صدرا و اگزیستانسیالیسم (وجود)

نظریه صدرا در باب وجود، شباهتهاى چشمگیرى با جنبش فلسفى نوین اروپا، اگزیستانسیالیسم، دارد. اما قبل از مبادرت به کشف قرابت میان این دو فلسفه، بیان مقدمه اى کوتاه درباره اگزیستانسیالیسم، به طور کلى، ضرورى به نظر مى رسد؛ لذا قصد داریم قبل از بررسى تطبیقى آراء صدرا و اگزیستانسیالیسم، به آن مقدمه بپردازیم.

وجود در اگزیستانسیالیسم

فرانک تیلى سرآغاز اگزیستانسیالیسم را به این امر نسبت مى دهد که سورن کى یر کگارد پس از مدت مدیدى گمنامى، مورد توجه متفکران قرار گرفت. تأثیر عمیق این توجه در فلسفه آلمان، درست قبل از جنگ جهانى اول آغاز شد. در خلال دو جنگ جهانى، این تأثیر به سرعت گسترش یافت و از مرزهاى آلمان فراتر رفت و فلسفه اگزیستانسیالیسم را در فرانسه و امریکاى لاتین و ایالات متحده پدید آورد. اگزیستانسیالیسم فلسفه اى است که بر تقدم وجود تأکید مى کند. در اینجا، این سؤال مطرح مى شود که وجود بر چه چیزى تقدم دارد، و پاسخ آن این است که بر ماهیت. پرسش دیگر این است که وجود داشتن به چه معنى است؟
پاسخ به این پرسش دشوار است؛ زیرا وجود، صفت نیست، بلکه واقعیت تمام صفات است. وجود را نه به طور مطلق و فى نفسه، بلکه در موجودت مى توان یافت. بنابر تعریف سنتى، آنچه واقعى است، و نه صرفا ممکن، موجود است. از نظر اگزیستانسیالیستهاى جدید، وجود، عرض نیست، بلکه فعل است، انتقال بالفعل از امکان به واقعیت. تمام اگزیستانسیالیستها وجود را همچون ظهور مى دانند؛ یعنى پدید آمدن وجود. واژه اگزیستانسیالیسم در آثار سارتر شهرت خاصى کسب کرده است. به ظاهر، عموم چنین تصور مى کنند که اگزیستانسیالیسم همان نیهیلیسم خاص سارتر است، در حالی که اگزیستانسیالیسم، در آغاز، گونه اى تفکر دینى و خداباورانه بود. بنابراین مى توان اگزیستانسیالیستها را به دو گروه تقسیم کرد:
الف) اگزیستانسیالیستهاى خدا باور؛
ب) اگزیستانسیالیستهاى ملحد.

ویژگیهاى فلسفه اگزیستانسیالیسم

هر چند اگزیستانسیالیسم فلسفه اى است که تعریف آن بسیار دشوار است، در عین حال، مى توان برخى ویژگیهاى عمومى این نحوه تفکر را توصیف کرد. این ویژگیها به قرار ذیل است.
الف) اگزیستانسیالیسم واکنشى است در مقابل تمام اشکال عقل گرایى که مى پندارند واقعیت را مى توان اولا یا منحصرا از طریق تفکر نظرى عقلانى درک کرد. اگزیستانسیالیسم رد مؤکد این فرضیه است که شایسته ترین راه رسیدن به حقیقت، تشکیل نظام منطقى است.
ب) اگزیستانسیالیسم میان حقیقت شخصى و حقیقت عینى تمایز دقیقى قائل مى شود و حقیقت شخصى را مقدم بر حقیقت عینى مى داند. ممکن است از واژه «شخصى» سوء برداشت شود. این واژه در زبان روزمره، به معنى مغرضانه، متعصبانه و ناموثق است، در حالی که وقتى اگزیستانسیالیست آن را به کار مى برد، معناى بسیار متفاوتى در نظر دارد. او منکر این نیست که انسانها مى توانند با علم، عقل مشترک و منطق، به حقیقت عینى دست یابند، اما تأکید مى کند که در مورد امور نهایى مربوط به جستجوى حقیقت نهایى، کل وجود انسان، و نه فقط عقل او، در کار است. احساس و اراده انسان باید برانگیخته و به کار گمارده شود تا او بتواند با آن حقیقت، زندگى کند. اختلاف اساسى میان دو چیز است: یکى شناخت حقیقت، بروشى نظرى و بی طرفانه، و دیگرى میل به حقیقت، به طریقى کاملا شخصى.
ج) اگزیستانسیالیسم تقدم وجود بر ماهیت را تصدیق مى کند. ماهیت، چیستى شىء است. مقصود ما از این سخن بیان آن ویژگیهایى است که میان تمام افراد یک نوع واحد، مشترک است. این ویژگیها ماهیت کلى است. وقتى ماهیت را بدون قید به کار مى بریم، مرادمان ماهیت کلى است و این ماهیت، به کمک تعریف، معین مى شود. ماهیت حاکى از وجود مصادیقى بالفعل نیست که ماهیت در آنها تحقق یافته باشد، اما در عین حال، به معنى لاوجود محض هم نیست. ماهیت، ذاتا، ممکن است. این امکان، به واسطه وجود، به واقعیت تبدیل مى شود. در جمله «من انسان هستم»، «من هستم» وجود را ثابت مى کند و «انسان» حاکى از ماهیت است. در فلسفه اروپایى، تا قرن نوزدهم، بر تقدم و اولویت ماهیت تأکید مى شد. اگزیستانسیالیسم جدید واکنش در مقابل این نظر است و با قول به تقدم وجود بر ماهیت آغاز مى شود.

تقدم وجود بر ماهیت در فلسفه صدرا و اگزیستانسیالیسم

در این قاعده فلسفى اساسى اگزیستانسیالیسم جدید که در بالا ذکر شد، نظر مهم صدرا نیز هست. صدرا با قول به تقدم وجود بر ماهیت، به نحوى بر اگزیستانسیالیسم جدید پیشى مى گیرد. وى در دوران جوانى، به مکتبى گرایش داشت که در آن، واقعیت موجود، حاصل از ماهیت آن دانسته مى شد؛ به عبارت دیگر، وجود چون بر موجودات گوناگون اطلاق مى شود، صرفا، امرى اعتبارى و ذهنى است و ماهیت، واقعى است. اما، ملاصدرا مدافع اصالت وجود شد، هر چند این تحول از طریق استدلال یا تأمل ذهنى حاصل نشد. ملاصدرا در کتاب مشاعر، این تحول را چنین وصف مى کند: «در روزهاى نخست، من طرفدار سرسخت نظریه اصالت ماهیت بودم، تا اینکه خداوند مرا هدایت کرد و برهان خویش را بر من ظاهر ساخت. ناگهان چشمان روحانیم باز شد و توانستم ببینم که حقیقت، عکس آن چیزى است که فلاسفه، عموما، به آن معتقدند. ستایش مخصوص خداوندى است که بنور فهم، مرا از ظلمات وهم (اصالت ماهیت) خارج کرد و مرا بر نظرى که در دنیا و آخرت ثابت خواهد بود، ثابت قدم کرد.» (مشاعر، ویراسته کربن، ص 35 از متن عربى. ترجمه انگلیسى از ایزوتسو، «مفهوم و واقعیت وجود»، ص 104)
تغییر عقیده صدرا، اگر چه تجربه دینى نیست، یقینا، تجربه اى وجودى است. وى، از این حیث، ما را به یاد اگزیستانسیالیستهایى مى اندازد که نه از طریق تأمل عقلى، بلکه از راه تجربه وجودى، به تجربه اى رسیده اند که واقعیت یا وجود را بر آنها آشکار ساخته است. اگزیستانسیالیستها به تفکر نظرى در باب وجود، به طور کلى، یعنى در باب ذات یا مفهوم وجود نمى پردازند. از نظر کى یر کگور، این امر متضمن تناقض است و او از همین طریق، اصل مشهور دکارت «من فکر مى کنم، پس هستم» را مورد انتقاد قرار مى دهد. خلاصه، اگزیستانسیالیسم جدید، به تعبیر گابریل مارسل، به «وحدت غیر قابل انفکاک وجود و موجود»مى پردازد.
صدرا معتقد است که وجود را نمى توان تعریف کرد. وجود اساسی ترین و بدیهی ترین واقعیات و نیز مفاهیم است. وجود اصلیترین همه مفاهیم است که به کمک آن، سایر مفاهیم را مى فهمیم و واقعیت وجود، بی واسطه ترین و اصلی ترین تجربه از واقعیت است؛ تجربه اى که مبناى شناخت ما از جهان خارج است. آگاهى انسان از وجود، بی واسطه و شهودى است و با هیچ تحلیل ذهنى، قابل حصول نیست. وجود محض، نه به صورت شىء خارجى مادى درمى آید تا بتوان آن را ادراک کرد، و نه به مفهومى متناهى در ذهن تبدیل مى شود تا بتوان آن را منطقا تعریف کرد. البته این درک شهودى بی واسطه از وجود، بعدا، ممکن است به درکى مفهومى تبدیل شود.
شناخت عمیق واقعیت وجود، بر خلاف مفهوم ذهنى وجود (به بیان اگزیستانسیالیسم جدید، ذات وجود) مشکلترین امر است؛ زیرا نیازمند آمادگى روحى خاصى است که همه مردم از آن برخوردار نیستند. اما اگر کسى بسیار اهل تأمل باشد، از راز عمیق وجود آگاه خواهد شد. اگزیستانسیالیسم واکنشى است در مقابل فلسفه رسمى اروپایى که اساسا، از زمان افلاطون تا هگل، اصالت ماهیتى بود. صدرا نیز سالها پیش از اگزیستانسیالیسم جدید، با دفاع از اصالت وجود، انقلابى در جهان فلسفه اسلامى پدید آورد. نسبت میان وجود و ماهیت براى فلاسفه مدرسى لاتین و نیز براى مشائیان مسلمان، بحث داغى بود و ریشه آن به فارابى و ابن سینا باز مى گردد؛ لذا در آن دوره، مابعدالطبیعه، اصالت ماهیتى است. به بیان سید حسین نصر، «صدرا بود که با نظریه اصالت وجود خود، قالب ارسطویى فلسفه اسلامى متقدم را تغییر داد.»
فلسفه اگزیستانسیالیسم معتقد است که ما نمى توانیم چیزى را که قابل تجزیه و ترکیب نیست، درک کنیم. از سوى دیگر، موجود را نمى توان تجزیه و آن را به یک مفهوم تبدیل کرد؛ زیرا موجود یگانه است؛ بنابراین، شناخت نظرى کافى نیست. صدرا نیز مى گوید: «ذهن که فقط ماهیات و مفاهیم کلى را درمى یابد، هرگز نمى تواند وجود را که تنها واقعیت است، به تصرف خود در آورد. میان ماهیت و وجود، اختلافى اساسى است.ماهیت، فى نفسه، وجود ندارد، بلکه صرفا، در ذهن، از صورتهایى جزئى یا مراتب وجود انتزاع مى شود؛ لذا پدیدارى ذهنى است. اما ذهن قادر نیست واقعیت عینى وجود را به تصرف خود در آورد.» او مى کوشد با انتزاع، مفهومى ذهنى بسازد؛ مفهومى که لزوما، ذات حقیقى وجود را نشان نمى دهد. به عبارت دیگر، صدرا مانند اگزیستانسیالیستهاى جدید، معتقد است که آنچه وجود دارد، منحصرا، جزئى است؛ بنابراین، آن را مى توان از طریق مفاهیم، قیاس و ساختار ذهنى، شناخت؛ زیرا اینها مفاهیم کلى هستند و وجود یگانه و جزئى.
اگزیستانسیالیستهاى جدید با صدرا در این امر موافقند که وجود صفت نیست، بلکه واقعیت تمام صفات است. بر طبق تلقى سنتى، آنچه واقعى است و نه صرفا ممکن، وجود دارد. این تلقى موجب این تصور مى شود که وجود عارض بر موجود است، اما هم صدرا و هم اگزیستانسیالیستهاى جدید با نظریه مذکور مخالفند و معتقدند که وجود نه عارض بر موجود، بلکه فعل موجود است که عبارت است از انتقال واقعى از امکان به واقعیت. نصر مى گوید: «صدرا مابعدالطبیعه حقیقى را به سطح فعل موجود ارتقا داد، همان فرمان رازآلود نورانى که باعث شد اشیاء، اقیانوس نیستى را ترک گویند و از موهبت وجود بر خوردار شوند. به عبارت دیگر، از نظر صدرا، مابعدالطبیعه نه با اشیائى که وجود دارد، یعنى موجودات، بلکه با خود فعل وجود سر و کار دارد.»

عقل در نزد اگزیستانسیالیست

گاهى اوقات اگزیستانسیالیسم واکنشى در مقابل عقل گرایى دانسته مى شود؛ مثلا گفته مى شود تجربه کى یر کگور، اثبات امور غیر معقول و بی واسطه از قبیل وجود، ایمان و شخصیت است، در مقابل ارزشهاى کلى عقل که آنچه را فردى و جزئى است، ملغی مى سازد؛ به عبارت دیگر، تجربه وى در مقابل عقل گرایى هگلى است. گایدو راجیرو خاطرنشان مى کند: «اگزیستانس به سبب عقل گریزى و حرکتش به سوى امر متعالى، اعتراض پر جوش و خروش در مقابل مفهوم انتزاعى مذهب اصالت معنى است. در هر دوره، در مقابل آن مذهب، واکنشى با عنوان عقل ستیزى، فردگرایى و اگزیستانس وجود داشته است.» این نظریه با بررسى مختصر نگرش اگزیستانسیالیستى درباره عقل، بیشتر تقویت مى شود؛ مثلا پاسکال عقل را در مقابل دل قرار مى دهد. واضح است که پاسکال آن دو را کاملا ضد یکدیگر تلقى نمى کند؛ زیرا تأکید مى کند که با طلب جدى مى توان به هر دو نوع حقیقت دست یافت.
بدیهى است که برهان عقلى باید فارغ از هر گونه جهت گیرى عاطفى باشد. اما او نیز معتقد است که ثمرات دل در قطب مخالف امورى قرار دارد که به طور اتفاقى، به آنها اعتقاد داریم. قبل از آنکه شخص بتواند چنین حقایقى را دریابد، باید خداوند کل طبیعت او را تغییر داده باشد. ایمان و عقل به دو قلمرو مختلف تعلق دارند و لازم نیست با یکدیگر تعارض داشته باشند. در واقع، هر دوى آنها اجتناب ناپذیرند. عقل اصولى را به کار مى برد که اساسا، در همه انسانها یکسان است، اما شخص فقط با ایمان مى تواند به آنچه در او یگانه است، نایل شود. پاسکال مى گوید: «حس، عقل و ایمان، هر کدام متعلقات خاص خود و درجه تعیین خاص خود را دارد.» (نامه هاى ایالتى)
کى یر کگور که پدر اگزیستانسیالیسم جدید دانسته مى شود، فلسفه اى عقل ستیز عرضه مى کند. او منکر ارزش تفکر عینى علمى و منطقى نیست؛ به عبارت دیگر، او فایده عملى ریاضیات، علم طبیعى، تاریخ و تفکر مابعدالطبیعى را نفى نمى کند، اما متعرض کسانى است که مدعیند تمام داستان همین است؛ یعنى تفکر عینى یا عقل گرایى، همه چیز را دربر مى گیرد. خلاصه اینکه هر فیلسوف اگزیستانسیالیستى، به روش خاص خود، نارضایتى عقل و عقل گرایى را بیان کرده است.


منابع :

  1. پایگاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

  2. پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا

  3. پایگاه اطلاع رسانی حوزه

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19581