عشق در حکمت متعالیه (انسانی)

عشق

عشق‌ مأخوذ از «عشقه‌» است‌ و آن‌ گیاهی‌ است‌ که‌ آن‌ را لبلاب‌ گویند چون‌ بر درختی‌ پیچید آن را خشک‌ کند. همین‌ حالت‌ عشق‌ است‌ بر هر دلی‌ که‌ طاری‌ شود صاحبش‌ را خشک‌ و زرد کند. در باب‌ ماهیت‌ عشق‌ اختلاف‌ نظر زیادی‌ وجود دارد. حکیم‌ الهی‌ در کتاب‌ حکمت‌ الهی‌ بعضی‌ اقوال‌ را در این‌ باب‌ ذکر می‌کند. می‌گوید افلاطون‌ حکیم‌ عشق‌ را جنون‌ الهی‌ دانسته‌ که‌ نفوس‌ قدسی‌ و ارواح‌ عالی‌ به‌ این‌ جنون‌ مبتلا می‌شوند. ارسطو آن را ناتوانی‌ و کوری‌ حس از ادراک‌ عیوب‌ محبوب‌ تعریف‌ کرده‌ است‌. ابوعلی‌ سینا در کتاب‌ قانون‌ عشق‌ را چنین‌ تعریف‌ می‌کند: «العشق‌ مرض‌ وسواسی‌ شبیه‌ بمالیخولیا یکون‌ الانسان‌ قد جلبه‌ إلی‌ نفسه‌ بتسلط‌ فکرته‌ علی‌ استحسان‌ بعض‌ الصور و الشمائل.» بعضی‌ گفته‌اند: عشق‌ مغناطیس‌ اسرار خداست‌، برخی‌ گفته‌اند عشق‌ مرض‌ روحی‌ است‌ که‌ از توجه‌ مکرر به حسن‌ معشوق‌ پدید آید. عشق‌ جذبه‌ و الهام‌ الهی‌ و تحریک‌ روح‌ قدسی‌ است‌ به سوی‌ اقلیم‌ حسن‌ و زیبایی‌. وی‌ می‌گوید: «کسانی‌ که‌ عشق‌ را مرض‌ نفسانی‌ دانسته‌اند به خاطر عوارضی‌ است‌ که‌ عاشق‌ را مبتلا می‌کند. از قبیل‌ بیخوابی‌، لاغری‌، آشفتگی‌، پژمردگی‌، گود رفتن‌ چشمها، رنگ پریدگی‌ و تغییر در ضربان‌ نبض‌ و قلب‌. آنهایی‌ که‌ جنون‌ الهی‌ می‌پنداشتند بدین‌ علت‌ بود که‌ دارویی‌ برای‌ معالجه‌ آن‌ نمی‌یافتند و حکمای‌ یونان‌ شفای‌ آن را فقط‌ در دعا و نیایش‌ و صدقه‌ و عبادت‌ می‌دیدند.»

تفاوت‌ میان‌ عشق‌ و شوق‌ ‌

در اینجا مطلبی‌ که‌ باید مد نظر قرار داد تفاوت‌ میان‌ «شوق‌» و «عشق‌» است‌ که‌ گاهی‌ مترادف‌ به کار می‌روند اما تفاوت‌ دقیق‌ بین‌ آنها وجود دارد و آن‌ اینکه‌ عشق‌ نسبت‌ به‌ شوق‌ اعم‌ است‌. عشق‌ مصاحب‌ با وجدان‌ و شوق‌ مصاحب‌ با فقدان‌ است‌. هر موجود با عشق‌ نهفته‌ در خود محافظ‌ وجود خود و با شوق‌ نهفته‌ در خود طالب‌ مفقود است‌. بر همین‌ اساس‌ می‌توان‌ عشق‌ را به‌ همه‌ موجودات‌ حتی‌ حق تعالی‌ نسبت‌ داد چرا که‌ صفت‌ وجود است‌ اما شوق‌ اینگونه‌ نیست‌.
ملا هادی‌ سبزواری‌ در تحشیه‌ خود بر کتاب‌ الشواهد الربوبیة با استناد به‌ حدیث‌ قدسی‌ «من‌ طلبنی‌ وجدنی‌ ومن‌ وجدنی‌ احبنی‌ و من‌ أحبنی‌ عشقنی‌ و من‌ عشقنی‌ عشقته‌» اطلاق‌ عشق‌ را بر خداوند تبارک‌ و تعالی‌ جایز می‌شمرد و ابن‌ سینا نیز بر همین‌ مبنا در رسالة‌ العشق‌ کاربرد لفظ‌ عشق‌ را به‌ خداوند بلا مانع‌ می‌داند. شوق‌ در خصوص‌ موجودات‌ مادی‌ دارای‌ قوه‌ و استعداد, به کار می‌رود که‌ برخوردار از فقدان‌ و خلأهای‌ وجودی‌ هستند و از این جهت‌ اشتیاق‌ به‌ کمال‌ و جبران‌ کمبودها در آنها شعله‌ور است‌. عشق‌ مجرد از شوق‌ مخصوص‌ مفارقات‌ عقلیه‌ است‌ که‌ از تمام‌ جهات‌ بالفعل‌ هستند و موجودات‌ دیگر که‌ خالی‌ از فقدان‌ نبوده‌ و دارای‌ قوه‌ و استعداد هستند، بنابر درجه‌ وجودی‌ خود، دارای‌ عشق‌ و شوق‌ ارادی‌ یا طبیعی‌ می‌باشند. این‌ عشق‌ و شوق‌ باعث‌ انواع‌ حرکت‌ در موجودات‌ می‌شود که‌ یا نفسانی‌ است‌ یا جسمانی‌. حرکت‌ جسمانی‌ هم‌ یا کیفی‌ یا کمی‌ یا وصفی‌ و یا اینی‌ است‌ و هر کدام‌ از موجودات‌ عالم‌ طبیعت‌ برخوردار از قسمتی‌ از این‌ حرکات‌ هستند.
بنابرین‌ در تمام‌ موجودات‌ مادی‌ شوق‌ به‌ تبدیل نمودن‌ استعدادها به‌ فعلیتها وجود دارد. حرکتی‌ که‌ یک‌ سیب‌ از جهت‌ کیفی‌ انجام‌ می‌دهد تا از طعم‌ نامطبوع‌ و گس‌ و کال‌ خود به‌ شیرینی‌ و دلپذیری‌ نایل‌ شود ناشی‌ از اشتیاق‌ او به‌ دریافت‌ کمالات‌ و جبران‌ فقدانات‌ خود است‌. حرکتی‌ که‌ در افلاک‌، سیارات‌ و ستارگان‌ مشاهده‌ می‌شود نیز ناشی‌ از همان‌ است‌. ملاصدرا با این‌ مبنا و مقدمات‌ سریان‌ عشق‌ را در همه‌ موجودات‌ نتیجه‌ می‌گیرد. شیخ‌ الرئیس‌ در رساله‌ العشق‌ بر این‌ مطلب‌ اصرار دارد و ملاصدرا این‌ نظریه‌ را از وی‌ بر گرفته‌ است‌.
شیخ‌ در آنجا با ذکر دو مقدمه‌ مطلب‌ را بیان‌ می‌کند: مقدمه‌ اول: آنکه‌ جمیع‌ حکما و فلاسفه‌ متفق‌ و معتقدند که‌ هر یک‌ از افراد ممکنات‌ دارای‌ دو جنبه‌ می‌باشند به مفاد «کل‌ ممکن‌ زوج‌ ترکیبی‌» که‌ یکی‌ جنبه‌ وجود اوست‌ و دیگری‌ جنبه‌ ماهیت‌.
مقدمه‌ دوم: وجود منبع‌ خیرات‌ و سرچشمه‌ کمالات‌ است‌ و ماهیت‌ منشأ شرور و نقصهاست‌. پس‌ هر یک‌ از ممکنات‌ به واسطه‌ جنبه‌ وجودی‌ که‌ در اوست‌ همیشه‌ شائق‌ به‌ کمالات‌ و مشتاق‌ به‌ خیرات‌ می‌باشد و بر حسب‌ فطرت‌ و ذات‌ از شرور و نقصان‌ که‌ لازمه‌ جنبه‌ ماهیت‌ و هیولاست‌ متنفر و گریزان‌ است‌. همین‌ اشتیاق‌ ذاتی‌ و ذوق‌ فطری‌ و جبلی‌ که‌ سبب‌ بقای وجود آنهاست‌ را ما «عشق‌» می‌نامیم‌. حکمت‌ بالغة‌ الهی‌ چنان‌ اقتضا می‌کند که‌ این‌ عشق‌ غریزی‌ در نهاد تمام‌ موجودات‌ عالم‌ امکان‌ به ودیعه‌ نهاده‌ شود تا بتوانند خود را از نقصان‌ به‌ کمال‌ برسانند و از شرور بپرهیزند و به‌ جانب‌ خیرات‌ بگرایند.
شیخ‌ الرئیس‌ عشق‌ را به‌ دو شعبه‌ تقسیم‌ می‌کند: 1. عشق‌ طبیعی‌ 2. عشق‌ اختیاری‌، عشق‌ طبیعی‌ در تمام‌ موجودات‌ از جهت‌ طبیعتشان‌ وجود دارد. اما عشق‌ اختیاری‌ مخصوص‌ جانداران‌ است‌.

مساوقت‌ عشق با وجود

بنابراین‌ در سفر اول‌ اسفار در مباحث‌ عاقل‌ و معقول‌ و مواضع‌ دیگر در پرتو بینش‌ اصالت‌ وجودی‌، علم‌ را مساوق‌ با وجود می‌داند و البته‌ ماده‌ و جسم‌ را مناط‌ غیبت‌ می‌شمرد و علم‌ و حضور را به‌ صورتهای‌ مثالی‌ و عقلی‌ آنها که‌ همان‌ فعلیت‌ آنان‌ است‌ نسبت‌ می‌دهد و وجود قدرت‌ را هم‌ همین گونه‌ در جمیع‌ موجودات‌ به‌ شدت‌ و ضعف‌ اثبات‌ می‌کند. صدرا از آنجا که‌ عشق‌ را هم‌ صفت‌ وجودی‌ و مساوق‌ با وجود می‌داند تأکید دارد که‌ اسناد عشق‌ به‌ مادیات‌ و جسمانیات‌ مسبوق‌ به‌ اثبات‌ و اسناد حیات‌ و شعور به‌ آنهاست‌. این‌ را نکته‌ بسیار مهم‌ و عمده ای‌ می‌داند که‌ فقط‌ خود او و برخی‌ از اهل‌ کشف‌ و شهود از صوفیه‌ به‌ آن‌ متفطن‌ شده‌اند و شیخ‌ الرئیس‌ از آن‌ غافل‌ بوده‌ است‌. سپس‌ به‌ آیات‌ شریفه‌ «و إن‌ من‌ شی‌إلا یسبح‌ بحمده‌ و لکن‌ لا تفقهون‌ تسبیحهم‌؛ مگر اينكه در حال ستايش تسبيح او مى‏ گويد ولى شما تسبيح آنها را درنمى ‏يابيد.» (اسرا/ 44) و «ولله یسجد ما فی‌ السموات‌ و الارض‌؛ آنچه در آسمانها و آنچه در زمين از جنبندگان و فرشتگان است براى خدا سجده مى ‏كنند و تكبر نمى ‏ورزند.» (نحل/ 49) استناد می‌کند که‌ وجود حیات‌ و شعور را در همه‌ موجودات‌ اعم‌ از مادی‌ و مجرد افاده‌ می‌کند.
علامه‌ طباطبایی‌ (ره‌) در حاشیه‌ سخن‌ صدرا می‌فرماید: «از آنجا که‌ هر جمال‌ و زیبایی‌ و خیر و سعادت‌ به‌ وجود برمی‌گردد (کما اینکه‌ مقابلشان‌) اینگونه‌ از تعلق‌ و وابستگی‌ بین‌ هر مرتبه‌ از وجود با مافوق‌ خود و همچنین‌ بین‌ شخص‌ با خودش‌ برقرار است‌، از این رو باید حکم‌ نمود که‌ «حب‌» و مهرورزی‌ در تمام‌ موجودات‌ اعم‌ از اینکه‌ صاحب شعور و صاحب حیات‌ باشند یا نباشند ساری‌ و جاری‌ است‌ و واضح‌ است‌ که‌ «علم‌ و شعور» خارج‌ از مفهوم‌ «حب‌» است‌ و سخن‌ ملاصدرا خالی‌ از نظر نیست.»
جان‌ کلام‌ در بینش‌ صدرایی‌ این‌ است‌ که‌ وجود اصالت‌ دارد و تنها اوست‌ که‌ منشأ اثر است‌. هر مرتبه‌ از وجود دربردارنده جمیع‌ آثار وجودی‌ است‌، و صفات‌ و آثار جدای‌ از وجود نیستند منتها مراتب‌ مقول‌ به تشکیکند. عشق‌ نیز از جمله‌ آثار وجود بوده‌ و در هر مرتبه‌ از مراتب‌ وجود به‌ شدت‌ و ضعف‌ موجود است‌.

خدا معشوق‌ حقیقی‌ تمام‌ موجودات‌

عشق‌ و عاشق‌ و معشوق‌ متلازم‌ و متضایفند و رابطه‌ عاشقانه‌ اولا و بالذات‌ در بین‌ همین‌ مفاهیم‌ حاکم‌ است‌. ملاصدرا فصلی‌ در این‌ باب‌ دارد که‌ اگر چه‌ معشوقات‌، موجودات‌ متفاوتی‌ هستند ولی‌ معشوق‌ حقیقی‌ یکی‌ است‌، چون‌ نیل‌ به‌ کمال‌ و خیر مطلق‌ و زیبایی‌، هدف‌ یکایک‌ موجودات‌ است‌ و این‌ حقیقت‌ فطرتا در قاطبة‌ موجودات‌ وجود دارد. وی برای‌ اثبات‌ مدعا مقدماتی‌ را ترتیب‌ می‌دهد که‌ به اختصار ذکر می‌کنیم:
1. وجود خیر محض‌ و مؤثر و لذیذ است‌ و عدم‌ شر و کریه‌ و مهروب‌ عنه‌ است‌.
2. وجود، واحدی‌ بسیط‌ است‌ و اختلاف‌ درجات‌ به‌ شدت‌ و ضعف‌ و کمال‌ و نقص‌ می‌باشد.
3. حقیقت‌ وجود مقتضی‌ نقص‌ و تناهی‌ و تحدد نیست‌.
4. هر موجود معلولی‌، نصیبی‌ از کمال‌ فائض‌ از واجب‌ و نقصی‌ (به حسب‌ حد معلولیت‌ خود) دارد.
5. واجب‌ الوجود، وجود محض‌ است‌ و بالاترین‌ بهجت‌ و محبت‌ را به‌ ذات‌ خود دارد.
6. تمام‌ موجودات‌ عاشق‌ وجود و طالب‌ کمال‌ و نافر از عدم‌ و نقصند.
نتیجه: همه‌ موجودات‌ عاشق‌ وجود محض‌ یعنی‌ خداوند هستند. بیان‌ صدرالمتألهین‌ کاملا با سخن‌ شیخ‌ الرئیس‌ در رسالة‌ العشق‌ مطابقت‌ دارد. می‌گوید خداوند در همه‌ موجودات‌، عشق‌ غریزی‌ به ودیعه‌ نهاده‌ است‌ تا در تحصیل‌ کمال‌ خود که‌ همان‌ خیر است‌ به کار گیرند. همه‌ موجودات‌ عاشق‌ خیر مطلقند و خیر مطلق‌ برای‌ همه‌ عاشقان‌ تجلی‌ می‌کند اما قبول‌ تجلی‌ و اتصال‌ آنان‌ به‌ او متفاوت‌ است‌. آن‌ چیزی‌ که‌ خیر محض‌ است‌ و سبب‌ حصول‌ خیر می‌شود و معشوق‌ حقیقی‌ موجودات‌ است‌ همان‌ علت‌ اولی‌ است‌ که‌ معشوق‌ همه‌ اشیاء است‌. معلولات‌ همۀ خیر و هستی‌ خود را از علت‌ خود می‌گیرند و از این‌ جهت‌ بالاترین‌ معشوق‌، خداوند است‌ که‌ آگاهانه‌ یا ناآگاهانه‌ مورد عشق‌ورزی‌ موجودات‌ است‌.

عشق انسانی

انسان‌ با توجه‌ به‌ چند بعدی‌ وجود و پیچیدگی‌ ساختاری‌ او، لوازم‌ متنوعی‌ نیز خواهد داشت‌ که‌ در صحنه‌ طبیعت‌ از بقیه‌ موجودات‌ کاملا متمایز است‌. چکیده‌ هستی‌ و عالم‌ صغیر و به تعبیری‌ عالم‌ کبیر است‌. تمام‌ شگفتیها یکجا در او جمع‌ است‌. لایه‌های‌ تو در توی‌ وجود او، شکلهای‌ مختلف‌ و اقتضائات‌ گوناگونی‌ را در حیات‌ روحی‌، فردی‌ و اجتماعی‌ او پدید‌ آورده‌ است‌. بنابراین‌ شایسته‌ است‌ بابی‌ مستقل‌ در مورد عشقهای‌ مبتلا به‌ او باز شود. او هم‌ طبیعت‌ دارد هم‌ واجد غریزه‌ و فطرت‌ است‌. هم‌ جماد است‌ و هم‌ نبات‌ و هم‌ حیوان‌ و هم‌ فرشته‌ و بنابراین هر قسم‌ از این‌ ابعاد مقتضی‌ نحوی‌ خاص‌ از زندگی‌ و مثمر آثار ویژه‌ای‌ است‌. محبتها و عشقهای‌ او نیز متنوع‌ است‌ و بالطبع‌ بر هر کدام‌ نیز حکمتی‌ مترتب‌ می‌باشد.
1. عشق‌ حقیقی: که‌ عبارت است‌ از دوستی‌ نسبت‌ به‌ خدا و صفات‌ و افعال‌ او از آن جهت‌ که‌ وابسته‌ به‌ اوست‌.
2. عشق‌ مجازی: که‌ به‌ هر دوستی‌ نسبت‌ به‌ غیر خدا اطلاق‌ می‌شود. عشق‌ مجازی‌ خود، به‌ عشق‌ نفسانی‌ و عشق‌ حیوانی‌ منقسم‌ می‌شود. اهم‌ عشقهای‌ مجازی‌ به قرار زیرند:
1. محبت‌ نفوس‌ حیوانی‌ به‌ نکاح‌ و جفتگیری‌ که‌ حکمت‌ آن‌ بقای نسل‌ و حفظ‌ نوع‌ است‌.
2. محبت‌ رؤسا نسبت‌ به‌ ریاست‌ و حرص‌ آنها در به دست‌ آوردن‌ آن‌ و تلاش‌ در حفظش‌ که‌ گویی‌ به طور غریزی‌ در طبع‌ و نفس‌ آنها نهاده‌ شده‌ است‌ و حکمت‌ آن‌ طلب‌ برتری‌ نفس‌ بر قوای‌ تحت‌ سیطره‌ آن‌ است‌.
3. محبت‌ بازرگانان‌ و متمولان‌ برای‌ کسب‌ مال‌ و طمع‌ بر جمع‌ و ذخیره‌ آن‌. این‌ نیز گویا جزو طبیعت‌ و نفوس‌ آنهاست‌ و حکمت‌ آن‌ مصلحت‌ دیگران‌ و کسانی که‌ بعد از آنها می‌آیند می‌باشد.
4. محبت‌ علما و حکما بر استخراج‌ علوم‌ و گردآوری‌ و نشر کتب‌ و تحقیق‌ برای‌ کشف‌ اسرار و پیچیدگیهای‌ آن‌ و تعلیم‌ متعلمین‌ و ارائه‌ به‌ انسانهای‌ مستعد است‌. این‌ هم‌ فطری‌ و ارتکازی‌ است‌ و حکمت‌ آن‌ احیای نفوس‌ و انگیزش‌ آنها از مرگ‌ جهالت‌ و قبر طبیعت‌ و هشیار ساختن‌ انسان‌ از خواب‌ غفلت‌ و فراموشی‌ است‌.
5. محبت‌ صنعتگران‌ در ارائه‌ صنایع‌ و شوق‌ آنان‌ بر تکمیل‌ و تزیین‌ و بهتر ساختن‌ آنهاست‌. این‌ نیز غریزی‌ به نظر می‌رسد و در آن‌ مصلحت‌ مردم‌ و نظم‌ جامعه‌ نهفته‌ است‌.
6. محبت‌ ظرفا و صاحبان‌ ذوق‌ به‌ زیبارویان‌.

شرافت‌ عشق‌ و معشوق‌

این‌ دوستیها در بین‌ مردم‌ شیوع‌ دارد و حکیمان‌ برای‌ هر کدام‌ حکمتی‌ ذکر می‌کنند. محبت‌ به‌ زیبارویان‌ که‌ در حالت‌ شدید نام‌ عشق‌ به خود می‌گیرد گاهی‌ به علت‌ برخورد با مسائل‌ ارزشی‌، دینی‌ و اخلاقی‌ همیشه‌ جای‌ بحث‌ و تأمل‌ بوده‌ و پیرامون‌ آن‌ نقض‌ و ابرامهای‌ مختلف‌ صورت‌ گرفته‌ است‌. مناط‌ و ملاک‌ عشق‌ خوب‌ و پسندیده‌ از عشق‌ بد و ناپسند، مسلما متوجه‌ متعلق‌ و نتایج‌ و آثار مترتب‌ بر آن‌ است‌. از این رو گفته‌اند شرافت‌ عشق‌ به‌ شرافت‌ معشوق‌ است‌ و نوع‌ معشوق‌ نفوس‌ نیز بستگی‌ به‌ درجه‌ وجودی‌ و شرافت‌ آن‌ نفوس‌ دارد. بنابراین از معشوق‌، هم‌ شرافت‌ عشق‌ را می‌توان‌ شناخت‌ و هم‌ درجه‌ شرافت‌ و مرتبه‌ وجودی‌ عاشق‌ را.
ملاصدرا در این‌ خصوص‌ بیان‌ دلنشین‌ و شنیدنی‌ دارد. می‌فرماید: «نفوس‌ هر چه‌ شریفتر و عالیتر باشند، دوستیها و رغبتهای‌ آنها لطیفتر، با صفاتر، زیباتر و ارزشمندتر است‌. بنابراین‌ قوای‌ نباتی‌ که‌ عملشان‌ منحصر به‌ تغذیه‌ و رشد و تولید مثل‌ است‌، عشقشان‌ نیز در جلب‌ غذا و رشد و تولید مثل‌ خلاصه‌ می‌شود. نفس‌ حیوان‌ که‌ از نبات‌ والاتر است‌ و از قوای‌ بالاتری‌ برخوردار است، عشقش‌ نسبت‌ به‌ خوردن‌ و نزدیکی‌ با جنس‌ مخالف‌ و تولید مثل‌ به نحو لطیفتر و برتر صادر می‌شود. در گیاه‌ فقط‌ به صورت‌ طبیعی‌ است‌ ولی‌ در حیوان‌ همراه‌ با اراده‌ و اختیار و به کارگیری‌ حس‌ و تخیل‌ است‌. وقتی‌ به‌ قوای‌ حیوانی‌، قوه ای‌ بلند مرتبه‌ همچون‌ ناطقیت‌ افزوده‌ شود، افعال‌ او نیز به واسطه‌ آن‌ قوه‌ به صورت‌ بارزتر و با غایت‌ و منفعت‌ با دوامتر و محکمتر و منزلت‌ رفیعتر صادر می‌گردد.»
از نفس‌ حیوانی‌ انسان‌، افعال‌ و انفعالاتی‌ چون‌ احساس‌، تخیل‌، أکل‌، جماع‌ و نبرد با دشمنان‌ صادر می‌گردد. اینها مادامی که‌ تحت‌ تدبیر نفس‌ ناطقه‌ قرار نگیرند، پست‌ و بی‌ ارزشند همچنانکه‌ افعال‌ اراذل‌ ناس‌ و افراد دون‌ همتی‌ که‌ بیشتر به‌ بهائم‌ شبیهند تا انسان‌، در افق‌ حیوانات‌ مشاهده‌ می‌شود. این‌ قوا پس‌ از همجواری‌ با نفس‌ ناطقه‌، ارزش‌ و نورانیت‌ و لطافت‌ می‌یابد و همان‌ افعال‌ حیوانی‌ با نوعی‌ اتقان‌ و تمامیت‌ و شرافت‌ و علو از آنها صادر می‌گردد.
از جمله‌ عشقهای‌ موجود در زندگی‌ بشری‌ آن‌ است‌ که‌ در شکل‌ علاقه‌ مفرط‌ انسان‌ به‌ انسانی‌ دیگر ظهور می‌یابد که‌ از حالت‌ محبت‌ عادی‌ انسان‌ به‌ فرزند یا همسر به‌ همسر بسیار بالاتر می‌رود. به‌ مرتبه‌ای‌ می‌رسد که‌ محب و عاشق‌ از وضع‌ طبیعی‌ خود خارج‌ می‌شود، خواب‌ و خوراک‌ از او سلب‌ و تمام‌ توجه‌ او منحصر به‌ معشوق‌ زیباروی‌ خود می‌گردد. حالتی‌ که‌ مجنون‌ عامری‌ در برابر لیلی‌ داشت‌ و جای‌ جای‌ ادبیات‌ ما مزین‌ به‌ ذکر آنان‌ است‌. حالتی‌ در عاشق‌ به وجود می‌آید که‌ تمام‌ کمالات‌ و فضایل‌ و خوبیها را در وجود معشوق‌ می‌بیند و حاضر است‌ که‌ تمام‌ زندگی‌ و حتی‌ جان‌ خود را به پای‌ او فدا کند. از همه‌ چیز می‌برد و با صورت‌ خیالی‌ معشوق‌ گرمایی‌ خاص‌ در وجود خود ایجاد می‌کند و خود را در سوزش‌ آن‌ گرما می‌گدازد و از این‌ گداختن‌ نیز لذت‌ می‌برد. چنین‌ حالتی‌ در حیوانات‌ وجود ندارد یا حداقل‌ قابل‌ اثبات‌ و رؤیت‌ نیست‌. بحث‌ در ماهیت‌ این‌ حالت‌ یکی‌ از موضوعات‌ فلسفه‌ را تشکیل‌ داده‌ است‌ و امروزه‌ نیز در روانشناسی‌ جدید هم‌ مورد تحلیل‌ قرار می‌گیرد.


منابع :

  1. پایگاه اطلاع رسانی کانون ایرانی پژوهشگران فلسفه و حکمت

  2. پایگاه اطلاع رسانی بنیاد حکمت اسلامی صدرا

  3. پایگاه اطلاع رسانی حوزه

https://tahoor.com/fa/Article/PrintView/19586