند، دوباره برگشته و به دشمن حمله کردند و پیامبر (ص) همه آنها را در غنایم سهیم فرمود.
از انس بن مالک نقل است که می گفت: ام سلیم دختر ملحان که مادر من است به پیامبر (ص) گفت: ای رسول خدا، آیا دیدی که این گروه گریختند و شما را خوار ساختند و می خواستند تسلیم دشمن کنند؟! اکنون که خداوند تو را از ایشان بی نیاز ساخته است ایشان را عفو مفرمای و آنها را همینطور که کافران را می کشی بکش! پیامبر (ص) فرمودند: ای ام سلیم، خداوند خود کفایت فرمود، و عافیت الهی بسیار گسترده است. در آن روز شتر نر ابی طلحه همراه ام سلیم بود و چون می ترسید شتر، خود را از چنگ او بیرون آورد، سر خود را نزدیک سر شتر قرار داده و دست خود را داخل دهنه و لگام شتر کرده بود. ام سلیم بردی به کمر خود بسته، و خنجری در دست داشت. ابوطلحه که همسر ام سلیم است از او پرسید: ای ام سلیم، این چیست که همراه تو است؟ گفت: خنجری است که با خود برداشته ام تا اگر کسی از مشرکان به من نزدیک شد شکمش را پاره کنم. ابو طلحه گفت: ای رسول خدا، می شنوی ام سلیم چه می گوید؟! همچنین در آن روز ام حارث انصاری لگام شتر همسر خود ابو الحارث را گرفته بود و نام آن شتر مجسار بود. ام حارث به شوهرش اعتراض کرد و گفت: ای حارث این چه کاری است که میکنی؟ چرا پیامبر را رها می کنی؟! و لگام شتر را محکم گرفت و شتر هم تلاش می کرد که خود را به شتران دیگر برساند، ولی ام حارث از شتر جدا نمی شد و مردم پشت کرده بودند و می گریختند.

فرار عمر ابن خطاب:
ام حارث گوید: عمر بن خطاب هم در حال گریز از کنار من گذشت، گفتم: ای عمر، این چه حال است؟ گفت: قضای الهی است! (رجوع شود به سبل الهدی و الرشاد ج 5 ص 331 و مغازی واقدی ج3 ص 904) ام حارث به پیامبر (ص) گفت: ای رسول خدا، هر کس در حال گریز از کنار شتر من بگذرد او را خواهم کشت. ام حارث می گفت: به خدا قسم من هرگز مانند امروز ندیده بودم که این قوم با ما چنین کنند! و مقصود او بنی سلیم و اهل مکه بود که موجب گریز مردم شده بودند.

هر نوزادی بر فطرت خداشناسی و اسلام متولد می شود:
در روز حنین سعد بن عباده بر خزرجیان فریاد می کشید و می گفت: ای خزرجیان، ای خزرجیان! و اسید بن حضیر خطاب به اوسیان فریاد می کشید: ای اوسیان، کجا! و هر یک سه مرتبه صدا زدند و مردم اوس و خزرج از هر سوی همچون زنبوران عسل که به سراغ ملکه خود آیند، برگشتند و به دشمن هجوم بردند و شروع به کشتار کافران کردند، سپس با شتاب به قتل زن و بچه پرداختند و چون این خبر به پیامبر (ص) رسید سه مرتبه فرمودند اینها را چه می شود که کودکان را می کشند؟ کودکان نباید کشته شوند! اسید بن حضیر گفت: ای رسول خدا، مگر اینها بچه های مشرکان نیستند؟ پیامبر (ص) فرمود: مگر برگزیدگان شما فرزندان مشرکان نبوده اند؟ هر نوزادی بر فطرت خداشناسی و اسلام متولد می شود و زبان عرب را فرا می گیرد و این پدر و مادر اویند که او را یهودی یا مسیحی می کنند.

امداد الهی:
از قول پیرمردانی از انصار نقل شده که: در روز حنین در آسمان متوجه چیزهایی شبیه پارچه های راه راه شدیم که همچون ابر متراکم فرود می آمد، و ناگاه دیدیم مورچه های پراکنده اند به طوری که آنها را از روی جامه های خود کنار می زدیم، و همانها وسیله پیروزی بود که خداوند ما را با آنها یاری کرد. گویند، فرشتگان در روز حنین به شکل کسانی بودند که عمامه های سرخ بر سر داشتند و دنباله آن را میان شانه های خود افکنده بودند. ترسی که خداوند در دل کافران انداخته بود چنان بود که گوئی در دلهای ایشان بانگی شبیه فرو ریختن سنگ بر طشت شنیده می شد. از سوید بن عامر سوائی که در آن روز همراه مشرکان بوده و در جنگ حنین شرکت داشته است درباره چگونگی ترسی که بر آنها مستولی شده است پرسیدند، و او گفت: ما در دل خود صدایی همچون طنین فرو ریختن سنگ بر ظرفهای مسی می شنیدیم. مالک بن اوس بن حدثان می گفته است: گروهی از خویشاوندان من که در جنگ حنین بودند نقل می کردند که: چون پیامبر مشتی شن برداشته و به روی ما پرتاب فرمود، هیچکس باقی نماند مگر اینکه در چشم خود احساس خاشاک می کرد و در سینه خود هیاهویی همچون فرو ریختن سنگ در طشت احساس می کردیم، و این احساس آرام نمی گرفت. در آن روز مردان سپید چهره یی را سوار بر اسبان ابلق با عمامه های سرخ که دنباله آن را میان شانه های خود آویخته بودند، گروه گروه میان آسمان و زمین می دیدیم که از هیچ چیز خودداری نمی کردند و ما به واسطه ترسی که از ایشان داشتیم نمی توانستیم با آنها بجنگیم.
تنی چند از گروه مشرکان که در جنگ حنین شرکت داشتند می گفتند: ما در تنگه ها و گردنه ها کمین ساخته بودیم و ناگاه حمله سراسری خود را شروع کردیم، و بر کار سوار شدیم و بر مسلمانان غالب شدیم بطوری که به سرعت نزدیک کسی رسیدیم که بر استر سپید سوار بود، گرد او مردان سپید پوش زیبارویی وجود داشتند و او خطاب به ما گفت: رویتان سیاه باد، برگردید! و ما گریختیم و مسلمانان بر کار سوار شدند و جنگ را در دست گرفتند و چنان شد که شد. ما به پشت سر خود به آنها می نگریستیم که آهنگ ما داشتند، در نتیجه جمعیت ما از هر سوی پراکنده شدند و لرزه بر اندام ما افتاده بود تا اینکه به سرزمین های بلند مناطق خود پناهنده شدیم. وضع ما طوری بود که اگر صحبتی هم می کردیم نمی فهمیدیم چه می گوییم چون ترس سراپای وجود ما را گرفته بود، و خداوند محبت اسلام را در دلهای ما افکند.


منابع :

  1. محمود مهدوی دامغانی- ترجمه مغازی واقدی

  2. سید جعفر مرتضی عاملی- الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)- جلد 24

  3. شمس شامی- سبل الهدی و الرشاد- جلد 5

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/119260