طرح نمودن نارسائی های اغلب نظام های سیاسی در گذشته و حال و کوتاهی و خودمحوری و خودکامگی عده ای فراوان از سیاست پیشه گان و همچنین کج اندیشی های نابخشودنی گروهی از متفکران در علوم سیاسی، دلیل انکار ارزشهای با اهمیت برخی از نظامهای سیاسی که در به وجود آوردن تمدن های انسانی نقش به سزائی داشته اند، نبوده و همچنین تردیدی در وجود سیاستمداران خردمند و انسان دوست در تاریخ بشری (اگر چه در بعضی از ابعاد اجتماعی حیات انسان ها) نیست و وجدان حساس تاریخ هرگز ارزش خدمات آنان را به فراموشی نخواهد سپرد، اکنون می پردازیم به ذکر نمونه هائی که از ناتوانی سیاست ها و سیاستمدارن از مدیریت حیات معقول انسانها:
1- عقب ماندگی انسان ها از حرکت در مسیر حیات معقول که ناشی است از مبارزه آشکار و نهانی با هشیاری انسان ها و شیوع وحشتناک وسائل تخدیر و سستی های گوناگون. بنابراین اولین سوء سیاست که با آن مواجه می شویم سوء مدیریت در مغز و روان انسان ها است به اضافه کاهش یافتن عواطف و احساسات عالی که بدون آنها حیات طعمی ندارد و به اضافه کاهش اسفناک نوابغ و صاحبنظران که بدبختی حاصل از آن را افزایش باسوادها (روزنامه خوانها) می پوشاند.
2- اختلال در مدیریت اصیل ترین رابطه پیوند انسان ها با یکدیگر محبت واقعی است. اگر سوء سیاست در مدیریت انسان ها تقصیری جز این نداشت، برای تجدید نظر اساسی در معنای سیاسی و سیاستمداران کافی بود. از لوازم این سوء سیاست رخت بر بستن عشق های سازنده از نهاد بشری است که هر گام مثبتی که در گذشته در تحول مفید بشر برداشته شده است به نیروی همین عشق مستند بوده است.
3- اختلال در مدیریت علوم و صنایع. به رغم تمام پیشرفت های به دست آمده در علوم و تکنولوژی و در انتشار و اشاعه و مشارکت در دانش و آگاهی های علمی، دولتهای جهان نتوانسته اند چه به صورت فردی و چه به صورت گروهی، بر مشکلات سیاسی و اقتصادی برخاسته از این پیشرفت ها غلبه کنند و بر اثرات ناگوار آنها بر محیط زیست راه بربندند، هر موضوع و مقوله ای را که عمده بپنداریم مسابقه تسلیحاتی، گرسنگی جهان، محیط زیست، انرژی، بیکاری، یا نارسارئی های خدمات اجتماعی و رفاهی در همه جا با رشته ای از شیوه ها و واکنشهای نابخردانه روبرو می شویم. یکی از اساسی ترین علل اضطرابات و تاریکی های دوران ما همین معنی است، که متفکرانی از شرق و غرب پیش از آقای «برانت» به آن متوجه بوده اند، همه پیامبران الهی و حکما (نه فلسفه گویان حرفه ای) از قدیمی ترین زمانها فریاد زده اند که علم بدون تعهد، و علم بدون پایبندی به اصول ارزشی انسانی اگر هم در بعضی موارد مفید باشد، در مسائل انسانی نابود کننده خواهد بود، چه رسد به تکنولوژی که در فرض عدم تعهد و تقید به اصول ارزشی، محوری جز سود گرائی (پتلیتاریاتیسم) ولو با نابودی جهان نخواهد داشت. نتائج زشت و ناگواری که در عبارات مورد تحقیق مشاهده گردید، معلول سوء سیاست در مدیریت در عنصر حیاتی بشری است که علم و صنعت نامیده می شوند، وقتی که مدیریت این دو عنصر مختل گشت، بروز مشکلات سیاسی و اقتصادی به دنبال آن سوء سیاست امری است طبیعی، بلکه مشکلاتی دیگر نیز که در اهمیت کمتر از آنها نیست، راه را بر حیات معقول انسان ها خواهد بست، مانند مشکلات حقوقی (لااقل در اجرای آن) مشکلات فرهنگی به طور عام، و ناگوارتر از همه مشکلات اخلاقی، که بر مبنای احساس پوچی در زندگانی به وجود می آید.این یک مسئله ساده نیست که امروزه به اعتراف بعضی از دانشمندان آلمانی که در موقع بحث و اعتراض دیگران که چرا شما متفکران فلسفه آلمان با داشتن فلسفه های عمیق به پوزیتویسم افراطی گرایش پیدا کرده اید؟ می گویند امروزه در اروپا متفکران فلسفه نداریم، آنچه که داریم کارمندان فلسفه هستند! و طبیعی است که هر اندازه بشر از تفکرات در مبادی و علل و اهداف حیات دورتر گشت، میدانی برای اندیشه و هدف گیری در کوشش و عمل جز لذائذ تکراری وتخدیرهای متنوع و مطلق تراشی های خیال پردازانه نخواهد داشت.
4- اختلالات اجتماعی ناشی از ادعاهای ایدئولوگها و مدعیان سیاستمداری. «آوای ایدئولوگ های پر نخوتی که در شیپورهای خود میدمند، از سخنان خود محورانی که خویشتن را در شمار سیاستمداران واقع بین می پندارند، یا از حرفهای کوته بینانه دیوانیانی که خود را مسئول بشریت به شمار می آورند، کمتر آزار دهنده نیست، اما تیک تاک بمب ساعتی ادامه دارد و نا امیدی و سرخوردگی راه به جایی نمی برد.» خطری که از بیماریهای جسمانی و جنگها و خشکسالی بشر را تهدید می کند که برای اشخاص معمولی ناگوارتر و کشنده تر از خطر آوای ایدئولوگ ها و متفکرنماهای پر نخوت جلوه می نماید، در صورتی که خطر ادعاهای ایدئولوگ های پر نخوت و سخنان سیاستمداران خودمحور اگر هم در ادعاها و سخنانشان واقعیات را منظور نمایند، باز بدان جهت که نخوت و خودمحوری نوعی بیماری مغزی و روانی است، و تفکرات و سخنانشان را آلوده می نماید، مشاهدات و تجربیات سر تا سر تاریخ اثبات می کند که خطرات و ضررهای مغزهای منحرف تلخ تر و کشنده تر از خطرات و ضررهای جسمانی بوده است زیرا آن ناگواریها و مصائبی که فقط ناشی از عوامل نا آگاه طبیعت و ناتوانی بشر است، هرگز موجب ناراحتی های روحی و خشم های عصبی و اختلالات مغزی نمی گردند، در حالی که ناگواریها و مصائب مستند به ادعاهای بی اساس متفکر نماها و سیاستمداران خودمحور به اضافه اینکه جنگها و حق کشی ها به راه می اندازند، در ناتوانی انسان ها در برابر عوامل طبیعی مضرر و در واقع در رفع خود ناتوانی ها بسیار تاثیر می کند. اگر یک جامعه از حسن سیاست در توجیه و مدیریت حیات مردمانش برخوردار باشد، می تواند نوابغ خود را که از جمله آنان نوابغ ایدئولوگ و سیاستمداران می باشند و به نحو منطقی اداره و از آتشفشانی های آنان که مزارع جسمی و روحی بشر را به آتش می کشد، جلوگیری نماید.