کلمه «تأویل» مصدر باب «تفعیل» از ماده «اول» به معنای «بازگشت به اصل» است. «بازگرداندن به اصل» رایج ترین معنای «تأویل» است. معانی دیگری نیز برای تأویل در کتابهای لغت آمده، که در همه موارد به همان معنای «بازگردانیدن» یا «بازگشت به اصل» است و به تناسب مورد استفاده ویژگیهای دیگری به آن افزوده شده است. ابن منظور در لسان العرب و زمخشری در اساس البلاغه «تأویل» را به معنای «اصلاح و سیاست» نیز گفته اند که از متفرعات همان معنای نخست به شمار می رود.
درباره معانی اصطلاحی «تأویل» اقوالی گوناگون، و در برخی موارد متضاد، نقل شده است. معمولا کلمه «تأویل» در مورد کتابهای الهی، بیش از موارد دیگر استعمال شده است، تا آنجا که در اصطلاح مفسران، وقتی این کلمه به طور مطلق گفته می شود، چیزی جز «تأویل کتابهای الهی» در ذهنشان تداعی نمی شود؛ در صورتی که حتی در کتابهای آسمانی از جمله قرآن مجید کلمه «تأویل» برای غیر از آیات کتاب، مثل تأویل رؤیا و مانند آن نیز به کار رفته است.
اندیشمندان مسلمان نیز، در حوزه های گوناگون از قبیل فلسفه، عرفان، تفسیر، اصول فقه و کلام، ضمن تبیین کارکرد ممتاز «تأویل» و اثبات اعتبار معرفتی آن، به عنوان یک روش برای کشف حقیقت از آن بهره های فراوان برده اند. از جمله جهمیه (برای فرار از تجسیم)، معتزله (برای اجتناب از قول به جبر و رؤیت و مانند اینها)، باطنیه و اخوان الصفا (برای تألیف بین عقل و شرع) به «تأویل» آیات و احادیث پرداخته اند، حتی کسانی مثل ابوالحسن اشعری و امام حنبل نیز در بعضی موارد ضرورت تمسک به «تأویل» را تصدیق کرده اند و امام محمد غزالی و بسیاری از مفسران دیگر نیز در پاره ای مسائل، «تأویل» را یگانه راه حل شناخته اند.
1- معناشناسی «تأویل»
قائلان به «تأویل» را در دو گروه اصلی می توان طبقه بندی کرد؛ گروه نخست کسانی هستند که «تأویل» را فقط در حوزه زبان (سخن و متن) جاری میدانند؛ این گروه معتقدند، هر سخنی دارای تفسیری و تأویلی است. گروه دوم کسانی هستند که نه تنها برای هر سخنی، بلکه برای هر پدیده ای، ظاهر و باطنی و تفسیر و تأویلی قائلند. بیشتر مفسران و اصولیان در گروه نخست، و بسیاری از حکما و اهل عرفان از قبیل محی الدین عربی، ملاصدرا، فیض کاشانی و علامه طباطبائی در زمره گروه دوم جای دارند. در اینجا به صورت فهرست وار به برخی از آرای موجود در گروه نخست اشاره می کنیم، سپس با توجه به اینکه ملاصدرا در گروه دوم قرار دارد، نظرگاه دوم را بیشتر مورد مطالعه و بررسی قرار خواهیم داد.
- تأویل به معنای تفسیر، است.
- تأویل به معنای بازگرداندن لفظ از معنای «راجح» به «معنای مرجوح»، جهت نزدیک کردن لام به قراین و شواهدی که دلالت به این انصراف دارد.
- تأویل به معنای تعیین یکی از محتملات لفظ با استفاده از قراین.
- تأویل به معنای تبیین معنای مشکل لفظ.
- تأویل به معنای بیان مقصود ثانوی لفظ به استناد دلیلی غیر از خود لفظ.
- تأویل به معنای کشف مقصود نهایی سخن
همانطور که ملاحظه می گردد، در تعاریف مذکور در بالا، «تأویل» یا مترادف با تفسیر و یا نوعی تفسیر در معنای خلاف ظاهر قلمداد گردیده است که به نظر می رسد اصولیها و فقهاء سهم زیادی در رواج این معنای از «تأویل» داشته اند.
تأویل از نظر گروه دوم، بطور کلی با آنچه در گروه نخست مطرح است تفاوت اساسی دارد. گروه دوم - همانطور که گذشت - «تأویل» را به همه امور تعمیم داده، و آن را ارجاع ظاهر به باطن و دریافت باطن امور تلقی نموده اند. «تأویل» در این معنای اخیر، صرفا جنبه روان شناختی و معرفت شناختی نداشته، بلکه دارای یک پشتوانه عظیم «وجود شناختی» است. اساسا این معنای از «تأویل» یعنی دریافت و کشف باطن امور، وقتی ممکن است که برای هر پدیده ای از جمله آیات قرآن در عالم هستی، علاوه بر ظاهر، باطنی قائل باشیم تا عمل «تأویل» یا «تفسیر باطنی و معنوی» به معنای رفتن از ظاهر به باطن و نیل به حقیقت هر چیزی (= کشف المحجوب) امکان پذیر گردد.
در این معنای از «تأویل»، حق سبحانه و تعالی، «تأویل» همه امور است و همه موجودات به سوی او باز می گردند. در این معنای از «تأویل»، که بدون یک نوع وجودشناسی توأم با تشکیک در سلسله مراتب هستی، امکان پذیر نیست، بین کتاب تکوین (عالم) و کتاب تدوین (قرآن) و کتاب نفس (انسان) تطابق و هماهنگی کامل برقرار است، به گونه ای که ظاهر و باطن عالم و آدم و قرآن با یکدیگر متحد بوده و احکام هر یک درباره دیگری صادق است. ملاصدرا، در آثار خود به بهترین وجه، به تبیین و تحلیل مبادی و اصول این معنای از تأویل و احکام و شرایط تحقق آن پرداخته است و از آن به عنوان یک روش برای حل بسیاری از مشکلات استفاده نموده است.
2- معناشناسی «تأویل» از نگاه ملاصدرا
معناشناسی «تأویل» و بیان وجوه افتراق آن با «تفسیر» در آثار ملاصدرا منوط به بازگشت و تأمل در برخی اصول و مبادی حکمت متعالیه است، بویژه که ملاصدرا در هیچ کدام از آثار خود حتی در تفسیر قرآن، رساله متشابهات القرآن، مفاتیح الغیب و شرح اصول کافی که در آنها از روش «تأویل» بسیار سود جسته است، پیرامون تعریف «تأویل» و «تفسیر» و بیان تفاوت آن دو، بحث مستقلی ارائه نداده است.
نقطه آغاز در فلسفه ملاصدرا، «وجود» است؛ وی معتقد است هر کس از مسأله «وجود» غفلت کند، از تمامی مسائل اساسی ما بعدالطبیعه غافل مانده است. در هرم هستی ای که ملاصدرا ترسیم نموده، در عین حال که وجود، حقیقت واحدی است، دارای مراتب و مشکک است. رأس این هرم وجودی را «حقیقت وجود» یا «حقیقه الحقایق» تشکیل می دهد و مراتب و عوالم وجودی دیگر، همگی تجلیات و شئونات حضرت حق اند. در هستی شناسی ملاصدرا، دنیا و شئونات آن همان نیست که به نظر می رسد، بلکه اشاره به حقیقتی و رأی خود دارد که آن حقیقت نیز دارای حقیقتی دیگر تا اینکه به «حقیقة الحقایق» منتهی گردد.
ملاصدرا تصریح می کند که هر چیزی دارای ظاهری و باطنی است و باطن هر چیز همان حقیقت آن است و ظاهری که دارای باطن نباشد مانند شبحی است که روح ندارد. نکته مهمتری که بدون توجه به آن، فهم نظرگاه ملاصدرا درباره «تأویل» غیر ممکن است این است که در هستی شناسی ملاصدرا، کتاب تکوین (عالم وجودی) و کتاب تدوین (قرآن کریم) و کتاب نفس (انسان کامل) مطابق با یکدیگرند، به گونه ای که احکام هر یک در خصوص دیگری جاری است و مقام ظاهر قرآن با مقام ظاهر انسان و عالم و مقام باطن قرآن با باطن عالم و حقیقت انسان کاملا مطابقت دارد.
در این نظرگاه «انسان» بر خلاف موجودات دیگر ماهیت معین و محدودی ندارد، بلکه می تواند همواره در تحول و تکامل بوده و از عالمی به عالم دیگر و از مرتبه ای به مرتبه دیگر سیر نماید. سیر تکاملی انسان تا جائی استمرار پیدا می کند که در اثر سعه وجودی ای که در او حاصل می گردد، بنا بر اصل اتحاد عاقل و معقول، با عوالم وجود و بواطن قرآن متحد می گردد. در این صورت آدمی به عالمی عقلی مشابه عالم عینی تبدیل گردیده، به گونه ای که با انکشاف مراتب وجودی خویش به انکشاف مراتب هستی و عوالم وجودی نائل می گردد، و در این هنگام حس «تأویل» در او شکوفا شده و با مشاهده حقیقت هستی و مراتب آن در درون خود به فهم «حقیقت» نائل خواهد آمد.
بدون فهم نظرگاه ملاصدرا درباره «انسان» به عنوان تنها موجودی که شناخت «حقیقت» برای او مسأله است، دریافت معنای «تأویل» و اهمیت آن در اندیشه ملاصدرا غیرممکن است. از نظر ملاصدرا، انسان تنها موجودی است که ماهیت معینی ندارد، انسان مانند دیگر انواع موجودات، یک نوع نیست که دارای افراد متکثر باشد بلکه هر فردی، خود یک نوع منحصر به فرد محسوب می گردد. در این نگاه انسان یک موجود پایان یافته نیست و در قالب نوع خود محدود و محصور نمی گردد. وی با استفاده از آیه اول سوره دهر: «هل اتی علی الانسان حین من الدهر لم یکن شیئا مذکورا؛ آيا زمانى طولانى بر انسان گذشت كه چيز قابل ذكرى نبود» (دهر/ 1) می گوید انسان بر خلاف موجودات دیگر شیء محصل و معینی نبوده است. بنابراین حقیقت انسان فعلیتهای او نیست بلکه بی شمار امکانهایی که در برابر او قرار دارد، ماهیت او را تشکیل می دهد.
جوهره انسان، همواره در تحول و تکامل است و از مرتبه ای به مرتبه دیگر و از عالمی به عالم دیگر منتقل می گردد و بر اساس قاعده اتحاد عاقل و معقول، با هر یک از این عوالم و مراتب هستی، متحد می گردد و این سیر تکاملی تا جایی ادامه دارد که شخص تبدیل به یک عالم عقلی مشابه عالم عینی می گردد. اتحاد شخص با هر مرتبه از هستی، موجب تحقق عینی آن مرتبه از هستی، در درون او و نهایت انکشاف آن مرتبه از هستی، برای وی خواهد شد. انسان در پایان سفرهای چهارگانه به درجه ای از وجود می رسد، که ملکوت و حقیقت اشیاء را در درون خود مشاهده خواهد نمود و این اتحاد با مراتب هستی و عوالم عینی است که «تأویل» و نیل به «حقیقت» و «باطن» اشیاء را برای وی ممکن می گرداند، چه در نظر ملاصدرا «تأویل» اشیاء همان «باطن» آنها است که جزء ذات انسان گردیده و برای وی منکشف شده است.
ملاصدرا پس از تبیین این معنا که هر چه در عالم صورت است، مثال و نمونه آن در عالم معنا است و هر چه در عالم معناست، مثال و نمونه آن در عالم حق است، می افزاید که هیچ چیزی در عوالم وجودی خلق نشده، مگر اینکه مثال و نمونه آن در عالم انسانی وجود دارد. وی سپس با بیان حقیقت، میزان و عرش و کرسی و نظایر اینها و نحوه وجود آنها در عالم انسانی به تعیین مصادیق می پردازد، که به جهت رعایت اختصار از بیان آن صرف نظر می کنیم.
بنابراین در این دیدگاه انسان، مانند قرآن و عالم هستی، دارای ظاهر و باطنی است که ظاهر آن در این عالم و باطن آن در عالم آخرت است. مراتب و بطنهای هفتگانه کتاب تکوین و کتاب تدوین همانند مراتب و بطنهای هفتگانه انسان است. انسان در سلوک خود به هر مرتبه ای که برسد، مراتب پایینتر را «تأویل» می کند و لذا همه تأویل ها در یک ردیف نیستند. «تأویل» همه مراتب، حضرت حق است که «تأویل نهایی» است و کسی را نسزد که به آن برسد، مگر با مرگ و ظهور قیامت که «تأویل» همه چیز آشکار و منکشف خواهد گردید. «یوم یأتی تأویله؛ روزى كه تاويلش فرا رسد» (اعراف/ 53). در حکمت متعالیه، انسان کامل، جامع جمیع آن چیزی است که در عالم کبیر است؛ و بر این اساس است که مراتب وجودی انسان کامل با مراتب وجودی کتاب تکوین و کتاب تدوین متناظر یکدیگرند؛ و شخص حکیم با انکشاف هر مرتبه از وجود و هستی خود، به مشاهده بطنی از بطون قرآن و همین طور مرتبه ای از مراتب عالم نائل خواهد آمد.
ملاصدرا «تأویل» را روشی برای کشف «حقیقت» می داند. در نظر ملاصدرا، حقیقت والاتر و برتر از آن است که در شبکه محدود الفاظ و مفاهیم گنجانده شود، گر چه حقیقت منطقی (مطابقت حکم و قضیه با واقع و نفس الامر) به عنوان قشر و پوسته حقیقت اصلی تلقی شده و سطحی ترین و نازلترین مرتبه حقیقت محسوب می گردد. در هستی شناسی ملاصدرا، «حقیقت» در پیوند با وجود تعریف شده و رابطه آن با انسان و عالم به صورتی نو تبیین گردیده است. در نظر ملاصدرا وجود از هر چیز دیگر به حقیقت داشتن سزاوارتر است؛ زیرا هر چیز بواسطه وجود، حقیقت پیدا کرده و ظهور خویش را مدیون وجود است. در نظر ملاصدرا - که البته متأثر از محی الدین عربی است ـ دنیایی که ما آن را در سطح تجربه حسی، تجربه می کنیم حقیقتی قائم به ذات نیست؛ بلکه به مثابه رمز و مثال است. چنان که از قرآن نیز دلائلی بر این معنا اقامه نموده است، یعنی دنیا و ظواهر دنیوی، درست مانند رؤیای شخص نائم به طور غامض و مبهم به حقیقتی در ورای خود اشارت دارد، که از آن به حقیقة الحقایق یاد میکند؛ اشیاء محسوس که چنین تعبیری یافته اند، صورتهای عرضی حق اند و بدین ترتیب همه آنها به گونه ای خاص دارای حقیقت اند. این حقیقت متافیزیکی که در ورای حقایق وجود دارد و برگشت تمام حقایق به اوست؛ نمی تواند به وضوح فهمیده شود مگر برای کسانی که می دانند چگونه با عمل «تأویل» صورتها و خصایص بی نهایت متعدد را به درستی به عنوان تجلیات حقیقة الحقایق تفسیر کنند. در این نظرگاه «حقیقت» به مفهوم واقعی کلمه، همان حق تعالی است که خود را در صورتهای حسی نیز ظاهر می کند.
در اندیشه ملاصدرا حقیقت در عین حال که واحد است به اشکال مختلف ظهور می نماید. برداشتهای مختلف آدمیان از «حقیقت»، مایه اصلی گوناگونی دیدگاههای بشر است که با اعتقاد به حقیقت واحد هم عنان است. ملاصدرا بر همین اساس است که سنتهای فکری مختلف اعم از فلسفی و کلامی و عرفانی و غیره را در هم آمیخته و از ترکیب آنها «حکمت متعالیه» را به وجود می آورد. وی معتقد است، همه این اختلاف برداشتهای آدمیان و تخالف آنها در باب معرفت حق، به چگونگی مشاهده تجلیات حق باز می گردد، و رد و ایراد و انکاری که در مورد یکدیگر روا می دارند، برگشتش به غلبه احکام بعضی مواطن بر بعضی دیگر و احتجاب بعضی مجالی از بعضی دیگر است.
ملاصدرا از «تأویل» به عنوان یک «روش» برای کشف باطن امور و نیل به «حقیقت» آنها استفاده کرده است. بر خلاف بسیاری از مفسران و اصولیین که «تأویل» را صرفا در خصوص آیات قرآن جاری می دانند، ملاصدرا به کمک ضمیر خیال اندیش خود، آن را به همه امور تعمیم داده است. وی معتقد است همان طور که قرآن (کتاب تدوین) دارای ظاهر و باطنی است، انسان (کتاب نفس) و عالم (کتاب تکوین) نیز دارای ظاهر و باطنی است که به کمک «تأویل» می توان باطن آنها را دریافت. ایجاد «حس تأویل» در شخص چیزی نیست که صرفا از طریق علوم اکتسابی حاصل گردد، بلکه نیازمند نوعی مجاهده نفسانی و تصفیه باطن و تزکیه نفس است.
سفرهای چهارگانه (اسفار اربعه) مراحلی است که شخص را به درجه ای از وجود می رساند که در پایان، حس تأویل در او ایجاد می گردد و به کمک آن می تواند با مشاهده درون خود، به باطن و حقیقت همه امور آگاه گردد. ملاصدرا، از این گروه به «اولوالالباب» یاد می کند. وی بر همین اساس معتقد است فقط اولوالالباب می توانند به دریافت تأویل و باطن قرآن نائل آیند. ملاصدرا در بنای دستگاه فکری خود، به شدت تحت تأثیر محی الدین عربی است؛ وی، بر اساس بینش مذکور، دیدگاههای مختلف موجود در جهان اسلام را، از قبیل فلسفه و عرفان و کلام، به صورت ماهرانه ای با هم جمع نمود و در هم آمیخت و ثابت کرد که چنین نیست که راه رسیدن به «حقیقت» در تیول یکی از این دیدگاهها باشد؛ در واقع ملاصدرا با این امتزاج، دستگاه ویژه ای را بنا نهاد، که مخاطبان بیشتری را به خود جلب کرد و قلمروهای وسیع تری را آبیاری نمود.
ملاصدرا، در دستگاه ویژه ای که بنا نهاد - با صراحت تمام «زبان تأویل» را پذیرفته، و آن را نه تنها در نهادهای دینی، بلکه در تمام امور تعمیم داده است. وی با استناد به سخنی از پیامبر اسلام (ص)، که فرمود «الناس نیام، فاذا ماتوا انتبهوا؛ مردم در خوابند وقتی بمیرند بیدار می شوند.» چنین اظهار می دارد که هر چه انسان در این عالم و در حیات دنیوی می بیند، به منزله رؤیای شخص نائم و خیال است پس به ناچار باید «تأویل» گردد، یعنی به اصل و ریشه آن ارجاع داده شود. بر اساس این بینش، همان طور که رؤیا دارای معانی پشت پرده است؛ و نیازمند تعبیر و «تأویل» است، تمامی اموری که در این عالم تحقق دارند، نیز دارای اصل و ریشه ای در عوالم مافوق حسی هستند که برای دریافت و بیان آن حقایق، راهی جز «تأویل» نخواهیم داشت. بدین صورت وی «تأویل» را به عنوان یک «روش» برای کشف افقهای پنهان و نیل به «حقیقت» در اختیار قرار داده است.
ملاصدرا در پاسخ به این پرسش که چرا «حقیقت» به صورت صریح و آشکار بیان نشده و در قالب «مثال» ارائه گردیده است می گوید: زیرا انسانها در این عالم، در خواب هستند و شخصی که در خواب است، نمی تواند حقایق امور را جز از طریق مثال دریافت کند. سپس اضافه می کند: با پدیده «موت» شخص نائم بیدار می گردد و آنگاه حقایقی را که در قالب مثال شنیده بود، برای او آشکار شده و به عینه مشاهده خواهد نمود. ملاصدرا، فراوانی و کثرت مثلها در قرآن کریم را نیز، ناشی از همین اصل می داند و با استناد به آیه شریفه «تلک الامثال نضربها للناس و ما یعقلها الا العالمون؛ و اين مثلها را براى مردم می زنيم و[لى] جز دانشوران آنها را درنيابند» (عنکبوت/ 43) می گوید بیشتر آیات قرآن کریم، برای مردم به صورت «مثال» است؛ که ظواهر آن از حقایق آن حکایت می کند. او معتقد است فقط اهل شهود و بصیرت اند که با روش «تأویل» می توانند حقیقت آیات قرآنی را دریافت کنند و توده مردم به جهت انس با عالم محسوسات از درک حقایق امور عاجزاند و تنها از طریق «مثال» متناسب با درجه فهم خود می توانند حقیقت را دریافت کنند.
یکی از اصول مهمی که «تأویل» را ممکن می گرداند، اصل موازنه بین محسوس و معقول است. وی معتقد است، اگر باب موازنه میان محسوس و معقول (= جهان شهادت و عالم غیب) به روی انسان گشوده شود، در این صورت از ظواهر امور عبور نموده، و باب عظیمی از علم و معرفت به روی او گشوده خواهد شد. ملاصدرا بر اساس اصل موازنه میان معقول و محسوس، ظاهر را نشانه باطن می داند و همان طور که توقف در ظاهر را نادرست قلمداد می کند، در عین حال معتقد است راه نیل به باطن امور از طریق همین ظاهر عبور می کند. وی بر این معنا تأکید دارد که ظاهر به مثابه جسم و باطن به مثابه روح است و موازنه بین آن دو در انسان تعادل ایجاد می کند.
نتیجه اینکه باطن اصل است و ظاهر اساس است. بدین معنا که اگر ظاهر نبود، عبور به باطن نیز ممکن نمی گردید، گذشته از آن که اگر ظاهر مورد نظر نبود، در این صورت برای مثال نزول قرآن بدین صورت که در دست مردم است، امری عبث می بود. از این روی متن چیزی است که از آن می باید برگذشت، وجود متن اساسی است؛ زیرا اگر در میان نمی بود، برگذشتنی در کار نبود و اما در متن ماندن و از آن برنگذشتن و گرفتار پوست و ظاهر بودن به معنای راه بستن بر حضور معانی بلندی است که در فراسوی آن متن نهفته است. روش «تأویل» در نظر ملاصدرا، همین است که با حفظ «ظاهر» به معنای نهفته در پس پرده متن پی می برد. بنابراین تأویلی که ظاهر را در هم شکند و متن را نادیده انگارد، نوعی لجام گسیختگی ایجاد می کند که در اندیشه صدرایی جایگاهی ندارد و این یکی از تمایزهای اساسی تأویل صدرایی با هرمنوتیک جدید است.